ریتم آهنگ

معرفی کتاب شبانه‌ها

معرفی کتاب شبانه‌ها

معرفی کتاب شبانه‌ها

کتاب شبانه‌ها نوشته کازوئو ایشی گورو است که با ترجمه بی‌نظیر علیرضا کیوانی‌نژاد منتشر شده است. این کتاب داستان‌های این نویسنده است با حال و هوای موسیقی.

درباره کتاب شبانه‌ها

هر کدام از پنج داستان کتاب سرشار از موقعیت‌های جذابی است که خواننده را به فکر فرو می‌برد تا در نوای سکوتی که موسیقی در آن جریان دارد به پیچیدگی و درگیری انسان پی ببرد. این کتاب روایتی جذاب از انسان گم‌شده و ناپیدا در دنیای امروز است. کتاب مجموعه ۵ داستان کوتاه در باب موسیقی است. داستان آوازخوان: نوازنده‌ای که در یک کافه گیتار می‌زند و ناگهان نوازنده مشهور و مورد علاقه‌اش را می بیند و قرار می‌شود آن شب روی قایقی برای همسر او آهنگ بخوانند. داستان چه بارانی باشد، چه آفتابی: مردی که عاشق موسیقی است قرار است برای تعطیلات به لندن و خانه دوستش برود. همسر دوستش امی در موسیقی سلیقه‌ای همانند او دارد. داستان شبانه: ساکسیفون نواز بااستعدادی که صورت زشتی دارد جراحی زیبایی کرده تا به سوی موفقیت برود و در هتلی با یکی از ستارگان همسایه است. داستان نوازندگان ویلون سل: پسر جوانی که ویلن سل می‌زند با زنی آشنا می‌شود که ادعا می‌کند موسیقی‌دان مشهوری است و می‌خواهد به او کمک کند تا بهتر سازبزند. داستان تپه‌های مالورن‌: پسرک گیتارنواز دانشگاه را رها می‌کند تا به سوی موسیقی برود و به مهمان‌خانه خواهرش نقل مکان می‌کند و انجا با دو موسیقی‌دان سوئدی آشنا می‌شود.

خواندن کتاب شبانه‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب شبانه‌ها

پس می‌فهمید چرا وقتی تونی گاردنر را خیلی واضح در شش متری خودم دیدم هیجان‌زده شدم. اول باورم نشد خودش باشد و حتماً هنگام عوض کردن آکورد، نُتی را جا انداختم. تونی گاردنر؟ مادر عزیزم اگر این‌جا بود و می‌دید چه می‌گفت؟ به‌خاطر مادرم، به‌خاطر تمام خاطراتش، باید جلو می‌رفتم و چیزی می‌گفتم و مهم نبود که بقیهٔ نوازنده‌ها می‌خندیدند و می‌گفتند چرا مثل دهاتی‌ها رفتار کردی.

البته نمی‌توانستم میزها و صندلی‌ها را کنار بزنم و شیرجه بزنم طرفش. اواخر اجرای ما بود. وقتی مشغول زدن قطعهٔ سوم و چهارم بودیم آن‌جا این‌قدر به‌هم‌ریخته بود که هر لحظه با خودم می‌گفتم الان است که بلند شود و برود. اما او همان‌جا نشسته بود، تو خودش بود، و زل زده بود به فنجان قهوه‌ای که دستش بود، انگار چیزی که پیشخدمت برایش آورده بود گیجش کرده بود. شبیه هیچ‌کدام از توریست‌های امریکایی نبود. بلوز یقه‌دار مردانهٔ روشنی تنش بود با شلوار خاکستری گشاد. موهایش، که زمانی روی جلد این صفحه‌ها خیلی تیره و براق به‌نظر می‌رسید، حالا جوگندمی شده بود اما کماکان پرپُشت. و مدل موهایش مثل قدیم‌ها بود. اولین‌بار که دیدمش عینک آفتابی‌اش را گرفته بود توی دستش ــ شک دارم اگر عینک می‌زد می‌توانستم بشناسمش ــ اما همان‌طور که اجرای ما ادامه داشت، زیر نظر داشتمش. عینک می‌زد، برش می‌داشت و دوباره می‌زد. به‌نظر پریشان بود و من هم از این‌که به آهنگ‌های ما گوش نمی‌کرد دلخور بودم.

بالاخره اجرای ما تمام شد. هول‌هولکی و بدون آن‌که چیزی به دیگران بگویم آن‌جا را ترک کردم و خودم را به میز تونی گاردنر رساندم و دچار یکی از آن لحظات سخت شدم که آدم نمی‌داند چه‌طوری سر صحبت را باز کند. پشت سرش ایستاده بودم، اما انگار حس ششمش به او گفت برگردد و نگاهم کند ــ و فکر کنم این همان رفتاری بود که در تمام آن سال‌ها طرف‌دارانش با او داشته‌اند ــ و بعد خودم را معرفی کردم و برایش توضیح دادم که چه‌قدر تحسینش می‌کنم و جزء ارادتمندانش هستم، و این‌که من عضو همان گروهی بودم که داشت برنامه‌اش را می‌شنید و این‌که مادرم هم یکی از طرف‌داران پروپاقرصش بوده و همهٔ این‌ها را باعجله گفتم. او با چهره‌ای موقر به حرف‌هایم گوش کرد و سرش را چندبار تکان داد انگار که دکترم باشد. همین‌طور به حرف زدن ادامه می‌دادم و او هم هرازچندگاهی می‌گفت: «جدی؟» بعد از مدتی فکر کردم دیگر باید دست از سرش بردارم و همین که خواستم راه بیفتم گفت: «پس تو اهل یکی از همین کشورهای کمونیستی هستی. آن‌ها خیلی خشن بودند!» 

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”