آغاز و گسترش امپرسیونیسم
امپرسیونیسم یا دریافتگری درواقع نام یک رویداد و جنبش هنری در فرانسه بود که در حوزه نقاشی، ابتدا به عنوان انجمنی خصوصی در میانهی سده نوزدهم شکل گرفته و پس از اندکی توسعه یافته و با اقبال گسترده روبرو شد که علاوه بر فرانسه بر دیگر کشورها بویژه آلمان، بلژیک و دیگر نقاط اروپا نیز تأثیر به سزایی داشت.
نامگذاری و پیشروان امپرسیونیسم
امپرسیونیسم همچنین نام نهضتی در موسیقی است. این نام توسط لویی لُروا، روزنامه نگار بعنوان تمسخر، از یک نقاشی، اثر کلود مونه، به نام امپرسیون: طلوع خورشید گرفته شدهاست. مونه که جوانی نوزده ساله بود از طریق استادش اوژن بودن نقاش فرانسوی که روش نقاشی مستقیم از طبیعت را به او آموخت، تأثیر نور بر مناظر طبیعت را درک کرد. مونه بعدها به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندان این سبک شناخته شد. نقاشی امپرسیونیستی هرچند در ابتدا با ابهام یا با شک و غالبا با تمسخر روبرو شد. اما بعدها نمایشگاهی از نقاشیهای مونه در گالریاش در پاریس چند روز پس از بازگشایی به فروش رفت. این جنبش در ابتدا بیانیه و یا اصول معینی نداشت بلکه تنها شامل گروهی از هنرمندان ساکن پاریس با اشتراکاتی در دیدگاههای هنری بود که در کافههای مُنمارتر و کارگاه مشترک دو نقاش که یکی از آنها رُنُوار بود دیدار و گفتگو میکردند. گروه نقاشان امپرسیونیست را در ابتدا کلود مونه، الفرد سیسیلی، اوگوست رنوآر و فردریک بازٌی تشکیل میداد که بعدها ادگار دُگا و ادوار مانه هم به آنان پیوستند.
اصول نقاشی امپرسيونيستی
مهمترین چیزی که آنها را باهم متحد میکرد سرپیچی از اصول مسلط هنر آکادمیک رایج در آن زمان مانند دقت در طراحی، ارائه اشکال با خطوط محیطی، پرداخت سایه روشن، اصول پرسپکتیو و ترکیببندی متعادل و معماریگونه بود؛ اما در عوض تاکید آنها بر این بود تا با حرکتهای کوتاه و پیاپی قلمو و تا حدی سریع و به کار بردن لختهرنگهای شفاف و خالص، ترکیب نشده و تابناک که پرتو نور خورشید را در ذهن تداعی میکند، دریافت و برداشت مستقیم خود را از تصاویر زودگذر بهشکلی رؤیاگونه به تصویر بکشند. در مورد رنگ گذاری، ونسان ون گوگ نمونهی خوبي از اين روش نقاشی است؛ هرچند او درنهایت خود را به امکانات رنگی امپرسیونیسم محدود نکرد. رنگ روي پرده نقاشي های او بسیار جسمی و تودهوار بود. به خاطر ضربات كوتاه سريع قلم است که اگر از نزديك به يك نقاشی امپرسيونيستی نگاه كنيد، نقاشي شبيه به هيچ چيز نيست مگر تودههای درهم پیچیدهی رنگ؛ و تنها موقعی که شما از نقاشی فاصله بگیرید می توانید تصویر کامل را درک کنید. آنها بعنوان نمونه، به جای آمیختن رنگ ابی و زرد برای بدست آوردن رنگ سبز، هر دو را مستقیما درکنارهم بروی بوم قرار میدادند تا در بازتاب نور باهم درآمیخته و جلوهی رنگ سبز شفافتری را در نظر بیننده به وجود بیاورد که این خود ریشه در نگاه علمی آنها بویژه در خصوص پدیدهی رنگ داشت؛ یعنی نگاه آنها در اساس مبتنی بر نور به عنوان مادر رنگها بود. این که نور چگونه سایهها و رنگهای سوژهها را تغییر می دهد، خیلی مورد علاقه امپرسیونیست ها بود. برای مثال، کلود مونه تصویرهای زیادی از یک موضوع در زمان های مختلف در طول روز و در فصل های مختلف میکشید تا ببیند که نور چگونه بر نقاشیهایش اثر میگذارد.
نقاشان این شیوه بجای آتلیه، بيشتر کار در فضاي باز را ترجیح میدادند و موضوعاتی در طبيعت مانند درختان، دشت ها و كشتزارها و بخصوص زندگی روزمره و غیر رسمی همچون پیکرههایی که اغلب، اعضاي خانواده و دوستانشان بودند را به عنوان سوژه نقاشي در حال تفریح و استراحت انتخاب میکردند و آن چه را كه در آن مي ديدند نقاشي میكردند. در مورد ترکیببندی کار نیز تا پيش از امپرسيونيستها، معمولاً سوژه اصلي نقاشي را در مركز نقاشي قرارداشت و در نتیجه، اين سوژه اصلی اولين چيزي بود كه چشم بیننده به آن جلب ميشد و سایر موارد از جمله زمینه و اشیاء اهمیت چندانی نداشت. همچنين تا پيش از امپرسيونيستها تمركز اصلي در ميانه نقاشی بود؛ اما در کار امپرسيونيست ها اغلب تأكيد بيشتري بر مکان وقوع ماجرا يا سوژه و شخصيت اصلي صورت میگرفت که براي اين كار، آنها سوژه اصلي را ترجيحاً به جاي کانون دید در اطراف نقاشي قرار مي دادند.
تفاوت و شباهت امپرسيونيسم با دیگر سبکها
به لحاظ نظری درکنار توجه به دیدگاه های علمی به موضوع مرایا و ثبت لحظهای رویدادها، امپرسیونیستها با این اصل رمانتیستها که کارکرد اصلی هنر انتقال احساسات هنرمند است مخالف بوده اما در خصوص ثبت بخشی از واقعیت، فارغ از احساسات شخصی، با رئالیستها همسو بودند. دراین شیوه نقاشان در بند اين نبودند كه تصويری را دقيقاً و به طور كامل شبيه به سوژه نقاشی كنند چراکه گویی این خودِ رویداد است که اصل موضوع آنها برای ثبت بوده. نقاشي يك امپرسيونيست بيشتر شبيه به عكس است؛ از این نظر که يك عكس نه تنها سوژه اصلی، بلكه هر چيزی در اطراف سوژه است را هم به تور مي اندازد. عكاسی هم اتفاقاً در همین ميانه قرن نوزدهم يعني هم دوره با پيدايش امپرسيونيسم رشد کرد و ديدگاه نقاشان را نسبت به موضوعات تغییر داد و تاثیر آن را در چند و چون این جریان نمیتوان نادیده گرفت.
همزمان با توسعه سبک امپرسیونیسم در اروپا، دیدگاه های انتقادی و مخالف این جریان نیز شکل گرفت. اینکه امپرسیونیستها اصول خود را شامل درک و ثبت لحظهایی رویدادها و صحنهها میدانستند، آنها را از جنبههای سمبلیک، تمثیلی و ادبی محروم کرده و حذف ظرفیتهای احساسی رنگها و خطوط در برخورد با موضوعها و پرداختن به ویژگیهای گذرا و آنی، آثار آنها را از انعکاس کیفیتهای مانا و پایدار در پدیدهها بازمیداشت. به عنوان نمونهای از این دست میتوان به ون گوگ اشاره کرد. او هرچند با دیدن تلالو و شفافیت رنگی آثار امپرسیونیستها نقاشی خاکستری را رها کرد، اما پرداختن به جلوههای رنگی و بازنمایی تاثیرات نور و فضا و دریافتهای بصری صرف، او را اقناع نکرد. درواقع هرچند همراه و تحت تاثیر امپرسیونیستها به مطالعه دقیق و علمی چرخه رنگ پرداخت، اما با نظریههای رنگی و تضادهایش چندان کاری نداشت و رنگ را همچون پلی که او را به قلمرو آشنایی با درون آدمی سوق میدهند بکار بست.
تاثیر امپرسیونیستها بر هنر مدرن
شناخت محدودیتهای امپرسیونیسم و دل نبستن به ظرفیتهای آن از سوی هنرمندانی همچون ون گوگ تا جایی بود که حرکتهای هنری بعدی در اروپا تلاشهایی بود برای آمیزش معنا با انعکاس واقعیت در اثر هنری و رهایی خط و رنگ از بازنمایی صرف و لحظهای واقعیت. با این حال، هرچند آنچه که امپرسیونیستها در سیر مطالعات بصری خود بر پایه علم شناخت رنگها به عالم هنر عرضه کردند اساس بیشتر نظریههای هنر مدرن را شکل داد اما هنرمندان در گام بعدی به آن بسنده نکرده و در جستجوی آشکارگی جوهر طبیعت و نیروی پوینده اشیا و واقعیت بودند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”