ریتم آهنگ

معرفی کتاب من و پلاترو

معرفی کتاب من و پلاترو

معرفی کتاب من و پلاترو

 کتاب من و پلاترو نوشته خوان رامون خیمنس است که با ترجمه عباس پژمان منتشر شده است. من وپلاترو بعد از دن کیشوت محبوب‌ترین کتاب در دنیای اسپانیایی زبان است. ظاهرآ این کتاب تأثیر زیادی هم در ادبیات اسپانیایی و پرتغالی و آمریکای لاتین داشته است.

درباره کتاب من و پلاترو

کتاب دربار خوان رامون خیمنس است به همراه خرش پلاترو است. پلاترو کوچولو و پرمو و لطیف است؛ ظاهرش آن قدر نرم است که انگار همه‌اش از پنبه است و هیچ استخوانی در بدنش نیست. این کتاب داستان کسی است که ترجیح می‌دهد با حیوانات همراه باشد و از انسان‌ها دوری کند. کتاب برای بزرگسالان نوشته شده است اما کودکان هم از آن استقبال کردند. این کتاب در تاریخ ادبیات اسپانیا در دوره ورود به دنیای مدرن بسیار تاثیرگذار بود. نویسنده در سال ۱۹۵۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. 

خواندن کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

درباره خوان رامون خیمنس

خُوآن رامُن خیمِنِس متولد ‏۲۴ دسامبر ۱۸۸۱، اسپانیا است و در ۲۹ مه ۱۹۵۸ در پورتوریکو درگذشته است، او شاعر مشهور اسپانیایی بود. خوان رامون خیمنس جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۶ دریافت کرد. یکی از مهم‌ترین خدمات وی به شعر مدرن، ایدهٔ شعر خالص بود.  

بخشی از کتاب من و پلاترو

شب، که مِه‌آلود و ارغوانی است، فرامی رسد. هنوز در آن سوی برجِ ناقوس پرتوهای ضعیفی به رنگ بنفش و سبز باقی مانده است. راه که از شیبی بالا می‌رود پر شده است از سایه‌ها، زنگوله‌ها، عطر علف، آوازها، خستگی، آرزو. ناگهان از کلبه محقری که میان گونی‌های بزرگ ذغال گم شده است مرد سیاهی به سوی ما می‌آید که کپی‌ای بر سر دارد و سیخکی در دستش است، و یک دم چهره زشتش در روشنایی سیگار به رنگ سرخ درمی‌آید. پلاترو لرزشی می‌کند.

ـ چیزی با خود می‌برید؟

ـ خودتان ببینید... پروانه‌های سفید... 

مرد می‌خواهد سیخک آهنی‌اش را توی توبره فرو کند، و من مانعش نمی‌شوم. درِ توبره را باز می‌کنم. چیزی تویش پیدا نمی‌کند. و غذای اعلای روح، آزاد و ساده لوح، از گمرک رد می‌شود، بدون این که عوارضش پرداخت شود...

فصل ۳: بازی‌های تنگ غروب

هنگام غروب آفتاب که من و پلاترو سرتاپامان یخ بسته است و قدم در تاریکی ارغوانی رنگ کوچه محقری می‌گذاریم که روبروی بستر خشکیده رودخانه واقع است، بچه‌های فقرا دارند بازی می‌کنند، یکدیگر را می‌ترسانند، ادای گداها را درمی‌آورند. یکی از آنها گونی‌ای بر سرش کشیده است، آن یکی خودش را به کوری زده، سومی ادای آدم‌های شَل را درمی‌آرد...

آن وقت یکدفعه یک هوس دیگر به سرشان می‌زند و ورق برمی‌گردد، حالا آنها کفش و لباس دارند، مادرهاشان به آنها غذا داده‌اند بخورند، که البته فقط خودشان می‌دانند چه طور چنین چیزی ممکن شده است، آنها تبدیل به شازده‌ها و شازده‌خانم‌ها شده‌اند: ـ پدر من یک ساعت دارد که جنسش نقره است.

ـ پدر من یک اسب دارد.

ـ پدر من یک تفنگ دارد.

ساعتی که تنها خیرش این است که پدر را کله سحر بیدار کند؛ تفنگی که نمی‌تواند گرسنگی را بکشد؛ اسبی که آدم را فقط به سرزمین فلاکت می‌برد...

آن وقت حلقه می‌زنند و می‌رقصند. میان این همه سیاهی، دخترکی غریبه هست که حرف‌هایش طور دیگری است، خواهر سبزقبایی که با صدای کوچولو، آن بلور جاری در سایه‌سار، مثل شازده خانم آواز می‌خواند:

من بیوه جوااانِ

کنتِ اُرِئه هستم...

بله، بله، ای کوچولوهای فقیر! بخوانید، خیال پردازی کنید! به زودی، که دوران بلوغتان فرا می‌رسد، بهارتان نقاب زمستان برچهره‌اش خواهد زد و مثل یک گدا شما را خواهد ترساند.

ـ برویم پلاترو...

 

سایت ناشر در معرفی کتاب چنین آورده است:

خوان رامون خيمنس در مدرسه يسوعى‌ها درس خوانده بود، كه يكى از كتاب‌هاى درسى‌اش كتاب درس‌هايى از مسيح، اثر قديس آكِمْپيس آلمانى، بوده است. مى‌گويند آن نسخه از اين كتاب كه او آنجا مى‌خواند اكنون هست و او زير بعضى جمله‌هايش خط كشيده است. ظاهرآ يكى از آن جمله‌ها اين است: راز دلت را براى هر كس فاش نكن. پژوهشگران آثار خيمنس معتقدند او واقعآ در تمام عمرش به اين سفارش قديس آكِمْپيس عمل كرد. انگار در من و پلاترو هم گاهى اين را مى‌شود ديد. شايد آن اشارات مبهمى كه در بعضى فصل‌هاى كتاب به عشق‌هاى بيهوده و بى وفايى مى‌شود واقعآ از همين نوع رازپوشى‌هاست. اصلا شايد همين «عشق‌هاى بيهوده» و «بى وفايى»ديدن‌ها بوده است كه باعث شد او من و پلاترو را خلق كند، كه در واقع كتاب تنهايى يك شاعر و شرح مردم گريزى اوست.

پلاترو خر کوچولوی بسیار نرم و سفیدی است که خوان رامون خیمنس آن را خلق کرد تا دوست دنیای تنهایی اش باشد. من و پلاترو شرح آن تنهایی و آن دوستی است. خیمنس من و پلاترو را برای بزرگسالان نوشته بود، اما وقتی کتابش چاپ شد کودکان هم استقبال غیرمنتظره ای از آن کردند که بدون شک به خاطر وجود دوست داشتنی پلاترو بود. می گویند در سال 1948 که خیمنس به آرژانتین رفته بود، مدرسه های پایتخت تعطیل شد و بچه ها هجوم آوردند تا خالق پلاترو را ببینند.چاپ های قبلی من و پلاترو از متن فرانسه و انگلیسی آن ترجمه شده بود. نسخه حاضر ترجمه ای است از متن اصلی اثر، یعنی از متن اسپانیایی آن.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”