ریتم آهنگ

بیوگرافی ژان میشل باسکیا؛ نقاش نوگرای آمریکایی(بخش1)

بیوگرافی ژان میشل باسکیا؛ نقاش نوگرای آمریکایی(بخش1)

بیوگرافی ژان میشل باسکیا

دوران کودکی

ژان میشل باسکیا در سال 1960 در بروکلین به دنیا آمد. مادرش، ماتیلد آندراداس نیز در بروکلین به دنیا آمد اما از پدر و مادری اهل پورتوریکو. پدرش جرارد باسکیا یک مهاجر از پورتو پرنس هائیتی بود. در نتیجه این میراث ترکیبی، ژان میشل جوان به دو زبان فرانسوی و اسپانیایی و همچنین انگلیسی مسلط بود. خوانش اولیه او از شعر نمادگرای فرانسوی به زبان اصلی بعداً تأثیری بر آثار هنری او در بزرگسالی گذاشت. باسکیا در اوایل کودکی استعداد خود را در هنر نشان داد و با تشویق مادرش طراحی و نقاشی را یاد گرفت و اغلب از لوازمی (مانند کاغذ) که از شغل پدرش به عنوان حسابدار به خانه آورده بود استفاده می کرد. باسکیا و مادرش با هم در نمایشگاه‌های موزه‌ای در نیویورک شرکت کردند و در سن شش سالگی ژان میشل به عنوان عضو جوان موزه بروکلین ثبت نام کرد. او همچنین یک ورزشکار مشتاق بود و در مسابقات پیست در مدرسه خود شرکت می کرد.

 

پس از اینکه در 8 سالگی هنگام بازی در خیابان با ماشین برخورد کرد، باسکیا برای برداشتن طحال خود تحت عمل جراحی قرار گرفت. این رویداد منجر به خواندن او رساله پزشکی و هنری معروف، آناتومی گری (که در ابتدا در سال 1858 منتشر شد) شد، که توسط مادرش در هنگام بهبودی به او داده شد. تصاویر بیومکانیکی دردناک این متن، همراه با هنر کمیک و کارتون‌هایی که باسکیات جوان از آن لذت می‌برد، روزی می‌آیند تا بوم‌های گرافیتی را که با آن شناخته می‌شود، آگاه کنند.

 

پس از طلاق پدر و مادرش، باسکیات تنها با پدرش زندگی می کرد، مادرش به دلیل مشکلات روحی و روانی برای مراقبت از او ناتوان بود. باسکیات با اشاره به آزار جسمی و عاطفی، سرانجام از خانه فرار کرد و توسط خانواده یکی از دوستانش به فرزندی پذیرفته شد. اگرچه او به طور پراکنده در نیویورک و پورتوریکو، جایی که پدرش در سال 1974 تلاش کرده بود خانواده را نقل مکان کند، به مدرسه رفت، سرانجام در سپتامبر 1978، در سن 17 سالگی، دبیرستان ادوارد آر. مارو در بروکلین را رها کرد.

 

آموزش اولیه

همانطور که باسکیا بیان کرد، "من هرگز به مدرسه هنر نرفتم. در دوره های هنری که در مدرسه گذرانده بودم شکست خوردم. فقط به چیزهای زیادی نگاه کردم. و اینگونه بود که با نگاه کردن به آن هنر یاد گرفتم". هنر باسکیا اساساً در صحنه گرافیتی شهر نیویورک در دهه 1970 ریشه داشت. پس از درگیر شدن در یک گروه نمایشی Upper West Side به نام Family Life Theatre، شخصیت SAMO (مخفف "Same Old Shit") را ساخت، مردی که سعی داشت دین جعلی را به تماشاگران بفروشد. در سال 1976، او و یکی از دوستان هنرمندش، آل دیاز، شروع به رنگ آمیزی ساختمان ها در منهتن پایین با این نام کردند. قطعات SAMO عمدتاً مبتنی بر متن بود و پیامی ضد نظام، ضد دین و ضد سیاست را منتقل می کرد. متن این پیام‌ها با آرم‌ها و تصاویری همراه بود که بعداً در آثار انفرادی باسکیا، به‌ویژه تاج سه‌پر دیده می‌شد.

 

قطعات SAMO به زودی مورد توجه رسانه‌ها از سوی مطبوعات ضدفرهنگ قرار گرفت، به ویژه صدای روستا، نشریه‌ای که هنر، فرهنگ و موسیقی را مستند می‌کرد که خود را متمایز از جریان اصلی می‌دید. وقتی باسکیات و دیاز با هم اختلاف پیدا کردند و تصمیم گرفتند با هم همکاری نکنند، باسکیات پروژه را با این پیام کوتاه پایان داد: SAMO IS DEAD. این پیام در نمای چندین گالری هنری سوهو و ساختمان‌های مرکز شهر در طول سال 1980 ظاهر شد. پس از توجه به این بیانیه، کیت هرینگ، دوست باسکیات و همکار هنر خیابانی، اقدامی ساختگی برای SAMO در کلاب 57، یک کلوپ شبانه زیرزمینی در دهکده شرقی ترتیب داد.

 

در این دوره باسکیا غالباً بی خانمان بود و مجبور می شد در آپارتمان های دوستش یا روی نیمکت های پارک بخوابد، از طریق دستفروشی، خرید و فروش مواد مخدر و دستفروشی کارت پستال ها و تی شرت های نقاشی شده با دست از زندگی خود حمایت می کرد. با این حال، او به کلوپ‌های مرکز شهر رفت و آمد می‌کرد، به‌ویژه باشگاه ماد و کلوب 57، جایی که او به عنوان بخشی از «جمعیت بچه‌ها» از شرکت‌کنندگان جوان‌تر شناخته می‌شد (این گروه همچنین شامل بازیگر وینسنت گالو بود). هر دو کلوپ پاتوق های محبوبی برای نسل جدیدی از هنرمندان و نوازندگان تجسمی بودند، از جمله کیت هرینگ، کنی شارف، کارگردان فیلم جیم جارموش و آن مگنوسون، که همگی با باسکیات دوست و گهگاه با هم همکاری کردند. هارینگ به طور خاص یک رقیب قابل توجه و همچنین یک دوست بود، و این دو اغلب به عنوان رقابت با یکدیگر برای بهبود دامنه، مقیاس و جاه طلبی کارشان به یاد می‌آیند. این دو هر دو در مقاطع مشابهی در حرفه خود به رسمیت شناخته شدند و به موازات آن پیشرفت کردند تا به اوج ستاره شدن دنیای هنر برسند.

تا حدی به دلیل غوطه ور شدن در این صحنه مرکز شهر، باسکیات شروع به به دست آوردن فرصت های بیشتری برای نشان دادن هنر خود کرد و به یک چهره کلیدی در جنبش هنری جدید مرکز شهر تبدیل شد. به عنوان مثال، او به عنوان یک دی جی کلوپ شبانه در موزیک ویدیوی Blondie's Rapture ظاهر شد و حافظه پنهان خود را به عنوان چهره ای در "موج جدید" موسیقی، هنر و فیلم جالبی که از Lower East Side پدیدار می شود، تثبیت کرد. در این مدت او همچنین با گروه خود Gray تشکیل و اجرا کرد. باسکیات از کمبود رنگین پوستان در صحنه مرکز شهر انتقاد داشت، اما در اواخر دهه 1970 او شروع به گذراندن اوقات خود در بالای شهر با هنرمندان گرافیتی در برانکس و هارلم کرد.

 

پس از اینکه آثار او در نمایشگاه تاریخی میدان تایمز در ژوئن 1980 گنجانده شد، مشخصات باسکیا بالاتر رفت و او اولین نمایشگاه انفرادی خود را در سال 1982 در گالری Annina Nosei در سوهو برگزار کرد. مقاله رنه ریکارد در آرتفروم، "کودک تابناک" در دسامبر 1981، موقعیت باسکیا را به عنوان یک ستاره در حال ظهور در دنیای هنر گسترده تر، و همچنین تلفیق بین گرافیتی بالای شهر و صحنه های پانک مرکز شهر که آثار او نشان می داد، تثبیت کرد. ظهور باسکیا به شناخت گسترده‌تر با ورود جنبش نئواکسپرسیونیست آلمان به نیویورک همزمان شد، که یک انجمن مناسب برای اکسپرسیونیسم اکسپرسیونیسم، هوشمندانه خیابانی او فراهم کرد. باسکیا به طور منظم در کنار هنرمندانی مانند جولیان اشنابل و دیوید سال به نمایش گذاشت، که همگی تا حدی در برابر سلطه تاریخی هنری اخیر مفهوم گرایی و مینیمالیسم واکنش نشان می دادند. نئو اکسپرسیونیسم بازگشت نقاشی و ظهور مجدد شخصیت انسانی در هنر معاصر را نشان داد. تصاویری از دیاسپورای آفریقایی و آمریکایی کلاسیک آثار باسکیات را در این زمان نشان می‌داد، که برخی از آن‌ها در گالری معتبر مری بون در نمایشگاه‌های انفرادی در اواسط دهه 1980 به نمایش درآمدند (باسکیات بعداً توسط لری گاگوسیان، فروشنده هنری و گالری‌دار در لس‌آنجلس معرفی شد).

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”