خلاصه ای از ویلیام آدولف بوگرو
تعداد کمی از هنرمندان دوره مدرن هستند که ثروت انتقادی و تجاری آنها در طول زندگی و پس از آن در چنین تضاد فاحشی قرار داشته باشد. ویلیام آدولف بوگرو، نقاش نئوکلاسیک، در عصر خود، یکی از هنرمندان معتبر و موفق تجاری در جهان غرب بود که با تحسین و جوایز رسمی مواجه شد، در میان بورژوازی خریدار هنر بسیار محبوب بود، و معلمی محترم و دوست داشتنی بود. تابلوهای مذهبی و اسطورهای، برهنگیهای کلاسیک و صحنههای متاثر از طبیعتگرایان از زندگی فروتن دهقانی او با سرعتی فوقالعاده برای عموم مشتاقان بیپایان تولید شد (او زمانی اعلام کرد که «هر دقیقه من ۱۰۰ فرانک قیمت دارد»). اما در دهههای پس از مرگ او، زمانی که نقاشی آکادمیک مورد توجه مورخان و منتقدان هنر قرار گرفت، شهرت او به میزان قابل توجهی کاهش یافت و در برخی موارد به یک هوسباز مؤسسهای کاهش یافت، که برهنهها و پیتاهای بینقص را برای یک حضار زودباور پرت میکرد. با نگاهی به گذشته، میتوانیم ببینیم که این روایت اخیر ناعادلانه است: یک نقشهکش با استعداد درخشان که قادر به نقاشیهای فیگوراتیو زیبا بود، سلیقه بوگرو به سادگی سنتیتر بود، نگرش او نسبت به حرفهاش اکتسابیتر و عملگراتر از همتایان آوانگاردش بود.
دستاوردهای او
بوگرو وجه تمایز عجیبی دارد که عمدتاً به خاطر اختلافاتش با هنرمندان دیگر، یعنی امپرسیونیستها و دیگر گروههای آوانگارد اواخر قرن نوزدهم مشهور است. او آنها را به دلیل عدم دقت فنی آنها مورد تحقیر قرار داد، در حالی که آنها از رویکرد بیش از حد سختگیرانه و سختگیرانه بوگرو متنفر بودند. خود این هنرمند زمانی اظهار داشت که "برای امپرسیونیستها، پوینتیلیستها و غیره، من نمیتوانم درباره آنها بحث کنم. من آنطور که آنها میبینند، یا ادعای دیدنشان را نمیبینم". منتقد طبیعتگرا، لویی دو فورکو، ادعا کرد که «بوگرو در مشاهدهی خود از طبیعت، همیشه قربانی میل خود به بهبود در آن است».
بوگرو، همراه با هنرمندانی مانند الکساندر کابانل و ژان لوئیس ارنست میسونیه، یکی از چهرههای نسل متأخر نقاشان نئوکلاسیک بود که در دهههای 1850-1890 فعال بودند. علیرغم توجهی که به امپرسیونیسم و سایر پیشرفتها در هنر تجربی در این دوره شد، این هنرمندان در واقع در خود آن دوره بسیار موفقتر بودند و بوگرو به دلیل تسلط فنیاش بر برهنگی کلاسیک، از جمله موارد دیگر، تجلیل شد.
بوگرو علیرغم شهرتش به عنوان نیروی ارتجاع، معلمی مورد احترام و - به هر حال - معلم دلگرم و دلگرم بود که ماندگارترین میراث فرهنگی او حمایت مداوم او از آموزش دانشجویان هنر در آکادمی جولیان بود. یکی از دانشآموزان سابق، نقاش آمریکایی ادموند وورپل (1866-1958)، بوگرو را چنین توصیف کرد: «همیشه مهربان، همیشه منصف، هرگز چیزهایی را که واقعاً منظورش را نداشت، نمیگفت [...] این لذت و همچنین یک امتیاز بود. برای گوش دادن به او."
بیوگرافی ویلیام آدولف بوگرو
دوران کودکی
ویلیام آدولف بوگرو در سال 1825 در لاروشل، یک شهر سنتی پروتستان در سواحل جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد. پدرش یک تاجر شراب و روغن زیتون نسبتاً موفق و یک کاتولیک رومی بود، در حالی که مادرش از یک خانواده کالوینیست طبقه متوسط بود. آنها با به خطر انداختن تحصیلات مذهبی فرزندان خود، تصمیم گرفتند پسران خود را به عنوان کاتولیک و دختران خود را به عنوان پروتستان بزرگ کنند. تربیت بوگرو سختگیرانه بود، اما او عشق عمیقی به خانه ساحلی خود و آداب و رسوم محلی آن پیدا کرد که در طول زندگی او پایدار ماند. در دوازده سالگی، او را فرستادند تا با عمویش، یک کشیش کاتولیک، زندگی کند تا احتمالاً پسر را برای شغلی در کلیسا آماده کند. در این دوره که بوگرو بعداً از آن به عنوان «شادترین دوران زندگی من» یاد کرد، با ادبیات کلاسیک، گشت و گذار در فضای باز، و عمق جدیدی از محبت خانوادگی مواجه شد.
آموزش و پرورش و آموزش اولیه
چند سال پس از نقل مکان برای زندگی نزد عمویش، بوگرو به کالج کاتولیک در پونز فرستاده شد و در آنجا تحصیلات مذهبی و سکولار خود را ادامه داد. در پونز، بوگرو توسط لویی سیج، یکی از پیروان نقاش بزرگ نئوکلاسیک، ژان آگوست-دومینیک اینگر، آموزش طراحی گرفت، اما تحصیل او توسط پدرش قطع شد و از او خواست که به خانواده در خانه جدیدشان در بوردو بپیوندد. جنوب شرقی فرانسه در اینجا ویلیام آدولف جوان با چارلز ماریونیو، هنرمند و مورخ محلی آشنا شد که به او کمک کرد تا در مدرسه شهرداری نقاشی و طراحی پذیرفته شود. اگرچه بوگرو برای مشارکت در تجارت پدرش تحت فشار بود، بنابراین آموزش هنری خود را از سر گرفت و هزینه تحصیل خود را با ایجاد سنگ نگاره های رنگارنگ برای محصولات غذایی تامین کرد. او در این کار مزدور عالی بود و در نهایت پس انداز کافی برای نقل مکان به پاریس داشت که در سال 1846 در سن 20 سالگی انجام داد.
به دنبال توصیهای از سوی مدرسه شهری در بوردو، بوگرو برای تحصیل زیر نظر نقاش نئوکلاسیک فرانسوا ادوار پیکو دعوت شد. مانند سایر دانشجویان در استودیوی پیکو، بوگرو روی عناصر اولیه نقاشی و طراحی فیگوراتیو با استفاده از سنگ نگاره، گچ بری و مدل های زنده کار کرد. او که به سختی از پس انداز ناچیز خود گذرانده بود، در مدرسه معتبر École Royale des Beaux-Arts، که برنامه درسی آن بر نقاشی، آناتومی، دیدگاه، تاریخ، دوران باستان و مجسمه سازی متمرکز بود، پذیرفته شد. جاه طلبی والای بوگرو برنده شدن جایزه بزرگ رم بود، جایزه ای برای هنرمندان جوان برجسته که شامل تحصیل با حمایت مالی در آکادمی فرانسه در ویلا مدیچی در رم بود. پس از دو تلاش ناموفق، او با نقاشی تاریخی بزرگ زنوبیا که توسط چوپانان در سواحل آراکس (1850) یافت شد، با موضوعی که قبلا توسط نیکلاس پوسین به آن پرداخته بود، به هدف خود رسید. بوگرو در ژانویه 1851 به رم رفت و سه سال بعد را صرف اصلاح مهارت های فنی خود و مطالعه مجموعه های هنری، کلیساها، معماری و مجسمه سازی در سراسر شبه جزیره ایتالیا کرد. بورس تحصیلی او در سال 1854 به پایان رسید، اما به جای بازگشت به پاریس، به شهر زادگاهش لاروشل بازگشت.
دوره بلوغ
به دنبال تجارب شکلدهندهاش در ایتالیا، حرفه بوگرو با انباشت بیوقفه ستایشها و سفارشها، و با نمایش سالانه کارش در سالن پاریس تعریف شد. او سخت به سبک نئوکلاسیکی که در آن آموزش دیده بود، پایبند بود، و نمایش آثارش در سالنها علاقه زیادی را از طرف حامیان طبقه متوسط و بالا ایجاد کرد و فرصتهایی برای تزئین ساختمانهای دولتی و کلیساها ایجاد کرد. در سال 1856، قدر و منزلت او توسط کمیسیونی از امپراتور ناپلئون سوم افزایش یافت، و او کار تبلیغاتی بی شرمانه ناپلئون سوم در بازدید از سیل تاراسکون را تکمیل کرد، که نشان دهنده بازدیدهای بشردوستانه امپراتور از مناطقی از دره های رون و لوار بود که اخیراً در اثر سیل ویران شده بودند. تقاضا برای آثار بوگرو در این دوره ثابت بود، تا حدی به دلیل قراردادهای او با دو فروشنده قدرتمند هنری، پل دوراند-روئل و آدولف گوپیل. بوگرو با نشان دادن رویکرد عملگرایانه و تجاریگرایانهاش به آثارش، از حدود دهه 1860 فراتر از موضوعات تاریخی و کلاسیک بزرگ حرکت کرد و صحنههای ژانر شبه ناتورالیستی را در راستای تغییر سلیقههای هنری خلق کرد. با این حال، از نظر عملی، او مدافع سرسخت سنت باقی ماند و همراه با همتای نئوکلاسیک خود الکساندر کابانل، در تضمین این که Déjeuner sur l'Herbe اثر ادوارد مانه از سالن 1863 پاریس رد شد، نقش اساسی داشت. این منجر به تأسیس «سالن امتناع» شد که اغلب مترادف با تولد هنر آوانگارد دیده میشود.
در سال 1856، بوگرو با مدل 19 ساله خود، نلی مونچابلون، رابطه برقرار کرد، که با او سه فرزند قبل از ازدواج آنها در سال 1866 و دو فرزند دیگر پس از آن داشت. او یک خانه خانوادگی و استودیوی مجلل در محله مونپارناس پاریس داشت و در تابستان با خانواده اش به لاروشل سفر می کرد، جایی که اغلب سفارش های تزئینی محلی را می پذیرفت. بوگرو در طول زندگیاش تا حد زیادی غیرسیاسی بود، اما دو بار با سیاست خارج از هنر درگیر شد و در هر دو مورد با نیروهای تشکیلات فرانسوی همسو شد. او در طول انقلاب 1848، و دوباره در سال 1870، در پایان جنگ فرانسه و پروس، قبل از تصرف کوتاه قدرت توسط کمون انقلابی پاریس (که برخی از همتایان بوگرو، مانند گوستاو با آن همراه بودند، به عضویت گارد ملی درآمد. کوربه، خود را مرتبط کردند).
اواخر دوره
در حالی که زندگی حرفهای بوگرو یکی از موفقیتهای بیوقفه بود - او در سال 1876 به عضویت مادامالعمر در آکادمی اعطا شد، و در سال 1885 فرمانده لژیون افتخار شد، که بالاترین تمایز ممکن برای یک هنرمند زنده بود - زندگی شخصی او با تراژدی مشخص شد. سه تن از فرزندان او در دوران نوزادی مردند و مادرشان نلی در سال 1877 درگذشت، وقایعی که الهام بخش مجموعه ای از نقاشی های مذهبی غم انگیز بود. با این حال، مدت کوتاهی پس از مرگ نلی، بوگرو با مدل دیگری به نام الیزابت جین گاردنر آمریکایی - که او نیز یک هنرمند برجسته بود - رابطه برقرار کرد و پس از دو دهه نامزدی در سال 1896 با او ازدواج کرد (این زوج منتظر مرگ ویلیام بودند. مادر آدولف که با ازدواج مجدد او مخالفت کرد). در این دوره نفوذ بوگرو فراتر از فرانسه گسترش یافت و او در انجمن های هنرمندان در بلژیک، اتریش و اسپانیا فعال شد. او حتی در سالهای پیشرفتهاش، پربار کار میکرد و هرگز روشهای سنتی نقاشی خود را رها نکرد.
در چند دهه آخر زندگی خود، بوگرو همچنین به معلمی مشتاق و تأثیرگذار تبدیل شد و هنرمندان زن و مرد را به سبک آکادمیک راهنمایی می کرد. از سال 1872 به بعد، او در آکادمی معتبر جولیان تدریس کرد و به دلیل حمایت از آموزش هنرمندان زن در آن موسسه مشهور شد. بسیاری از شاگردان او به موفقیت های تجاری و انتقادی دست یافتند، در حالی که در خارج از آموزش رسمی، تحسین کنندگان و مقلدان بی شماری را جذب کرد. هنگامی که بوگرو در سال 1905 درگذشت، توسط دستههای بزرگ تشییع جنازه و مراسم یادبود، هم در پاریس و هم در لاروشل مورد تجلیل قرار گرفت. او در گورستان مونپارناس در پاریس در کنار نلی و فرزندانشان به خاک سپرده شده است. او در طول زندگی خود به شدت به کار خود اختصاص داده بود و اظهار داشت: "هر روز پر از شادی به استودیوی خود می روم؛ عصرها که مجبور به توقف به دلیل تاریکی هستم، به سختی می توانم منتظر باشم تا صبح روز بعد بیاید... اگر من نمی توانم خودم را به تابلوی عزیزم بسپارم، بدبختم.»
میراث ویلیام آدولف بوگرو
محبوبیت امپرسیونیسم در قرن بیستم - بدون توجه به نگرش امپرسیونیست ها به آثار بوگرو - تا حدی مرگ پس از مرگ بوگرو را توضیح می دهد. به طور کلی تر، ظهور گرایش های آوانگارد در نیمه دوم قرن نوزدهم پارادایم جدیدی را ایجاد کرد که به موجب آن هنرمندان خود را بر خلاف استانداردهای نئوکلاسیک آکادمی تعریف می کردند، به این معنی که آثار مورد تایید آکادمی بوگرو توسط بسیاری از مشهورترین هنرمندان مورد تحقیر قرار گرفت. از نسل بعد از او او یکی از شاگردانش، هانری ماتیس را به طرز بدنام آمیزی سرزنش کرد که نمیتوانست طراحی کند، در حالی که دیگری، ادگار دگا، یک تابلوی شلوغ و بیحساب را بهعنوان «بوگوئر» توصیف میکرد. همان نیروهای ضدفرهنگی شهرت معاصران نئوکلاسیک بوگرو، الکساندر کابانل و ژان لوئیس ارنست میسونیه را پس زدند.
اگر بخواهیم منصفانه با منتقدانش رفتار کنیم، بوگرو به وضوح نگرش عملگرایانهای نسبت به نقاشیهای احساساتی داشت که با کارایی خط کارخانه تولید میکرد. اینها نقاشیهایی برای بازار بودند که در پاسخ به هیاهوی طبقهی متوسط و بالا برای تصاویری از زیبایی زنانه تلطیفشده، اسطورههای نامآور، زندگی روستایی روستایی و معصومیت دوران کودکی ساخته شدهاند. اما شهرت بوگرو به عنوان سنگر ذائقه بورژوازی باعث شد که جنبه های مترقی تر زندگی و کار او نادیده گرفته شود. به عنوان مثال، او علاقه زیادی به راهنمایی هنرمندان جوان در آکادمی جولیان داشت و برخلاف معاصران خود، با اشتیاق به آموزش زنان هنرمند تشویق می کرد.
در دهههای 1970-1980، با برگزاری نمایشگاههای بزرگ در نیویورک، مونترال، و پاریس، برخی از علاقههای دوباره به آثار بوگرو ظهور کردند. تقریباً در همان زمان، تک نگاری های مختلف و مقالات آکادمیک تجدیدنظری، نور جدیدی بر تأثیر او بر هنر قرن 19 در فرانسه و ایالات متحده نشان دادند. نقاشیهای او اکنون در حراج قیمتهای بالایی دارند و همچنان در میان دستهای شخصی به گردش در میآیند. با توجه به جذابیت انبوه او در طول زندگیاش، مناسب است که بسیاری از آثار او بر روی کارتهای تبریک، پوسترها و تقویمها، با تصاویری مانند کوپید و روان (1890)، که بیشتر به عنوان اولین بوسه شناخته میشود، در فرهنگ معاصر غرب ظاهر شوند. بدون اینکه نام هنرمند بیشتر شناخته شود.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”