کتاب عامه پسند داستانی از چارلز بوکوفسکی با ترجمه پیمان خاکسار است. این رمان اولین بار در سال ۱۹۹۴ و کمی پیش از مرگ نویسندهاش منتشر شد. داستان شرح ماجراهای کارآگاهی بدشانس به نام نیک بلان است که خیلی اتفاقی باید به مهمترین پرونده قرن رسیدگی کند!
عامه پسند در جهان و ایران از کتابهای پرفروش به حساب میآید.
عامه پسند (Pulp)، رمانی از چارلز بوکوفسکی است. داستانی که کمی پیش از مرگ نویسنده منتشر شد و درباره شخصیتی به نام نیک بلان است. یک کارآگاه بدشانس که شانسش او را با یکی از مهمترین پروندههای قرن روبهرو میکند.
نیک بلان اول باید از مرگ یک نویسنده فرانسوی به نام سلین مطمئن شود. اما بعد افراد دیگری او را استخدام میکنند و او را درگیر ماجراهای عجیب و غریب میکنند. مردی که خیال میکند همسرش به او خیانت میکند، متصدی کفن و دفنی که فکر موجودات فضایی از سرش بیرون نمیرود و به دنبال یکی از آنها میگردد و کسی که از بلان میخواهد یک نفر یا یک چیز را پیدا کند. آدم، یا چیزی که به نام گنجشک قرمز شناخته میشود.
عامه پسند را به تمام دوستداران ادبیات داستانی و علاقهمندان به رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
هاینریش چارلز بوکوفسکی (Henry Charles Bukowski) ۱۶ اوت ۱۹۲۰ در آلمان به دنیا آمد و ۹ مارس ۱۹۹۴ در کالیفرنیا از دنیا رفت. او شاعر و داستاننویسی بود که از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر است. نویسندگان بسیاری سعی کردند تا سبک او را تقلید کنند و آثارش جز آثار پرفروش در تمام دنیا است.
چارلز بوکوفسکی، که مجله تایمز او را قهرمان فرودستان آمریکایی میداند، بیش از پنجاه کتاب نوشته است. از میان مهمترین آثار او میتوان به کتابهای عامه پسند، ساندویچ ژامبون، زیباترین زن شهر، داستانهای جنون معمولی، هالیوود، موسیقی آب گرم و پستخانه اشاره کرد.
هشت صبح روز بعد با فولکس قورباغهای روبهروی خانه جک باس پارک کرده بودم. خمار بودم و داشتم لسآنجلس تایمز میخواندم. کمی تحقیق کرده بودم. اسم کوچک زنِ باس سیندی بود. سیندی باس، پیش از ازدواج، سیندی میبل. بریدههای روزنامه نشان میداد که قبلاً برنده یک مسابقه بیاهمیت زیبایی شده. در سال ۱۹۹۰. مانکن، بازیگر نیمهوقت، از اسکی کردن خوشش میآمد، داشت پیانو یاد میگرفت، به بسکتبال و واترپلو هم علاقه داشت. رنگ مورد علاقه: قرمز. میوه مورد علاقه: موز. از چرت زدن روی صندلی کیف میکرد. بچه دوست داشت و از جاز خوشش میآمد. کانت میخواند. یقیناً آرزو داشت که یک روز عضو کانون وکلا بشود و از این قبیل. با جک باس سر میز رولت توی لاسوگاس آشنا شده بود و دو شب بعد باهم ازدواج کرده بودند.
حدود ساعت هشت و نیم جک باس با مرسدسش دندهعقب از پارکینگ بیرون آمد و رفت به طرف منصب مدیرکلیاش در شرکت نفتی آزتک. حالا من بودم و سیندی. میخواستم بدجور مچش را بگیرم. توی چنگم بود. عکسش را درآوردم تا بتوانم تطبیق بدهم. عرق کردم. آفتابگیر را آوردم پایین. این فاحشه داشت گند میزد به جک باس.
عکس را دوباره برگرداندم به کیفم. کمکم داشت وحشت برم میداشت. چه مرگم بود؟
داشت از این خانم خوشم میآمد؟ محتویات شکمش که با بقیه فرقی نداشت. توی سوراخ دماغهاش هم پُر از مو بود. توی گوشهاش هم پُر از چربی و کثافت بود.
چرا شیشه جلوِ ماشین مثل موجی عظیم روبهرویم میرقصد؟ باید مال خماری باشد. ودکا همراه آبجو. باید تاوانش را میدادم. خوبیِ مستی این است که آدم هیچوقت یبس نمیشود. بعضی وقتها یاد کبدم میافتم. ولی کبدم هیچوقت حرف نمیزد. نمیگفت «بس کن، داری منو میکشی. من هم دارم تو رو میکشم!» اگر کبدهایمان سخنگو بودند دیگر انجمن الکلیهای ناشناس لازم نداشتیم.
توی ماشین منتظر سیندی نشسته بودم که بیرون بیاید. یک صبح شرجی تابستانی بود.
فکر کنم آنقدر آنجا نشستم که خوابم برد. نمیدانم چی بیدارم کرد. ولی دیدم که خانم دارد با مرسدسش از پارکینگ بیرون میآید. دور زد و رفت به سمت جنوب. تعقیبش کردم. تا بزرگراه سندیگو دنبالش رفتم. انداخت تو خط سرعت و تند کرد. حدود هفتاد و پنجتا سرعت داشت. باید خیلی آتشی باشد. یک لایه عرق داشت پیشانیام را میپوشاند.
سرعتش رسید به هشتاد. داغ کرده بود، عوضی داغ کرده بود!
سیندی! سیندی! به اندازه چهار ماشین بیشتر با او فاصله نداشتم. مچش را میگیرم، یکجوری که هیچکس تا حالا نگرفته باشد! خودش است! من نیک بلان هستم! بزرگترین کارآگاه!
بعد، از آینهبغل یک جفت چراغقرمز چشمکزن دیدم. بدبخت شدم!
آرام گرفتم کنار بزرگراه و فولکس قورباغهای را در شانه خالیِ مسیرْ پارک کردم و آمدم بیرون. پلیسها به اندازه پنج ماشین عقبتر بودند. از هر درِ ماشینشان یک نفر پیاده شد.
درحالیکه دنبال کیفم میگشتم بهشان نزدیک شدم.
پلیسی که قدش بلندتر بود تفنگش را از غلاف بیرون کشید و به طرف من نشانه رفت.
«همون جا که هستی بایست!»
ایستادم. «چه غلطی میخواید بکنید، سوراخسوراخم کنید؟ بفرمایید! سوراخسوراخم کنید!»
کوتاهتره من را دور زد و دستم را از پشت گرفت و به طرف ماشین برد و دمر خواباندم روی کاپوت.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”