ریتم آهنگ

نشانه شناسی بازیگر تاویل کنش

نشانه شناسی بازیگر تاویل کنش

نشانه چیست؟

«به گفته امبرتو اکو «نشانه تمامی آن چیزهایی است که بر پایه قراردادی اجتماعی و از پیش نهاده، چیزی را به جای چیز دیگری معرفی میکنند. نشانه شناسی نظریه ای است درباره دروغ»[1]

«عناصر یک نمایش دراماتیک- از جمله زبان گفتگوها، دکور، حرکت های بازیگران، لباس، چهره آرایی، زیر و بم صدای بازیگران و بسیاری از نشانه های دیگر هر یک به روش خود به پیدایش معنای

آن نمایش یاری میرساند. هر عنصر نمایش را میتوان نشانه ای Sign دانست که بخشی از معنای کلی یک صحنه، یک رخداد، یا یک لحظه‌ی رویداد را در خود دارد.»[2]

نشانه شناسی

«نشانه شناسی، شاخه ای از دانش بشری است که موضوعش نشانه ها و چگونگی کاربرد آنها برای ارتباط میان انسان ها و برای انتقال معناست.»[3]

تعریف نشانه شناسی از نظر کرالام عبارت است از: «علمی است که به مطالعه چگونگی تولید معنی در جامعه می پردازد. بنابراین نشانه شناسی به یک اندازه به مساله فرایند های دلالت و ارتباطات،

یعنی به مطالعه شیوه های تولید و مبادله معنی می پردازد. نشانه شناسی - دست کم به شکل آرمانی- یک علم چند رشته ای (multidisciplinary) است که یک هدف عام مشترک، یعنی درک بهتر

رفتار معنا دار انسان، به آن وحدت می بخشد.»[4]

ساختار گرایی و نشانه شناسی

«فردیناند دوسوسور زبان شناس سوئیسی، اولین فردی بود که در قرن حاضر با رویکرد جدیدی به مطالعه زبان پرداخت. کتابش (دوره زبان شناسی عمومی) در سال 1915 یعنی پس از مرگش منتشر

شد. او معتقد به یک مطالعه ساختاری بود که ابعاد در زمانی (تاریخی) و همزمانی (معاصر) زبان را شامل میشد. وی میان زبان (langue) و گفتار (parole) تفاوت قائل بود. تلقی زبان به عنوان یک

نظام نشانه شناختی حاصل مطالعات سوسور بود. در این نظام نشانه شناختی، نشانه زبانی (زبان) بیشتر در اصطلاحات دو گانه ای همچون «دال» و «مدلول» یا «صدا- تصویر» و «مفهوم» ارائه

گردید. هر دو وجه نشانه زبانی اختیاری‌اند. به همین دلیل، زبان میتواند نظامی خود تنظیم و انتزاعی و مستعد تأویل باشد. از تاثیر متقابل شباهت ها و تفاوت های میان دال هاست که معنا تولید میشود و

برای درک این معنی به یک رویکرد ساختگرا نیاز داریم که در این رویکرد «اجزای» زبان در ارتباط با «کل» در نظر گرفته شوند.[5]

در نظر ساختگرایان نظام نشانه ای بر چیز های عینی و ایده های ذهنی اولویت دارد و این اولویت جایگاه جهان ملموس مادی و مفهوم معمول حقیقت را به زیر می کشد. این موضوع فلسفی عینیت

بخشیدن به ایده ها در تداوم فلسفه متا فیزیک قرار دارد و باید ردپای آن را در ایده آلیسم ابژکتیو یعنی در فلسفه هگل یافت چرا که آن نیز بر نسبت دادن عینیت به ایده ها استوار است و هگل خود ادامه

دهنده دیدگاه افلاطون و اسپینوزا است.

نظام ایده ها که این فیلسوفان خِرَدگرا مطرح میکنند در درون اذهان سوژه های فردی قرار ندارد. برای مثال مثل افلاطون در قلمرویی بی زمان بیرون از جهان تثبیت شده‌اند، یا از دید اسپینوزا حالات

و صفات خدا، ذاتی و درونی هر گوشه ای از جهان است، چه انسان و چه غیر انسان و از دید هگل مقوله ها در جامعه انسانی و در ورای هر سوژه فردی نهادینه شده اند.[6]

« از نظر هگل، هنر نماد گرایانه هنوز در جهات مادی غوطه ور است. مطلق Absolute پنهان است (مطلق در فلسفه هگل: ایده Idea، خرد Mystery، جان آگاه Spirit و خدا) و صرفاً به صورت

نماد درآمده و به وضوح جلوه گر نشده است.»[7]

با نگاهی به نظریه مثل در کتاب جمهوریت افلاطون (غاری زیرزمینی که در آن مردمانی به بند کشیده رو به دیوار و پشت به مدخل غاز نشانده اند. در بیرون آتشی روشن است و پرتو آن به درون

غار می آید و روی دیوار غار،‌سایه اشیا دیده میشود)، در می یابیم که آنچه ما می بینیم همه‌ی حقیقت نیست، بخش کوچکی از آن است. اشیا و امور مثل کوه یخ شناور در اقیانوس هستند. بخش کوچک

بیرون آمده از آب، نمایان است و بخش عظیم آن (حقیقت) در آب نهان. نمادگرایان در پی یافتن آن بخش مخفی هستند و هر واقعیتی را دلیل وجود واقعیتی ژرف تر و رمز آمیز تر می دانند.[8] از

طرف دیگر با توجه به معنی «سمبل: نماد، نشانه، دال، رمز، آیت و نشانه ای از شی یا امری که شی یا امر دیگر را القا میکند.»[9] که در نزدیکی با علم نشانه شناسی است،‌و نیز به گفته یونگ درکتاب

انسان و سمبول هایش: هر چیز می تواند اهمیت سمبولیک پیدا کند: اشیا طبیعی،‌چیزهای ساخت انسان، اشیا مجرد و ... در حقیقت همه جهان یک سمبل بالقوه است و در نهایت، دقت در معنی

«سمبولیت» (استعمال کننده‌ی علائم رمزی، کسی که با مهارت، افکار خود را با علایم و شواهد بیان میکند) در کنار این نکته که «همه اشیا،‌روی صحنه تبدیل به نشانه میشوند»[10] میتوان تئاتر را

اساساً سمبول دانست. از طرف دیگر با توجه به دسته بندی پیرس از انواع نشانه که در ذیل خواهد آمد، میتوان نماد را نوع سوم نشانه نامید و در این نظر هگل «هنر نماد گرایی متوجه «کشف»

نیروی های مبهمی است که در طبیعت و رویداد های اجتماعی،‌تاریخی و انسانی وجود دارد» [11] کشف را همان «تأویل و تفسیر» به شمار آورد.

پس از سوسور، چارلز. اس. پیرس،‌فیلسوف امریکایی، پیشگام دومین تحول قرن بیستم در زمینه نظام های نشانه ای بود.

طبقه بندی پیرس از نقش های نشانه های:

«1.شمایل. اصل حاکم در نشانه های شمایلی، شباهت است؛ شمایل در اصل به واسطه شباهت بین دال و مدلول، باز نمود موضوعش است. نمونه های نشانه های شمایلی که پیرس ارائه کرده، نقاشی

تصویری و عکس است، او در ادامه سه نوع شمایل را از هم متمایز میکند، تصویر، نمودار و استعاره.

2.نمایه: نشانه های نمایه ای ارتباط علی با موضوعاتشان دارند و اغلب این رابطه فیزیکی یا رابطه مبتنی بر مجاورت است: «نمایه، نشانه ای است که به موجب آن که به واقع از موضوعش متاثر

میشود، به آن موضوع دلالت میکند.» (مانند ضربه به در که نشانگر حضور کسی پشت در است یا شاخص های کلامی (ضمایر شخصی و اشاره ای همچون من، تو، اینجا و ...)

3.نماد: رابطه بین دال و مدلول، دراین نوع،‌قراردادی و نا انگیخته است یعنی هیچ شباهت یا رابطه فیزیکی بین دال و مدلول وجود ندارد؛ نماد، نشانه ای است که به موجب یک قاعده، معمولاً تداعی

افکار عام، بر موضوعش دلالت میکند. بارزترین نمونه‌ی نمادها،‌نشانه های زبانی هستند.»[12] (12)

«رولان بارت در 1964 اعلام کردکه: تئاتر،‌که واقعاً دارای مشخصه «چند صدایی اطلاعاتی» و «تراکم نشانه» ها است، عرصه ممتازی برای مطالعات نشانه شناختی است:

ماهیت نشانه تئاتری، قیاسی باشد،‌نمادین یا قراردادی،‌دارای دلالت صریح یا ضمنی،‌ همه این مسائل بنیادی نشانه شناسی در تئاتر وجود دارند.

نشانه های طبیعی و نشانه های مصنوعی:

نشانه شناس لهستانی،‌تادئوش کوزان در 1968 این سنت ساختگرایانه را پی گرفت و در مقاله ای تحت عنوان «نشانه در تئاتر» بر اصول اساسی مکتب پراگ، و از همه مهمتر اصل نشانه شدن ابژه

تاکید کرد: « در بازنمایی تئاتری، همه چیز نشانه است». او بر مفاهیم ساختگرایانه‌ی تغییر پذیری نشانه و طیف معانی ضمنی نشانه بر صحنه نیز تاکید کرد. او کوشید به طبقه بندی اولیه نشانه و نظام

های نشانه ای تئاتری دست پیدا کند. کوزان در درجه اول، به تمایز معمول بین نشانه های «طبیعی» و «مصنوعی» اشاره میکند و تمایز او مبتنی است برانگیختگی و عدم انگیختگی: نشانه‌های طبیعی

مبتنی بر قواعد فیزیکی هستند و بر اساس این قوانین دال و مدلول مقید به رابطه مستقیم علت و معلولی هستند (برای مثال عوارض نشان دهنده بیماری و یا دود که به وجود آتش دلالت میکند.)

نشانه های مصنوعی به مداخله اختیار انسان وابسته اند (برای مثال در زبان های مختلفی که انسان با هدف ارسال پیام آفریده است)

تقابل بین این دو گروه از نشانه‌ها به هیچ وجه قطعی نیست، زیرا حتی به اصطلاح نشانه های طبیعی به کنش «انگیخته» ناظر برای برقراری ارتباط بین دال و مدلول نیاز د ارد و همین امر موجب

تدوین اصلی دیگر توسط کوزان میشود. اصل «مصنوعی بودن» نشانه های به ظاهر طبیعی بر روی صحنه:

نمایش،‌نشانه های طبیعی را به نشانه های مصنوعی تبدیل میکند (برای مثال برق آسمان)، یعنی نشانه ها را «مصنوعی» می کند. حتی اگر این نشانه ها فقط عکس العمل هایی طبیعی در زندگی باشند،

در تئاتر به نشانه های اختیاری تبدیل میشوند،‌و حتی اگر هیچ نقش ارتباطی در زندگی نداشته باشند،‌بر روی صحنه الزاماً چنین نقشی را به دست می آورند. این اصل،‌اصلاح و بسط قاعده نشانه ای

شدن میباشد:

پدیده ها مادامی که رابطه آ‌نها با آنچه به آن دلالت میکنند، مبتنی بر قصد و نیت تلقی شوند، بر روی صحنه نقشی دلالتگر به عهده می گیرند.»[13]

هدف نشانه ها

« به زعم o. zich همه چیز هایی که در تئاتر نشانه محسوب میشوند، دو هدف دارند: نخستین هدف، مشخص کردن یعنی تعیین اشخاص و جای داستان، به نحوی موثر، است. و هدف دوم کنشی

است،‌یعنی مشارکت در داستان نمایشی یا بهره مندی از آن.»[14]

نظریه نشانه شناسیک

نظریه نشانه شناسیک به دو راستای اصلی تقسیم میشود

«1.نظریه تولید نشانه: موضوع نشانه شناسی، تمامی فراشد های فرهنگی است که همچون فراشد های ارتباطی مطرح شوند.

2.نظریه رمزگان: موضوع نشانه شناسی شناخت دلالت های نشانه هاست.

البته نشانه شناسی فراشد های ارتباطی رها از دلالت نیست. هر فراشدی میتواند با نظام دلالت گونه ای وجود داشته باشد. در هر یک از موارد تقسیم نظریه نشانه شناسی به دو راستا، اولویت با یکی

از دو نکته دلالت یا ارتباط است. امکان دارد که نشانه شناسی دلالت ها را یک سر مستقل از نشانه شناسی ارتباط ایجاد کرد (هر چند که در عمل این فرض ممکن نظری حاصلی ندارد)، اما غیر ممکن

است که نشانه شناسی ارتباط را بدون نشانه شناسی دلالت بدست آورد،‌چرا که نظام دلالت گون مستقل از ارتباط وجود دارد، اما ارتباط بدون دلالت یک سر نا ممکن است.»[15]

فصل 2.

ملاحظات نظری

در مکتب پراگ

«تئاتر به عنوان یک نظام نشانه ای» در گام اول در کار پیشگامانه مکتب پراگ در دهه های 1930 و 1940 نمود می یابد. اعضای مکتب پراگ روش نشانه شناختی را در مورد انواع فعالیت های هنری

به کار بردند. نظریه پردازان چک در تلاش برای شناخت اجزا تئاتر و روابط بین آنها، اصول «هر چیزی در چهارچوب تئاتر یک نشانه است» و اجرای نمایشی مجموعه ای از نشانه‌ها است.» را بنیان

نهادند.[16]

فرایند نشانه شدن ابژه

«پیتر بوگاتیرف، کارشناس فرهنگ عامه و عضو حلقه فرمالیست های روس، قبل از همه اصول اساسی نشانگی در تئاتر را مدون کرد. نظریه بوگاتیرف بر این اساس است که صحنه تئاتر دارای این

قابلیت شگفت انگیز است که همه اشیا و همین طور بدن هایی را که در آن قرار دارند و در چارچوب آن تعریف شده اند متحول کند و به آنها قدرت شگرف دلالتگری را که در شرایط عادی و در

کارکرد های متعارف اجتماعی شان، فاقد آن اند، ببخشد:

«بر صحنه تئاتر چیزهایی که نقش نشانه های تئاتری را بازی میکنند، ویژگی ها، کیفیات و خصوصیات ویژه ای می یابند که در زندگی واقعی فاقد آنند.» این به نوعی بیانیه حلقه پراگ، تبدیل شد؛ ژیری

ولتروسکی می گوید:‌«هر آنچه بر صحنه باشد نشانه است.»

نخستین اصل نظریه تئاتری در مکتب پراگ را میتوان اصل نشانه شدن ابژه نامید. واقعیت حضور آنها بر صحنه باعث میشود کارکرد عملی پدیده ها به نفع نقشی نمادین یا دلالتگر کم رنگ شود و امکان

حضور آنها در باز نمود دراماتیک را فراهم میکند:

«در حالیکه در زندگی واقعی نقش فایده مندی یک ابژه بیش از نقش دلالتگر آن اهمیت دارد،‌در صحنه تئاتر این دلالت است که از اهمیت بیشتری برخوردار میشود.»[17]

Semiotics

«حدود یکصد سال پیش منطق دادن و فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، چارلز سندرس پیرس اصطلاح Semiosis را به کار گرفت و آن را پژوهش نسبت میان نشانه، مورد تاویلی و موضوع د انست.

پیرس در ‌آخرین سال زندگیش یعنی 1914 از اصطلاح Semiotics یا نشانه شناسی استفاده کرد. پیش از او، این واژه یونانی را جان لاک در 1690 در پایان مهمترین کار فلسفی خود یعنی «رساله

ای در پژوهش نیروی فهم آدمی» به کار برده بود.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”