آلزایمر را به چه می شناسید؟ از آن وحشت دارید؟ یکی از اعضای خانواده تان به این بیماری مبتلاست یا فقط اسمش را در تلویزیون شنیده اید؟ ریتم آهنگ در این مقاله کتابی را بررسی می کند که وجه متفاوتی از بیماری آلزایمر را نشان میدهد. پس تا به انتها همراه ما باشید.
بخشی از کتاب:
جوئل هرگز کالیفرنیا را دوست نداشت و مدام درباره ی ترک کردن کالیفرنیا حرف می زد. من در ظاهر با او موافقت می کردم ولی در باطن امیدوار بودم نظرش را عوض کند. امیدوار بودم بتوانم او را به کالیفرنیا علاقه مند کنم. ما یک عمر اینجا زندگی کرده ایم. منظورم خانواده ی پدرم است. اجداد پدری ام از ایرلند و آلمان به نیویورک و پنسیلوانیا آمدند.
پیش از نگارش این کتاب، تصور می کردم بیماری آلزایمر با از بین خاطرات، خانواده ها را از هم جدا می کند. اما خداحافظ ویتامین ثابت کرد چنین نیست. بلکه گاهی آلزایمر می تواند عاشق هایی که لب مرز طلاق هستند را دوباره عاشق کنند. انگار که زندگی دکمه ی برگردان به عقب داشته باشد و رفته رفته تو را آدمی دیگر کند.
خداخافظ ویتامین کتابی بسیار دلنشین بود. قلم روان، سبک داستان پردازی زیبا و موضوع جذابش باعث می شود انتخاب مناسبی برای کتابخوانی باشد. شخصیت پردازی ها به شدت قوی است و داستان سیاق جدایی از تعریف غم و اندوه یافته است.
بخشی از کتاب:
خب، پس چرا نباید همین جا بمانیم؟ در خانه ای که بزرگ شده ام و جایی که هنوز هم والدینم در آنجا زندگی می کنند. من سی سال پیش در یکی از بعد از ظهرهای ژوئیه در فونتانا به دنیا آمدم، شهری نزدیک اینجا. مادرم بیست و پنج ساله بود که به دنیا آمدم و مدت کوتاهی بعد از تولدم، او برای بار دوم والدینش را از دست داد.
اگر از خواندن کتاب هایی که با شخصیت هایش همزاپنداری کنید لذت می برید، خداحافظ ویتامین را از دست ندهید.
بخشی از کتاب:
همان سالی که پدر و مادری را که سرپرستی اش را پذیرفته بودند از دست داد، والدین اصلی اش به احتمال زیاد داشتند در چین زندگی می کردند. مادرم درباره ی والدین اصلی اش هیچ اطلاعاتی نداشت. شاید آن ها مدام به او فکر می کردند. شاید هم هرگز به او فکر نمی کردند و شاید گاهی به او فکر می کردند. یا در مواقع خاصی به او فکر می کردند مثلا وقتی که خودشان پدربزرگ و مادربزرگ بچه هایی شده بودند که من یکی از آن ها نبودم.
حالا مامان از من میخواهد اگر میتوانم مدتی اینجا بمانم و در مراقبت کردن از اوضاع به او کمک کنم. منظورش از «اوضاع»، باباست. چون مدتی است ذهن او مثل قبل کار نمیکند.
از حرف مامان حیرت کردم چون از طرفی اوضاع خیلی هم بد نیست و بابا ظاهراً تفاوتی با قبلش نکرده و از طرف دیگر و بالاتر از همه اینکه، میدانم مامان از اینکه چیزی از کسی بخواهد متنفر است.
سکوت کردم و نتوانستم پاسخی بدهم و مامان دوباره تکرار کرد:
ـ دربارهاش فکر کن. فقط برای یک سال.
وقتی داشتم به دستشویی میرفتم صدای مامان را شنیدم که داد میزد:
ـ نه، نه، نه! تو خیلی گرونی!
فکر کنم داشت با مکمل ویتامینی حرف میزد که از دستاش افتاده بود. احتمالاً قرص گینکو
***
اولین علائم مشکل پدرم تقریباً از پارسال پیدا شد. او کیف پولش، چهرهها و بستن شیر آب را فراموش میکرد. بعد کمکم موقع راه رفتن با اشیا برخورد میکرد و حتی با اینکه شبها خوب میخوابید بازهم احساس خستگی میکرد. وقتی دکتر لانگ گفت که بابا قبلاً زیادی مشروب میخورده هم کمکی به حل موضوع نکرد.
در حال حاضر، آزمایش یا اسکنی که بتوان با آن با قطعیت زوال عقل را تشخیص داد وجود ندارد. فقط بعد از مرگ شخص، میتوان مغزش را بُرش داد و پلاکهای مغزی و مشکلات ظاهریاش را دید. فعلاً فقط فرآیند حذف را داریم، یعنی درواقع آنچه داریم آزمایشاتی است که سایر علل احتمالی از دست دادنِ حافظه را رد میکنند. به عبارت دیگر، در تشخیص آلزایمر، پزشکان فقط میتوانند به شما بگویند چه مشکلات دیگری را ندارید.
حالا ما فهمیدهایم که پدرم پرکاری تیروئید، اختلال در عملکرد کلیه یا کبد، کمبود مواد معدنی و عفونت ندارد و همچنین کمبود ویتامین ب ۱۲ و فولیک اسید میتواند باعث از دست دادن حافظه شود و البته اینها قابل درمان است.
بابا خودش میگوید: «من درست و حسابی خُل شدهام.»
سیویکم دسامبر
امروز صبح ساکم را بستم، به والدینم «سال نو مبارک» گفتم و سوار اتومبیلم شدم و به طرف دریاچه سیلور راه افتادم تا شب سال نو را در کنار بونی باشم. بونی دختری است با کلی نقشه. منظورم نقشههایی برای شب سال نو است. تازگیها برنامهریزی کردن و نقشه کشیدن کار واقعاً سختی شده.
در خیابان ۱۰۱، ترافیک از حد معمول سنگینتر بود اما حداقل اینبار همه شاد و خوشحال بودند. شیشه اتومبیلها پایین بود. سمت راست من، مردی سبزهرو داشت به ترانه کریسمس گوش میداد. آهنگی بود که با موسیقی شبیه آهنگهای پاخِلبِل شروع میشد ولی در ادامه چندتا بچه هم با هم میخواندند: «در این شب! در این شب! درست در شب کریسمس...» واقعاً با این آهنگ انتخاب کردنش ترکانده بود. خودش هم هماهنگ با موسیقی، سیگارش را بیرون از پنجره تکان میداد.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”