آیدا سرکیسیان همسر احمد شاملو بعد از گذشت ۱۵ سال از مرگ شاملو، اجازه انتشار نامهها را داد.
رابطه عاطفی و عاشقانه احمد شاملو و آیدا یکی از مهمترین وجوهِ زندگی این شاعر است که باعث تحول در زندگی شاملو شد؛ به طوری که در بسیاری از مشهورترین اشعارش رد پای حضور آیدا کاملا محسوس است. به همین دلیل میتوان این رابطه را یکی از تاثیرگذارترین روابط عاشقانهای دانست که شخص شاملو نیز مدام به آن اشاره داشت.
فضای حاکم بر این نامهها احساسات شخصی شاعر است، همراه با اشارههایی به برخی مسائل ادبی و سیاسی روزگار. هر چند این موضوع تا به حال آنچنان پررنگ به شمار نیامده است. در پایان کتاب نیز تصویر هفده نامه با دستخط شاعر گنجانده شده است.
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفته شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام…»، از مهاجران قفقازي بود که در انقلاب بلشويكي روسيه، به همراه خانوادهاش به ایران کوچ کرده بود.
شاملو دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند. سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایرانشهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران گذراند. به شوقِ آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبت نام کرد.
در بحبوحه جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیتهای سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد. بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان، با خانواده به ارومیه رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشهوری و فرقه دموکرات آذربایجان، همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخه آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. شاملو پس از این اتفاق برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتاب فروشی مشغول به کار شد.
در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران، مأموران به خانهاش حمله کردند تا به خاطر کتابها و نوشتههایش دستگیرش کنند. شاملو موفق شد فرار کند. اما پس از چند روز در چاپخانه روزنامه اطلاعات دستگیر شد و به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی برده شد. زمستان ۱۳۳۳ پس از تحمل یک سال حبس، از زندان آزاد شد.
در ۲۱ سالگی، با نيما يوشيج آشنا شد. این آشنایی، باعث به وجود آمدن رابطهای خانوادگی میان آنها شد، و تا سالها ادامه پیدا كرد.
همچنین در مورد این کتاب گفته شده است:
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند. برای فردایمان چه رویاها در سر دارم! آن رنگینکمان دوردستی که خانهی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را میبوسند و در وجود یکدیگر آب میشوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهی نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجلهگاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم میخواهم فریاد بکشم: «آیدای من! شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز، همهی خدایان به انتظار ما هستند!» معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است. چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و چه نیرومندم! آیدای من، تو معجزهیی. روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر ــ که من با آن در این سرزمین کوس خدایی میزدم ــ. میپنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانهی من نخواهد آمد. میپنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. میپنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست. میپنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بالزنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینههای خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار میشوند. کنار تو، خود را بازیافتهام، به زندگی برگشتهام و امیدهای بزرگ رویایی ترانههای شادمانه را به لبهای من بازآوردهاند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیمتر نبوده است. تو شعر را به من بازآوردهای. تو را دوست میدارم و سپاست میگزارم. خانهی فردای ما خانهیی است که در آن، شعر و موسیقی در پیوندی جاودانه به ابدیت چنگ میاندازند. از این جهت است که من، تو را با همهی اعتقادی که دارم، آیدای خودم مینامم. زیرا هیچ چیز نیرومندتر از عشق نیست. از این جهت است که من، با اعتماد و یقین به تو میگویم که خدا نیز نمیتواند طلوع آفتاب فردای ما را مانع شود. زیرا که ما ــ من و تو ــ برای فردایمان حتی به طلوع خورشید خدا نیز نیازی نداریم: قلب من و تو هست؛ و عشق، قلب ما را از خورشید فروزانتر میکند... ما برای فردای خود فقط به قلبهای فروزان یکدیگر اعتماد میکنیم. من به عشق گرامی تو نسبت به خود، و به عشق دیوانهوار خود نسبت به تو اعتماد دارم؛ و به خاطر همین اعتماد است که از این پس، با جرأت و با شهامت بیشتری زندگی میکنم.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”