«داستان کوتاه» ژانری مهم در ادبیات است که کمتر به آن پرداختهشده است. در طول تاریخ تعریفهای مختلفی برای داستان کوتاه ارائهشده است. متداولترین تعریف آن «داستانی است، که بتوان آن را در زمان کوتاهی مطالعه کرد و به پایان رساند.» دانشنامهی بریتانیکا داستان کوتاه را نوشتهای تعریف میکند که از رمان کوتاهتر است و شخصیتهای کمتری در داستان داخلت دارند. اما بهترین و مشهورترین تعریف را ادگار آلنپو، نویسندهی آمریکایی، از داستان کوتاه دارد. او در کتاب فلسفهی نگارش میگوید:« داستان کوتاه آن است که کوتاهتر از رمان باشد و بیشترین زمانی که برای مطالعه باید برای آن صرف کرد، بین 30 دقیقه تا دو ساعت باشد.» آلنپو میگوید:«داستان کوتاه برخلاف رمان باید تنها یک خط داستانی داشته باشد و تنها یک شخصیت اصلی داشته باشد.» در تاریخ ادبیات غرب داستاننویسهایی وجود دارند که داستان کوتاههایشان مشهورتر و جذابتر از رمانهایشان است.
نوشتن داستان کوتاه یکی از هنرمندانهترین کارهایی است که یک نویسنده در طول عمرش به آن دست مییابد. آنتون چخوف در کارنامهی ادبی خودش بیش از 700 اثر نمایشی و داستانی دارد که در نوع خود و بین نویسندگان روسی نوعی رکورد بهحساب میآید. خواندن کتابهای آنتون چخوف به خوانندگان کمک میکند تا دیدی نو و تازه به مسائل جهان بنگرند و دنیا را از دریچهی جدیدی ببینند.
سیوچهار داستان در کتاب بهترین داستانهای کوتاه چخوف وجود دارد. تعدادی از این داستانها عبارتاند از:
داستان اول: هزار رنگ
داستان دوم: صدف
داستان سوم: سالشمار زنده
داستان چهارم: شکارچی
داستان پنجم: سوگواری
داستان ششم: مجلس یادبود
داستان هفتم: آنیوتا
داستان هشتم: آگافیا
داستان نهم: گریشا
داستان دهم: شوخی کوچک
داستان یازدهم: آشنای دست و دلباز
داستان دوازدهم:خواننده گروه همسرایان
داستان سیزدهم: رویا ها
داستان چهاردهم:وانکا
داستان پانزدهم: در خانه
داستان شانزدهم: دشمنها
داستان هفدهم: وسوسه
داستان هجدهم: خوابآلود
داستان نوزدهم: ملخ
داستان بیستم: تبعیدی
داستان بیست و یکم: ویلن روتچیلد
داستان بیست و دوم: دبیر ادبیات
داستان بیست و سوم: همسر
داستان بیست و چهارم: داستان نقاش
داستان بیست و پنجم: پِچِنگها
داستان بیست و ششم: سفر با گاری
داستان بیست و هفتم: مردی لای جلد
داستان بیست و هشتم: انگور فرنگی
داستان بیست و نهم: درباره عشق
داستان سیام: عیادت بیمار
داستان سی و یکم: عزیزم
داستان سی و دوم: خانم با سگ کوچک
داستان سی و سوم: دلزده
داستان سی و چهارم: نامزد
مرد لای جلد
چند نفر شکارچی که به شب خورده بودند در انبار کدخدا پتروکوفی، در دامنههای روستای میرونیتسکی، اطراق کرده بودند. ایوان ایوانیچ، جراح دامپزشک، و بورکین، دبیر دبیرستان، دو نفر از آنها بودند. ایوان ایوانیچ نام خانوادگی عجیبوغریب و دورودراز چیمشا هیمالائیسکی را داشت که بههیچوجه به او نمیخورد و بنابراین همه در سراسر شهرستان او را با همان نام تعمیدیاش صدا میکردند. ایوان ایوانیچ در یک مزرعه اصلاح نژاد جانوران، نزدیک شهر، زندگی میکرد و حالا به شکار آمده بود تا هوایی بخورد. بورکین سالیان سال بود که این ناحیه را میشناخت چون هرسال مهمان کنتِ پ. بود.
نخوابیده بودند. ایوان ایوانیچ پیرمردی بلندقد و لاغراندامی که سبیل درازی داشت، نزدیک در انبار، نشسته بود و زیر نور مهتاب پیپ میکشید. بورکین روی کاههای انبار دراز کشیده بود و در تاریکی دیده نمیشد.
گرم گفتوگو بودند. از هر دری صحبت میکردند تا اینکه موضوع ماورا، همسر کدخدا، را پیش کشیدند که زن سرحال و باهوشی بود؛ در عمرش پا از روستا بیرون نگذاشته بود؛ نه شهر دیده بود و نه راهآهن، به یاد آوردند که حالا ده سالی میشد که از کنار اجاق خانهاش تکان نخورده بود و تنها هوا که تاریک میشد جرئت میکرد پا از خانه بیرون بگذارد.
بورکین گفت: «خیلی هم تعجبآور نیست. در این دنیا کم نیستند آدمهایی که مثل خرچنگ لاک دار یا حلزون، هميشه سعی میکنند به خلوت لاک شون پناه ببرن. شاید این موضوع تجلی برگشت به خصلت های آبا و اجدادی باشه؛ برگشت به زمانی که اجداد انسان هنوز حیوان های اجتماعی نشده بودن و توی لانه هاشون زندگی می کردن، یا شاید صرفاً یکی از مراحل طولانی سیر شخصیت انسان باشه، کسی چه می دونه. من مردم شناس نیستم و کار من این نیست که با این سوال ها قصد دخالت داشته باشم؛ فقط می خوام بگم که آدم هایی مثل ماورا پدیده عجیب و غریبی نیستن. ببینین، برای ارائه نمونه، چرا راه دوری بریم؟
آنتون پاولوویچ چِخوف (Anton Chekov) نویسندهی روس متولد 29 ژانویه 1860 در روسیه است. او در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدر چخوف که در راس این خاندان قرار داشت فردی به شدت خشک و مذهبی بود تا حدی که فرزندانش را تنبیه بدنی میکرد. او پسرانش را مجبور میکرد که هر یکشنبه همراهش به کلیسا بروند.
آنتوان در نیمهی سال 1880 در رشتهی پزشکی تحصیلاتش را آغاز کرد، این سال همان سالی بود که نخستین نوشته او به چاپ رسید. اولین نوشتهی چخوف به گفتهی خودش متنی 15 خطی بود که در نشریه دراگون فلای منتشر شد. این نوشته درواقع داستان کوتاهی به نام نامهی ستپان ولادمیریچ اِن، به همسایهی دانشمندش دکتر فردریخ است. چخوف در سال 1884 از دانشگاه مسکو در رشتهی پزشکی فارغ التحصیل شد و در همان سال جهت طبابت به اطراف مسکو رفت. با وجود اینکه چخوف بعد از فارغ التحصیلی از رشتهی پزشکی بهعنوان یک نویسنده و داستاننویس مشغول به کار شد، اما علم پزشکی او سبب شد که نقش پزشک در داستانهایش یک نقش تکرارشونده باشد.
آنتوان چخوف هم مانند بیشتر داستاننویسان روسیه داستانهایش را در ژانر رئالیسم مینوشت. او در خلق فضای داستانی بینظیر بود و بهخوبی داستانهای کوتاهش روایت میکرد. او زبانی شاعرانه و لطیف داشت و توصیفات صحنههای داستان بسیار ماهرانه عمل میکرد. یکی دیگر از ویژگیهای این نویسنده پایانهای شگفتانگیزی بود که برای داستانهایش خلق میکرد.
قلم نویسندگان روس آنقدر مسحورکننده و جذاب است که مترجمان زیادی به سراغ ترجمهی آثار این نویسندگان بزرگ رفتهاند. آنتون چخوف بهعنوان یکی از مشهورترین نویسندگان روس آثار زیادی دارد که تقریباً همهی آنها به فارسی ترجمهشدهاند. احمد گلشیری یکی از مترجمانی است که تاکنون چندین کتاب از او ترجمه کرده است که کتاب پیش رو هم یکی از همان کتابها است.
احمد گلشیری مترجم ایرانی است. او که در کارنامهی ادبیاش ترجمهی کتابهای بسیار مشهوری مانند «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» از سالینجر را دارد، آثار دیگر ترجمهشده توسط احمد گلشیری شامل: ساعت شوم و از عشق و دیگر اهریمنان از گابریل گارسیا مارکز و مجموعهی بهترین داستانهای کوتاه از آنتوان چخوف، ارنست همینگوی و گابریل گارسیا مارکز است.
خواندن این کتاب را به طرفداران ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم. خوانندگانی که پیشازاین از خواندن داستانهای نویسندگان بزرگی مانند لئو تولستوی و فئودور داستایفسکی لذت بردهاند بدون شک از خواندن این کتاب هم لذت خواهند برد. این کتاب میتواند شروع مناسبی برای کسانی باشد که میخواهند ادبیات روسیه بخوانند اما حوصلهی رمانهای چند جلدی و چند صد صفحهای را ندارند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”