ریتم آهنگ

رضا براهنی و آواز کشتگان

رضا براهنی و آواز کشتگان

نگاهی به نویسنده:
رضا براهنی نویسنده، شاعر و منتقد ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی، در تبریز به دنیا آمد. او به‌علت فقر خانوادگی مجبور بود هم کار کند و هم درس بخواند. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و بعد برای گرفتن درجه دکتری به ترکیه رفت. پس از بازگشت در دانشگاه به تدریس مشغول شد. در مدت حضورش در ایران چند دوره کارگاه نقد و شعر و داستان برگزار کرد. و مهم‌ترین شاگردانش باعث شکل‌گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند. وی ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. سال بعد که به ایران آمد زندانی شد. در سال ۱۳۵۳، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه بهترین روزنامه‌نگار حقوق انسانی را گرفت. براهنی را می‌توان به‌عنوان شاعر فرم شناخت. 
آثار:
اشعار
آهوان باغ (۱۳۴۱)
جنگل و شهر (۱۳۴۳)
شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
ظل الله(۱۳۵۸)
نقاب‌ها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
غم‌های بزرگ(۱۳۶۳)
بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
خطاب به پروانه‌ها
اسماعیل(۱۳۶۶)
رمان
آواز کشتگان
رازهای سرزمین من
آزاده خانم و نویسنده‌اش، ناشر: انتشارات کاروان
الیاس در نیویورک
روزگار دوزخی آقای ایاز
چاه به چاه
بعد از عروسی چه گذشت
ن
قد ادبی
طلا در مس
قصه‌نویسی
کیمیا و خاک
تاریخ مذکر
در انقلاب ایران
خطاب به پروانه‌ها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیهاومصاحبه‌ها)
 
نگاهی به آواز کشتگان:
محمود شریفی استاد دانشگاهی است که به دلیل مقالات و نوشته‌های ضد رژیمش به زندان افتاده و بعد از آزادی از زندان سمت استادی از او گرفته شده است و به او یک کار اداری داده‌اند. تلاش می‌کند مطالب تحریک‌کننده ننویسد ولی اتفاقاتی مانع می‌شوند و همین‌طور به‌خاطر حضورش در زندان دیگر نمی‌تواند یک فرد عادی باشد. او هر روز منتظر دستگیر شدن دوباره‌اش است، و با تمام ترسی که دارد به دانشجویان آزادی‌خواه کمک می‌کند….
رمان تحت‌تاثیر زندگی خود نویسنده در دهه چهل و پنجاه شکل گرفته است. براهنی معتقد است وظیفه متن تولید فکر است و بدون دخالت تنها باید روایت کند. رمان در این کار یعنی تولید فکر موفق عمل کرده است. اما زبان اثر را بسیار خشک و مکانیکی می‌دانم. توصیفات و فضاسازی جان‌دار نیست. تا جایی که مخاطب می‌تواند به خشکی مرگ و شکنجه برسد و چندان دچار حس اندوه نشود. شخصیت‌ها همگی در تقابل با یکدیگر هستند. و البته خشونت که جایگاه ویژه‌ای در اثر دارد. خشونتی زاییده شده از جهل و قدرت. مخصوصا جهل. که در قسمت جن‌زدگی و گفت‌وگوی سربازان درمورد تیرباران زندانیان و هم‌چنین رفتار همکاران محمود شریفی با او بسیار پررنگ است.
محمود شریفی قهرمانی است که توسط نویسنده قهرمان نمایش داده نمی‌شود. او می‌ترسد، فردی عادی و معمولی است، زندگی و آرامش را دوست دارد، و.. و کنار این شخصیت اصلی تیپ‌هایی از لمپن و قهرمان وجود دارند. رمان فضایی بحرانی و در جدال دارد. بازگشت به گذشته بسیار به‌موقع و در جای خودش اتفاق می‌افتد. و البته نگاه و گذری است بر قسمتی از تاریخ سرزمین‌مان. و آخر عجین شدن انسان با خاک.
تکه‌هایی از کتاب
_ یک نفر نباید به زندان برود، و وقتی که رفت، دیگر نباید بیرون بیاید، و وقتی که بیرون آمد باید به طور منطقی نتیجه گرفت که اصلا شجاع نبوده یا به حد کافی شجاع نبوده.
_ همیشه خوشی‌ها عقب می‌افتند ولی بدبختی‌ها سرموقع یا حتی زودتر از موقع به سراغ‌مان می‌آیند.
_ ببین دکتر شریفی، اگر بشنوم که در جایی از کتک و شکنجه و ناراحتی صحبت کردی، دستور می‌دهم که برت دارند، بیاورندت همین‌جا و برایت یک پرونده رابطه با خارجی‌ها درست می‌کنم. می‌فهمی یعنی چی؟ یعنی مرگ. یعنی حداقل پانزده سال زندان. پس خفه می‌شوی و زندگی‌ات را می‌کنی!
_ موقع کابل خوردن، اگر به کابل و دردش فکر کنی، هر ضربه به اندازه‌ی هزار ضربه درد دارد. باید کابل را فراموش کنی، باید پیله کنی به یک چیز مهم‌تر از کابل، به هر چی، باید پیله کنی به چیزی که از اتاق تشمیت ببردت بیرون!
_ هر نسلی فقط باید به نسل خودش حساب پس بدهد. نه به نسل بعدی و به نسل قبلی. فهمیدی! ما اشتباه کردیم. خیلی خوب. عده‌ای از ما نفهمیدیم چه غلطی می‌کنیم. قبول! عده‌ای در رفتند، رفتند به شرق، عده‌ای هم به غرب! خیلی خوب! می‌خواستی چکار بکنند؟ بمانند مثل بقیه توی زندان بپوسند یا اعدام شوند و یا آخر سر مقاطعه‌کار بشوند؟ وقتی که همه افتادند توی سرازیری، راه دیگری نبود. من انتخاب کردم تریاک را. یک‌ عده هم رفتند توی زندان تریاکی شدند آمدند بیرون. هر کسی تریاک خودش را خودش پیدا می‌کند. شما هی می‌نشینید از نسل پدرهاتان حساب پس می‌خواهید؟ هی خدمت و خیانت ما را به چرتکه می‌اندازید؟ خوب، خود حضرت‌عالی چه گهی خوردی؟ چه گلی به سر این مردم زدی؟ من لااقل برای مردم ژست شجاع‌السلطنه نمی‌گیرم. من یک تریاکی هستم. حاضرم توی روزنامه‌ها اعلام کنم که راهی جز تریاک‌ کشیدن ندیدم، پول تقاعدم را می‌گیرم و از مال دنیا فقط به گوشت، مربای خوب و تریاک خوب علاقه دارم. سرما و گرمای طبیعت تاریخ را هم احساس نمی‌کنم. بمب اتم هم روی سرم بیندازند همینم که هستم. حالا بیا این وافور را به‌عنوان حساب نسل من ببر بگذار توی موزه! بکن توی ماتحت تاریخ!
_ وقتی که بلندش کرده، کنار دیوار گذاشته بودندش و او احساس کرده بود که هنوز نه بیهوش است و نه مرده، دستش را دراز کرده بود و داشت روده‌هایش را از تنش بیرون می‌کشید و به زمین می‌ریخت. محمود فریاد زد: «نکن! ایشیق نکن!» ولی ایشیق سرگرم کار خودش بود. وقتی مأمور بالا سر او رسید و فهمید که طرف خواسته است و هنوز هم می‌خواهد از شر خودش، پیش از دادن اطلاعات، خلاص شود، دستور داد مأمورهای دیگر دست‌هایش را بگیرند و از پشت سر دستبندش بزنند، و بعد یک برانکارد آوردند و ایشیق را روی آن گذاشتند و در حالی که روده‌های آویزان از شکمش روی برانکارد ریخته بود و در زیر نور چراغ‌های حیاط بیمارستان، مثل مارهای بی‌سر به هم پیچیده بود، او را از پله‌ها بالا بردند.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”