کوتاه از زندگی نویسنده:
ساعدی این نویسنده نابغه و سرشار از خلاقیت ۲۴ دیماه ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد. او تحصیلاتش را در رشته پزشکی آغاز کرد و همزمان اولین داستانها و نمایشنامههایش را با نام مستعار گوهرمراد نوشت. سال ۴۱ به تهران آمد و با بسیاری از روشنفکران و هنرمندان همدورهاش آشنا شد. با برادرش مطب باز کرد و همزمان با نشریاتی چون هفته و آرش به همکاری پرداخت. سال ۴۶ یکی از پایهگذاران اصلی کانون نویسندگان بود. سال ۵۳ مجله الفبا را منتشر کرد. در همین سال توسط ساواک دستگیر شد و اول به قزلقلعه و بعد به اوین فرستاده شد. ساعدی یک سال در سلول انفرادی شکنجه شد. سال ۵۷ انجمن قلم امریکا از او برای سخنرانی دعوت کرد. بعد از انقلاب مجبور شد به تبعید ناخواسته تن دهد و سال ۶۰ راهی پاریس شد. خود مینویسد: « و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه کوهها و درهها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم. و الان نزدیک به دو سال است که در این جا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچچیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصله چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازه ای میایستم، نه خرید میکنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض این مدت یک بار خواب پاریس را ندیدهام. تمام وقت خواب وطنم را میبینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی میدانم. حالت آدمی که بیقرار است و هر لحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچچیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم. و این چنین زندگی کردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…» (الفبا، شماره ی ۷ پاییز ۱۳۶۵، پاریس.)
سال ۶۱ تا ۶۴ در پاریس مجله الفبا را منتشر کرد. ساعدی جز آن دسته از نویسندگان ایرانی بود که در دهه چهل ادبیات ایران را به کلی دگرگون کردند. او بر تئاتر نیز تاثیر بسیار زیادی گذاشت. او نویسندهای خودساخته و با پشتکار زیاد و خلاق بود. و در دیالوگنویسی بسیار چیرهدست بود.
ساعدی دوم آذرماه ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز دفن شد.
آثار:
۱ ـ نمایشنامهها
پیگمالیون، کار بافکها در سنگر (۱۳۹۹)، کلاته گل (۱۳۴۰)، ده لالبازی- ۱۰ نمایشنامهٔ پانتومیم (۱۳۴۲)، چوببهدستهای ورزیل (۱۳۴۴)، بهترین بابای دنیا (۱۳۴۴)، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (۱۳۴۵)، آی باکلاه، آی بیکلاه، انتشارات نیل (۱۳۴۶)، خانه روشنی (۱۳۴۶)، دیکته و زاویه (۱۳۴۷)، پرواربندان (۱۳۴۸)، وای بر مغلوب (۱۳۴۹)، ما نمیشنویم (۱۳۴۹)، جانشین (۱۳۴۹)، چشم در برابر چشم (۱۳۵۰)، مار در معبد (۱۳۵۲)، قوردلار (۱۳۵۲)، عاقبت قلمفرسایی (۱۳۵۴)، هنگامه آرایان (۱۳۵۴)، ضحاک (۱۳۵۵)، ماه عسل (۱۳۵۷)
۲ ـ داستانها:
خانههای شهر ری (۱۳۳۴)، شبنشینی باشکوه (۱۳۳۹)، عزاداران بَیَل (۱۳۴۳)، دندیل (۱۳۴۵)، گور و گهواره (۱۳۴۵)، واهمههای بینامونشان (۱۳۴۶)، ترس و لرز (۱۳۴۷)، آشفتهحالان بیداربخت (۱۳۷۷)
رمان
مقتل (۱۳۴۴)، توپ (۱۳۴۸)، تاتار خندان (۱۳۵۳)، غریبه در شهر (۱۳۵۵)، جای پنجه در هوا (ناتمام)
۳ ـ فیلمنامه:
فصل گستاخی (۱۳۴۸)، ما نمیشنویم (۱۳۴۹)، گاو (۱۳۵۰)، عافیتگاه (۱۳۵۷)، مولوس کورپوس (۱۳۶۱)، دایرهٔ مینا (چاپنشده)، رنسانس (چاپنشده)، آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱)
۴ ـ تکنگاریها:
ایلخچی (۱۳۴۲)، خیاو یا مشکینشهر (۱۳۴۳)، اهل هوا (۱۳۴۵)
۵ ـ ترجمه
شناخت خویش، نوشتهٔ آرتور جرسیلد، با محمدنقی براهنی (۱۳۴۲)، قلب، بیماریهای قلبی و فشار خون، نوشتهٔ ه. بلهکسلی، با محمدعلی نقشینه (۱۳۴۲)، آمریکا آمریکا، نوشتهٔ الیا کازان، با محمدنقی براهنی (۱۳۴۲)
نقدی بر عزاداران بَیَل
نسترن بیگی
دبیر بخش داستان مجلهی الکترونیکی ادبیات، هنر و اندیشهی جنزار
این مجموعه داستان شامل ۸ داستان کوتاه است که با قصهی اول و قصهی دوم و… از هم جدا میشوند. با مکانها و شخصیتهایی که در ۸ داستان مشترک هستند. عناصر پررنگ در این داستانها مرگ، ترس، بیماری، ناشناختههای مرموز، جهل و فقر میباشد. داستان با صدای زنگوله آغاز می شود. صدایی که هشداری برای مرگ و فاجعه است. سه قصه اول افرادی از روستا با بیماریهای عجیب میمیرند. در داستانهای بعدی مسخ تدریجی که نوعی دیگر از مرگ است رخ میدهد، و خرافهپرستی و جهل مثل سایه تاریک و سنگین تمام روستا را دربرمیگیرد. و در آخرین داستان تنها فرد آگاه و دانا از روستا فرار میکند، به شهر میرود و دیوانه میشود.
عزاداران بیل شاهکار آفرینش ساعدی است. او جامعهای را به تصویر میکشد که از ابتدا در تاریکی که خودساخته غرق است، خود به کشتن خود برمیخیزد و در انتها مهاجرتی دردناک. مردم بیل در یک عدم تعادل روانی وحشتناکی به سر میبرند. یا کاملا بیاحساس هستند و تعلقی ندارند، یا دچار وابستگی شدید هستند که در هر صورت به تباهی میرسند. مردم بیل هیچگونه پیوند و اتحادی با هم ندارند جز در زمان بلا و مصیبت. فاجعه آنها را دور هم جمع میکند، اما باز هم اتحادی وجود ندارد. جامعهای که ساعدی به تصویر کشیده است پر از تنهایی است. فردیتی خودخواهانه. در نتیجه هیچگونه سازندگی و زایشی وجود ندارد. روح این جامعه مرده است. سکونی وحشتناک که تنها مرگ و نابودی را به ارمغان میآورد. آنها در عزاداری و مرگ و بلا کنار هم جمع میشوند و هریک به نوعی مسئولیت را از دوش خود برمیدارد. گریه و زاری و توسل کردن به ضریح نماد دیگر این جامعه است . جامعهای که منتظر ظهور نجاتدهنده است و خود را از هر گونه تلاشی رها میکند. برای فرد دانا هم در این جامعه فرار و پناه بردن به غربت اتفاق میافتد که در انتها کارش به دیوانگی میکشد. اتفاقی چون تولد کودک در داستانها رخ نمیدهد حتی حیواناتشان بدون جفت هستند. این یکی دیگر از نشانههای بیتحرکی و نازایی جامعه است. اسلام که فرد دانا و آگاه است و تمام کار روستا را انجام میدهد از خود این مردم فراری میشود. آنها این قهرمان خودی را هم از دست میدهند چون منتظر فردی بیگانه هستند. البته که روشنفکر این جماعت هم کسی در حد و اندازه همین جامعه است نه بیشتر. کدخدا که رهبر جامعه است هیچ حرف و کنشی از خود ندارد او دست به دامن روشنفکر جامعه است و حتی نمیتواند از رفتن او جلوگیری کند.
در داستان مشد حسن و گاوش شاهد وابستگی شدید هستیم که در نهایت به مسخ تدریجی میانجامد. او خود گاو میشود. وابستگی توخالی که منجر به نابودی او میشود. او از انسان بریده و به عشق حیوان پناه برده. این وابستگی در رمضان به مادرش هم وجود دارد.در انتهای از نبود مادر میمیرد. در داستان موسرخه که من آن را بهترین قصه مجموعه میدانم، تغییر شکل موسرخه نهایت خلاقیت ساعدی است. او که به بیماری سیرمونی نداشتن دچار شده ست در نهایت به موجودی عجیب تبدیل میشود. جنس وابستگی موسرخه با آنهای دیگر فرق دارد. وابستگی به غذا که یکی از حیاتیترین و ابتداییترین نیازهای بشر است، در آخر او را به مرگ و تباهی میرساند. خرافات در داستان ششم کاملا آشکار میشود. مردم بیل صندوقی را پیدا میکنند که از کامیون آمریکاییها فتاده و از آن امامزاده میسازند. بتپرستی نماد دیگر این جامعه روبه تباهی است. آنها آنقدر غرق در جهل خود هستند و آنقدر بیمسئولیت هستند که حاضرند به تکه آهنی دلخوش کنند برای نجات.
بیل استعارهای واضح از جامعه ایران است. نثر ساعدی ساده و روشن است. او پیچیدگیهای روانشناختی و جامعهشناختی با سادگی در لابهلای قصههایش بیان میکند. توصیفاتش برای بردن مخاطب به دل ترس و وهم است. فضاسازی او مخاطب را در دلهره و اضطراب نگه میدارد. راوی داستانها دانای کل است و نویسنده بدون دخالت فقط داستان را روایت میکند. در داستانها مرتب شاهد اتفاق هستیم و در بستر همین اتفاقات شخصیتها را میشناسیم. بیشک میتوان گفت ساعدی بر قله ادبیات تکیه زده است.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”