ریتم آهنگ

نگاهی به داستان بلند «ژنومِ‌آدم‌نامرئی» نوشته‌ی بهرام‌روحانی

نگاهی به داستان بلند «ژنومِ‌آدم‌نامرئی» نوشته‌ی بهرام‌روحانی

داستان‌بلند «ژنومِ‌آدمِ‌نامرئی» ازهمان ابتدا باانتخاب عنوانش خودرارمانی پسامدرن معرفی می‌کند،پس باید چند بار بخوانیم تا سرانجام بتوانیم آن راهمچون شیئی گرداز گوشه‌ای دست بگیریم. اگر نویسنده‌ی رمان، جسارت آن را به خودداده‌است که راویِ‌دانایِ‌کلِ‌کلاسیک رادربسترناامن وبدون حتم به حدیث نفس ذهن سیال[۱] وادارد و یک رمانِ پسامدرن را به سوی گره‌گشاییِ‌کلاسیک پیش ببرد، من نیز جرئت می‌کنم تا با نگاه قاعده‌مند به کلیتِ داستان و جداکردنِ پیچ و مهره‌هایش ساختارشکنی کنم. داستان به چند بخش زیرپوستی تقسیم می‌شود که هر کدام یک‌ بار در ابتداو بار دیگر درانتهای داستان روایت می‌شوند. بخش‌های گوناگون را نباید با تمرکز بر تک گویی‌های راوی یا راوی‌ها تشخیص داد بلکه باید با توجه به شیء‌‌ها و مکان‌هایی که به حدِخسّت بار و وسواس گونه‌ای محدوند، یافت. برخلافِ بیشتررمان‌ها که اشیا،اشخاص و مکان‌ها بخش‌ها را می‌سازند، در این رمان فضای بینِ دوبخش را حدیث نفس راوی یاراویان پُر می‌کنند و شی‌ءها و مکان‌ها در مجزا کردنِ بخش‌ها یاری می‌کنند. به بیان دیگر آجرها یا واحدهای سازمانی این عمارت، وقایع نیستند؛ بلکه فکرها و تک گویی‌هایی اجزا را از هم جدا می‌کنند که گاه وسواس گونه تکرار می‌شوند و گاه لحن انتقادی یا توصیفی می‌گیرند. زمانی از اضطراب و بیقراری اگزیستانسیل[۲] خبر می‌دهند و زمانی دیگری  داوری و زمانی آه و ناله می‌کنندو همزمان از آه و ناله بیزار می‌شوند؛ یعنی حجمی وسیع از فکرهاوداوری‌های بی‌سامان وسازمانی دچارسمپتوم‌های‌وسواس[۳] وروان‌نژندی وگاهی روان‌پریشی‌[۴]اند، عمارت داستان را می‌سازد. هنرِنویسنده این است که از همین تراکم، تنش و پرش‌افکار، تعارض وستیز درونی و گاه گرندیوزی[۵] در آن چنان بهره می برد که به جای اینکه افاضاتِ فلسفی یا علمی یا اجتماعی را به‌کارببرد، مسیری می سازد که خواننده‌ی کور با تکیه بر عصای کوچک متشکل از چندشیئ یا مکانِ‌ محدود از سفرش در جاده ای سنگلاخ لذت ببرد و در نهایت راضی باشد. این اشیا و مکان‌ها با چنان دقت وسلیقه‌ای انتخاب شده‌اندکه علاوه‌بر نقشِ‌واقعی،استعاری ونقش خاطره‌انگیز رااجرا می‌کنند. مکان‌های ساحل، قلعه و کافه جانورانی مثل سگی سمج یا پرنده‌هایی محبوس و ارواحی در قلعه‌های قدیمی چنان از قصه و خاطره  پُراند که به جای نمایان کردن مکان جغرافیایی یا جانوری واحد، تاریخی از تخیل، فیلم، رمان و قصه را احضار می‌کنند تا نه‌تنها نقشِ کوچک  قصه گویی در رمان را نمایندگی کنند، بلکه غنای آن را بیشترکنند،اما راوی یاراویان چه کسانی‌اند؟ در یک نگاهِ سطحی به کل رمان، بدون‌حتم می‌توانیم چهار شخصیت را شناسایی ‌کنیم: راوی اصلی که دانای کل نیز است و همواره در حال فلسفیدن[۶]، تجزیه و تحلیل وسواس‌گونه و سازمان نیافته‌ است، راوی زنهاردهنده‌ای که چون سوپراگو[۷] براو مسلط است و می‌‌کوشد به تلاش‌های ذهنی او سامان دهد یا نصیحتش کند یا در عبور از او به شعر برسد. دو دختر که در انتهای داستان نقش صوری گره‌گشایی را اجرا می‌کنند تا شک کنیم که شاید با یکی از آن ترفندهای مُدِروز روبروایم و می خواهد با چاشنیِ روش‌های پست‌مدرن روایی ساده را در ذهنمان ایجادکند، اما نکته‌ای این است که رازرمان مانع این ساده‌اندیشی است. همان رازی که نه رمزگشایی‌اش بلکه وجودش می‌تواند روزمرگی را تحمل‌پذیر کند. آن‌چنان که نیچه‌ی بزرگ می‌گوید: «اگر هنر نبود، زندگی، ما را می‌کُشت» یا ویرجینیاوولف می‌گوید: «واقعیت، به حدِکافی کثافت است که هنر، به بازنمایی و تکثیر آن نپردازد.» رازی که در رمان هم به‌طور واقعی در قلعه‌ای اسرارآمیز پنهان شده‌است و هم به طور استعاری خواننده را به کشف معمای رمان ترغیب می‌کند، همان «هنر» است. میل به گره‌گشایی از رازِداستان تمامِ نیروی کنجکاویِ زیبایی شناسانه‌ی خواننده را برمی‌انگیزد و فشرده می‌کند تا در یک کشفِ ناگهانی موجی از لذت آزاد شود. اگر دوبارِ پلات‌ها[۸] و شخصیت‌ها را مرور کنیم به یافته‌ی عجیبی خواهیم‌رسید: قالب و محتوای داستان به شکل قرینه توزیع شده‌است: راوی و فراخودش، رابطه‌ی راوی وشیءها، رابطه‌ی راوی و مکان‌ها. روابطِ قالبی داستان، یعنی دربخش مرکزی به دو نیمه‌ی ابتدا و انتها تقسیم می‌شود. با یافتن کتابی که تامی‌خورد و نیز استعاره‌ی کتاب که‌ ازمیان بازمی‌شود و تکرارِ پلات‌ها در ابتدا و انتها، ما را به بخش نخست داستان برمی‌گرداند. رمان، داستانِ انعکاسِ آینه در آینه است و تکثیرِ نشانه‌هایی که این بار نه ابژه‌ها[۹] بلکه افکار هستند.
آن‌چنان که بودریار[۱۰] معتقداست سرانجام تصاویری که نماینده‌ی «هیچ» نیستند تنها، «هیچ» را بازنمایی وتکثیر می‌کنند عرصه رابرواقعیت‌هایی چون «قایق»و«سفر»و«عشق»و«راز» تنگ کرده‌است. دراین رمان، افکاری متنوع، مربوط ونامربوط باسرعت سرسام‌آوری هم‌چون واقعیت سخت ظاهر وتکثیر می‌شوند. نگاهی هنرمندانه، به زندگیِ‌انسانِ‌متمدن که به‌طور‌‌کامل اززمین جداشده‌است وافکاری که در واقعیتِ‌دشوار که بی‌سامان ازهرسو به اوهجوم آورده‌اند تا راوی‌ها و خواننده در هزارتوی آینه‌ها گم شوند. اکنون دیگر نامه‌ای در بطریِ‌سربسته در آب‌های خروشان نیست که طیِ‌کردن مسیرش داستان ما رابسازد بلکه هر نویسنده بطری‌ای رها شده در آب‌های خروشان افکار است که ناامیدانه قلعه‌ای در خاطره، توده‌کاهی درخشان، سطلی چرمی درچاه، خانه‌ی پدری و پرنده یا ارواحی را جستجو می‌کند تا از جدایی بیش‌ازحد نمیرد. فیلسوفی که در پیِ دیالکتیک[۱۱] همه وهیچ بود و هنرمندی که دیالکتیک هیچ هیچ را جستجو می‌کرد. [هیاهوی بسیار بر سر هیچ از شکسپیر تا فاکنر] اکنون نویسنده چاره ای ندارد جزاین که یااز قله‌های خود بر زمینِ خاکی فرودآید و برگشت تاریکی را بپذیرد یا به گم‌نشدن در جنون یا خودکشی رضایت دهد.
در پایان، اشاره ای به رتوریک[۱۲] داستان می‌کنم که گاه آزاد و سرخوشانه خود رارها می‌کرد و در جاهایی به شعر و گاه به جنون می‌رسید و یادآوریِ یک نکته‌ی کوچکِ بی‌ضرر نیست؛اصرارم بر اینکه داستان تنها، یک راوی متکثر دارد و نه چند راویِ متفاوت، از این واقعیت است که زبانِ راوی، همواره همان زبان وسواسی، تکراری و پراز تنش و پَرش و هجومِ افکاراست که اگر قرار بود راوی ها چند نفر باشند، زبان‌شان که تنها معرّفِ آنان در این رمان است، می بایست متفاوت  بود.
*دکترمهستی‌محبی پزشک، پژوهشگرومنتقدادبی.
۲٫شیوۀ ادبی است درروایت که عمق جریان ذهنی یک شخصیت که آمیزه‌ای از ادراک حسی، افکارآگاه ، خاطرات واحساسات است به همان صورت بیان می‌کند.
[۲] . اصطلاح فلسفی براین باور که انسان به زندگی معنا  وماهیت می‌دهد.
[۳] . اختلال وسواس، نوعی بیماری که باعث افکار اجباری در فرد مبتلا می‌شود.
[۴] .اختلال شخصیت که مشخصۀ اصلی آن بی‌ثباتی وناپایداریدر خلق وخو است.
[۵] . ویژگی شخصیتی که با برتری بیش ازحد، تسلط وتوجه همراه است.
[۶] . فلسفه ورزی، عشق به دانایی است.
[۷] . وجدان اخلاقی.
[۸] .مجموعه حوادث مرتبط به‌هم که داستانی واحد یا قسمت اصلی داستان واحد را شکل می‌دهند.
[۹] عنصرهایی به‌هم پیوسته ‌ای که به شکلی اندام‌وار با یکدیگر می‌پیوندند.
[۱۰] .معروف‌ترین وجنجالی‌ترین نظریه پرداز پست‌مدرن  است.
[۱۱] .مباحثه ومناظره از ابزار فلسفی.
[۱۲] .استفاده ار هنرزبانی برای اقناع مخاطب درانجام کار یا پذیرش اندیشه.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”