ریتم آهنگ

معرفی کتاب مغازه خودکشی

معرفی کتاب مغازه خودکشی

معرفی کتاب مغازه خودکشی

مغازه خودکشی یک کمدی سیاه از ژان تولی، نویسنده، کارگردان و طراح فرانسوی است که تاکنون به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است. این رمان عجیب درباره یک دکان فروش ابزار خودکشی است.

انیمیشن مغازه خودکشی هم با اقتباس از این اثر در سال ۲۰۱۲ ساخته شد.

درباره‌ کتاب مغازه خودکشی

مغازه خودکشی داستان کسب و کار خانوادگی خانواده‌ی تواچ است. آن‌ها یک مغازه خودکشی دارند که سر درش این شعار را نوشته‌اند: 

«آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.» 

مغازه تواچ به افرادی که قصد خودکشی دارند، خدمات و مشاوره می‌دهد؛ با چی خودتان را بکشید، چطور بکشید و کجا. انواع ابزار و ادوات خودکشی از نوع ساده آن مثل طناب دار تا پیچیده‌ترین ویروس‌های کشنده در مغازه آنها پیدا می‌شود. مغازه‌ای که نه زمانش معلوم است و نه مکانش مشخص. اما مسئله‌ای که خوب به چشم می‌آید وفور ناامیدی است؛ یک بیماری مسری که کسب و کار خانواده تواچ را رونق داده است.

بیشتر مردم دلیلی ندارند که به زندگی ادامه دهند، شاد بودن و خندیدن برایشان چیز عجیبی شده و آمار خودکشی خیلی بالاست بنابراین مغازه خودکشی مفتخر است که به مردم برای خلاص شدن از شر زندگی کمک می‌کند. همه‌چیز برای تواچ‌ها خوب پیش می‌رود آنها هر روز وسایل جدیدی اختراع می‌کنند و میل به خودکشی هم رو به افزایش است تا این که آلن به دنیا می‌آید. 

آلن با همه آدم‌های این قصه فرق دارد. شاد است. لبخند می‌زند و عاشق کمک کردن به دیگران است. او قوانین مغازه را رعایت نمی‌کند و رفتارش کم‌کم باعث ایجاد تغییرات اساسی می‌شود.

حضور مرگ در سراسر کتاب احساس می‌شود و در مقابل آن تلاش برای ساختن زندگی و ادامه دادن به حیات وجود دارد. جنگی نمادین و پر از شوخی و طنزی ظریف که خواننده را مسحور می‌کند. جالب این‌جا است که نام افراد خانواده تواچ هم نام افراد سرشناسی است که به نوعی خودکشی کرده‌اند.

کتاب مغازه خودکشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

مغازه خودکشی برای تمام دوست‌داران رمان‌های خارجی، جذاب و خواندنی است.

درباره‌ی ژان تولی

ژان تولی، کاریکاتوریست، فیلمنامه‌نویس و رمان‌نویس فرانسوی متولد ۲۶ فوریه ۱۹۵۳ است. ژان تولی علاوه بر تصویرسازی و فیلم‌سازی، کتاب‌های موفقی نوشته و جوایز ادبی بسیاری را هم از آن خود کرده است. کتاب‌های مغازه خودکشی و آدم‌خواران از ژان تولی هر دو توسط احسان کرم‌ویسی به فارسی ترجمه شده‌اند.

بخشی از کتاب صوتی مغازه خودکشی

«مرلین، به خاطر اون کاغد کادو ببخشید. ما به آلن گفتیم کاغذ کادوی سیاه سفید بگیره ولی باز کار خودش رو کرد و با اون لبخند دلقکانه‌اش، با این کاغذ رنگ و وارنگ برگشت. دیگه خودت می‌دونی برادرت چجوریه! خب، اینم از طرف من و بابات تقدیم به تو که حالا دیگه بزرگ شدی.»

مرلین با دقت کادوی والدینش را باز کرد.

«یه سرنگ؟ چی توشه؟»

«یه سم مهلک!»

«مامان، بابا، بالاخره بهم اجازه دادین خودم رو بکشم؟ درست فهمیدم؟ می‌تونم اینکارو بکنم؟»

مادرش چشمانش را بالا برد و گفت: «خودت نه، بلکه هرکی رو که ببوسی!»

«چطوری؟»

«این آمپول پیشنهاد شرکت مرگ‌آورانه. اون رو توی رگت تزریق می‌کنی. هیچ بلایی سرت نمیاد. مریض هم نمی‌شی. ولی باعث میشه بزاقت سمی رو ترشح کنه که هرکسی رو که می‌بوسی، بکشه. هر بوسه‌ی تو به مرگ منجر می‌شه!»

میشیما گفت: «توی مغازه جایگاه خودت رو پیدا می‌کنی، می‌دونی من و مادرت تصمیم گرفتیم این وظیفه رو بهت بدیم که توی قسمت تره‌بار باشی و مشتری‌هایی که داوطلبانه این نوع خودکشی رو انتخاب می‌کنند، با یه ماچ به درک بفرستی! بوسه‌ی مرگ!»

توضیحی بیشتر:

خانم تواچ روی تخت دخترش مرلین نشسته بود و برایش داستان خودکشی کلئوپاترا را تعریف می‌کرد، «وقتی کلئوپاترا، ملکه‌ی مصر، در سوگ آنتونی نشسته بود، تاجی از گُل بر سر نهاد و به خدمتکارانش دستور داد حمام را آماده کنند. بعد از حمام، کلئوپاترا غذای اعیانی‌ای میل کرد. سپس مردی روستایی که سبدی در دست داشت از راه رسید. هنگامی که محافظان از او بازجویی کردند که چه چیزی همراهش است، برگ‌های روی سبد را کنار زد و سبدِ پُر از انجیر را به آن‌ها نشان داد. محافظان از اندازه و زیبایی انجیرها متحیر شدند. مرد لبخند زد و به آن‌ها مقداری از آن میوه‌ها داد؛ بنابراین به او اعتماد کردند و اجازه‌ی ورود دادند.» مرلین دراز کشیده و به سقف چشم دوخته بود. به صدای زیبای مادرش گوش می‌داد که برایش داستان می‌خواند، «پس از ناهار، کلئوپاترا لوحی نوشت و آن‌ را مُهروموم‌شده نزد اوکتاویوس فرستاد. سپس همه‌ی خدمتکاران را، جز یک پیشخدمت، معاف کرد و در را بست.» چشمان مرلین سنگین شده بود و نفسش آرام‌تر... «وقتی اوکتاویوس مهر لوح را گشود، درخواست کلئوپاترا را خواند که از او خواسته بود کنار آنتونی به خاک سپرده بشود. آن لحظه از عمل کلئوپاترا آگاه شد. اول فکر کرد شخصاً برای نجات جان او برود، ولی بعد تصمیم گرفت چند نفر را به‌سرعت برای رفع مشکل بفرستد. قاصدان سریع حرکت کردند، ولی وقتی به آن‌جا رسیدند، محافظان را دیدند که حفاظت نمی‌کنند و اصلاً از چیزی خبر ندارند. هنگامی‌ که در اتاق را گشودند، جسد کلئوپاترا را در ردای سلطنتی، روی تخت طلایی یافتند. در آن‌جا خدمتکار او را دیدند که داشت سربند ملکه را مرتب می‌کرد. یکی از مردان باعصبانیت به او گفت 'چه زیبا خدمت کردی، چرمی‌ین.' او پاسخ داد 'بله، به‌راستی زیبا خدمت کردم و اکنون سر ملکه‌ای را می‌پیچم که به پادشاهان بسیاری خدمت کرده است.' همان‌طور که کلئوپاترا دستور داده بود، افعی زیر انجیرهای سبد پنهان شده بود تا ناگهان به او حمله کند، ولی وقتی انجیرها را کنار زد، مار را دید و گفت 'پس تویی؟!' و دستانش را برای نیش خوردن برهنه کرد.» مرلین که انگار هیپنوتیزم شده بود، چشمانش را باز کرد. مادرش موهایش را نوازش کرد و داستان را تمام کرد، «دو نقطه‌ی ریز جای نیش روی دست‌های کلئوپاترا پیدا بود. هر چند اوکتاویوس از مرگ کلئوپاترا ناراحت شده بود، روح بزرگش را ستایش کرد و او را با مراسمی باشکوه و شاهانه کنار آنتونی به خاک سپرد.» آلن دم‌در اتاق نیمه‌بازِ خواهرش ایستاده بود و گوش می‌داد. «اگه من اون‌جا بودم، از پوست اون ماره یه جفت دمپایی درست می‌کردم که مرلین باهاشون بره کنسرت کرت کوبین!»

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”