ریتم آهنگ

معرفی کتاب سالتو

معرفی کتاب سالتو

معرفی کتاب سالتو

کتاب سالتو نوشته مهدی افروزمنش است که نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب با خطی جدا از موج داستان‌نویسی ایران که به سراغ طبقه متوسط می‌رود، طبقه‌ی حاشیه و فرودست را هدف قرار داده است.

درباره کتاب سالتو

سیاوش پسر جوان ۱۶ ساله‌ای است که به کشتی گرفتن علاقه دارد، او با نادر و سیا آشنا می‌شود که هردو کشتی می‌گیرند. نادر و سیا متوجه استعداد سیاوش می‌شوند و تصمیم می‌گیرند به او کمک کنند. سیاوش خودش را اهل جایی به اسم جزیره معرفی می‌کند. در طول داستان متوجه می‌شویم این جزیره جایی خارج از تهران نیست بلکه منطقه‌ای دورافتاده در جنوب شهر و اطراف خط راه‌آهن است.

جزیره دنیای سیاهی است که بزرگ‌ترین خلاف‌ها آن‌جا شکل می‌گیرد. نادر و سیا به ظاهر می‌خواهند به سیاوش کمک کنند اما هرکدام اهداف خودشان را دارند. این کتاب نگاه به حاشیه‌ی فراموش شده است، آدم‌هایی که زندگی تغییرشان داده است و به آن‌ها یاد داده مبارزه کنند. شروع داستان با توانایی سیاوش در کشتی است و یاد پدرش، فقری که از نسل قبل به او رسیده در کفش‌های پاره‌اش خودش را نشان می‌دهد اما سیاوش می‌خواهد تغییر کند اما نمی‌داند برای تغییر آدم‌های اشتباهی سراغش آمده‌اند.

زبان داستان روان است و افروزمنش تا توانسته به ادبیات اصیل حاشیه‌ی شهر نزدیک شده است. خواندن کتاب سالتو تصویری تازه در ذهن مخاطب می‌سازد که پیش از آن تجربه‌ای از آن نداشته است و یا در فیلم‌ها دیده.

خواندن کتاب سالتو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که با علاقه‌ ادبیات داستانی معاصر ایران را پی‌گیری می‌کنند پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سالتو

«لعنت به تو عباس! حالا باید باز هم برم خونه و لباس عوض کنم... لعنت به تو!... اما خُب، عیب نداره، درکت می‌کنم. عصبانی هستی... اما من می‌خوام نجاتت بدم احمق.»

عباس پوزخند زد.

«جدی می‌گم. فقط به من بگو کی آمار انبارهای ما رو بهت داد و تو چرا اون‌ها رو به پلیس دادی! همین رو بگو و من می‌ذارم بری.»

قهقههٔ عباس پاشید توی انبار. نادر سیگاری آتش زد.

«عباس، این دعوای خونوادگی ماست، نباید پای پلیس بیاد وسط. بگو کی آدرس‌ها رو بهت داد و من هم می‌ذارم بری، قول می‌دم.»

«برو درت رو بذار بچه...» مشت سیا حرفش را نیمه‌کاره گذاشت.

«ببین، تو که اول‌وآخرش می‌گی، به‌نظرم فقط داری عذاب خودت رو بیشتر می‌کنی.»

اما عباس انگار گوشش بدهکار نبود. گفت «ببین نفله، من اگه شب نرم خونه بچه‌هام تک‌تک‌تون رو به صلابه می‌کشن. حموم خون راه می‌افته تو شهر. از قبل فکر همه‌چی رو کرده بودم پیری.» کُلاً بی‌خیالِ سیا شده بود و با نادر حرف می‌زد. «تو فکر کردی من حواسم به توِ کوتوله نبوده نادر؟ شک نکن من برنگردم اول از همه می‌آن سراغ تو.» یک‌دفعه آرام شد. «اما می‌تونیم باهم کنار بیایم، من همه‌چی رو فراموش می‌کنم. باهم کار می‌کنیم و قبلاًها رو هم بی‌خیال می‌شیم.»

درباره کتاب سالتو، کشتی با سرنوشت

افروز منش با نوشتن این داستان توانسته با یک تیر، چند نشان بزند. در اینجا هم از دغدغه‌های ورزشکاران بااستعداد و محروم می‌خوانیم، هم از قشر کم‌دست و سایه‌نشین جامعه و هم از باندهای قاچاق مواد مخدر. نویسنده در برقراری ارتباط و تعادل بین این سه موضوع توانسته هنر نویسندگی خود را به جامعه‌ی ادبی ایران ثابت کند. سالتو حکایت مردمی است که در پستوی تاریک شهر زندگی می‌کنند، اما زنده نیستند. فشار زندگی و اختلاف طبقاتی دیگر رمقی برای این مردم باقی نگذاشته است. حتی اگر روزی یک ناجی افسانه‌ای پیدا شود که بخواهد درِ دنیای جدیدی را به رویشان باز کند، حتما یا منافع شخصی در کار است یا کینه‌جویی و انتقام. این کتاب داستانی مرموز و معمایی دارد. هنر نویسنده در ارتباط گنگ و نامریی بین آدم‌ها و اتفاقات ستودنی است. این داستان طوری نوشته شده که خواننده را صفحه به صفحه بیشتر مشتاق خواندن می‌کند. شخصیت‌های داستان افراد خیلی از دور از ذهن نیستند. همه آدم‌های معمولی هستند که در تعامل با هم و اوج گرفتن درگیری‌ها، چهره‌ی تازه‌ای از خودشان نشان می‌دهند.

داستان سالتو از همان ابتدا خیلی خوب شروع می‌شود. از گزافه‌گویی و قلم‌فرسایی‌های ادبی هم در آن خبری نیست. از صفحه‌ی اول وارد داستان می‌شویم و با جریانات پیش می‌رویم. در اواسط ریتم معمولی کتاب چنان تند می‌شود که سیل حوادث و اتفاقات لحظه‌ای خواننده را رها نمی‌کند. طوری که نمی‌توان پیش از رسیدن به پایان داستان، آن را لحظه‌ای زمین گذاشت.

افروزمنش توانسته تلفیق خوبی از یک فضای رازآلود و مبهم در بستری اجتماعی و ورزشی بسازد. او در ایجاد حس تعلیق و کشاندن مخاطب به این طرف و آن طرف مهارت زیادی دارد. در این داستان از کلیشه‌ی آدم‌خوب‌های زنده و آدم‌بدهای مرده خبری نیست. اینجا همه سال‌هاست که مرده‌اند؛ آدم‌ها زندگی نمی‌کنند، فقط پوسته‌های خالی و شکننده‌ی خود را این طرف و آن طرف می‌کشانند. افروزمنش چندان اصراری روی زیباسازی مفاهیم ندارد. واقعیت زندگی، همان‌طوری که هست نشان داده شده است.

شخصیت‌های زیادی در این کتاب وجود دارد. با این حال هیچ‌کدام از این آدم‌ها اضافی و سربار داستان نیستند. نویسنده توانسته ارتباطی قوی بین کم‌رنگ‌ترین شخصیت‌ها و پررنگ‌ترین اتفاقات ایجاد کند. این آدم‌ها با رشته‌های باریک و نامرئی به هم مربوط هستند و پیکر اصلی داستان را می‌سازند. افروزمنش طوری فکر و شخصیت‌ آدم‌ها را توصیف کرده که جلوی چشم مخاطب زنده می‌شوند و جان می‌گیرند. با این حال وصف‌حال‌ها و توصیفات این نویسنده از چهره‌ها، مکان‌ها و اتفاقات ملال‌آور و کسالت‌بار نیست. همان‌قدر که مخاطب را درگیر کند و به بطن داستان بکشاند برای تعریف و توصیف کافی است.

تفاوت طبقاتی و آسیب‌هایی که اربابان و صاحبان قدرت و ثروت به طبقه‌ی پایین‌دست جامعه می‌رسانند، هیچ وقت از بین نمی‌رود. شاید کمی لباس مدرن بپوشد و بین تمام مشکلات و دغدغه‌های زندگی امروز نادیده گرفته شود، اما دیر یا زود تمام این زخم‌های قدیمی و پوسیده سر باز می‌‌کنند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت می‌شود و زندگی‌های زیادی را نابود می‌کند.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”