پیشدرآمدی برگرفته از یک گفتوگوی تصویری
روزبه حسینی
این گفتار، درواقع پیشگفتاریست بر آنچه باید دربارهی روابط بینامتنی در سه گونهی خلاق نوشتن: «شعر، قصه و نمایش»، برخاسته از تفکر و آرای دکتر رضا براهنی، به تحریر درآورد. گفتارِ زیر چکیدهایست از حرفهای شفاهی در برنامهای زنده در اینستاگرام، با محوریتِ همین موضوع، به میزبانی نشست مطالعاتی مستقل شعر کیش (امین روزبهانی)، مورخ هفتم آذرماه ۱۳۹۹ که به شکلی چکیده و گزارشی، تقدیم خوانندگان میشود. از سوی دیگر شایان ذکر است که بگویم نوشتار حاضر میتواند اشاره، یا طرح موضوعی هم بر کتابی با همین عنوانِ «روابط بینامتنی شعر، قصه، نمایش» (که در حال تکمیل است آن هستم) باشد. امید که به کار آید و نقطهای را در تاریکی به روشنی، پیوند زند. (خواهم کوشید با تغییراتی مختصر در چیدمانِ سخنانِ شفاهی در برنامهی مذکور، و شمارهبندی و دستهبندیِ اصول مورد نظر، اندکی بیشتر به ذهنِ توی مخاطب، نزدیک شوم.)
باید ناگزیر تأکید کنم این مجال برای این مقال، از سوی دیگر فرضیهایست برخاسته از آنچه در ارتباط با نظریات دکتر «رضا براهنی» درخصوص، شعر، قصه و نمایش در طول سالیان، گفته یا نوشتهاند؛ و شاید رفتن به سوی این فرضیه در اشتراک در مرکز و بطنِ سه گونهی مُراد، ما را به لایهها و تعاریف از شباهتها، تضادها و ارتباطات این تنها سه گونهی خلاق نوشتن، نزدیک کرده و نتایجِ و تعاریف تازهتری از آنها به دست آید.
همیشه رسمِ درآمدنویسی در علم نجوم و ریاضیات و علوم غریبه و بیشتر حاشیه بر اصلنویسی، حاشیه بر حاشیهنویسیِ اصل، و تحشیه بر حاشیه بر حاشیهنویسیِ اصل، در نثر و نظمِ فارسی، بیشتر البته وامدار از متونِ زرتشتی، پیشازرتشتی و پسازرتشتی، عمومن در جهاتِ معرفتشناسانه/شناختشناسانه و تفسیری، و به ندرت تأویلی و شاید نزدیک به هیچ از منظر ساختار، سنت بوده است. درواقع نقدِ ادبی از سه سو بر زبانِ فارسی حمل شده است: یکم آنکه بدان منوال که در بالا یاد شد (سنت حاشیهنویسی و …)، دوم آنچه پس از حملهی اعراب به ایران با نحو و صرف و زیباشناسیِ شعر و البته و مشخصن «قرآن»، زبانِ عربی و نوعِ نگاه به جزئیاتِ زبان، واردِ زبانِ گفتار و نوشتارِ زبانِ فارسی کرد و سوم حدود دوازده قرن بعد از آن، که به تدریج چیزهایی از فرنگ و فرهنگِ زبانی توسط ادبا، سفرا، حکما و منشیانِ درباری و بعدتر درسخواندههای در فرنگ، به زبان فارسی به جهت جغرافیا، نحو و نقد و بررسی زبان، به زبان و ادبیات فارسی وارد کرد. (کوشش کتابِ چهارمقالهی عروضیِ سمرقندی را هم به علاقمندان و رهروان آن تا تا چند قرن بعد از خود او پیشکش کنیم)
در ادامهی سخنِ پیش این نتیجه را اعلام میکنم که: من معمولن به جز گاه در جمعی دوستانه یا کارگاهی، به تفسیرِ صِرف یا توضیحِ آنچه استادِ یگانهام دکتر «رضا براهنی» در خصوص سه گونهی یاد شده نمیپردازم، و فرمایش «رولن بارت»ِ کبیر را ارج مینهم که: هیچ متنی روشنتر از خودِ متن (اصلِ متن) برای فهم وجود ندارد. (نقد و حقیقت ) مسألهی من در این گفتار و مجال، و اصولن در «خوانش» آثار نظری، استنتاجی پیوندی، ابتکاری و فردیست از فرازهای گوناگونِ بسیار ساده از «رضا براهنی» که تنها یک نمونه از آن را مورد هدف قراردادهام، آن هم عجالتن به عنوانِ یک «پیش از گفتار»: رابطهای بینامتن در سه گونهی خلاقِ شعر، قصه و نمایش (نمایشنوشت/نمایشنامه).
گفتم که بنا دارم سطرهایی از جاهایی مختلف از نوشتههای براهنی را در راستای نظریهای دربارهی ارتباط و … سه گونهی خلاق، کنار هم قرار دهم. پیوند نخستِ ما، رسیدن به تعریفِ مشترکی است که بتوان در زیرساختِ شناختشناسی، هرمنوتیک، زبانشناسی و ساختارشناسی سه گونه، از آن بهره گرفت. فرضیه این است:
هنر (سهگونهی نوشتاری و هنرهای دیگر) به دو دستهی تجربی و غیر تجربی تقسیم نمیشوند، بلکه اطلاقِ «تجربی» به هنر، اطلاقی الزامی در خود تعریف اصلیِ کلمه است. پس از اساس اگر تجربه (نه آزمایش یا روشهای آزمایشگاهی یا مبتنی بر آزمون و خطای صرف) نباشد، هنر نیست.
(ضرورتی ناخواسته اما کاملن منطبق با گفتار امروز ما): متأسفانه امروز (صبح روزِ این گفتوگو در فضای مجازی) هفتم آذرماه یکی از بهترین بازیگران هنرهای نمایشی (از هر جهت) پرویز پورحسینی را از دست دادیم. گمان کنم سال ۸۲ بود در جمعِ خاصی از اهالی هنر و ادبیات در یادمان کارگاه نمایش، پرویز پشتِ تریبون رفت و حدود ده دقیقه مولوگی را اجرا کرد که با زبانی کاملن بیمعنا، بدیع، مبتنی بر اصوات و حروف و کنار هم قراردادنِ بدون معنای آنها گفته میشد. پارهای از نمایش «ارگاست» نوشتهی «تد هیوز» و به کارگردانی «پیتر بروک» در میانهی دههی چهل شمسی در تخت جمشید ایران با بازیگرانی با ملیتها و قومیتهای مختلف. (ماجرای این نمایش بسیار مفصل است و یک دهه است که بندهی کمترین هم در حالِ گپ و گفت با اهالی آن نمایش هستم.) این را روایت کردم که حتمن رجوع کنید و ببینید «زبان» چه نسبتی با ادبیات دارد، و چه نسبتی با هنر و ارتباط و ادراک انسان. و اما نقل قولی مستقیم از آن زندهیاد، دقیقن در مقدمهی مقالهای مفصل دربارهی نمایش «ارگاست» و چگونگی شکلگیریِ آن؛ باز هم کاملن در راستای فرضیهی ما:
«حدود نیم قرن بیستم بود که ندا برخواست که تئاتر مرده است دیگر تئاتر جذایتش را از دست داده بود. برعکس که هر روز سینما چیزی تازه پیدا میکرد؛ تا کمکم در آمریکا آف برادوی و آف آف برادوی و در اروپا گروههای تجربی مانند گروه «گروتفسکی» و «پیتر بروک» به وجود آمدند. هدف این گروهها: «پیدا کردن بیانهای تازهی تئاتری» بود. تئاتر باید دگرگون میشد و به این جهت در تمام دنیا کارگاههای تئاتری پدید آمدند؛ این کارگاههای نمایشی هماکنون هم در همه جای جهان به کار مشغولند. اما، چیز تازه امروز و فردا کهنه میشود، پس باید همواره به دنبال کشف چیزهای تازهتر بود.» /پرویز پورحسینی. کتاب کانون کارگردان خانهی تئاتر تابستان ۱۳۹۳
« معیار در شعر جدید این است که شاعر شعر خود را خود امضا کند؛ یعنی شاعر در فرمی شعر بگوید که قبل از فرم آن شعر، وجود نداشته است و در آن فرم کسی قبل از او شعر نگفته است…»
«شاعر امروز از پس از نیما توضیح داده است؛ شاعران از نیما به بعد هم همه توضیح دادهاند چون قرار است آن دیگری باشند و ما حتی آن دیگریهای گذشته را هم توضیح میدهیم. الان ما تفسیر میکنیم ساختار و نحو زبان و نوگرایی را بررسی میکنیم درواقع همه چیز را توضیح میدهیم و کتاب مینویسیم…»
«رضا براهنی»/ «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم»
اما قاعدهی تعمیم در ساخت تعاریف یا نقاط مشترک؛ در هنر و کل ادبیات خلاق شامل شعر، نمایشنامه و قصه.
اساسن «ارسطو» در «شاعری» («فن شعر» با ترجمهی زرّینکوب) پایهای برای هنر گذاشته که مبنای مهمی از آن را «تقلید» نام گذاشته است. هر چند این «تقلید» با آنچه جناب مولوی گفته «خلق را بر باد میدهد»، تفاوتی بنیادین دارد، من از آن بهره میگیرم. اما پیشتر اشاره کنم که فرضیهی «تقلید» بر این است که جهانی شکل یافته وجود دارد و هنرمند پا در آن میگذارد و اینجا آن زاویه و تفاوت پیداست؛ که امروز ساختِ فضا خود بخشی از هنر است، و اتفاقن به زبانهای گوناگون هنری، در همهی هنرها. البته ارسطو، خود نیز در عناصر تراژدی به صحنهآرایی و موسیقی در دو بند اشاره دارد و مقام صحنهآرایی را تا حدّ شاعری بالا دانسته است (این توضیحات برخاسته از فصلهای ۵ و ۶ از بخش اول کتاب «قصهنویسیِ» دکتر رضا براهنیست که با عناوینِ «قصه و نمایش» و «اجزاء قصه و تراژدی» آمده است). من اما معتقدم کسانی که نقاش، موزیسین، شاعر، پیکرتراش، عکاس، قصهنویس، نمایشگر و همهی اینها هستند، اگر در حال در سلوکِ سالیان خود در فضایی از قبل ساخته شده پا گذاشتهاند و مدام در پرورش و تکمیل یک به اصطلاح مکتب یا منظری معیّن در زبیایی هستند، حتا اگر در بهترین احوال، پیشبرندهی آن سبک و روش باشند، حتمن قابل احترام هستند اما آنچه که ضرورت ماجراست که ما اصلن اسم چیزی را «هنر» بگذاریم، حتا «تقلید» در بازیگری را به عنوانِ پیشنیاز بدانیم و بازیگر را زمانی با عنوانِ هنرمند خطابش کنیم که اساسن وارد خلقی شده که فاصلهای با تجربهی دفعتن ندارد. پیرو بحث پیشتر، اساسن به زعمِ من و با قرائنِ یاد شده، در بخشِ نخستِ تعریف و شناخت و دریافتِ تعریفِ مشترکِ سه گونهی خلاق هم، همین قاعده جریان خواهد داشت؛ چیزی به اسم هنر تجربی یا شعر و قصهی تجربی وجود ندارد؛ شعر یا هست یا نیست؛ آن تجربی بودن یعنی تجربه کردن و تازه بودنی که «پورحسینی» عزیز هم گفته که: «امروز و فردا کهنه میشود» حواستان باشد، همان چیزیست که باید هنر و ادبیات خلاق داشته باشند.
تأکید میکنم، ما در این مقال تنها در پیشدرآمدِ فرضیهای هستیم که تنها در پیِ رسیدن به تعاریفی جامع و مانع میگردد و هنوز وارد مسائلی در تفاوتها و شباهتها در خصوصِ روایت، زاویه دیدِ راوی، زبان، ساختمانِ کلمات، ساختار و … نشدهایم.
یکی از نقل قولهای بسیار دقیقی که «دکتر رضا براهنی» در کتاب «قصهنویسی» از قول «گرترود استاین» مینویسد، چنین است: «بر حسب کشفی که خواهی کرد، به نوشتن فکر کن؛ یعنی «خلّاقیت» باید در فاصلهی قلم و کاغذ صورت گیرد، نه قبل از آن به صورتِ اندیشهای و نه بعد، به صورتِ شکل دادنِ مجدد.»
خب. حال شما به من بگویید جای «تقلید» در معنای نخستین در بازیگری که هیچ، در معنای تکمیل ژنریک، و سبکشناسی، کجای کار قرار گرفته است؟ پیشایده و پیشفکر و ساختِ ساختمان و اسکلتبندی و غیره کجا هستند و جای آن فاصلهی لحظه، جنونِ آنی و عینی در فاصلهی کلم تا کاغذ و کنار هم قرار گرفتنِ حروف و کلمات در چیدمانی یکّه و به تمام و کمال «نو» و قابل تحویل به «زبان» که بگوید دارم چیز تازهای به تو میبخشم، کجاست و ما کجای این معرکه ایستادهایم؟!
در گونههای شعر، قصه و نمایش (منظور هنرهای نمایشی اعم از تئاتر و سینما) این فاصله و خلق، این تجربه و جنونِ مشترک، چگونه شعریت، قصویت و نمایشی (دراماتیک) میشوند. اگر هم در مورد سوم، سراغِ سینما برویم طبیعتن قاب و تصویر و نما از پیش شکلِ خروجیِ زبان برای سینماگر است و مغلطه در این مورد تنها هدر دادنِ نیرویِ نهفته یا در جنبشِ سلولهای خاکستری یا ترشحِ آدرنالینِ نابجا در خون و هدر دادنِ کِیف و کشفیاتِ ناشی از آن است.
بگذارید به نکتهای اشاره کنم که خود سرفصلِ بسیار وسیعی در زمینه و زیربنای بحث حاضر ماست؛ اینکه دکتر براهنی در این کتاب گفته است «قصه را نشناختهاند و ضرورتِ آن را درنیافتهاند»، اگر ایشان معنای عام و خاص در جمعِ «مخاطبین، منتقدین قصه و یا خود نویسندگانِ قصه» باشد، در نگاه من متأسفانه نمایشگران اعم از بازیگر و نویسنده و کارگردان و نویسندگان فیلمنامه و ایضن کارگردان و بازیگر و … هم قصه را نشناختهاند. این را شما وقتی مطمئن میشوی که فیلم یا نمایشی را ضد قصه، بدونِ قصه، قصه گریز یا برعکس، قصهگو معرفی میکنند و ذهنها به سمتِ کشفِ این راز حرکت میکند. حالا من میگویم توی نمایشگر، سینماگر در هر بخش از امورِ خلاقهی مخلوقتان، نمیدانی قصه چیست تا آن را درست بگویی، روایت کنی، نشانم دهی؛ یا بلعکس، از آن بگریزی و من را هم با ساختِ فضایی معلق و به اصطلاح در تضاد با قصه با «هیچ»، به «همه»، برسانی. از نظر من ام خواندن همین کتاب «قصهنویسی»ِ براهنی هم نه، همین کمتر از بیست صفحه در دو فصل مختصر را هم اگر به «تکرار» و کلمه به کلمه میخواندی، نه نیاز بود فکر کنی الان دوربین باید کجا باشد یا شخصیت روی صحنه است یا بیرون یا اصلن نمایشِ تو یک قصهی اول شخص است یا یک تکگوییِ نفسگیر برای اجرای روی صحنه.
من به مسألهی راوی و روایت و زبان و مکان و … وارد نخواهم شد که هم سر و تهی بسیار دراز دارد؛ دراز به درازای اشتباهات و شبهاتِ نویسندگانِ عزیزِ سرزمین و زبانمان؛ و هم اینکه باشد که درهایی در این گفتار باز بماند. پس تنها یک عنصرِ مشترک را بازگو میکنم به اختصار تا در میعادی که گفتم، که مجالی به وسعتِ کتابی دارد، راهگشای اصلی باشد. عنصری که تنها «رضا براهنی»ست که حتا بیش از «شخصیت» و شخصیتپردازی روی آن تأکید داشته و به نحوی انگار اگر این عنصر پدیدار نباشد یا به تعبیر دیگر، علائمِ وجودیاش یافتنی نباشد، قصهای ساخته نشده و ما در مرحلهی «داستان» یا آنچه گذشت… باقی خواهیم ماند، بیآنکه وارد حریم آن عناصرِ دیگرِ زبان، زمان، شخصیت و … شویم. «رضا براهنی» عناصرِ قصه را به صورتِ غیر انطباقیِ یک به یک و با بهره از تقارن و گاه دو به یکسازیها، این عناصر را با اجزای ششگانهی تراژدی از منظرِ «ارسطو» بررسی و متقارن، متشابه و یا متفرّق از هم دانسته یا در اولویتبندی خود با او (قصه با درام/تراژدی) تفاوتهایی را قائل شده است. اما آن عنصر در زبان انگلیسی «پلات» و در جایگزینِ فارسیِ آن به «طرح و توطئه» رسیده است. عنصری که در سهگونهی نوشتارِ نویسندهی عصر مدرن و فرامدرن، اصلی انکارناپذیر، حذفنشدنی و اساسِ شکلگیری ماجرا و روایت خواهد بود. برگردانِ پلات به «داستان»، نگاهی کوتهنگر است. در مراجع زبانی که واژهی Plot به عنوانِ عاملِ اصلی و اساسِ ضرورت و «دیالکتیک»ِ وجودی یک قصه، نمایش/درام و حتا شعر در دوران معاصرِ انسانِ امروز است، قطعن با رسوخ به واژهی «طرح و توطئه» است که معنای تقریبن منطبقی به دست میآید و اغلب نویسندگان و آموزگاران قصهنویسی از آن غافل ماندهاند.
اگر بنا نباشد برای هر عمل، پرسشی از چرایی، چگونگی یا به اصطلاح علتها و معلولها، دالها و مدلولها، قهرمانان و ضدقهرمانان، در جهانِ قصه، شعر و نمایش، مطرح نباشد، پس ما چرا به قول «گرترود استاین» قلم را روی کاغذ گذاشتهایم. تا دیالکتیکِ میانِ انسان و هر چیزِ خارج از او، میانِ نویسندهای که وسطِ جهانِ کلماتِ متن ایستاده و دارد ذهن انسان منفرد در پاسخگویی به نفسانیات به اخلاقیات به وجدانیاتش را رهبری میکند و از این پاسخگویی و پرسشهای مدام و تداوم و توالیِ قطعهقطعه شدهی آن، به جهانی چون: «روزگارِ دوزخی آقای ایاز» برسیم، تا یک عدهای هم پیدا شوند و در دیالکتیکی بیرونی آن را خمیر، چند دهه بعد آن را در فضای مجاز و غیر کاغذی و چندی بعد چند نمونه با تیراژهای سرسامآور نسخههای افستِ آن در دیالکتیکِ مسمومِ نیمقرنِ گذشته بر ادبیاتِ خلاقمان، دیالکتیکی از جنسِ حبسِ کلمات و پاسخگویی به دیوارهایی بلند و میلههایی سرد را تجربه کنند.
جهت یاداوری در پایانبندیِ این مجالِ کوتاه در بحرانِ حال حاضرِ زندگی به خواستِ دوست سالیانِ دور، جناب محمد آزرمِ عزیز، عرض میکنم که: تأکید روی واژهی «قصه» برخواسته از واژهی قصقص در زبان عربی، به معنای بریده بریده است که نمونههای آن را در متون آدمهایی غریب چون شمس تبریزی، عین القضات همدانی یا شهاب الدین سهروردی میتوان جستجو کرد؛ هر چند بیش از پنج دهه این جدالِ بیهوده ادامه داشته است.
سخنِ آخر
و دستِ آخر اینکه، پس از این کوتاه سخن که باز میگویم، آغازی، پیشآغازی حتا شاید باشد بر «اصل»، میخواهم نکتهای را با شما در میان گذارم: کتاب مجموعه سفرنامههای «دکتر رضا براهنی» در یک جلد، در توضیحاتِ بینظیرِ سفرِ شعر و شاعر در طولِ زمانها و مکانها و آدمهای گوناگون، به کوششِ بندهی کمترین (با اهتمامِ نشر افراز) فراهم آمده با نام «آداب زیارت آدمهای غایب»؛ و دیگر کتابی در سه مجلد مجموعن نزدیک به هزار و پانصد صفحه به نامِ «قصقص» (باز هم به کوششِ بندهی کمترین و به اهتمامِ نشر افراز) است؛ جلد یکم در مورد آثار صادق چوبک هر آنچه از دهه ۴۰ تا ۹۰ شمسی «دکتر رضا براهنی» به صورت مشخص یا در مقالاتی دیگر دربارهی چوبک گفته یا نوشتهاند؛ دومین جلد در مورد آثار «صادق هدایت» با همان میزان از تمامِ نوشتههای منتشر شده یا نشده یا ذیلِ گفتوگوها و سخنرانیهای پراکندهی مرتبط؛ و سومین جلد در مورد دیگر قصهنویسان معاصر است، نویسندگانی چون جمالزاده، آل احمد، بزرگ علوی، دولت آبادی، گلشیری، نعلبندیان و… جمع نقدها و مقالات ، نقدهای منحصر بهفرد و درجه یکی هستند که در زبان فارسی نوشته شده و به واقع آموزش نقد و یادگیری اساسِ «قصهنویسی» برای نسلِ جوانِ امروز خواهد بود تا سردرگمِ آثارِ غربی و هم ترجمههای پُر اشکال و گاه دور از فرهنگِ ما نشود. سه سال، ساعتهای بسیار برای شکلگیریِ دقیق و بینقصِ این مجموعهها زمان صرف کردم و تنها، نیاز به اندکی سعهی صدر دارد از طرف مسئولین مرتبط که توجه داشته باشند که نسل جوان آنطور که گفتم، با کمبود منابع فارسی مواجه است و ما دربارهی کتبی حرف میزنیم که توسط یک فارسی زبان، که زبان و وجوه بالا و پایینِ آن را بهتر از هرکسی میداند نوشته شده است، و نیز ای کاش اینها را تا زمانی که نویسنده در قید حیات است به سمتِ سرعت در انتشار سوق دهند تا یک جلد از کتاب هم به دست مهمترین شاعرِ پس از نیما، و نویسندهی فرزانه و دانشمندِ این آثار برسد. امید آنکه!
باقی، بقای خلاقانِ مجنونِ زبان
روزبه حسینی. آذرماه ۱۳۹۹
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”