ریتم آهنگ

دوست دارید بدانید چطور میمیرید؟ کتابخانه نیمه شب را بخوانید

دوست دارید بدانید چطور میمیرید؟ کتابخانه نیمه شب را بخوانید

اگر به جای شغل معلمی، به زدن ساز گیتار مشغول می شدید، زندگی تان چطور رقم می خورد؟ اگر آن روز همراه آن پیرزن به خانه اش می رفتید و سقف خانه اش، همان سقفی که دو روز بعد فرو ریخت و پیرزن را کشت، تعمیر می کردید، جهان چطور به راهش ادامه میداد؟ اگر بمیرید و آن دنیا کتابخانه ای باشد که این را نشانتان بدهد، چه می شود؟ ریتم آهنگ در این مقاله قصد دارد یکی از پربحث ترین کتابهای امروز دنیای کتابخوان ها را بررسی کند. پس تا انتها همراه ما باشید:

مت هیگ در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان به دنیا آمد. او رمان‌نویس و روزنامه‌نگار است. مت تحصیلاتش را در دانشگاه هال در رشته زبان انگلیسی و تاریخ به پایان برد و تا به حال آثار داستانی و غیر داستانی زیادی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است. مت در بیست و چهار سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد اما توانست آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد. همین شد که تصمیم گرفت برای باقی افسرده ها هم کتابی بنویسد. کتابی که نشان بدهد زندگی چطور با یک تصمیم خیلی کوچک، مسیری متفاوت در پیش میگیرد.

 

نورا میمیرد و به کتابخانه ی نیمه شب می رود. جایی که می تواند تمام مسیرهای زندگی اش را ببیند. مرگ چه جز این می تواند باشد؟ که تو را، تصمیم هایت ساخته اند؟ تو چیزی هستی که روزی با یک تصمیم اراده کردی باشی. همه چیز این زندگی در دست خودت است.

یکی از کاربران درباره ی این کتاب چنین می گوید:

هرگز اهمیت زیاد چیزهای کوچک را دست کم نگیرید. این رمان واقعاً یک تجربه خواندن غوطه وری است. وقتی نگاهم به صفحات کتابخانه نیمه شب است ، کاملاً به کتاب پایبند هستم. گویی من در کل افسون و کنجکاوی فرو می روم. دریای بی ستاره اثر بسیار مشابهی دارد (دقیقاً همانطور که پیش بینی کردم ). این دقیقاً همان کتابی است که باید برای فرار به دنیای دیگر انتخاب کنید. وقتی صحبت از نوشتن مت هیگ می شود حواس پرتی وجود ندارد. من از این واقعیت که این اولین کتاب او است که من خوانده ام ناامید شده ام و خیلی مهمانی را دیر کرده ام. وقتی نوبت به بازدید از کتابخانه نیمه شب می رسد ، بلافاصله در فضای غنی و رویایی آن گم می شوم. مدتها پس از پایان داستان ، اصالت روایت واقعاً در ذهن می ماند. برای من ، این نشانه خواندن فوق العاده ای است. برخی از زندگی های نورا جذاب و مهیج بود ، در حالی که دیگران فاقد هیجان بودند. اما من در مورد ماجراهای او خیلی دوست دارم. برای زندگی دقیق است. هر روز یک روند رو به تغییر در زندگی نخواهد بود و هر روز احساس نخواهد کرد که یک روز جذاب است. در حالی که من در بسیاری از پیچشهای زندگی در نورا مهارت داشتم ، همچنین احساس کردم نویسنده در حال آموزش یک درس است. او لحن اطمینان بخشی به نوشتن خود دارد و به آرامی به ما یادآوری می کند که آینده خود را یکبار یکبار بنویسیم. من واقعاً استفاده از کتابدار را از این نظر بسیار ارزشمند می دانم. او مانند راهنمای با بصیرت بالغی است که همیشه می خواستم. من کاملاً عاشق فصل های کوتاه کتابخانه نیمه شب هستم. این سرعت را سریع و هیجان انگیز نگه می دارد ، و دائماً خواننده را ترغیب می کند که مرتباً ورق بزند. برای ادامه حفاری داستان دارای ریتمی جذاب و جذاب است که از همان صفحه اول شما را به خود جلب می کند. این احساساتی است و وزنی را تحمل می کند که به نوعی همزمان آزاد می شود. من می توانستم با بسیاری از افکار تاریک نورا ارتباط برقرار کنم ، اما لحن امیدوار کننده هایگ مرا بلند کرد. یکی از نظریه های نورا این است که شکست در DNA او وجود دارد. وقایع زندگی او را ناامید می کند تا جایی که تسلیم شود. او احساس می کند که انگار قرار است مردم را زمین بیندازد و همیشه این ترس را داشته که کافی نیست. مانند بسیاری از ما ، او نیز گرفتار “اگر می شود” است. و قفسه های بی پایان کتابخانه به نورا اجازه می دهد تا ببیند آیا سبزه واقعاً سبزتر است – سوالی که همه ما نمی توانیم بپرسیم. کتابخانه نیمه شب نیز از طریق فصل های خود اهمیت شکستن موانع شخصی ما را برجسته می کند تا به ما اجازه دهد حقیقت را در مورد خود ببینیم. لازم نیست زندگی را درک کنید . شما فقط باید آن را زندگی کنید. کتابخانه نیمه شب نکاتی را به من آموخت. اولاً ، ما نباید تفاوتی که در زندگی دیگران ایجاد می کنیم را دست کم بگیریم. بزرگ یا کوچک ، همه چیز مهم است. دوم ، نباید از تحلیل شخصی غافل شد. نورا عادت دارد چیزهایی را بگوید یا باور کند که واقعاً فکرش را نمی کند. او همیشه وقت نمی گذارد تا واقعاً احساس خود یا آنچه واقعاً می خواهد را در نظر بگیرد. این عادت مانع خوشبختی خودش می شود. با این حال ، نحوه یادگیری و تکامل او واقعاً از من به عنوان یک خواننده الهام گرفته است. سوم ، “شما می توانید هر چیزی باشید که می خواهید باشید. زیرا در یک زندگی ، تو هستی. “ کتابخانه نیمه شب در واقع مجموعه ای زیبا از پیام ها در زیر یک طرح سرگرم کننده است. با وجود اینکه کتابخانه در جای خالی زندگی و مرگ نشسته است ، چیزی امن و دنج در این کتاب وجود دارد. این کتاب مورد علاقه جدید من است ، اکنون به نوعی با آن وسواس دارم. اما این باعث خوشحالی من می شود ، همانطور که کتاب باید! به محض رسیدن به آخرین صفحه آماده شدم تا داستان را از نو شروع کنم. این نوعی روایت است که من هرگز از خواندن آن خسته نخواهم شد ، زیرا این یک فشار تسکین دهنده اما قدرتمند برای ادامه کار است.

 

بخشی از کتاب:

طبقات کتاب دو سمت نورا شروع به حرکت کردند. زاویه‌هایشان عوض نمی‌شد. فقط افقی می‌لغزیدند و جابه‌جا می‌شدند. این احتمال هم بود که اصلاً طبقات حرکت نمی‌کنند و این کتاب‌ها هستند که جابه‌جا می‌شوند. اصلاً هم مشخص نبود که چرا یا حتی چگونه. هیچ ابزار و وسیله‌ای دیده نمی‌شد که این کار را انجام دهد. صدایی به گوش نمی‌رسید و کتاب‌ها هم از انتها یا ابتدای طبقات بر زمین نمی‌ریختند. کتاب‌ها بر اساس اینکه روی کدام طبقه قرار داشتند، با سرعتی متفاوت می‌لغزیدند، اما هیچ‌کدامشان خیلی سریع حرکت نمی‌کردند.

«چه اتفاقی داره می‌افته؟»

چهرهٔ خانم الم در هم رفت. قامتش را صاف‌تر کرد، چانه‌اش را داخل برد، قدمی به‌سمت نورا رفت و دست‌هایش را در هم گره کرد. «وقتشه که شروع کنی، عزیزم.»

«اگه اشکالی نداره، این رو بپرسم. چی رو شروع کنم؟»

«هر زندگی میلیون‌ها تصمیم رو شامل می‌شه. بعضی از این تصمیم‌ها بزرگ هستن و بعضی کوچیک. اما هر بار که تصمیمی گرفته می‌شه، نتیجه تغییر می‌کنه. تغییری جبران‌ناپذیر که به‌نوبهٔ خودش موجب تغییرات دیگه‌ای می‌شه. این کتاب‌ها دریچه‌ای هستن به تمام زندگی‌هایی که تو می‌تونستی تجربه کنی.»

«چی؟»

«تعداد زندگی‌هایی که می‌تونی داشته باشی به‌اندازهٔ احتمالاتیه که توی عمرت داری. توی بعضی زندگی‌ها انتخاب‌های متفاوتی می‌کنی و اون انتخاب‌ها نتایج متفاوتی رو ایجاد می‌کنن. اگه فقط یه کار رو متفاوت انجام داده بودی، داستان زندگی‌ت متفاوت می‌شد. همهٔ اون زندگی‌ها هم توی کتابخونهٔ نیمه‌شب وجود دارن. همه‌شون درست به‌اندازهٔ این زندگی واقعی‌ان.»

«یعنی زندگی‌های موازی؟»

«نه همیشه. بعضی‌هاشون بیشتر... متقاطع هستن. خب، دوست داری زندگی‌ای رو تجربه کنی که می‌تونستی داشته باشی؟ دوست داری کاری رو متفاوت انجام بدی؟ چیزی هست که بخوای تغییرش بدی؟ کار اشتباهی کردهٔ؟»

جوابش آسان بود. «آره. همه‌چیز.»

به‌نظر رسید این جوابش باعث شد بینی کتابدار قلقلک شود.

 

اگر دوست دارید بدانید زندگی پس از مرگ و پیش از مرگ چطور خواهد بود، کتابخانه نیمه شب را بخوانید و لذت ببرید.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”