.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
تا تو را دیدم و آنی دلم را به دلت باختم چه رویاهایی که با نگاهت در سرم ساختم
من کویری خشک و سوزان تو باران شدی در قلبم و جان دادی
خوشحالم ای پری رو مرا در خانه قلبت جا دادی
شاپرک جان جان به قربانت کنم ای خوب خوبان مرا به صرف عشق کردی تو مهمان
بیا که رنگ چشمت مرا دیوانه کرد از تو چه پنهان ...
شاپرک جان جان به قربانت کنم ای خوب خوبان مرا به صرف عشق کردی تو مهمان
بیا که رنگ چشمت مرا دیوانه کرد از تو چه پنهان ...
آره این بود ماجرا دل بردی بی چون و چرا به لکنت افتادم من تا دیدم تو را
زل زدی در چشم من عشق رسید از تو به من پیله کردی دور قلبم مجنون کردی مرا
شاپرک جان جان به قربانت کنم ای خوب خوبان مرا به صرف عشق کردی تو مهمان
بیا که رنگ چشمت مرا دیوانه کرد از تو چه پنهان ...
شاپرک جان جان به قربانت کنم ای خوب خوبان مرا به صرف عشق کردی تو مهمان
بیا که رنگ چشمت مرا دیوانه کرد از تو چه پنهان ...
.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ارسال نظر