ریتم آهنگ

نگاهی فرمالیستی به شعری از نادر نادرپور

نگاهی فرمالیستی به شعری از نادر نادرپور

۱
مقدمه‌ای بر هنر مهاجرت
 
مهاجرت در هنر به معنای نقل مکان طولانی مدت، غیر موقت و فرامرزی؛ و تبعید عبارت است از مطرود شدن از سرزمین مادری که عمدتا دلایل سیاسی دارد. فارغ از خود خواسته یا اجباری بودن این دو تجربه، هر دو شرایط می تواند ارتباط هنرمند را از اصل و هویتش جدا سازد. به عقیده برخی از منتقدان، هنرمندان در کشورهای بیگانه با تغییر تجربه و هویت در طول زمان، دیگر به عنوان هنرمندِ ملی شناخته نمی شوند. هویت و شهروندی آن ها از طرف سرزمین مادری نادیده گرفته می شود که سبب احساس تبعیض و اعتراض در آنان  شده و تاثیرات آن به صورت نا امیدی، تنهایی و حسرت در هنرشان موج می زند.
مهاجرت هنرمند به عنوان بحرانی چند سویه تلقی می شود؛ چرا که موجب شکل گیری سبک متفاوتی از فرم اثر و هویت هنرمند است. از این رو برای شناسایی دقیق ترِ شرایط هنرمند، انتخاب ها و تاثیرهای دو سویه در هنر مورد مطالعه قرار می گیرد. در چنین مطالعاتی، وقفه، تنش و وضعیت خلاقیت هنرمند از موارد حائز اهمیت می باشند. مهاجرت هنرمند شکلی جدید و متفاوت به هویت و هنری که خلق می کند، می دهد. هنرمندانی که از مرزی به مرز دیگر نقل مکان می کنند به همان اندازه که سنت ها، عقاید و دانش با خود می آورند، فرهنگ سرزمین جدید را نیز دریافت می کنند و فرهنگ خود را در آن نفوذ می دهند. بدین ترتیب هنر مهاجرت طرحی فراملی، بین المللی، چند زبانه و هیبرید از هنر را ارائه می دهد و به مثابه پلی میان سرزمین مادری و سرزمین میزبان می تواند مرزها را دگرگون کند.
به عنوان بخشی از هنر مهاجرت، ادبیات مهاجرت و تبعید یکی از شاخه های ادبی و شامل آثاری است که در جریان مهاجرت و یا تبعید، توسط نویسندگانی که سرزمین مادری خود را ترک گفته اند، پدید می آید. در چنین متونی، نمودهای تضاد، دوسویگی، هیبریداسیون، فراملیتی و تغییر هویت به چشم می خورد که ناشی از تضاد و تفاوت فرهنگی، ذهنی و زبانی است. به تعبیر دیگر، پیوند با سرزمین بیگانه در دراز مدت در ادبیات بازتاب می یابد و ادبیاتی از نوع دیگر را شکل می دهد که روایاتی را از جنبه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی زندگی مهاجران و هنرشان در جوامع میزبان را ارائه می کند.
مضامین رایج در ادبیات مهاجرت را رویاهای عقیم، نوستالژی وطن، ناسازگاری با محیط، انزوا، احساس حقارت و دیگری بودن در برابر میزبان، فقدان هویت و ناامیدی شکل می دهد. در این نوعِ ادبی، نویسنده گذشته را در اثر هایش یادآوری کرده و هویت از دسته رفته اش را با درکی عمیق از معلق ماندگی و دوسویگی میان دو فضا و تجربه هیبرید شدگی از نو می سازد.
 
 
۲
 
نگاهی فرمالسیتی بر شعرِ ”بر آستان بهار“ از نادر نادرپور
عنوان نقد: آویختگی در برزخ
شعر ”بر آستان بهار“ از مجموعه «خون و خاکستر» اثر نادر نادر پور می باشد که در آمریکا و در زمان مهاجرت شاعر از ایران پس از انقلاب اسلامی منتشر شده است. این شعر در قالب غزل سروده شده؛ غزل ساختار شعری است که مصراع اول و مصراعهای زوج آن با هم هم قافیه است و تعداد ابيات غزل حداقل پنج بيت و حداكثر دوازده بيت می باشد همان طور که در این شعر نیز رعایت شده است. درون مایه غزل، عاشقانه، عارفانه یا آمیزه هایی از این دو و یا مضمونی اجتماعی دارد و به بیان عواطف و احساسات ، گفت و گو از ایام جوانی و شکوه از روزگار می پردازد. درون مایه این غزل در ذم غربت، وصف دوران کودکی و ابراز عشق به وطن است. در قالب شعری غزل معشوق ارزش بسیاری دارد و در پایان شعر، شاعر با معشوق سخن می‌گوید. همانطور که شاعر در پایان شعر نام معشوقش (ایران) را آورده و با او راز و نیاز می کند. در این متن به نقد فرمالیستی این نوعِ ادبی پرداخته می شود.
شعر ”بر آستان بهار“ طعم تبعید و حسرت دارد و مملو از دوسویگی ها و تضادهایی است که شاعر در میان آن هادست و پا می زند. مهاجرتِ این شاعر شکلی متفاوت به هویت و هنرش داده که در شعرش نیز بروز یافته است. شاعر در شعر، خود را در سرزمینی بهاری می بیند که شکوفه ها و سبزه ها در آن خندانند، اما این محیط برای او قابل درک نیست و حسی جز حزن و غربت به او نمی دهد. در واقع، تفاوت فرهنگی منجر به تجربه تضادهایی می گردد که در شعر بیان شده است. عدم سازگاری با فرهنگ مقصد، دوسویگی و کشمکش بین فضای فیزیکیِ حال و فضایِ ذهنیِ گذشته از بارزترین مضامین این اثر است. فضای تبعید با ناکامیابی‌های اجتماعی، حسرت‌ها، تألم و اندوهِ دوری از وطن درآمیخته و برای شاعر برزخی شکل داده که در آن گرفتار شده است. این برزخ ستیزی است میان اجبار به همگون شدن با سرزمین جدید و توسل به ریشه و هویت. یعنی اسارت در مرز بین سرزمین خود و سرزمین دیگر. جسم او در سرزمین بهار است اما دل و ذهنش در بند زمستانِ وطن می باشد.
شاعر در این متن خود را درختِ زمستانی می پندارد، چنان که حتی حضور بهار و شکوفه ها نیز بر دل‌مردگی این درخت زمستانی التیام بخش نیست. درخت، نشان بالندگی و زمستان نمادیست بر سوگواری، انزوا و طرد شدگی. از همان بیت اول حسرت و تضاد در وجود شاعر آشکار می شود. به طعنه  خندیدنِ شکوفه بر تن عریان درخت، تحقیر او به دلیل هویت نامعلومش است، چرا که شکوفه متعلق به سرزمین بهاریست و درخت عریان متعلق به اقلیم زمستان. از این رو، جامه شکوفه بر تنِ چنین درختی متناسب نیست. در واقع شاعر که غرق درفرهنگ خویش است، قادر نیست با فرهنگ بیگانه سازگاری کند. او در مرز  بین بهار و زمستان آویخته مانده و در حال از دست دادن هویت خویش است. بهار روح زندگی است و در تقابل با مردگی. بهار علاوه بر اینکه رستاخيز طبيعت است، به دگرگونی های روحی و اجتماعی نیز اشاره می کند. با این حال تغییری در حال شاعر و سرزمین وحشت و همیشه خزان او ندارد. شاعر به حدی اسیر یاس و افسردگی ناشی از فراق می باشد که بر نوشخندِ سحرگاهان چشم بسته است. نوشخند به معنای خنده ای است شیرین و از عمق جان؛ و سحرگاهان سمبول روشنی، تازگی و شروعی جدید می باشد. او همواره شاهد گریه باران در شب های بی پایان است. شب بی پایان اشاره ایست به مستمر بودن رنج و عذاب؛ و بارانی که نماد تجدید و تغییر است برای شاعر حکم عزا و درد را دارد.
شاعر علارغم تمام آسایش های محیط کنونی، در ذهن ویرانش زندگی می کند؛ ذهنی که در گذشته ماندگار شده و در آبادترین محیط نیز رنگ زرد خزان را دارد. خزان و رنگ زرد نشانه نا امیدی، بیماری و یاس است؛ در مقابل آن، سبز رنگ زندگی و امنیت است. ذهن و وجود شاعر در گذشته و اصلش قرنطینه شده، چنان که شکوه سبز بهاران برای او تنها زهری از تبعید است.
لرزیدن سرای کودکی و خاکِ خفته به واقعه ای اشاره می کند که شاعر را از وطنش به دیار غریبی رانده که مردمان آن هیچ درکی از حال او ندارند. نوستالژی وطن، حس انزوا و فقدان در این بیت ها آشکار است. برگِ زمین خورده استعاره ایست از گسیختگی شاعر از اصل و هویتش. به عقیده او، بی هویتی دلیلیست بر آوارگی. غم غربت همواره برای او با وحشت و هراس پیوند خورده است. شاعر مرتب تکرار می کند که با هر محیطی جز وطنش ناسازگار است. برای او روز، آفتاب، بهار و نیکی ایام در فضای تبعید مفهومی عقیم دارد. شاعر دلتنگ گذشته و سرزمینش است. چنان که در پایان شعر از باد سحرگاهی می خواهد بوی خاک ایران را پس از باران به او برساند. در حقیقت، وی در طلب وصال با وطن است.
شعر بر آستان بهار با تکرار فضای دردمندانه غربت و دلتنگی برای وطن تمام ویژگی های ادبیات مهاجرت را داراست که ناشی از دوری از اصل، رنج درونی، محیط تغییر یافته و هویت تهدید شده می باشد. شرایط تبعید، همانطور که در متن اشاره شده، وحدتی از تضادها را منجر می شود. شاعر در محیطی آزاد خود را زندانی می داند و در سرزمینی امن و روشن احساس وحشت می کند. او نه از لحاظ فیزیکی و نه ذهنی قادر به تعامل با محیطی جز وطنش نیست و آزردگی‌ها و اندوه هایش با حسرت هجران و مهر وطن در هم تنیده شده، به طوری که در سرای بهار تسخیر زمستان شده است. دوری‌ و فراق‌ عاطفی و جسمی از وطن و هویت، او را در برزخی آویخته ساخته است که نه راه زمستان بر او باز است و نه توان قدم گذاشتن در بهار را دارد.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”