کتاب هنر شفاف اندیشیدن نوشته رولف دوبلی است. کتاب هنر شفاف اندیشیدن با ترجمه عادل فردوسیپور و علی شهروز ستوده و بهزاد توکلی نیشابوری منتشر شده است. این کتاب ۹۹ راهکار برای کسانی که میخواهند انتخابهای بهتری داشته باشند ارائه میکند.
رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن میکوشد براساس مطالعات، تحقیقات و تجربیات شخصیاش عمدهٔ این خطاها را شناسایی، بازخوانی و معرفی کند. همانگونه که خود در مقدمهٔ کتابش ذکر میکند، فهرست خطاهایش کامل نیست و موارد دیگری را نیز میتوان به آن افزود. او براساس مشاهدات علمی، نتایج آماری، استدلالها و استنتاجهای منطقی (در حوزهٔ علوم اجتماعی)، با ذکر مثالها و نمونههای ملموس، جهانبینی خود را دربارهٔ خطاهای شناختی مطرح میکند.
کتاب هنر شفاف اندیشیدن کلید یافتن شادمانی و مسیرهای منتهی به خوشبختی و موفقیت نیست، بلکه محتوای آن بیانگر نگرشی متفاوت به عملکرد انسانی ماست؛ یک شوک خلاقانه به ذهن در جهت زدودن انباشتهای زایدش، شناسایی پیشفرضهای ساختگی، اشتباهات متداول و موقعیتهای کاذبی که به واسطهٔ خطاهای ذهنی دچارش میشویم. کاوشی است در شناخت واضحتر خطاهای انسانی که در زندگی، کارکردهای متفاوت و بعضاً متضادی دارد. برخی از آنها انسان را از خطر نابودی نجات میبخشد و برخی دیگر مانع از خردورزی و شفافاندیشیاش میشود. درک فرایند اندیشیدن و دامهایی که ذهن بر سر راهش قرار میدهد، کار سادهای نیست و بیسبب نیست رولف دوبلی کتابش را هنر شفاف اندیشیدن نام نهاده است.
کتاب هنر شفاف اندیشیدن سعی دارد به شما از اشتباههای شناختی بگوید که در زندگی همه وجود دارد، اشتباهاتی که دقیقا جلوی چشم ما هستند و ما آن ها را نمیبینیم درحالی که همیشه برای ما مشکل میسازند. ما با این خطاها تصمیمهای اشتباه میگیریم. این کتاب با روشی اصولی و هوشمندانه تفکر شما را تغییر میدهد و شما بعد از شنیدن این کتاب، به شکل دیگری دنیا را میبینید و تصمیمهای متفاوت و درستی میگیرید. هنر شفاف اندیشیدن پرفروشترین کتاب آلمان و یکی از کتابهای پرفروش جهان است.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به یک زندگی شاد، عاقلانه و موفق پیشنهاد میکنیم.
رولف دوبلی فارغالتحصیل دکتری فلسفه و نویسندهای جوان، معروف و پرطرفدار سوییسی است. رولف دوبلی به خاطر نوشتن کتاب به نام هنر شفاف اندیشیدن توانست مورد توجه جهانیان قرار بگیرد و با انتشار کتاب «هنر خوب زیستن» به یکی از پرفروشترین نویسندهها تبدیل شود. خلاقیت و نوآوری در نوشتههایش، او را به یک نویسنده محبوب تبدیل کرده است. همچنین او بنیانگذار چند شرکت و انجمن است و از او به عنوان شخصیت برجستهای در اقتصاد و علم یاد میشود.
خطای بقا
ریک به هر کجا مینگرد ستارگان راک را میبیند. صفحهٔ تلویزیون، روی جلد مجلات، در برنامههای کنسرت و در سایتهای هواداری آنلاین، آنها همهجا ظاهر میشوند. نمیتوان آهنگهایشان را در بازار، رادیو یا سالنهای بدنسازی نشنید. ستارگان راک همهجا هستند. خیلی پُرشمارند و موفق. ریک که از داستانهای قهرمانان پُرشمار گیتاریست هیجانزده شده بود یک گروه موسیقی راه انداخت. آیا موفق خواهد شد؟ احتمالش فقط کمی بیشتر از صفر است. او هم به احتمال زیاد مثل بقیه، کارش به قبرستان موسیقیدانان ناکام خواهد کشید. این گورستان، ده هزار برابر صحنهٔ اجرای زنده، در خود موسیقیدان جای داده، اما جز سوپراستارهای شکستخورده، هیچ خبرنگاری به این
افراد ناکام علاقه نشان نمیدهد. برای همین، این گورستان از بیرون، نامرئی بهنظر میرسد.
در زندگی روزمره، چون موفقیت بیش از ناکامی به چشم میآید، دایماً شانس موفقیت خود را بیشازاندازه تخمین میزنی. تو هم (مثل ریک)، به عنوان کسی که هنوز وارد ماجرا نشده، تسلیم یک توهم هستی و نمیدانی شانس موفقیت چهقدر پایین است. ریک، مثل خیلیهای دیگر، قربانی خطای بقاست.
پشتسر هر نویسندهٔ موفق میتوانی صد نویسندهٔ دیگر را پیدا کنی که کتابهایشان هرگز به فروش نمیرسد. پشتسر آنها هم صد نویسندهٔ دیگر هست که ناشری پیدا نکردهاند. پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر که دستنوشتههای ناتمامشان روی تاقچه خاک میخورد و پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر هست که رؤیای این را دارند که روزی کتابی بنویسند. بااینحال، فقط از نویسندگان موفق میشنوی (که امروزه خیلی از آنها خودشان کتابشان را چاپ میکنند) و نمیتوانی تشخیص بدهی احتمال موفقیت ادبی چهقدر کم است. در مورد عکاسان، مؤسسان شرکت، هنرمندان، ورزشکاران، معماران، برندگان جایزهٔ نوبل، مجریهای تلویزیونی و ملکههای زیبایی نیز داستان همینگونه است. رسانهها علاقهای به نبش قبر در قبرستان افراد ناموفق ندارند و این اصلاً کار آنها نیست. برای اجتناب از خطای بقا، باید این نبش قبر را خودت انجام بدهی.
زمانی که پول و ریسک در میان باشد، با خطای بقا مواجه میشوی: فرض کن دوستت شرکت جدیدی راه میاندازد. تو هم جزء سرمایهگذاران احتمالی هستی و فکر میکنی فرصت خوبی نصیبت شده: شرکتی که اگر خوششانس باشی، میتواند گوگل بعدی باشد. اما واقعیت چیست؟ محتملترین سناریو نرسیدن این شرکت حتا به خط شروع است. دومین نتیجهٔ محتمل هم ورشکستگی ظرف سه سال است. از بین شرکتهایی که در سه سال اول دوام میآورند، بیشترشان هرگز بیش از ده کارمند نداشتهاند. پس این یعنی هیچوقت نباید پولی را که با زحمت به دست آوردهای به خطر بیندازی؟ نه لزوماً. اما باید متوجه باشی خطای بقا در کار است و مثل خردهشیشه بر سر راه موفقیت قرار دارد.
مثلاً متوسط شاخص صنعتی داوجونز را در نظر بگیر. از شرکتهایی تشکیل شده که از مشکلات جان سالم به دربردهاند. شرکتهای کوچک و شکستخورده وارد بازار بورس نمیشوند. بااینحال، این شاخص نمایانگر معاملات تجاری است. شاخص بورس نشاندهندهٔ وضعیت اقتصادی یک کشور نیست، همینطور که رسانهها لزوماً از تمام موسیقیدانها گزارش تهیه نمیکنند. تعداد زیاد کتابها و مربیان موفق هم باید تو را بدبین کند: افراد ناموفق دربارهٔ ناکامیهای خود نه کتاب مینویسند نه سخنرانی میکنند.
خطای بقا بهخصوص وقتی عضوی از تیمِ «برنده» باشی میتواند بسیار مخرب باشد. حتا اگر موفقیت تو ناشی از تصادف محض باشد، شباهتهایی با سایر تیمهای برنده پیدا میکنی که وسوسه میشوی از اینها به عنوان «عوامل موفقیت» یاد کنی. اما اگر به گورستان افراد و شرکتهای ناموفق سر بزنی، متوجه خواهی شد ساکنان آنجا هم خیلی از خصوصیاتی را داشتهاند که از علل موفقیت تو هستند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”