رامش که در هند دانشجو است، سخت دلباخته همنالینى است و قصد دارد با او ازدواج کند. اما پدر رامش برای او شخص دیگری را در نظر گرفته است. رامش به دنبال پدرش به ده دختر میرود تا با او ازدواج کند. در راه برگشت آنها دچار طوفان میشوند. زمانی که رامش به هوش میآید، متوجه میشود فقط خودش و همسر آیندهاش در ساحل هستند. اما این دختر کمالا نام دارد و اصلا همسری نیست که پدرش انتخاب کرده بود.
در این کتاب، تاگور بنا به عادت معهود، یک بار دیگر با در هم آمیختن حکمت کهن هند با مقتضیات جهان مدرن، دیدگاهی عجیب و غریب و ناموجه در قبال رخدادهای معاصر خود اتخاذ میکند که به قول گئورگ لوکاچ، منتقد ادبی و فیلسوف بزرگ قرن بیست، پیش از هر چیز در خدمت بازسازی سلطهی استعماری انگلیس بر هندوستان از طریق نفی مبارزات رهایی بخش است. لازم به ذکر است در این کتاب نیز همچون «خانه و جهان» اثر دیگر تاگور، مسائل حاد اجتماعی تا حد درگیریهای خانوادگی تقلیل مییابند.
رابیندرانات تاگور (Rabindranath Tagore)، نویسنده و شاعر بزرگ هندوستان و برنده جایزه نوبل ادبیات است. رمان زیبای کشتی شکسته با ترجمه دقیق زنده یاد عبدالمحمد آیتی در دهه چهل در سلسله انتشارات کتابهای جیبی منتشر شد و از آن زمان تاکنون همواره خواننده داشته است.
در بخشی از کتاب کشتی شکسته میخوانیم:
۱
براى همه مسلم بود که رامش آخرین امتحان خود را در حقوق با موفقیت مىگذراند. زیرا الهه دانش ـ آنکه فرمانرواى مدارس است ـ پیوسته سر تا پاى او را با گلهاى طلایى رنگ لوتس (Lotus) گلباران کرده و بارانى از جایزههاى علمى بر او باریده بود.
همه انتظار داشتند که رامش پس از امتحانات خود، از کلکته بهموطن اصلىاش برگردد. ولى خود او چندان علاقهاى بهاین مسافرت نشان نمىداد. پدرش نامهاى برایش نوشته و از او خواسته بود که هرچه زودتر مراجعت کند و رامش هم در جواب اطلاع داده بود که پس از اعلان نتیجه امتحانات خواهد آمد.
جوجندرا پسر آنادابابو همشاگرد و همسایه رامش بود. آنادابابو از براهمه بود و دخترى بهنام همنالینى داشت که تازه امتحان سال اول دانشکده ادبیات را مىداد. رامش همیشه بهدیدن این خانواده مىآمد و مخصوصآ هرروز بهطور منظم برسر میز چاى آنها حاضر مىشد. ولى غرض اصلى رامش تنها نوشیدن چاى نبود. زیرا در غیر این مواقع هم گاهبیگاه سرى بهخانه آنادابابو مىزد.
همنالینى روزها روى بام خانه قدم مىزد و گاه درسش را مىخواند و گاهى هم بعد از استحمام گیسوان خیس خود را خشک مىکرد در این
مواقع رامش فرصت را غنیمت مىشمرد و بهبهانه اینکه در جاى خلوت بهتر مىشود درس خواند کتابش را برمىداشت و روى آخرین پله بام مىنشست. اما بعضى وقتها اتفاقات سادهاى رخ مىداد و او را از مطالعه باز مىداشت و اگر ما نیز بهخوبى جوانب کار را بنگریم بهآن امور پى خواهیم برد.
هنوز صحبت ازدواج در میان نیامده بود زیرا عللى در میان بود که آنادابابو را از این فکر منصرف مىساخت. آنادابابو براى همسرى آینده دخترش یکى از دوستان جوان خود را که در انگلستان بهتحصیل حقوق اشتغال داشت در نظر گرفته بود.
عصر یکى از روزها سر میز چاى مناقشه عجیبى درگرفت زیرا یکى دیگر از دوستان این خانواده بهنام آکشاى بحث جالبى را پیش کشید. این آکشاى در امتحانات خود توفیق نیافته بود. اما جوان فهمیدهاى بود و از میان همه نوشابهها بهچاى همنالینى دلبستگى داشت. علت مناقشه آن بود که آکشاى گفته بود: «هوش مردها مانند شمشیر است که هرچند هم تیز نباشد سنگینىاش ضامن آن هست که بهجاى سلاح برندهاى بهکار رود در حالى که هوش زنها مثل قلمتراش است که هرچند هم تیز باشد کار مهمى از آن ساخته نیست.»
همنالینى مىخواست این نظریه ناصواب را نشنیده بگیرد و بهآن جوابى ندهد ولى جوجندرا بهمیدان آمد و دعوى باطل آکشاى را تصدیق کرد و در نقصان هوش زنان فصل مبالغهآمیزى بیان داشت. گفتار او رامش را هم بهمعرکه کشید و او درباره برترى عقل زنان داد سخن داد.
رامش در گرماگرم حماسهسرایى خود دو فنجان دیگر چاى را خالى کرده بود که ناگاه خادم داخل شد و نامهاى بهخط پدرش بهدستش داد.
رامش نگاهى بهنامه کرد و با آنکه مباحثه بهاوج خود رسیده بود برخاست و مثل یک آدم فرارى آماده رفتن شد. توفانى از اعتراض اطرافش را گرفت و او براى رهایى خود مجبور شد توضیح بدهد که پدرش همین حالا وارد شده است. همنالینى بهجوجندرا گفت :
«از پدر رامش بابو خواهش کنید براى صرف چاى بهمنزل ما بیاید.»
رامش در جواب گفت :
«خیر خودتان را زحمت ندهید بهتر اینست که خودم را همین حالا بهاو برسانم.»
آکشاى با لحن مؤدبانهاى گفت :
«پیرمرد از چاى آنادابابو احتیاط مىکند.»
و مقصودش این بود که آنادابابو از برهمنان است و پدر رامش از متعصبین هندو!
***
براجاموهان بابو تا چشمش بهفرزند خود افتاد گفت :
«رامش باید آماده باشى تا با قطار فردا برگردیم.»
رامش سر خود را خاراند و پرسید :
«علت این عجله چیست؟»
براجاموهان گفت :
«ذاتآ علت معینى ندارد.»
رامش چشم بهپدر دوخت و با نگاه استفهامآمیزى راز آنهمه تعجیل را در وجناتش جستجو مىکرد ولى براجاموهان بهاو فهماند که در کار بزرگترها آنقدر کنجکاو و فضول نباشد.
عصر که پدر براى ملاقات دوستان کلکتهاى خود خارج شد رامش
نشست تا نامهاى براى او بنویسد و آنچنانکه شایسته تمام والدین است نامه خود را با جمله «گلهاى مقدس لوتس نثار قدمت باد» شروع نمود ولى مثل اینکه قلمش همانجا چسبیده باشد نتوانست حتى یک کلمه همه بنویسد. رامش قصد داشت در نامه خود پدر را آگاه کند که بین او و همنالینى یک قرارداد معنوى است که بههم زدن آن برخلاف عقل و منطق است، ولى چند نامه با انشاءهاى مختلف نوشت، اما هیچیک را نپسندید و عاقبت همه را پاره کرد و دور ریخت.
آن شب وقتى براجاموهان بهرختخواب خود رفت رامش بالاى بام آمد. اضطراب عجیبى در خود احساس مىکرد و در حالى که چشم از خانه همسایه برنمىگرفت و چون سایهاى روى بام قدم مىزد دید که آکشاى ساعت نه طبق معمول از در خارج شد و هنوز ساعت نه و نیم نشده بود که درها را بستند و در ساعت ده چراغهاى اتاق پذیرایى آنادابابو خاموش شد و نیم ساعت دیگر همه خانه در خواب عمیقى فرو رفتند.
رامش مجبور شد بامداد روز دیگر از کلکته بار سفر ببندد. براجاموهان کاملا مواظب بود از قطار جا نماند.
درر پشت جلد کتاب چنین آمده است:
رابیندرانات تاگور، نویسنده و شاعر بزرگ هندوستان و برنده جایزه نوبل ادبیات است. رمان زیبای کشتی شکسته با ترجمه دقیق زنده یاد عبدالمحمد آیتی در دهۀ چهل در سلسله انتشارات کتابهای جیبی منتشر شد و از آن زمان تا کنون همواره خواننده داشته است . چاپ تازه آن با ویرایش جدید و با تاسف درگذشت مترجم فرهیخته آن به بازار کتاب عرضه می شود . این اثر ما را ضمن داستانی لطیف و عاشقانه با بسیاری از مراسم و مناسک فرهنگی ، هنری و اجتماعی هندوستان آشنا می کند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”