آیا میدانید که عناصر اصلی هنر کدامها هستند؟
در شیوه سنتی و کلاسیک هنر، ۵ مورد یعنی خط، شکل، رنگ، بافت و فضا را به عنوان عناصر اصلی هنر میشناسند. اما ممکن است شما فرم را به عنوان یک دسته جداگانه مشخص کنید و بگویید که به عنوان یک گزینه سه بعدی برای شکل، تعریف شده است. از طرفی برخی نیز مقدار، که شدت رنگ را تعیین میکند، یا الگویی را که به تکرار اشاره دارد را هم در این لیست قرار میدهند. ولی به طور کلی برای بررسی عناصر اولیه، معمولا به همان ۵ مورد اشاره شده میپردازند.
این عناصر هنرهای تجسمی، واحدهایی هستند که در کنار هم اثری را تشکیل میدهند و درواقع این واحدها در نهایت به صورت یک کل دیده میشوند. اما عنصر اصلی کار هنرمندان نقاش و مجسمهساز چیست؟ عناصر بصری در هنرهای تجسمی چگونه استفاده میشوند و چه معنایی دارند؟
عناصر اصلی هنرهای تجسمی
به لطف نحوه عملکرد عالی مغزمان، به ندرت این واحدها(عناصر) را به صورت جداگانه تفسیر میکنیم و میبینیم. مگر اینکه عمدا تصمیم بگیریم که بهطور خاص بر روی هر یکی از آنها تمرکز کنیم یا درصورتی که هنرمند برای دستیابی به یک اثر خاص یا ایجاد یک هدف، بر یک عنصر واحد تاکید داشته باشد. تاکید بر یکی از عناصر بصری هنر، امروزه پدیدهای رایجتر برای هنر مدرن است که در اوایل قرن نوزدهم پدیدار شد. آن زمان مصادف بود با هنگامی که، بازنمایی بصری با تلاش برای ساختن مفروضات موجود که نحوه درک نقش هنر و فرهنگ را تعیین میکردند، به چالش کشیده میشد.
حتی اگر بیشتر هنرهای امروزی اساسا بر مبنای اشکال سنتی هنرهای تجسمی نباشند، اما باز هم عناصر اصلی هنر همچنان به ساخت ادراک چشمی ما ادامه میدهند. درواقع به سخت است که بتوانید بدون استفاده از حداقل یکی از این عناصر، هر چیزی را که به حوزه تصویری تعلق دارد را به دست آورید. در ادامه به بررسی جداگانه هرکدام میپردازیم:
عناصر اساسی هنررافائل – مدرسه آتن (۱۵۱۰-۱۵۱۱) ، یک نمونه کلاسیک که به وضوح خط، شکل، رنگ، فضا (نمایش آن) و بافت را در یک نقاشی مجسم میکند
نحوه استفاده از خط در هنر تجسمی
خیلی طبیعی است که بگوییم خط اصلی ترین عنصر هنری است. زیرا خط معمولا اولین و بکرترین نتیجه تماس ما با ابزار نوشتن مثل خودکار، مداد ، مداد رنگی و … است. همچنین به طور معمول اولین چیزی است که برای نشان دادن واقعیت اطراف خود انتخاب میکنیم. حتی چیزهایی که لبههای کاملا مشخصی ندارند، مانند خورشید، ابرها یا آب نیز در نقاشیهای کودکان خردسال به جای لکههای رنگی، با استفاده از خطوط به تصویر کشیده شدهاند. این بدان معنی است که خطوط به نوعی هم به دلایل هنری و هم به دلایل عملی، با ارزشترین همراه ما در هنگام بیان احساسات یا افکارمان هستند. با توجه به اینکه یک خط به طور کلی، یک پدیده انتزاعی است که اساسا توسط انسان اختراع شده است، مشاهده و تجزیه و تحلیل آن نیز بسیار جالب به نظر میرسد.
بنابراین، ماهیت بیان خط در هنرهای تجسمی چیست؟
یک خط از نظر ریاضی به عنوان مسیری تعریف میشود که دو نقطه، یا مسیر یک نقطه متحرک تصور شده را، به هم متصل میکند. در واقع، ما تمایل داریم همه عناصر طول بیشتری نسبت به عرض، قطر یا عمق داشته باشند و آنها را به عنوان یک خط درک کنیم. این موارد را حتی در زندگی روزمره مشاهده میکنیم و دارای ویژگیهای خطی هستند. اما درواقع ما پدیدههایی را که به شکل خطی هدایت میشوند را به خاطر بینایی خود، به عنوان خط درک میکنیم.
نحوه چیدمان اشیا در فضا، تصویری را ارائه میدهد که معمولا از تعداد بیشماری از خطوط مختلف تشکیل شده است، حتی اگر این خطوط در فضای فیزیکی وجود نداشته باشند. یک شی در مجاور شی دیگر، لبههای یک شکل در منظرهای دور، لبههای کوههای رو به آسمان و…، همه آنها خود را به عنوان خط در هنر تجسمی نشان میدهند، در حالی که در واقعیت پیچیدهتر از این چیزها هستند. با این وجود، اینکه انسان میتواند که محرکهای بصری را چیزی ساده مثل یک خط ببیند، نشان از تفکر انتزاعی او دارد. همچنین اساسا نشان میدهد که چرا ما قادر به ایجاد چیزی به عنوان هنر مصنوعی البته طبیعتگونه هستیم.
از طرفی یکی دیگر از اهمیتهای این موضوع، این است که یک هنرمند با استفاده از خط میتواند حس شخصی خود را انتقال دهد. همانطور که گفتیم، خطوط ابزار و عناصر هنری هستند، بنابراین از نظر بیان فردیت با دست خط مشابه به نظر میرسند. جالب است بدانید که یک خطی که بدون هیچ قانون خاص و آزادانه کشیده میشود، تکرار نشدنی است و یعنی نهایتا به ما کمک میکند تا حتی اگر نام نقاش در اثر نیامده باشد، از روی خط بفهمیم که چه کسی آن را کشیده است. سبک نقاشی، نوازش قلم مو، طراحی یا چکیدن رنگ بر روی بوم، چیزهایی هستند که هر یک از ما آنها را به گونهای متفاوت انجام میدهیم. مثلا همین موضوع باعث تفاوت پیکاسو از بارک میشود.
نمونه هایی از شکل و فرم در عناصر هنری
طبق مسائل گفته شده، ما باید تشخیص دهیم که یک خط فقط یک عنصر ساده نیست و دارای یک شکل خاص و منحصر به فرد است. پس همین خط شکل را به وجود میآورد که میتوان گفت اشکال، عناصر هنری دو بعدی هستند. اگر دقت کرده باشید در هنر و اطراف ما شکلهای مختلفی وجود دارند، مثلا اشکال هندسی (در هنر کوبیستها)، ارگانیک (در نمونههای پوستر و نقاشیهای هنر نو)، نقاشی انتزاعی و….
از طرف دیگر فرم به عنوان یکی از عناصر بصری در هنر، یک شکل سه بعدی است، به این معنی که مقدار مشخصی فضا را اشغال میکند. ویژگیهای اشکال در فرمها نیز صدق میکند و تنها تفاوت آنها از طریق بعد سوم یعنی عمق، به وجود میآید. این بدان معنی است که حتی وقتی در نقاشی یک فرم واحد مانند مکعب را میبینیم، درواقع شکلی را داریم که با استفاده از یک فرم به تصویر کشیده شده است. این شکل از هر زاویه میتواند دیده شود، شما میتوانید از یک زاویه آن را مکعب ببینید و از زاویه جلو به شکل مربع به نظر برسد.
بدیهی است که فرم در هنرهای مجسمه سازی و معماری بسیار بیشتر از نقاشی و طراحی استفاده میشود، اما ارتباط بین این شکل و فرم، عناصر هنری و جنبه اساسی بسیاری از ژانرها هستند و اگر این ارتباط وجود نداشت، معماری امروز بیشتر اوقات ساخته نمیشد. اگر واضحتر بخواهیم بگوییم، کل روند نقاشی را میتوان توانایی انتقال فرمها به اشکال بر روی کاغذ دانست.
راهی که اشکال مختلف را مشاهده میکنیم
در بحث عناصر بصری هنر، یک موضوع جالب وجود دارد که نحوه درک اشکال خاص و دلیل ادراک آنها را بررسی میکند. گرچه ارجاع به موارد ارگانیک و هندسی باید واضح باشد، زیرا ارگانیک را که در محیط طبیعی خود می بینیم، هندسی را خود انسانها اختراع کردهاند، اما توانایی ما در تشخیص آنها به آسانی توضیح داده نمیشود. هنگام بزرگ شدن و تجربه کسب کردن، ما یاد می گیریم که اشیا و اشکال آنها را به موقع شناسایی یا رد کنیم، به این معنی که مغز ما ادراک را در حافظه ما سازمان میدهد.
این به ما کمک میکند تا آنهایی را که نمیتوان ارگانیک دانست را به جای آنکه خط بنامیم، بهعنوان یک سری خطوط بسته یا تقریبا بسته، یعنی به عنوان شکل درک کنیم. اصل سازماندهی اجزا به یک کل و ترجیح دادن کل به مجموع اجزا، نظریهای است که روانشناسان آن را گشتالت می نامند و در ادامه این مقاله به آن خواهیم پرداخت.
فضا در هنر
همه هنرها در یک فضای خاص قرار میگیرند. اما وقتی صحبت از هنرهای تجسمی میشود، روشهای مختلفی وجود دارند که باعث میشوند ما از اصطلاح فضا استفاده کنیم. فضا به عنوان یکی از عناصر اصلی هنر، اغلب به صورت واقع بینانه یا به صورت تحریف شده در یک نقاشی یا یک طراحی، به طور توهمی بازآفرینی میشود. همانطور که نمایش فضا، یک قسمت مهم در همه هنرهای تجسمی است، اما اصولا کمتر پیش میآید که به نام یکی از عناصر از آن یاد شود، زیرا عملکرد آن بر همان اصلی است که قیاس شکل / فرم عمل میکند.
فیزیک فضا در هنر چطور است؟
این قیاس از فضای واقعی و فیزیکی ناشی شده است که ما نیز در آن ساکن هستیم. در نتیجه، یک قطعه هنری، چه یک مجسمه، یک مجموعه، یک تاسیسات یا حتی یک نقاشی، یک فضای فیزیکی خاص را با یک هدف خاص اشغال میکند. بیشتر اوقات، تصمیم برای احاطه کردن یک اثر هنری با عناصر خاص یا قرار دادن آن در پس زمینه خاصی، عمدی و جدایی ناپذیر با اثر هنری است. فاصلهای که ممکن است بتوانیم یک نقاشی را مشاهده کنیم و امکان حلقه زدن در اطراف نمایشگاه، تقریبا به اندازه محتوای اثر هنری مربوط است. این فاصله در واقع به نوعی فضا در هنر محسوب میشود.
این امر مخصوصا برای نصب آثار هنری مهم است، اما وقتی صحبت از قطعات بزرگ می شود، سردرگمی به وجود میآید. یکی از استادانِ این وارونگیِ فضای منفی، آنیش کاپور است که قطعاتش اغلب به معنای واقعی کلمه به خود فضا تبدیل میشوند. او معتقد است که: مجسمه سازی صرفا یک شی در فضا نیست. از طریق نمای پردازشی یا بازگشتی زندگی میکند. به عنوان مثال در یک شی در مقیاس طبیعی، روند زندگی عبارت است از قدم زدن پیرامون سه بعدی بودن آن. ما به میزانسن عادت کردهایم که نمای اول، کلِ نمای آن است، اما شما باید مدام حد وسط و تعادل را مرور کنید.
رنگ در هنرهای تجسمی
نهایتا، دو خصیصهای که در زندگی روزمره ما را برمیانگیزند و به عنوان منبع الهام ناپذیری عمل میکنند، رنگ و بافت هستند که قرنها در هنر و علم مورد مطالعه قرار گرفتهاند. رنگ نوری است که از روی اجسام منعکس میشود و بسته به طول موج در رنگهای مختلف قابل درک است. به لطف سلولهای مخروطی، چشمهای ما قادر به جذب نور و تشخیص سه کانال رنگ هستند که در نتیجه به میلیو ها تن میرسند و باعث میشوند جهان ما بسیار زیبا و زنده به نظر برسد.
طبق گفتهها، رنگها میتوانند طیف وسیعی از احساسات را از همه عناصر هنری تصویری القا کنند، به همین دلیل است که آنها اغلب معمایی و رمزآلود دیده میشوند، گویی واقعا قدرت تأثیرگذاری بر وضعیت عاطفی ما را دارند. بنابراین استفاده از رنگ به عنوان یکی از عناصر بصری هنر، در روانشناسی معاصر نیز بسیار مهم است، زیرا هم از طریق تجربه و هم از طریق پاسخهای جسمی ذاتی ما، هر رنگ با احساسات مختلفی همراه است.
اخیرا رنگ حتی با برخی از معانی اجتماعی و سیاسی نیز مرتبط میشود. لیست هنرمندانی که درباره رنگ و زبان ضمنی آن تحقیق کردهاند بسیار طولانی است و شامل عارف باهوس، یوهانس ایتن، نقاشان رنگی روتکو، نیومن و کلاین، مینیمالیست فرانک استلا و بریجت رایلی پیشگام هنرهای هنری، آنیش کاپور میشود. این موضوع میتواند ساعتها ادامه داشته باشد زیرا اهمیت و تاثیر رنگ در هنر بسیار مهم است و حتی اگر رنگی وجود نداشته نباشد، این سوال پیش میآید که چرا رنگ وجود ندارد!
بدین ترتیب رنگ در هنرهای تجسمی، غالبا به عنوان عنصری مناسب برای ارائه احساسات، چه بصری و چه عمدی، گنجانیده میشود. اما این جذابیت از بحث هنر فراتر رفته و همیشه مردم در تلاش بودهاند تا رنگدانههایی را از طبیعت بازسازی کنند، ارزشهای غیرطبیعی و تن رنگها را سنتز کنند و حتی رنگهای ممنوعه را ببینند که به طور معمول در طبیعت دیده نمیشوند.
ماده و بافت در هنر
بافت کیفیت سطح است و اتفاقا نه توسط چشم، بلکه توسط پوست درک میشود. با این حال، ما به لطف ویژگیهای قابل لمس و تجربه آنها، توانستهایم دانشی را به وجود آوریم که به چگونگی احساس سطح و مواد میپردازد. این بدان معناست که با نشان دادن ویژگیهای یک سطح روی صفحه، باعث میشود که ما از طریق دید بافت در هنر را تجربه کنیم، زیرا نقاشان مهارت خود را در بازنمایی واقعی بافت نشان میدهند.
بافت یکی از عناصر اصلی هنر است که میتواند کیفیتی خاص مربوط به بدنه خودِ نقاشی باشد، کیفیتی که ضربههای قابل مشاهده قلم مو را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از نقاشی نشان میدهد، مانند تصویر زیر. با این وجود، مفهوم زبری، نرمی و سختی مواد نیز بهطور مکرر در سایر رسانهها مانند مجسمهسازی دیده میشوند. توهمِ کیفیت مواد، غالبا با دستکاری در مواد ساخته شده مانند خاک رس یا چوب حاصل میشود. از طرف دیگر، ممکن است آثار هنری مطابق انتظارات ما از آن باشد، زیرا معمولا از مواد مختلفی برای ایجاد توهماتی در بافت استفاده میشود، مانند لاستیک فوم با شکل مرمر در طراحی مبلمان یا سنگ شفاف در معماری.
عناصر اصلی هنر و معنای امروز آنها
قبل از پایان این مقاله، تامل در عناصر اصلی هنر و ارتباط آنها با هنر و آموزش هنر امروز مفید خواهد بود. در برههای از زمان، تفاوت بین هنر و صنایع بسیار شدید شد و این رویکرد روشنفکرانه به هنر، روندی است که تا امروز باقی مانده است. با این حال، ابزارهای بیان ایده هنوز بر اساس ظرفیتهای حواس انسان استوار هستند، که از زمان آغاز بشر تغییر قابل توجهی نکردهاند. محیط آگاهانه دیجیتال ممکن است باعث بهبود حواس ما شود یا حتی برخی از موارد برای آن کاهش یابد، اما تا زمانی که این اتفاق نیفتد، همه چیزهایی که ما قادر به احساس و تجربه هستیم هنوز برای همان گیرندهها، چشمها، پوست و گوش ما ارائه میشوند.
عناصر اصلی هنردرک ما همواره تغییر میکند
موضوع و روش کاوش در هر یک از عناصر اصلی هنر با گذشت زمان تغییر کرد و منجر به تغییر رویکردی در این ویژگیها شد. روانشناسی گشتالت نشان میدهد کلِ هر چیزی، فراتر از مجموع اجزای آن است. این گرایش، شناختی را برای گروهبندی صفات مشابه و دستهبندی اطلاعات، اتصال قطعات و استنباط معنا به جای مشاهده صرفا بدون تأمل، ارائه میدهد. میتوان گفت که نمایش بصری بر اساس این نظریه عمل میکند، اما توانایی شناختی ما برای در نظر گرفتن ایدهها و پدیدههای مختلف نیز چنین است.
ذکر این نکته مهم است که هنر مدرن، زمان کاوش، دور شدن از سنتها، لحظهای برای کنار گذاشتن هر آنچه میدانیم، درک چیزهای عجیب و غریب است. اینها به معنی جدا کردن هر یک از این عناصر و به چالش کشیدن گشتالت است که نتایج این اهداف را از طریق بسیاری از جنبشهای تاریخی مانند باهاوس، اکسپرسیونیسم انتزاعی، مینیمالیسم و … مشاهده میکنیم. عناصر هنری، سرانجام به مفاهیم اساسی خود در هنر انتزاعی تقلیل یافتند.
در نتیجه، اکنون که بر دوران مدرن و احتمالا پست مدرن نیز فائق آمدهایم، در حال کشف هدف جدیدی برای هر یک از عناصر کلاسیک هنر هستیم و این کار را با آگاهی از چگونگی بازآفرینی مجدد آنها در دوران مدرنیسم انجام میدهیم. این بدان معناست که همه چیز را میتوان زیر سوال برد. دنیای بصری زیبای ما از همیشه غنیتر است و همچنین ابزاری نمایشی است که همیشه پیشرفت میکند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”