ریتم آهنگ

بلانشو، نگاهِ اُرفه و نوشتار

بلانشو، نگاهِ اُرفه و نوشتار

تأملات موریس بلانشو نویسنده، فیلسوف و نظریه‌پرداز فرانسوی در نسبتی نامتعین و استعاری با شبِ  دیگر یا شب اصیل قرار دارد. اما این شب متعارف و عادی نیست که مکان و زمانی برای استراحت و آرامیدن باشد. این شب می‌تواند حتا در سپیده‌دم و یا صلات ظهر نیز حادث شود. وجه مشخصه‌ی این شب، نوشتار است. شب دیگر. شبی که در آن نوشتن به عنوان امری ناروشن و غیر قابل وضوح اتفاق می‌افتد. از این‌رو همان‌گونه که سایمون کریچلی نوشته؛ با این‌که وضوح نثر فرانسوی موریس بلانشو همانند روشنای « گفتار در روش » از رنه دکارت است. مع‌الوصف این وضوح و آشکاره‌گی ظاهری است و فهمیدن و درک آثار بانشو آسان نیست. می‌توان به متن‌های « جنون روز » و « آنِ مرگم » از بلانشو اشاره کرد. این به ویژه‌گی سبکی او بازمی‌گردد که بلانشو دائم گزاره‌های پیشین خود را منحل می‌کند. این انحلال اما ریشه در جهان در حال شدن دارد. صیرورت هستی و هستنده. این که هیچ چیز ثابت و ماندگار نیست، یعنی توجه به امر محسوس. این موقعیتی دردناک و سخت است که موجب اضطراب و فسردگی است که سبب‌ساز شعر و شاعری هستند. شعر به‌منزله‌ی امرِ نو.
   بعد از هستی‌شناسیِ شدنِ فریدریش ویلهم نیچه دانسته‌ایم که انسان از هر یقینی خالی‌ست. نیچه این مورد را از دموکریتوس گرفته بود. بی سبب نیست که در نظرگاه نیچه دموکریتوس چنین شأن و منزلت والایی دارد.
نوشتار بلانشو به‌نحوی قابل اعتنا با شدن نسبت دارد و به آن ناظر است. نظرات او سلطه‌ی مرکزیت مندرج در ساختارها را مضمحل می‌کند. از این‌رو با تأسی از ژاک دریدا می‌توانیم او را هم‌عنان با نیچه، فروید و هایدگر بدانیم که پروژه‌ی مرکززدایی از ساختارها را اجرا کرده‌اند. در این راستا اما بلانشو برخلاف آن‌ها، خواهان طرح زبانی دیگرگون نیز هست. زبانی که ساختارها را مجددا احیا نکند. زبانی نامتعین که تنها می‌توان در شب و در کلامی ارتجالی آن‌را حس کرد.
با این‌که از موریس بلانشو تعداد کمی مقاله به فارسی ترجمه شده، باید گفت همین مقدار گویای فلسفه و دیدگاه اوست. تا آن‌جا که می‌دانم نخستین بار خانم لیلا کوچک‌منش با ترجمه‌ی کتاب « ادبیات و مرگ » که در سال ۱۳۸۸ توسط انتشارات گام نو منتشر شده، به این کار اهتمام ورزیده‌اند. کتاب شامل نوشته‌های بلانشو و چند تن از مفسرانِ آراء اوست. خانم کوچک‌منش نیز مقدمه‌ای مبسوط بر فلسفه‌ی بلانشو نوشته که حاوی نکات ارزشمندی جهت ورود به نظرات بلانشو می‌باشد.
« نگاه اُرفه » از مقاله‌های حائز اهمیت بلانشو است که در این کتاب آمده است. خانم کوچک‌منش مقدمه‌ی مترجم انگلیسی را پیش از جُستار بلانشو قید کرده است.
« هنگامی که اُرفه در جهنم به سمت اریدیس پایین می‌رود، آن نیرویی که شب را می‌شکافد، نیروی هنر است. »
مقاله‌ی « نگاه اُرفه » از موریس بلانشو این‌گونه آغاز شده است. در این نوشته، بلانشو تفسیری بدیع و تازه از ماجرای عزیمت اُرفه به جهان مردگان به‌منظور برگرداندن همسر مُرده‌‌اش به دنیای زندگان، انجام می‌دهد. اُرفه خنیاگر اسطوره‌ای در اساطیر یونان باستان است که نوا و آوازش حتا جانوران و گیاهان را مدهوش می‌کند. اُرفه یا اُرفئوس زاده‌ی آپولون و کالیوپ است. کالیوپ الاهه‌ی شعر حماسی و آپولون خدای موسیقی است. ( ن.ک: موریس بلانشو و دیگران: ادبیات و مرگ / لیلا کوچک‌منش / گام نو ۱۳۸۸ / ص ۱۵۹ به بعد )
   به نوشته‌ی مترجم انگلیسی: « بلانشو از این اسطوره برای تبیین و توضیح کار نویسنده و به‌طور کلی کار آفریننده‌ی یک اثر هنری و آنچه در جستجوی آنند استفاده می‌کند. » ( همان. ص ۱۶۰ )
بر مبنای منطق روز و معیارهای آن این کار مصداق امر شر محسوب می‌شود. نیچه گفته بود: « امر نو شر است. » باید پرسید که امر نو از جانب کدام نیروهای احتماعی شر تلقی می‌شود؟ این همان موضوعی است که ژرژ باتای در کتاب « ادبیات و شر » آن‌را بررسی کرده است
« برای طغیان علیه جهان واقع آنچنان که منقاد عقل است و بر بنیان خوایت پاییدن استوار، دو راه وجود دارد. معمول‌ترین و مربوط‌ترین این راه‌ها نفی عقلانیت آن است. این نفی عقلانیت بر اساس معیارها و موازین جهان عقلانی، شر، جنون و بی خردی نامیده می‌شود. » اینجاست که ادبیات به‌نحوی ایجابی در قلمرو امر حاشیه‌ای قرار می‌گیرد. می‌دانیم که قرن‌ها پیش افلاتون ادبیات و شعر را خارج از معیارها و ضوابط عقلانی جای داده بود.
جهان عقلانی همان چیزی است که بلانشو آن‌را حهان روز نامیده است. براین‌ اساس عزیمت اُرفه به جهان مردگان که به مدد نیروی هنر انجام می‌شود، مصداق بارز شر، جنون و نفی عقلانیت مندرج در جهان روز است. آیا نمی‌توان پنداشت که اُرفه در این سفر، هنگام ملاقات و گفت‌وگو با هادس بر سر بازگرداندن اریدیس، مردن را تجربه کرده است؟ مگر عبور از دروازه‌ی دوزخ متضمن و دربردارنده‌ی مردن نیست؟ بلانشو از مرگ سخن نمی‌گوید، او از مردن حرف می‌زند. مرگ بی‌پایان.
این تاوانی است که نویسنده باید بپردازد. چرا که او حد و مرز جهان عقلانی را شکسته و ان‌را پشت سر گذاشته است. گادامر گفته بود که جهان ادبیات فاقد صدق و کذب است. فراسوی نیک و بد تنها با نفی عقلانیت ممکن می‌شود. این کار پادافره و عقوبتی دشوار دارد. انزوا و تنهایی نویسنده و سرگردانی اثر ادبی.
نگاه ممنوعی که اُرفه پیش از گذشتن از جهان مردگان به اریدیس، همسرش را محو می‌کند. اُرفه بار دیگر معشوقه‌اش را از دست می‌دهد. این آغاز مردن مدام اُرفه و آغاز خلق اثر است. این را بلانشو می‌گوید:
« این کششی است بی‌نهایت مسئله‌دار که روز آن را یا به‌عنوان عمل توجیه‌ناپذیر جنون و یا به‌عنوان تاوان درگذشتن از حد محکوم می‌کند. برای روز، خود این پایین رفنن به سمت جهنم و و این کشش رفتن به سمت ژرفاهای خالی، از حد درگذشتن است. » ( همان. ص ۱۶۵ )
همه‌ی این‌ها در شبِ دیگر اتفاق می‌افتد. شب‌ِ اصیل که مأمن بی‌خوابی و رنج است که عذاب و خستگی ناشی از آن روز را تلخ و جان‌کاه می‌کند. سایمون کریچلی در این باره چنین نوشته است:
« … شبی که آهسته می‌گذرد و بدن را بیمار می‌کند و باز در شب بعد نیز مانع خواب می‌شود و به این ترتیب در دور بدفرجام بی‌خوابی گرفتار می‌سازد. فرد این انباشت جسمانی شب را همچون هزاران زخم دردآلود نادیدنی در طول روز با خود می‌برد و چشم‌هایش در زیر پلک‌های افتاده آرام می‌سوزند. » ( کریچلی، سایمون: خیلی کم… تقریبا هیچ / لیلا کوچک‌منش / رخ داد نو ۱۳۹۳ / ص ۸۴ )
شبِ مردن. مردنی بی‌پایان.
۴
 در این وضعیت برزخی اُرفه و ما شاعران چه کاری می‌توانیم انجام دهیم؟
نگاه نکردن اُرفه به اریدیس آیا ممکن است؟
به نوشته‌ی بلانشو امتناع اُرفه به نگریستن اریدیس خود نیز خیانت است. خیانت به میل و کشش خود به دیدن. ما نمی‌توانیم این خیانت را تاب آوریم. به اریدیس و شعر نگاه می‌کنیم و همه‌ی آن‌چه بازیافته‌ایم را از دست می‌دهیم.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”