داستان نوشته شدن رمان کاجزدگی، علمیتخیلیای در مورد جهانی پساحادثهای که به بیماریای مرموز گرفتار شده، به قلم نویسندهی کتاب، ضحی کاظمی. کاجزدگی نامزد دریافت جایزهی بهترین کتاب سال دور اول جایزهی ادبی نوفه است.
داستان کاجزدگی
پاندمی ویروس کرونا، وضعیت ترسناک و اضطرابآوری را برای همهی مردم جهان به وجود آورده. متأسفانه خبرهای بد از افزایش قربانیان این ویروس مدام به گوش میرسد و تا این لحظه که این متن را مینویسم هنوز خبری از درمان یا واکسن برای کووید 19 وجود ندارد. از همان روزهای ابتدایی خبر شیوع بیماری در چین، شاید بیش از دیگران دچار اضطراب شدم و با نگرانی، تمام اخبار کرونا را دنبال میکردم. دلیلش ساده است، تقریبا شش سال پیش داستانی نوشته بودم دربارهی پاندمی ویروسی کشنده که شباهتها وتفاوتهایی با ویروس ناشنتاختهی کرونا داشت و از آنجاییکه سعی کرده بودم تمام ابعاد فاجعهبار چنین وضعیتی را در رمانم ترسیم کنم، میدانستم اوج مصیبتِ همهگیری ویروس، به گمانهزنی کابوسوار من در رمان کاجزدگی بیشباهت نخواهد بود. بعد از اولین خبر رسمی ورود کرونا به ایران، پیغامهایی که از خوانندگان رمان کاجزدگی دریافت کردم هر روز بیشتر میشد و با هر بار یادآوری و شنیدن یا خواندن این جمله که «وضعیت دنیا شبیه کاجزدگی شده!» یا «چطور پیشگویی کرده بودی؟» بغض، راه گلویم را میبندد.
پیش از این هم گفته بودم، نویسنده پیشگو نیست. حتی نویسندهی علمیتخیلی هم پیشگو نیست. اغلب نویسندههای ما صرفاً به بازتاب شرایط موجود جامعه بسنده میکنند و مخاطب را با تعداد زیادی از آثار مشابه و بیروح روبرو میکنند. اما نویسندهی گمانهزن، به انعکاس وضعیت جامعهی خود بسنده نمیکند. سعی میکند، بر اساس شرایط موجود جامعه، دغدغههایی که در آن وجود دارد و بر مبنای علم یا تکنولوژی محتمل، گمانهزنی کند و ادامهی روندهای ناصحیح سیاستگذاریها، مدیریتها و تصمیمگیریها را به تصویر بکشد، شاید به قصد اخطار، تلنگر یا صرفاً سرگرمی. در این گمانهزنیهاست که میشود رد پای پاندمیهای مشابه ویروس کرونا را در آثار آخرالزمانی پیدا کرد.
ایدهی اصلی رمان بر اساس دغدغهی بزرگی که در کشور وجود داشت، شکل گرفت، افزایش و کاهش جمعیت و اوج جمعیت در متولدین دههی شصت که خودم هم یکی از آنها هستم. شعارهای «فرزند کمتر، زندگی بهتر» از اوایل دههی نود، تغییر پیدا کرد و به نظر میرسید قرار است با حفظ شیب افزایش جمعیت، آسیبی را که نسل ما در آینده با آن روبروست، کنترل کنند. اما ذهن شکاک یک دهه شصتی که تمام زندگیاش را در رقابت به سر برده، به همین سادگی از کنار چنین خبری عبور نمیکند، حتی اگر به نظر مردم خبر مهمی نباشد. کاجزدگی رمانی است دربارهی نسلهای مختلف که دارای ویژگیهای مختلفی هستند، بارزترینشان کاهش و افزایش جمعیت است، در وهلهی بعد تجربههای نسلی مانند جنگ و انقلاب که متولدین دو یا سه دههی متوالی را به هم پیوند میدهد. این وضعیت در کشور ما بسیار پررنگ و واضح است و کسی نبوده که با خواندن رمان آخرالزمانی کاجزدگی، آن را بیارتباط به ایران بداند.
اما راههای گذر از بحران موج سینوسی جمعیت کشور، بیشترین فضا را برای خیالپردازی و گمانهزنی در اختیار نویسنده قرار میدهد. فضایی که سعی کردم از آن استفاده کنم و یکی از کابوسهای دلهرهآور از وضعیت غیر انسانی را در آن به تصویر بکشم. این وضعیت در رمان کاجزدگی اغراق شده است. نویسنده برای خلق درام و جلب توجه مخاطب و ترساندن او از تاریکترین لایههای فطری بشر، گاهی به چنین اغراقهایی نیاز دارد. ویروس کشندهی کاجزدگی، در هوا منتشر میشود، به دلیل دستکاری ژنتیکی جامعه، افراد مسن را هدف قرار میدهد و میکشد. اما ویروسی که به عنوان یک سلاح بیولوژیکی (تکنولوژی محتمل) برای حذف سالمندان طراحی شده، ناخودآگاه از کنترل خارج میشود، جهش مییابد و نه تنها جوانان کشور را به کام مرگ میکشاند، به سرعت فراگیر میشود، مرزهای کشورها و قارهها را در مینوردد و کل دنیا را به کام پاندمی میکشاند. اگر پیشگویی را فهم ذات انسان و نمایش اغراقآمیز آن بدانیم، شاید چنین اتفاقی در کاجزدگی افتاده باشد. اما خوشبختانه هنوز هیچ منبع موثقی، پاندمی کرونا را ناشی از حملهی ترورریستی و استفاده از سلاح بیولوژیک ندانسته و حدس و گمانها در حد تئوریهای توطئه باقی ماندهاند.
اما چرا به نوشتن داستان علمیتخیلی رو آوردم؟ سوالی است که بارها از من پرسیده شده و در مصاحبههای مختلف سعی کردهام به آن جواب بدهم. ژانر علمیتخیلی را دوست دارم، از بچگی علاقهی خاصی به آن داشتم، چه در فیلم و سریال چه در کتاب و داستان. آنقدری مجذوب تخیل عقلگرا و مضامین عمیق فلسفی این ژانر بودم که پایاننامهی کارشناسی ارشدم را روی آثار آرتور سی کلارک، نویسندهی اسطورهای ژانر علمیتخیلی کار کردم و این پایاننامه باعث شد به مبانی نظری این ژانر تا حدی اشراف پیدا کنم. اما نوشتن در چنین ژانری، آن هم در ایران، دور از ذهن به نظر میرسید. هیچکس به صورت حرفهای و جدی به خلق داستان علمیتخیلی رو نیاورده بود، مثال یا الگویی وجود نداشت، چرخی اختراع نشده بود. بنبست کامل به نظر میرسید. نه تنها نویسندهها به این مسیر تمایلی نشان نمیدادند، به نظر نمیرسید مخاطب هم پذیرشی برای علمیتخیلی ایرانی داشته باشد. قدم گذاشتن در این راه خطر بزرگی بود که به احتمال زیاد به شکست منجر میشد. حتی اگر کتاب نوشته میشد، ناشری وجود نداشت که بخواهد سرمایهاش را پای کتابی که از ابتدا شکست آن محرز بود، بگذارد.
شروع هر کار جدیدی به خصوص در ایران پر از ریسک و خطر است. امنترین کار این است که هیچ کاری نکنیم یا همان راه از پیش تعیین شده را پیش بگیریم. شاید اگر امروز قرار بود اولین قدم را بردارم، از ترس چنین کاری نمیکردم، اما شش سال پیش جوانتر و ریسکپذیرتر بودم و هنوز ناامیدی مثل حالا در تمام تار و پود جامعه رسوخ نکرده بود. در عین حال جای خالی بزرگی را در ادبیات داستانی احساس میکردم. خوانندگان داستان ایرانی روز به روز از کتابهای تألیفی فاصله میگرفتند و نویسندههای ما، بیتفاوت به این روند، همچنان به نوشتن در دو ژانر غالب میپرداختند: داستان ادبی و داستان رومانس که آنها را با عناوین ادبیات روشنفکری و عامهپسند از هم تفکیک میکنند. داستانهای گمانهزن که من و تعداد زیادی از مخاطبان به آن علاقه داشتیم در میان آثار تألیفی جایی نداشتند. اما نویسندهی گمانهزن، همانطور که میتواند از روی دغدغههای جامعه و فهم شرایط موجود، دربارهی آیندهی آن گمانهزنی کند، میتواند بر اساس وضعیت موجود ادبیات کشور، آیندهی آن را تصور کند. احساس من این بود که ادبیات تألیفی برای تکامل خود و پر کردن چالهای که بین داستان ایرانی و مخاطب ایجاد شده، نیاز دارد به سمت ادبیات ژانری حرکت کند، هر چقدر پرخطر و سخت باشد.
پاییز سال ۹۲، داستان کوتاه علمیتخیلیای نوشتم دربارهی یک اپیدمی مرموز، در اصل طرح اولیهی کاجزدگی بود که به صورت داستان کوتاه نوشته بودم. آن زمان جلسات نقد و داستانخوانی پررونق بود. من هم دو کتاب منتشر شده داشتم و دو کتاب در دست چاپ و ایدهی کاجزدگی در ذهنم بود. جلسات هفتگی داستانخوانی در کافه زیپو برگزار میشد که نویسندههای هم نسل ما، داستانشان را میخواندند و داستانها نقد میشد. گاهی اوقات به قصد یادگیری و آشنایی با حلقهی ادبی در جلساتشان شرکت میکردم. بالأخره دل به دریا زدم و داستانم را در کافه زیپو خواندم. واکنشها به طرز حیرتانگیزی منفی و عصبی بود. در حدی که منجر به قهر یکی از افراد حاضر و بگومگو شد. در آن جلسه بابت داستانی که شبیه به گلشیری یا ساعدی یا سایر بزرگان داستاننویسی ایران نبود، بدترین توهینها را شنیدم و تحقیر شدم. همانجا فهمیدم داستان گمانهزن جایی در حلقهی ادبی نخواهد داشت و اگر میخواهم تأیید و تمجید آنها را داشته باشم بهتر است دست از این ماجراجویی بردارم و در همان چهارچوب پذیرفته شده بنویسم.
همان روزها، نگارش رمان سال درخت را در کارگاه خصوصی آقای شهسواری به پایان رسانده بودم. با ترس و لرز ایدهی کاجزدگی را با ایشان مطرح کردم و انتظار داشتم با واکنشی مشابه آنچه در کافه زیپو دیده بودم، مواجه شوم. اما ایشان نه تنها از ایدهی داستان استقبال کردند و من را تشویق کردند رمان را بنویسم، بلکه در خصوص نیاز به حرکت و نوشتن در ژانرهای مختلف با من موافق بودند. نظرات خوبی روی رمان به من ارائه دادند و من را رهنمایی کردند. سختترین بخش کتاب، اسمگذاریها بود. فضای دنیای خودبسندهی داستان به اندازهای آشنازدا شده بود که هم مقتضیات ژانر را برآورده کند و هم ایران را در ذهن تداعی کند. اما از آوردن اسامی ایرانی میترسیدم، هم بابت ممیزی و هم مخاطبی که غیر از ترجمهی شاهکارهای علمیتخیلی، اثری در این ژانر نخوانده بود. بالاخره ترفندی برای اسمگذاریها پیدا کردم که عمومیتر باشد و توی ذوق نزند. خوشحالم که بعد از شش سال رمان جدیدم (سندروم ژولیت که در دست چاپ است) را با اسامی کامل ایرانی و با نام مناطق تهران نوشتهام و این مشکل اصلی و اولیهی علمیتخیلی ایرانی بالاخره حل شده.
کتاب تمام شده و به مرحلهی بعدی رسیده بودم: ناشر! کتاب روی دستم مانده بود و نمیدانستم آن را برای بررسی به کدام ناشر بسپارم. تا اینکه یکی از دوستان نزدیکم کتابش را برای بررسی به نشر چشمه داد و بررس نشر بعد از پذیرش کتاب او، جویای حال من شده بود و به صورت ضمنی گفته بود کتابم را برای بررسی بفرستم. گفته بودم کتاب در ژانر علمیتخیلی نوشته شده و به در ظاهر مشکلی با ژانر کتاب نداشتند. آن زمان به عنوان منبعخوان، با همشهری داستان همکاری میکردم. در هر شماره یکی از داستانهایشان را به داستان ژانر تخصیص داده بودند. از بین داستان کوتاههای منتشر شده در مجلات نیویورکر و هارپر برایشان داستان ژانری مناسب پیدا میکردم. دوست داشتم پیش از انتشار کتاب، بازخوردی از موضوع آن بگیرم. برای همین داستان کوتاهی را که در اصل طرح کاجزدگی بود برای همشهری داستان فرستادم که با لحنی تند، داستان را رد کردند. بیش از پیش نگران بودم. کتاب بعد از دو سال، روز خیریهی اسفندگان سال 95 منتشر شد و همان روز سهمیهام را از ناشر دریافت کردم. اما دیگر منتظر نشده بودم تا کتاب در بیاید و بازخورد بگیرم. رمان خاک آدمپوش را در ژانر فانتزی به اتمام رسانده بودم و همزمان با آقای شهسواری و چند دوست نویسندهی دیگر روی پروژهی مجموعه رمان ژانر هیلا کار میکردیم و سری اول کتابها در دست چاپ بود. خبر مجموعه کمابیش پیچیده بود.
اولین واکنشها را که همان روز اول در خیریه اسفندگان دیدم، فهمیدم کاجزدگی هنوز متولد نشده، قرار است در حلقهی ادبی زندهبهگور شود. نشر چشمه هم برای فروش و تبلیغ کتاب تلاش درخوری نکرد. حلقهی ادبی هم که تکلیفش معلوم بود، از ابتدا گفته بودند همراه نخواهند شد و بیآنکه کتاب را بخوانند، با استفاده از کلمات توهینآمیز، دربارهی ژانر کتاب حرف میزدند. آنهایی که منطقیتر بودند در جواب میگفتند داستان علمیتخیلی نمیتواند دغدغههای جامعه را به چالش بکشد. حالا این روزها به گوشم میرسد که متأسفانه با شیوع کرونا، موضوع کتاب برایشان باورپذیر و عینی شده.
حرکتهای بعدی که در جهت پیشبرد ادبیات ژانری برداشته بودیم، مرگ زودهنگام کاجزدگی را به تعویق انداخت. بعد از انتشار مجموعه رمان ژانر هیلا در شهریور 96، کلمهی «ژانر» سر زبانها افتاد، گاهی با تأیید و تشویق و بیشتر با تمسخر و انکار. اما کمکم جا افتاد و طرفداران علمیتخیلی و فانتزی که تجربهی موفق مجموعه، آنها را کنجکاو کرده بود، سراغ کاجزدگی هم رفتند. کاجزدگی به عنوان بهترین رمان علمیتخیلی مجله دانستنیها و بیست رمان برتر سال روزنامه اطلاعات انتخاب شد و سال بعد در جایزهی نوفه 97، اولین جایزهی رمان گمانهزن ایران، شایستهی تقدیر شد.
به هرحال با همهی دلسردیها، از تلاش برای تثبیت ادبیات ژانری تألیفی دست برنداشتم. بعد از کاجزدگی تا کنون چهار اثر بزرگسال و یک مجموعهی سهجلدی نوجوان در ژانر علمیتخیلی نوشتهام. همانطور که در زمان نگارش کاجزدگی حدس زده بودم، مخاطب، تشنهی قصه است، هیجان و لذت و تخیل میخواهد و ژانرهای فراموششده مثل علمیتخیلی، فانتزی و جنایی به راحتی این نیاز را برآورده میکنند. شاید مخاطب به خاطر شرایط نامبارک این روزها با موضوع کاجزدگی ارتباط برقرار کرده باشد اما اتفاقی که در این چند سال افتاده، تاثیرگذار و ماندنی است. خوشبختانه، در سه سال گذشته ناشرهای تخصصی ژانری به وجود آمدهاند و خیلی از نویسندهها خودشان را وقف نوشتن در ادبیات گمانهزن کردهاند. اولین جایزهی رمان گمانهزن، نوفه، امسال با وجود شرایط بحرانی، تنها جایزهای بود که اختتامیهاش را برگزار کرد. برای این کار همانقدر که کتابهای ژانری خلاق هستند، نوآورانه عمل کرد و اختتامیه به صورت آنلاین برگزار شد.
حالا دیگر داستانهای گمانهزن در ایران به واسطهی مخاطب که مهمترین سرمایهی صنعت نشر است، جایگاه خود را پیدا کرده و کتابها به دلایل واهی و ارتجاعی، نخوانده کنار گذاشته نمیشوند. از این به بعد کیفیت داستانها مطرح است و ارتقای کیفی کتابهای ژانری. خیلی زود رقابتهای مؤثر شکل خواهد گرفت و اگر وضعیت عمومی کشور رو به ثبات برود، شاهد رشد و ارتقای ادبیات ژانری خواهیم بود. امیدوارم نویسندگان جوانی که بعد از من قدم در این مسیر میگذارند، با راهی هموارتر روبرو شوند، تمرکزشان را به جای پرداختن به حواشی، روی کیفیت داستانها و کتابهایشان بگذارند و آثار ماندگار جهانی خلق کنند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”