ریتم آهنگ

معرفی کتاب مرگ آرتیمو کروز

معرفی کتاب مرگ آرتیمو کروز

معرفی کتاب مرگ آرتیمو کروز

کتاب مرگ آرتمیو کروز داستانی از کارلوس فوئنتس، نویسنده معروف ادبیات مکزیک است که با ترجمه مهدی سحابی می‌خوانید. این داستان که نمونه‌ای عالی از جریان سیال ذهن است، درباره آرتمیو کروز، شخصیت انقلابی است که در روزهای آخر زندگی‌اش، به مروز گذشته و دستاوردهای می‌پردازد. 

این اثر، نگاه نویسنده را به انقلاب مکزیک و تاریخ پرفراز و نشیب آن نشان می‌دهد و اشاره‌ای به این باور قدیمی است که انقلاب‌ها، فرزندان خود را می‌خورند.

درباره کتاب مرگ آرتمیو کروز

مرگ آرتمیو کروز (The Death of Artemio Cruz) داستان مرد ثروتمند و پیری را روایت می‌کند که در بستر مرگ است و نفس‌های آخرش را می‌کشد. او در این احوال به مرور زندگی‌اش می‌پردازد. این رمان را یکی از بهترین نمونه‌های جریان سیال ذهن می‌دانند. چرا که راوی داستان، مدام در گذشته و حال در رفت و آمد است.

آرتمیو کروز ثروتمند و انقلابی، در حالی که به مرور زندگی و دستاوردهایش می‌پردازد، ما را با تاریخ معاصر مکزیک آشنا می‌کند. او که در گذشته سروان بوده و تلاش‌های بسیاری هم به جهت به ثمر نشستن انقلاب کرده است، از خاطرات آن روزها می‌گوید و از فاصله‌ای که انقلاب کم‌کم با آرمان‌های او گرفت. او همچنین در همین حین، کلیسا و تفکرات محافظه‌کارانه آن را نقد می‌کند؛ چرا که به نظر آن‌ها، جستجوی حق و عدالت، از ناشکری برمی‌آید. 

فونئتس در این داستان، هم نگرش خود را به انقلاب نشان می‌دهد و هم به نقد کلیسا می‌پردازد. او باور دارد که انقلاب بچه‌هایش را می‌خورد و هر زمان که کار یک دیکتاتور به پایان برسد، یکی دیگر به جای او روی کار می‌آید و این نگرش او، در خلال روایتش از انقلاب مکزیک و روزهای پرتب و تاب پس از آن در جای‌جای کتاب مشاهده می‌شود. 

کتاب مرگ آرتمیو کروز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب مرگ آرتمیو کروز انتخاب خوبی برای دوست‌داران ادبیات داستانی و علاقه‌مندان به ادبیات آمریکای لاتین است.  

درباره کارلوس فوئنتس

کارلوس فوئنتس ماسیاس (Carles‬ Fuentes) ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ به دنیا آمد. او یکی از برجسته‌ترین نویسندگان و مورخان مکزیکی است که هنرش را هم در نوشتن رمان و هم در داستان کوتاه به اثبات رسانده است. آثاری که از او به جا مانده است، تاثیری عظیم بر ادبیات معاصر امریکای لاتین گذاشته‌اند. کتاب‌هایش به زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند و جوایز بسیاری را مانند جایزه ملی ادبی مکزیک برای کتاب ارکیده‌های زیر مهتاب، تقدیرنامه‌ ادبیات لاتین و جایزه‌ میگوئل دِ سروانتس از آن خود کرده است. همچنین در سال ۱۹۹۹ به‌خاطر مجموعه آثارش نشان بلیزاریو دومینگوئز را دریافت کرد.

فوئنتس در رشته حقوق تحصیل کرد و بعد از آن در دانشگاه‌های پرینستون، پن، هاروارد، کلمبیا و کمبریج تدریس می‌کرد، با نشریه اسپانیایی‌ زبان ال پاییس همکاری می‌کرد و برایشان مقالاتی فرهنگی سیاسی می‌نوشت،‌ و یکی از منتقدان سرسخت آنچه خودش «فرهنگ و اقتصاد امپریالیسم» می‌نامید بود. او که به پیروی از والدینش دیپلمات شده بود، در لندن، پاریس و پایتخت‌های متعدد دیگری خدمت کرد و همواره در پی معرفی و ترویج هویت فرهنگی تاریخی امریکای لاتین بود. خودش اعتقاد داشت جستجو برای هویت ملی بخش عمده‌ای از آثار او را دربرمی‌گیرد و از معدود نویسندگان مکزیکی است که نوشته‌هایش فضایی واقعی و تصویری به‌روز از سرزمینش را برای مخاطب ترسیم می‌کند. کتاب مرگ آرتمیو کروز نمونه و گواه خوبی بر این مدعا است.

از میان آثار کارلوس فوئنتس می‌توان به آئورا، کنستانسیا، زندانی لاس لوماس، درخت پرتقال، آب سوخته و گربه مادرم اشاره کرد. او در ۱۵ مه ۲۰۱۲ چشم از جهان فروبست.

درباره مهدی سحابی 

مهدی سحابی در سال ۱۳۲۳ در قزوین متولد شد. او مترجم زبردست و توانا، روزنامه‌نگار، نقاش، مجسمه‌ساز و عکاس ایرانی بود که به دلیل تسلطش بر چند زبان از جمله ایتالیایی، فرانسه و انگلیسی . همچنین ترجمه مجموعه در جستجوی زمان از دست‌ رفته نوشته مارسل پروست شناخته می‌شود. او همچنین به دلیل ترجمه رمان شرم جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی را بدست آورد.

مهدی سحابی در سال ۱۳۴۸ با زنی فرانسوی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه فرزند به نام‌های کاوه، سهراب و کیومرث است. او تا پایان عمرش با ماهنامه فیلم همکاری می کرد و با تشریات دیگری از جمله صنعت حمل و نقل و پیام امروز همکاری داشت. او ۱۸ آبان ۱۳۸۸ پاریس از دنیا رفت و پیکرش را بعد از انتقال به ایران در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپردند.

بخشی از کتاب مرگ آرتمیو کروز

این مرد آمده بود تا نابودشان کند: و به‌راستی نابودشان کرده بود. و زن، که خود را به او فروخته بود، توانسته بود تنها تن خود را نجات دهد و نه روحش را. ساعت‌ها کنار پنجره باز می‌ایستاد و محو تماشای جلگه می‌شد که در جابه‌جای آن بوته‌های فلفل وحشی روییده بود، گهواره کودک را تکان می‌داد و زایمان دوم را انتظار می‌کشید، آینده‌ای را مجسم می‌کرد که مرد ماجرا برایشان به‌وجود می‌آورد. و آن مرد به همان‌گونه پا به جهان گذاشته بود که همسر خود را تسخیر می‌کرد: بر شرم او پیروز می‌شد، شادی می‌آورد و لذت می‌آفرید، و هر ملاحظه و قاعده‌ای را زیر پا می‌گذاشت. همه آن مردان، پیشکاران، روستاییانی را که چشمان رخشنده داشتند، مردمانی را که آداب معاشرت نمی‌دانستند، همه را دور میزی نشاند. سلسله مراتبی را که دن‌گامالیل مظهر آن بود، بر هم زد. خانه را طویله‌ای انباشته از کشاورزان روزمزدی کرد که درباره چیزهایی غیرقابل درک، ملال‌آور و پیش پا افتاده گفت‌وگو می‌کردند. با گروه‌های روستایی که به دیدنش می‌آمدند می‌نشست و گفته‌های ستایش‌آمیزشان را گوش می‌کرد: باید به مکزیکو بروید و عضو مجلس تازه بشوید. ما از نامزدی شما پشتیبانی می‌کنیم، چه کسی بهتر از شما می‌تواند نماینده ما باشد؟ اگر زحمتی به خودتان بدهید و روز یکشنبه همراه با خانم سری به دهکده‌های اطراف بزنید خواهید دید چقدر مردم دوستتان دارند و بدون شک به نمایندگی مجلس انتخاب می‌شوید.

ونتورا دوباره سر خود را خم کرد و کلاهش را به سر گذاشت. یک روستایی کالسکه را تا جلو در باغ آورد؛ او به سرخپوست پشت کرد و به سوی صندلی زن آبستن رفت.

«یا شاید وظیفه دارم این کینه را تا آخر حفظ کنم؟»

دستش را درازکرد و زن آن را گرفت. میوه‌های پلاسیده روی زمین زیر پایش له شد، سگ‌ها پارس‌کنان به‌سوی کالسکه دویدند و شاخه‌های آلو خنکای شبنم را پراکند. همچنان که زن را سوار کالسکه می‌کرد ناخودآگاه بازوی او را فشرد و لبخندی زد.

ــ فکر نمی‌کنم در هیچ موردی تو را رنجانده باشم. اگر غیر از این است خواهش می‌کنم مرا ببخش.

چند لحظه منتظر ماند. کاش، دست‌کم، زن خودش راناراحت نشان می‌داد. همین می‌توانست او را راضی کند: کافی بود حالتی به خودش بگیرد که، اگرنه نشان‌دهنده محبت، دست‌کم حاکی از اندکی ضعف باشد، از عطوفتی خبر بدهد یا به او بفهماند که به حمایتش نیاز دارد.

«کاش می‌توانستم تصمیم‌ام را بگیرم. کاش می‌توانستم.»

درست مانند زمان نخستین دیدارشان، مرد دستش را به دست زن رساند و دوباره آن دست بی‌احساس را لمس کرد. دهنه اسب‌ها را گرفت، زن کنارش نشست و بی‌آن که نگاهی به او بیندازد چتر آفتابی آبی‌رنگش را باز کرد.

ــ مواظب بچه باشید.

«زندگیم را به دو قسمت کرده‌ام، شبانه و روزانه، پنداری که دو منطق جداگانه در کار باشد... ای خدا، چرا نمی‌توانم فقط یکیش را انتخاب کنم؟»

مرد به سوی مشرق خیره شد. کشتزار ذرت با شیارهای پر از آب در کنار راه امتداد داشت، شیارهایی که دهقانان با دست می‌کندند تا آب را به نشاها برسانند و آن را از کنار کرت‌های تازه‌کاشته بگذرانند. شاهین‌هایی در دوردست آسمان بال گشوده بودند. نوک سبز ساقه‌های ماگوئه به‌چشم می‌آمد؛ تیغ‌ها در کار خط انداختن بر تنه‌ها بود: چه شیره‌ای بیرون می‌زد! تنها شاهین می‌توانست از آن بالا زمین‌های سرسبز و بارآور ارباب تازه را در میان دیوارها ببیند، زمین‌هایی که پیشتر از آن برنال، لاباستیدا و پیزارو بود.

«بله: دوستم دارد، باید دوستم داشته باشد.»

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”