شخصیتهای سه داستان از مجموعهداستانِ «زخم شیر» به نوعی نقصان یا نقص عضو دچارند. اَبولی در «سفر سوم»، نوزاد داستان «موش خرما» و اصغر و یدول در «زخم شیر». اَبولی، پسر حاج تمراس، دستگاهش از کار افتاده. فرزند لطیفه و جمیله در «موش خرما»، «هر دو پایش از زانو رو به بیرون خم» است، مثل میش سفید همان داستان که «دست چپش از مچ قطع شده». یدول و برادر دوقلویش اصغر (راوی داستان «زخم شیر»)، یک پایشان «سه سانت از آن یکی کوتاهتر» است. انگشت اشارهی بریده در داستان بلند «برگ هیچ درختی». چلچلهی مردهی مهرو در همان داستان. ننه در «زخم شیر»، خروس را اخته میکند و کلمات را به شکل دیگری به زبان میآورد. پدر در داستان «شکار شبانه»، دست در دهان اسب میکند و زبانش را بیرون میکشد. این موارد را میتوان به قول معروف، به مثابهی «مشت نمونهی خروار» گرفت و زیباشناسی طاهری را تا حدودی توضیح داد.
اختگی، نقص عضو، نقصان، فلج و لکنت همه در کار او کارکردی ساختاری/تمثیلی دارند. در اینجا تمثیل را نه به معنای مماثلهای که به بیرون از متن اشاره میکنند، بلکه به عنوان جهانهای کوچک (microcosm) درون خود متن میگیریم که به جهان کبیر (macrocosm) که باز درون خود متن است ارجاع میدهند و اثر ادبی را به لحاظ حجم و فضاسازی و معناسازی فربه و لایهمند میکنند. داستان به مثابهی جعبهی چینی. تمثیل در اینجا با خرابهها و ویرانهها ارتباط تنگاتنگی دارد. بازنمایی ویرانی است. البته، پر واضح است که این به معنای چشمپوشیدن نویسنده و منتقد از بستر عمدتاً سیاسی و اجتماعی متن نیست. زمینهی متن همیشه رخدادی تاریخی (به تقویمیترین معنای کلمه) است که نویسنده با شگردهای خلاقانه، همان روایات مصوب تاریخ را دستخوش تنش و کشمکش میکند و سویههای دیگر و ناگفتهای از آن را پیش چشم میگذارد.
دلوز و گتاری، در بررسی آثار کافکا، از لفظ ادبیات مینور (هم به معنای کوچک و خُرد، هم به معنای اقلیت) در تقابل با ادبیات ماژور سخن به میان میآورند و ویژگیهای آن را چنین برمیشمارند: ۱٫ ادبیاتی که یک اقلیت در زبان اکثریت برمیسازد. (بدین معنا که زنها ممکن است اکثریت کمّی یک جامعه را در اختیار داشته باشند، ولی به لحاظ کیفی در اقلیت باشند. پس زنانگی، زبانی مینور در دل زبان ماژور محسوب میشود.) ۲٫ همه چیز در این آثار با سیاست عجین است. ۳٫ تمامی چیزها از ارزشی جمعی برخوردارند. یعنی، بیان فردی متعلق به ادبیات اساتید معظم، در ادبیات مینور به شیوهی بیان جمعی/اشتراکی میرسد. و نهایتاً، مینور، گونهای از ادبیات نیست، بلکه شرایط انقلابی ادبیات است. هلن سیکسو از موضع ادبیات مینور به نوشتار زنانه مینگرد. البته نباید مینور، خُرد یا اقلیت را در اینجا تحقیر و توهینی سلسلهمراتبی، ذاتی و اخلاقی در مورد زنانگی به کار بست. زنانگی به مثابهی شیوهی نوشتار. زبان قدرت (ماژور)، ادبیاتی که دست بالا را دارد، برجعاجنشین است و هر گونه در افتادن با آن به مثابهی «بازی با دُم شیر» تلقی میشود، چنان میکند که دیگر زبانها یا روایتهای خُرد (به قول لیوتار) بدل به ادبیات مینور شوند. ادبیات حاشیهای یا به حاشیه رانده شده. این نوع نوشتار زنانه، فقط مختص زنان نیست. نوشتار زنانه تمثیل یا استعارهای است برای نوشتار مینور، نوشتاری که در سپهر سلطهی ادبیات ماژور، خُرد یا کوچک خوانده میشود. به قول سیکسو، ژان ژنه و جویس و ادبیات موسوم به جریان سیال ذهن هم به این نوع نوشتار نزدیک میشوند. گر چه همیشه این تهدید وجود دارد که ادبیات مینور به دست کارگزاران ماژور به مقام ماژور ارتقا پیدا کند تا صاحبان خودخواندهی ادبیات بتوانند سویهها و بارقههای انقلابی و رادیکالش را مهار کنند. کشیدن نیش افعی. گرفتن زهر ادبیات. ادبیات مینور سیاسی است: بدین معنا که عرصهی کشاکش دو زبان/فرهنگ/نیروی متخاصم است. زبان مینور (به زعم کافکا، ادبیات مردم) و زبان اساتید و اربابان. زیباشناسی منفی کهتران که بوطیقای مصوب مهتران را وارونه میکند.
چیزی که به نام «مکتب جنوب» معرفی شد، نه مکتب است، نه به جنوب محدود میشود. خبری از شباهتهای مکتبی در آن دیده نمیشود. دو چیز مشترک دارد: اقلیم و ایجاد رخنه در زبان استادان (ماژور، اکثریت). اقلیم، که به خودی خود نمیتواند باعث ایجاد یک مکتب شود، منجر به فضاسازی جغرافیایی میشود که با تاریخ/سیاست درمیآمیزد. رسالت ادبیات مینور، مکتبزدایی، و چون و چرا در ادبیات موثق (canon) است. ولی نوع نگاه مورخان ادبی به این پدیده، چه آگاهانه چه ناآگاهانه، بهاصطلاح «مکتب جنوب» را بدل به ادبیات اساتید میکند، ادبیاتی نابارور و خنثی که دیگر در سرحدات سیاسی پرسه نمیزند. مکتبتراشیدن و ابداع جایگاهی نمادین برای این نوع ادبیات، در تناقض آشکار با آن چیزی است که در کنه آثار این نویسندگان دیده میشود. این کار، مثل خلاصه کردن رمانی چندجلدی در دوخط است، برای به سلطه در آوردن و احاطه بر آن. مثل به کار بردن ادبیات دفاع مقدس و ادبیات جنگ، حسنتعبیرهای بیمسمایی که برای اخته کردن ادبیات مینور به کار برده میشود. این نوع نگاه، ادبیات این نویسندگان مینور را به جایگاهی میرساند که در مقام اساتید زبان، در گام ماژور، مارش پیروزی و سرود ملی استیلا مینوازند، حال آن که این ادبیات برهمزننده و مخالف با استیلا است. این شکل از ادبیات برای خارج شدن از هژمونی، تمامیت و سلطهی اربابان باید از قلمرو فرمولبندی و فرمولهشدن به در آید (قلمروزدایی شود) تا نیروی رادیکال خود را به چنگ بیاورد. نویسندگان این خطه، به جز اقلیم که زمینهی مشترکی به آثارشان میدهد، با یک استراتژی دیگر گرد هم میآیند: مقاومت در برابر ادبیات ماژور. مابقی رویکردهای فرمال و ساختاریشان، سراسر تفاوت است. مسیر پراکندگی و تفاوت در آثار این نویسندگان، عمودی نیست، بلکه به قول سانتاگ، روی سطحی جغرافیایی (بابل افقی) حرکت میکند.
برای توضیح این وضعیت، میتوان از «شناگر بزرگ» کافکا بهره گرفت. هر چند، دلوز و گتاری به آوردن نام این یادداشت منتشرنشده از کافکا بسنده میکنند و توضیحشان را بسط نمیدهند. شناگر بزرگ، به گفتهی خودش، شنا بلد نیست (به زبان استعاره، دچار نقص، فلج یا لکنت است: زبان اربابان را نمیداند یا میداند و به کار نمیبرد) ولی قهرمان جهان میشود (زیباشناسی لکنت را به کرسی مینشاند). اگر شنا را تمثیلی برای ادبیات ماژور بگیریم، شناگر بزرگ (نویسندهی ادبیات مینور)، روی رودخانهی سیال و یکدست کلانروایتها غوطهور است تا زبان خود را به کرسی بنشاند. جالب اینجاست که رودخانهها و لنجها، در آثار طاهری، محل آیرونی و دیالکتیکاند. در فصل آخر «برگ هیچ درختی»، مسافران سوار لنج میشوند. در «زخم شیر»، انسانها به همراه حیوانات، سوار بر لنج میشوند تا احتمالاً به جای امنتری بروند. به سوی ناکجا رفتن. آیرونی. سفینهی نجات هر جا برود، آنجا جهنم است. این سفینه آنها را به ارض موعود، به مدینهی فاضله، نمیرساند، به سرزمین فراوانی. اینجا دوزخ است. آنها از درَکی به درَک دیگر واصل میشوند. در «ماه در تربیع دوم بود» از مجموعهی «شکار شبانه»، یونس (اسمی بامسما) از بَغله، پایین را نگاه میکند و دستها و پاهای قطعشده را میبیند. سرتاسر این جغرافیا آمیخته با رنج و نقصعضو است و سفینهی نجات، سرابی بیش نیست. این لنجها و بغلهها، بیش از آنکه با کشتی نجات نوح در ارتباط باشند، یادآور قایق خارون در گذر از رودخانهی استیکس به مقصد هادس و دنیای زیرین (جهان مردگان) هستند. ننه در «زخم شیر» میگوید که دیگر به این «خرابشده» بر نخواهد گشت. اقلیم و جغرافیا با خون و بمباران در آمیخته. راه گریزی نیست. از هر طرف که میروی جز وحشت و مناظر «خرابشده» چیزی نیست. داستان طاهری شبیه به رویا/کابوسی کادوپیچ است، مثل بطری دربسته، بازش که میکنی، رنج و مصیبت، اختگی و فلج، ادبیات مردم (مینور) بیرون میپاشد.
اسطورهی توخالی نجات و رهایی را در داستان «سفر سوم» هم میتوان ردیابی کرد. اگر سفر سوم را متناظر با روز سوم کتاب مقدسی بگیریم، روزی که مسیح دوبار زنده شد، با نوعی آیرونی مواجه خواهیم شد، چرا که در این داستان، سفر سوم با مشاهدهی اختگی و تجاوز مقارن میشود. همین داستان، در ظاهر فراداستانی است که باز به شیوهی تمثیل در تمثیل، اختگی پسر حاج تمراس را موازی با اختگی نویسنده گره میزند. دیالکتیک اختگی/باروری که یادآور «اضطراب تاثیر» هرولد بلوم است. از کار افتادن دستگاه ولی در عین حال، نوشتن. نقد خود. نزدیک شدن به مرزهای پارودی. تمثیل شناگر بزرگ. ادبیات مینور، به قول دلوز و گتاری، ادبیات بیاستعدادهاست، آنهایی که توان دستیابی به سبکی منحصربهفرد همچون اصحاب ادبیات ماژور را ندارند. راوی داستان «سفر سوم»، با کاربرد تمثیلها و روایتهای موازی، بر ناتوانی خود صحه میگذارد.
عنوان مجموعهی «زخم شیر»، نقطهی پرتاب مناسبی برای نزدیک شدن به زیباشناسی طاهری است. در آمیختن خون سرخ با سفیدی شیر. سیکسو از جوهر سفید سخن به میان میآورد. شیر مادر. نوشتن با جوهر سفید بر کاغذ سفید. نوشتار علیه سنت کلاممحور و قضیبمحور و مردانهی غرب. واژهی «مردانه» در اینجا معادل ادبیات ماژور است. نوشتن با جوهر سفید استعارهای است برای یافتن زبانی بدیل و جایگزین در میان زبان مصوب و رسمی. شناگری که شنا بلد نیست، جوهری سفید که بهظاهر روی کاغذ سفید چیزی نمینویسد. نوعی نقصان در نوشتار رقم میخورد. زیباشناسی ادبیات مینور، زیباشناسی نقصان است، با نوعی فلج (تو بخوان اختگی، لکنت) همراه است. تمثیل چال گونه را در نظر بگیرید: زیباست ولی ناشی از نوعی فلج. اختگی، لکنت و فلج تمثیلی برای آن وضعیتیاند که یک چیزی نیمهکاره مانده و از حالت عادی و طبیعی خود خارج شده. نطفههای ناقص. مثل دالهای غیرعادی ننه: اغضر (به جای اصغر) و به کار بردن «قرض» در معنا و مدلولی که خود میداند. اخته کردن و فلج زبان در وضع موجود. شخصیتهای ناقص و الکن و اختهی طاهری نشانهای میشوند برای ادبیاتی که تن به زبان ماژور نمیدهد و زبانی دیگر میآفریند مملو از کلمات و عبارات و توصیفاتی در جهت خلاف آب. داستان مینور تیری است در تاریکی.
نوشتن، گاز گرفتن سینهی مادر است و آغشتنش با خون. خواندن (و نوشتن) – تجربهی زیباشناختی – همیشه با نوعی خروش و خشونت، با نوعی هجوم در پیوند است. بیایید تمثیل سیب بورخس را کمی دستکاری کنیم. کسی که سیب را گاز میزند، برای لذت بردن از طعم میوه، باید دندانها و دهان خود را به حالت هجوم در بیاورد تا از تلاقی دندان و سیب، طعمی دلپذیر بیرون بیاید. نوشتن، گاز گرفتن پستان مادر است هنگام مکیدن شیر. قطرهای خون بیرون میچکد و با رنگ سفید شیر مخلوط میشود. شیر: منبع تغذیه و حیات. زخم/خون: مرگ و نقص عضو. در داستان «زخم شیر»، در جایی به «خطی از شیر و خون» اشاره میشود. عنوان کتاب و داستان طاهری، دیالکتیک ادبیات مینور را به وضوح نمایان میکند. اینها همه در بستری سیاسی اتفاق میافتد. تعیین تکلیف با قدرت حاکم و زبان و ادبیات خنثای اربابان. کودک/نویسنده، شیر پاستوریزه نمیخورد (واژهی کودک در فرانسوی از کلمهی لاتینی «infans» گرفته شده، به معنای کسی که نمیتواند سخن بگوید). طاهری کلمات را مثل سوزن تاتو، روی تن داستان (سینهی مادر) حک میکند. خون و جوهر سفید در هم میآمیزند و در نهایت، وقتی خون و جوهر را پاک کردیم، شاکلهی شکیل داستان سر بر میآورد.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”