این رمان برای اولین بار در سال 1965 منتشر شد و نام یرژی کاشینسکی (Jerzy Kosinski) را به عنوان یک نویسندهی مطرح و موفق بر سر زبانها انداخت. کاشینسکی در این رمان داستان پسری با موی تیره و پوست زیتونی را روایت میکند که والدینش او را همانند کودکان دیگر به دهکده فرستادند تا از جنگ جهانی دوم در امان باشد. مردی پذیرفت در ازای مبلغی قابل توجه این پسربچه را نزد زوجی ببرد. پدر و مادر کودک که به دلیل فعالیتهای ضدنازی چارهای جز فرار نداشتند مجبور شدند جدایی از فرزند را بپذیرند.
دو ماه پس از ورود کودک به خانوادهی جدید مادرخواندهاش از دنیا میرود و زندگی سخت و زجرآور پسر بچه آغاز میشود. این کودک نژاد متفاوتی نسبت به ساکنان دهکده دارد و همین موضوع او را در موقعیتهای دشواری قرار میدهد. او از روستایی به روستای دیگر به تنهایی سرگردان میشود، توسط دیگران مورد شکنجه قرار میگیرد و به ندرت برای خود پناهگاهی پیدا میکند.
یرژی کاشینسکی به وضوح برای نوشتن رمان پرواز را به خاطر بسپار (The Painted Bird) از تجربیات شخصی خود استفاده میکند و دنیایی پر از خشونت بیمعنی و وحشتناک را برایتان به تصویر میکشد. سالها از نگارش این رمان خواندنی میگذرد اما همچنان ارزش ادبی خود را حفظ کرده است؛ چرا که چهرهی عریان انسان را با تمام پلیدیها و زشتیها به شما نشان میدهد.
- یکی از بهترینها! با صداقت و حساسیت عمیق نوشته شده است. (Elie Wiesel, The New York Times Book Review)
- این رمان ضربهای قدرتمند به ذهن شما میزند؛ چرا که با دقت به مسائل میپردازد. (Arthur Miller)
- خارقالعاده و به معنای واقعی کلمه تکان دهنده! یکی از قویترین کتابهایی که تابهحال خواندهام. (Jonathan Yardley, The Miami Herald)
اگر به ادبیات جنگ به ویژه جنگ جهانی دوم علاقهمند هستید، از مطالعهی این رمان نیز بسیار لذت خواهید برد.
او با نام کامل یرژی نیکودم کوشینسکی در سال 1933 در لهستان به دنیا آمد و در سال 1991 در نیویورک خودکشی کرد. این نویسندهی لهستانی - آمریکایی، یهودی تبار به شمار میآید و تجربیات تلخی در ایام جنگ جهانی دوم تجربه کرد. هنگامی که جنگ جهانی شروع شد، او فقط شش سال داشت؛ یرزی از خانوادهی خود جدا ماند و در کشورهای لهستان و روسیه آواره شد. در این سالها او قدرت تکلم خود را از دست داد و تا سال 1947 صحبت نکرد.
یرزی کازینسکی در نهایت به دانشگاه لودز رفت و در رشتههای علوم سیاسی و تاریخ تحصیل کرد و مدرک لیسانس گرفت. پس از اتمام تحصیلات به تدریس در آکادمی علوم لهستان روی آورد اما پس از دو سال راهی کشور آمریکا شد و در آنجا ماند. یرزی تمامی کتابهای خود را به زبان انگلیسی نوشته است و از میان آثار وی میتوان به گامها، عروج و... اشاره کرد.
از پدر و مادرم خبری نبود. از وسط مزرعه شروع کردم به دویدن به طرف کلبههای روستایی. صلیب پوسیدهای که زمانی رنگ آبی بدان زده بودند، سر چهارراه قرار داشت. عکس مقدسی بالای آن آویخته بودند که از آن، دو چشم که بهسختی دیده میشد ولی به ظاهر اشکآلود بود، به مزارع خالی در هرم سرخ آفتاب طالع خیره شده بود. بر یکی از بازوان صلیب، پرندۀ خاکستری رنگی نشسته بود. چشمش که به من افتاد، بالهایش را گشود و ناپدید شد.
باد بوی سوختۀ کلبۀ مارتا را از فراز مزارع میآورد. از ویرانههایی که در شرف خنک شدن بود، رشتۀ باریکی از دود به سوی آسمان زمستانی برمیخاست.
وقتی که وارد دهکده شدم سردم بود و میترسیدم. کلبهها، که نیمی از بنایشان توی زمین فرو رفته بود، و بامهای کوتاه کاهگلی و پنجرههای تختهقاپو شده داشتند، در دو سوی جادۀ خاکی قرار گرفته بودند.
سگهای دهکده، که به نردهها بسته شده بودند، متوجه حضور من شدند و زوزه سر دادند و زنجیرهایشان را کشیدند. من که میترسیدم تکان بخورم، وسط جاده ایستادم و انتظار داشتم که هر لحظه یکی از آنها خود را از زنجیر رها کند. این اندیشۀ هولناک از مغزم گذشت که از پدر و مادرم در اینجا خبری نیست و قرار هم نبود باشد. نشستم و دوباره گریه کردم. پدر و مادرم و حتی دایهام را صدا میزدم.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”