ریتم آهنگ

نمایشنامه مراسم قطع دست در اسپوکن - نقد و بررسی کتاب

نمایشنامه مراسم قطع دست در اسپوکن - نقد و بررسی کتاب

«مراسم قطع دست در اسپوکن» بی‌شک یکی از آثار تاثیرگذار و تامل‌برانگیز «مارتین مک‌دونا» است. این نویسنده که به نوشتن آثار ضدقهرمانی، سیاه و خشن شهرت دارد، در این اثر هم توانسته، هنر نویسندگی خود را به مخاطبان ادبیات جهان ثابت کند. این کتاب در ایران با ترجمه‌ی روان و بسیار خوش‌خوان «بهرنگ رجبی» در سال 93 در نشر بیدگل منتشر و وارد بازار کتاب شده است.

 

دست عدالت؛ خونین و سرگردان

چند دست و بازوی قطع شده دور و بر یک اتاق نمی‌تواند آن‌قدرها هم آزاردهنده و ناراحت کننده باشد؛ دست‌کم به نظر مک‌دونا که این طور است. اتفاق عجیب و غریبی نیفتاده، فقط یک پسربچه‌ی معصوم توسط چند مرد غریبه مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. آن‌ها بزرگ‌ترین دارایی او، یعنی دست‌اش را به نحوی وحشیانه قطع کرده و با خود برده‌اند. و همین آغاز قصه‌ی سرگردانی این پسرک است، کسی که سال‌ها دور دنیا می‌چرخد و می‌گردد تا بتواند این مردها را پیدا کند، شاید بتواند دست‌اش را از آن‌ها پس بگیرد. هر چند حالا که سال‌ها از آن جریان گذشته، بعید می‌داند اثری از آن آدم‌ها توی این دنیا باقی مانده باشد.

حالا این پسر که شاید روزی می‌توانست مرد بزرگ و تاثیرگذاری در دنیا باشد، تبدیل به موجودی وحشت‌زده و عصیان‌گر به نام کارمایکل شده که بدون دست‌اش نیمه-زنده و دیوانه‌وار به همه جا سرک می‌کشد تا شاید ردی از دست نازنین‌اش پیدا کند. او ناقص است. بخشی از او را برده‌اند که مالِ خودش بوده، جزو دارایی‌های‌اش بوده، به بدن‌اش وصل بوده، و حالا بدون آن نمی‌تواند احساس کمال و خوشبختی کند. اما کارمایکل آدم بدی نیست. او قربانی است. خودش هم نمی‌داند چرا کسی باید چنین کار وحشتناکی با یک بچه بکند؟ دست قطع شده‌ی کارمایکل نمادی خون‌آلود از بی‌عدالتی و تباهی در دنیاست: دیگر حتی حق و حقوقی نسبت به بدن خودت هم نداری. هر لحظه ممکن است چند نفر از روی سرگرمی و وقت‌گذرانی بیایند و دست و پای‌ات را با خود ببرند. پس باید سفت و سخت بچسبی به خودت، به زندگی پر از شک و تردید، مدام مراقب باشی و دور و برت را بپایی.

مک دونا همین است: آمده تا حرف‌اش را بزند و برود. برای او اهمیتی ندارد که مخاطبان کتاب‌اش را نیمه کاره رها کنند یا تا پایان ادامه دهند، هر چند پایانی وجود ندارد. روزی که زشتی و بدکاری در دنیا تمام شود، نوشته‌های مک دونا هم به سروسامان می‌رسند. مک دونا ملاحظه‌کاری ندارد. می‌نویسد و به بی‌رحمانه‌ترین روش‌ها، ماجرایی‌ها را تعریف می‌کند که حتی اگر پیش از این شبیه آن را هم شنیده بودیم، باز ذهن‌‌مان آن‌ها را پس می‌زد. اما حالا کسی پیدا شده که مجبورمان می‌کند بشنویم، ببینیم و بفهمیم که دنیا چندان هم جای زیبایی نیست. نویسندگان دیگر به کفایت از خوبی‌های زندگی و دنیا گفته و شنیده‌اند، اما این مک دوناست که با انگشت گذاشتن روی وقیح‌ترین و زننده‌ترین موضوعات تعادل را در دنیای ادبیات برقرار می‌کند. او فرمانروای دنیای سیاه و مخوفی است که خودش آن را خلق کرده.

او تمام تلاش‌اش را می‌کند تا شخصیت‌های‌اش را به مرزهای فروپاشی بکشاند. مهارت این نویسنده این است که مخاطب را در تله‌های ذهنی مخوف‌اش گیر بیندازد. او هیچ ابایی ندارد از این که خوانندگان‌اش را وحشت‌زده کند و واقعیت‌های دنیا را به سبعانه‌ترین و دلخراش‌ترین شکل ممکن نشان دهد. شخصیت‌های مک دونا بی‌ادب، نامحترم، جسور و خودخواه هستند. در واقع هر یک از این آدم‌ها به خودیِ خود می‌توانند نمودی از یک ضدقهرمانِ تمام و کمال باشند. با این حال مک‌دونا از همین آدم‌ها به عنوان رسانه و صدایی استفاده کرده تا ظلم و بی‌عدالتی را فریاد بزند. او آیینه‌ای تمام‌قد از زشتی‌های دنیا جلوی صورت کسانی نگه داشته که چشم خود را بسته‌اند و وانمود می‌کنند دنیا هنوز هم می‌تواند جای زیبایی برای زندگی کردن باشد.

درباره مارتین مک دونا، مردی که زیاد می‌داند و کم می‌نویسد

مارتین مک دونا نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان ایرلندی-بریتانیایی و متولد سال 1970 است. مک دونا شهرت‌اش را مرهون سه‌گانه‌ی «لی‌نین» است: «ملکه‌ی زیبایی لی‌نین»، «غرب غم‌زده» و «جمجمه‌ای در کانه‌مارا». ملکه‌ی زیبایی لی‌نین اولین اثر مک‌دوناست که در ایرلند روی صحنه رفت و سپس در لندن هم اجرا شد و منتقدان و مخاطبان را به وجد آورد. در آن زمان مک‌دونای 27 ساله توانست پس از شکسپیر اولین کسی باشد که هم‌زمان چهار نمایش‌نامه‌اش را روی صحنه برد. «ستوانِ آینیشمور»، «چلاق آینیشمان»، «مرد بالشی»، «مامورهای اعدام» و «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» سایر آثار این نویسنده هستند. مک‌دونا نویسنده‌ی کم‌کاری است و همان طور که خودش بارها گفته، ترجیح می‌دهد زمانی بنویسد که واقعا حرفی برای گفتن داشته باشد.

مک‌دونا همچنین در مقام کارگردان و فیلم‌نامه نویس توانسته آثاری تولید کند که خیلی از مخاطبان و منتقدان را تحت تاثیر قرار داده است. او تا کنون فقط سه فیلم سینمایی به نام‌های «در بروژ»، «هفت روانی» و «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» ساخته است. 

 

جوایز و افتخارات مارتین مک‌دونا

  • برنده جایزه دایره جوایز منتقدان تئاتر در سال 1996 برای نمایش‌نامه ملکه زیبایی لی‌نین با عنوان امیدوارترین نمایش‌نامه‌نویس
  • برنده جایزه دایره جوایز منتقدان تئاتر در سال 2015 برای نمایش‌نامه مأموران اعدام با عنوان بهترین نمایش‌نامه تازه منتشرشده
  • برنده جایزه دراما دسک در سال 1998 برای نمایش ملکه زیبایی لی‌نین با عنوان نمایش‌نامه برجسته
  • نامزد دریافت دراما دسک در سال‌های 2005 و 2006 برای نمایش‌نامه‌های مرد بالشی و ستوان آینیشمور
  • برنده جایزه لارنس الیویه در سال 2003 برای نمایش‌نامه ستوان آینیشمور با عنوان بهترین کمدی نوی سال
  • نامزد دریافت جایزه لارنس الیویه در سال 1998 برای نمایشنامه جمجمه‌ای در کانه‌مارا
  • برنده جایزه لارنس الیویه در سال 2004 برای نمایش‌نامه مرد بالشی با عنوان بهترین نمایش‌نامه نوی سال
  • برنده بهترین نمایش‌نامه تازه منتشر شده در سال 2016 برای نمایش‌نامه مأموران اعدام در سال 2016
  • چهار بار نامزد دریافت جایزه بهترین نمایش‌نامه از سوی جوایز تونی برای نمایش‌نامه‌های ملکه زیبایی لی‌نین و غرب غمزده در سال‌های 1998 و 1999
  • کاندیدای دریافت همین جایزه برای نمایش‌نامه‌های مرد بالشی و ستوان آینیشمور در سال 2005
  • برنده‌ی جایزه بهترین نویسندگی و بهترین فیلم در مراسم گلدن گلوب برای فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری در سال 2018

در بخشی از کتاب مراسم قطع دست در اسپوکن می‌خوانیم

مَریلین: [ترسیده]کو؟ بهم قول دادی اذیتش نمی‌کنی؟

کارمایکل: می‌خوای بدونی من چه قدر دنبال این گشته‌م مریلین؟

مریلین: یه دستی لعنتی گفتم کو؟

[کارمایکل خیلی سر صبر می‌گردد تا مریلین را نگاهی کند...]

منظورم لعنتی بود.

[مکث. کارمایکل خیلی سرصبر به پشت سر مریلین اشاره می‌کند. به کمدی که توی‌اش شلیک کرده بود.]

اون جا چی کار می‌کنه؟

کارمایکل: اینو می‌تونم بهت بگم که نمی‌رقصه اون تو.

[هم‌زمان که کارمایکل با دقت و احتیاط شروع می‌کند به باز کردن بسته. مَریلین وحشت‌زده میرود دم کمد. دودل و با ترس‌ولرز درش را باز می‌کند و توی‌اش را نگاه می‌کند. خم می‌شود. دستش را گذاشته روی دهان‌اش.]

مَریلین: چی کار کرده‌ی باهاش؟

کارمایکل: من هیچ کاری باهاش نکرده‌م.

مریلین: بی‌هوشه.

کارمایکل: بی‌هوش نیست. [می‌رود و توی کمد را نگاه می‌اندازد.] نه راست می‌گی. واقعا بي‌هوشه. فکر کنم هفت تیره رو که شلیک کردم از هوش رفته.

[کارمایکل برمی‌گردد سروقت بسته؛ مریلین دارد نگاهش می‌کند.]

کنار کله‌ش شلیک کردم.

مریلین: این خیلی کار وحشتناکیه که!

کارمایکل: فکر کنم.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”