قبلاً در سفید رمان بُرن از جف وندرمیر را معرفی کرده بودیم. وندرمیر شاید شهرتش را مدیون سهگانهی «دامنهی جنوبی» باشد. سهگانهای که به فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز رسید و منتخب جایزهی نبولا و شرلی جکسن هم شد. استودیوی پارامونت پیکچرز هم در سال ۲۰۱۸ فیلمی با اقتباس از این مجموعه ساخت که نام وندرمیر را بیشتر بر سر زبانها انداخت. وندرمیر را با بورخس و کافکا مقایسه میکنند و او را همردیف چاینا میه ویل به عنوان نویسندگان گونهی ادبیاتی «شگرف نو» میشناسند. آنچه در در ادامه آمده، یادداشتی از وندرمیر دربارهی نوشتن و تکنیکهای نویسندگیست.
تازه نهمین رمانم را به آخر رساندهام؛ نخستین جلد از مجموعهی «ماجراهای جاناتان لمبزهد» است که در طول کار اسمش را «من اسفنجی هستم» گذاشتم (اسمش عوض میشود، شک ندارم). بعلاوه دارم روی دهمین رمان حرفهایام یعنی «سمندر مگسخوار» کار میکنم. این موارد شامل نوشتن رمانهای چرند یا ناتمام یا صدها داستان کوتاهی نمیشود که در نوجوانی نوشته بودم.
دهها سال رماننویس بودن هیچ خاصیتی هم نداشته باشد، دستکم ایدههای مفیدی دربارهی نوشتن و فرآیند آن به آدم میدهد. خوشم نمیآید ادعا کنم برای انجام هر کاری فقط یک روش وجود دارد؛ هر نویسنده حال و هوای خودش را دارد. اما به نظرم استفاده از روش یک نویسندهی دیگر به دردتان میخورد حتی اگر بنا باشد هر کاری که او انجام داده را رد کنید.
حالا بعد از این نکتهای که گفتم، چیزی را در اختیارتان میگذارم که در گذر زمان آموختهام. اگر بعضی چیزها به نظرتان ابتدایی میرسد، در عوض مهم هم هستند. چون وقتی روز تمام میشود دیگر نه راه حلی جادویی به جا میماند و نه اطمینانی برای نوشتن چیزی که بشود به ماندگاریاش دل بست. مهم نیست چطور دنبال راه چاره میگردیم. به شدت باور دارم باید بگذاریم چیزهای خودجوش در فرایند نوشتن، خودجوش بمانند اما در عین حال باید به شیوههایی هدفمند روی آن چیزها کار شود تا خودبهخود پروبال بگیرند.
(این ایدهها به کار نویسندگان پارهوقت و تماموقت میآیند، شخصاً اصراری به هر روز نوشتن ندارم. درواقع نکات ۱ و ۲ باید تسلیبخش نویسندگانی باشند که خودشان را بخاطر کمکاری سرزنش میکنند. اگر در اوضاعی هستید که نوشتن مداوم برایتان ممکن نیست، باید نسبت به خودتان مروت داشته باشید چون واداشتن خودتان به نوشتن در چنان اوضاعی، جلوی خلاقیتتان را میگیرد).
۱- مقدار زمانی که صرف نوشتن میکنید کمتر از مقدار زمانی اهمیت دارد که صرف فکر کردن دربارهی موضوعتان میکنید
بیشتر اوقات احساس می کنم اگر خیلی زود دست به قلم می برم، راحت تر از وقتی که خیلی دیر کار را شروع میکنم، به رمان گند میزنم. شاید به این دلیل که قبل از فکر کردن به نوشتن یک رمان، باید از بابت همه چیز مطمئن باشم.
از باب مثال، باید کاراکترهای اصلی، موقعیت اولیه و پایان داستان را (حتی اگر در طول نوشتن تغییر کند) خیلی دقیق بشناسم. علاوه بر این باید فکر و خیالات خلسهآوری داشته باشم، چند لحظهای در هپروت بروم و بعد برسم به همان چیزی که اسمش را گذاشتهام «تصاویر متراکم» از کاراکترها. این تصویرها از آن تصویرهای نمادین مدنظر فروید نیستند (با کمال تواضع قبول دارم فروید هم هر بار آدم را به همان مرتبهی پستی میکشاند که از یک رماننویس برمیآید) اما آنها چیزی بیشتر از تصویر هستند.
آنها برای خودشان حیات دارند و جست و جو برای معنای آنها، آفرینش درونمایه و زیرمتن داستان را در پی دارد. مثلاً در رمان «Annihilation»، زیستشناس با یک ستارهی دریایی روبرو می شود یا در «Borne»، راشل تقلا می کند تا بُرن را از انبوه موهای خرس بزرگ بیرون بکشد (این هر دو در لحظاتی دستکاری شده از زندگی نویسنده و بنابراین در رگههایی از خاطرات او ریشه دارند).
قبل از فکر کردن به نوشتن یک رمان، باید از بابت همه چیز مطمئن باشم. در رمان «Annihilation»، زیستشناس با یک ستارهی دریایی روبرو می شود یا در «Borne»، راشل تقلا می کند تا بُرن را از انبوه موهای خرس بزرگ بیرون بکشد.
تازه وقتی این چیزها دستم میآید، شش ماه الی یکسال زمان میبرد تا نوشتن رمان را شروع کنم. کاری که در این مرحله باید انجام دهم، ثبت الهامات و سپردن خودم به دنیای رمان است. حتی یک روز را هم سراغ ندارم که در طول آن، دربارهی کاراکترها، دنیایی که در آن زندگی میکنند و دربارهی موقعیتها فکر نکنم. اگر رشتهی رمان از دستم در برود، بخاطر آن نیست که یک هفته از نوشتن دست کشیدهام، بلکه بخاطر آن است که یک هفته زندگی ذهنی با کاراکترها را تعطیل کردهام. اما امیدوارم رمان چنان حیاتی بیابد که هر چیزی در جهان اطرافم، هر چقدر هم دستکاری شده باشد، به آن خوراک برساند.
در طول این مرحله معمولاً چیزی حدود سی هزار کلمه از اجزا و ایده های صحنه را در یک پروندهی اصلی گرد هم می آورم. کم کم در ذهن خودم ساختار رمان را ترسیم میکنم؛ گویی توی سرم، تور مشبک چشمکزنی مقابل پردهی سیاه پشت صحنه، عقب و جلو میرود. این «ساختار» آن ساختاری نیست که مخاطب میبیند؛ بیشتر به داربستی میماند که به عنوان نویسنده به آن احتیاج دارم تا شکل و شمایل رمان را درک کنم. به نظرم گاهی که نویسندگان دربارهی نوشتن حرف میزنند، از این ایده غفلت میشود: جدا از ساختار واقعی رمان، ساختارهایی هم در میان هستند که رمان نویس، آن را فقط برای مزایای لحظهای آن خلق میکند تا با وضوح بیشتری آنچه را می نویسد درک کند. بعلاوه خطوط اصلی یا اگر لازم باشد، فهرستی از صحنههای محوری را هم میتوان ترسیم کرد. گاهی هم لازم نیست.
وقتی با اشتیاق نوشتن را شروع می کنم، باز هم وقتم را بیشتر صرف فکر کردن میکنم تا نوشتن. در چند رمان آخرم، فرایندی که طی شده از این قرار بوده: صبحانهی حسابی با قهوه، نیم ساعت لذت بردن از برنامهای تلویزیونی که عقل و هوش آدم را تعطیل میکند (که حواس را پرت میکند و آن ویراستار درونی من را از کار میاندازد) پشتبندش هم دو سه ساعت نوشتن است. بعد از ناهار به باشگاه میروم یا گشت و گذار میکنم. تا موقع خواب سه چهار صحنهی دیگر هم «نوشتهام» و نسبت به کاراکتر شناخت خیلی بیشتری پیدا کردهام. چیزی که من را از میز تحریر دور میکند، باب خلاقیت را برایم میگشاید، درست مثل چیزی که زندگی در لحظه را برایم رقم میزند. نکته اینجاست: زندگی در جهان رمان چیزی نیست که صرفاً حاصل نوشتن رمان باشد؛ این زندگی برای آفرینش واقعی رمان اهمیت دارد.
۲- با ثبت جزء به جزءِ ایده یا هر پاره از صحنه، به همان ترتیبی که به شما الهام میشود، ناخودآگاهتان را یاری دهید
همیشه یک خودکار و دفترچه یا تعدادی برگهی یادداشت همراهم هست. آنها را روی میز پاتختیام هم میگذارم. چند تا ورق هم توی آشپزخانه دارم، حتی یک ایده یا جزئی از صحنه یا نظر کاراکتر یا کلمهای از دیالوگ هم از دستم درنمیرود چون همیشه همه چیز را فوراً مینویسم، اهمیتی ندارد در چه موقعیتی هستم (حتی ممکن است سر کار باشم).
در طول زمان، ناخودآگاهم بیشتر و بیشتر به یاریام میآید چون آن را جدی میگیرم. اگر مغز ناخودآگاهتان «بداند» همهی جزئیاتش را روی کاغذ میآورید و هر چیزی به شما ارزانی کرده را استفاده می کنید، آن وقت است که یک حلقهی پیوند شکل میگیرد؛ گاه پیش میآید که –بسته به عوامل دیگر- مشکل نه فقدان ایده، بلکه تلنبار شدن ایدههاست. راست و ریست کردن فوری برخی ایدهها یا افکار نیست که این مشکل را به بار میآورد بلکه دلیلش نوشتن همهی آنها حتی ایدههای مضحک است. این اضطرار و فوریت برای نوشتن واقعاً به دلم مینشیند. نه اینکه مثلاً کهنهپرست باشم، بلکه مسئله بر سر سازوکار مغز انسان است (اگر نمیتوانید از خودکار و کاغذ استفاده کنید، همین روش را با رایانه پیاده کنید).
به نظرم ورق یادداشت هم به کار آدم میآید، چون اگر خودتان را به یک ایده یا صحنه محدود کنید، میتوانید قبل از تایپ کردن، آنها را با یک ترتیب زمانی منظم کنید و اگر اول کل آن را روی کاغذ بنویسید، موقع تایپ کردن، قبل از نوشتن صحنه یا صحنههای موردنظر، در واقع مشغول نوشتن نسخهی دستنویس دوم هستید.
۳- ناخودآگاهتان را طوری تربیت کنید تا داشته هایش را به پایتان بریزد
وقتی به ناخودآگاهتان مجال میدهید، پس می توانید در سطوح ریز و درشت تربیتش هم بکنید. مثلاً شاید بخواهید مثل من دربارهی فلوریدای آشوبزده بنویسید. شاید هر شب قبل از خواب یا هر روز اول صبح، به ناخودآگاهتان بگویید «می خواهم دربارهی فلوریدا بنویسم». لابد شش ماه بعد رمان «Annihilation» توی ذهنتان منور میشود. مسلماً این رمان، چیزی نیست که انتظار داشتید دربارهی فلوریدا بنویسید اما خودبخود احساس میکنید، آن حقهی ذهنی کوچکی که به کارش گرفتید، شما را به لحظهی الهام کشانده است.
اگر ریزبین باشم میبینیم وقتی در داستانم با مشکلی دست و پنجه نرم میکنم، بهترین راه حل، کناره گرفتن است تا ذهنم در یک سطح ناخودآگاه با آن مشکل گلاویز شود. یک راهش این است که بروم گشتی بزنم و مشکل را کلاً فراموش کنم تا سروکلهی پاسخی که دنبالش هستم از ناکجا پیدا شود. یک راه منطقیتر هم هست: میروم توی رختخواب، 10 دقیقه به آن مشکل فکر میکنم، اول کمی میخوانم و خوابم را عقب میاندازم و بعد، به احتمال 90 درصد صبح که از خواب بیدار میشوم، میگویم: خودش است! جواب را پیدا کردم.
البته اگر آدم حواسجمعی نباشید این روش به درد نمیخورد، منظورم این است که وقت خود را کمتر صرف شبکههایی اجتماعی کنید، کمتر جلوی نمایشگرها بنشینید تا ناخودآگاهتان را از چندپارگی نجات دهید. اصلاً موضع یک آدم سنتی را ندارم؛ دیگر علم جای خودش را بین همه باز کرده. اگر شما هم مثل من میتوانید فکر و ذهنتان را به یک موضوع مشغول کنید، باید بین خودتان و چیزهای بیرونی که حالتان را پریشان میکند -مثل اخبار- دیوار بکشید. وگرنه همهی آن «صداهای مزاحم» توی ذهنتان جنجال به پا میکنند و با آن چیز هوشمندانهای که قصد نوشتنش را دارید، درمیافتند؛ حتی اگر بنا باشد دربارهی آن صداهای مزاحم یا اخبار بنویسید.
۴- ببینید چه زمان بیشترین بازدهی را دارید، آن وقت خودتان را وادار به نوشتن نسخهی دستنویس کنید
گاهی افراد دربارهی ماهیت نوشتن دچار بدفهمی میشوند؛ نوشتن و بازنویسی، فرایندهایی ادامهدار هستند که در هم میآمیزند و لزوماً مراحل متوالی و متمایزی از یکدیگر نیستند. پس همانطور که وسواس دارید روی دستنویس کار کنید، آن را زمانی انجام دهید که قبراق و سرزنده هستید. شاید هر عقل سلیمی این را بداند، اما نویسندگان زیادی را می شناسم که هرگز فرایند نوشتن خود را وارسی نمیکنند و فقط به همان عاداتی چسبیدهاند که موقع شروع کار از آنها سر میزد (این مزیت نویسندههای تازهکار است؛ وقت مناسبی است تا چیزی را که برای شما مفید است، یاد بگیرید و بیازمایید؛ وقتش هست تا بدون ترس همهچیز را متلاشی کنید؛ چاپ یک داستان، کمتر از چاپِ یک داستانِ خوب اهمیت دارد).
«قبراق» و «سرزنده» در اینجا کلماتی نسبی هستند. برای مثال در یک روز کاری، وقتی در ساعت استراحت چیزی می نوشتم، «خسته» و «ازپاافتاده» بودم، بااین همه در آن ساعت قبراقتر از زمانی بودم که به خانه برمیگشتم. نکته اینجاست که ترتیب روزها یا هفتههای نوشتن خود را بر حسب شناختی که از خودتان دارید و زمانی که بازدهی نازلی دارید، تعیین کنید. برای همین است که صبحها مینویسم و اولِ بعدازظهر (مطلبی را که روز قبل نوشتهام) بازنویسی میکنم، اواسط بعدازظهر (یعنی زمانی که قوای ذهنم تحلیل رفته) به باشگاه یا گردش می روم و سر شب دوباره میخوانم و اصلاحاتم را اعمال میکنم.
۵- عادتهای خوب شرایطی را ایجاد میکنند که به قوهی تخیل شما رونق میبخشد
شاعرانه دیدن زندگی نویسندگی، معمولاً به عادتهایی مثل نوشیدن و وقت گذرانی، زرق و برق میبخشند اما این عادتها برای شما سنگین تمام میشوند حتی اگر موقعی که سن و سال چندانی ندارید، خودشان را نشان ندهند. در این قسمت هیچ نمیخواهم شبیه مامان یا بابای شما باشم اما از یک طرف هم نمیخواهم از تعهدی که باید به هنرتان داشته باشید، دست بکشید.
حالا که خلاقیتم گل کرده، خیلی کم مینویسم، قبل از نیمهشب توی رختخواب هستم، غذای سالم میخورم، یک روز در میان به باشگاه میروم و روزهای تعطیل به گردش میروم، هرچند بین نوشتن رمانها به شبکههای اجتماعی هم سر میزنم، اما موقع نوشتن تا جایی که بتوانم آفلاین هستم. به نظرم پایبندی به همین قوانین ساده کمک میکند تا بیشترین خلاقیت از من سر بزند.
شاید قوانین برای شما طور دیگری باشد؛ شاید شرایط اولیهی زندگی شما، قوانین بسیار متفاوتی را اقتضا کند. اما فکر کردن به هر چیزی که به معنی «عادتهای خوب» باشد، اهمیت وافری دارد. خصوصاً اگر بخواهید این حرفه را برای طولانیمدت انتخاب کنید. الان دارم دربارهی مراقبت از تخیل و همچنین قدرت شما برای ایستادگی جسمی و روانیتان حرف میزنم.
۶- روی علاقهتان به بازنویسی حساب کنید
گاهی اصلاً نمیتوانید به هر طریق دلخواهی دربارهی نوشتن فکر کنید. در چنان مواقعی چیزی که شما را چند قدم جلو میبرد عشق به بازنویسی است. نه اینکه صرفاً از بازنویسی بدتان نیاید، بلکه باید عشق بیقید و شرطی به بازنویسی داشته باشید.
چون اگر به بازنویسی دل بدهید، آنوقت خلق دستنویس اولیهای که از همیشه افتضاحتر است، کمترین تأثیر منفی را هم روی شما نخواهد داشت. در طول بازنویسی رویای بی در و پیکر رمان را از نو طرحریزی میکنید و هر آنچه در هم شکسته، چنان خودبخود ترمیم میشود که هیچکس هرگز به شکستگی سابق آن پی نمیبرد.
چطور میتوانید به عشقی بی قیدوشرط برای بازنویسی دست یابید؟ چنان که بالاتر نوشتم، درک اینکه بازنویسی حتی در لحظات اولیهی الهام رخ میدهد، کافی است تا چنان عشقی ایجاد شود. مثل آن جرقهای که توی ذهنتان روشن میشود و با خودکار به روی کاغذ منتقل میشود؛ حتی در لحظهی انتقال هم کلمات را تغییر میدهید –و دوباره در لحظهی انتقال آنها به دستنویس اولیه، تغییرات دیگری اعمال میکنید-. همچنین با پایان روز وقتی دست از نوشتن برمی دارید، چیزی را که نوشتهاید در ذهنتان تغییر میدهید.
اگر از بازنویسی بیم دارید، الآن توصیهی خاصی ندارم. اما کافی است تظاهر کنید شور بازنویسی دارید، آن وقت است که شور واقعی را برای این کار تجربه میکنید. یاد عواطفی بیفتید که موقع انجام کار مورد علاقهتان سراغتان می آیند. به هر نحوی که شده به مرور، همان عواطف را برای بازنویسی در خود زنده کنید.
۷- اجازه دهید رمانتان در طول فرایند نوشتن، راهنمای شما باشد
هر رمانی که تابحال نوشته ام فرایندی را پشت سر گذاشته که تا حدودی یا به شدت متفاوت از فرایند رمانهای دیگر بوده، شاید به این دلیل که دوست ندارم یک نوع رمان را دو بار بنویسم. به رغم اینکه بهترین زمان نوشتن برای من صبحهاست، چندتا از رمانهای خوبم هنگام شب نوشته شدهاند. هر چند از ترسیم خطوط اصلی خوشم نمیآید اما دست کم سه تا از رمانهایم در طول نگارش آنها، حداقل در بخشی از رمان، مستلزم طراحی یک خط اصلی همراه جزئیات بودهاند.
در همهی موارد، وقتی ایدهها روی هم تلنبار میشوند و خودم در گیرودار فکر کردن به رمان هستم، به راهی هم فکر میکنم که ضمن آن، ایدهها در رمان نمودار میشوند. در این حالت به پارههای پراکندهی صحنه و به ساختار فکر میکنم و بهترین فرایند برای این رمان خاص و نه رمان دیگر را پیش خود تصور می کنم.
قبول دارم این روش شاید استثنایی باشد و فقط به کار من بیاید، اما ارزشش را دارد که اگر مشغول نوشتن یک رمان هستید، رویکرد معمول خودتان را دوباره بررسی کنید. ممکن است این راهکار هیچ ربطی به مشکلی نداشته باشد که موقع نوشتن با آن مواجه هستید اما به طور کلی به کار نوشتن می آید.
۸- از اعمال تغییر در مراحل نوشتن یا مراجعه به درسهایی که در حوزههای دیگر فراگرفتهاید تا نوشتن را بی مقدمه و جنگی شروع کنید یا از اینکه همهچیز را از زاویهدید تازه ای ببینید، ترس به دل راه ندهید
هیچچیز دقیقاً طبق انتظارات آدم پیش نمیرود. فرایند دلربای بیدار شدن هنگام صبح و نوشتن و بعد پرسه زدن برای پیدا کردن ایدههای بیشتر، صرفاً ساختاری است که می خواهد به شما توصیه کند نسبت به خودتان مهر و مروت داشته باشید تا در طول نوشتن، به بهترین شکل خلاق و متمرکز باشید.
در زندگی واقعی، صبحهایی را پیش رو دارید که ضمن آنها قصد نوشتن میکنید اما انگیزه و عطش نوشتن به سراغتان نمیآید. هفتههایی خواهید داشت که رویدادهای بیرونی، مثل اتوبوسی که قصد زیر گرفتن شما را دارد، به شما حملهور می شوند اما دستتان به قلم نمیرود، آن وقت باید خودتان را ببخشید با این عذر که با پیشامدهای زندگی روبرو شدهاید.
اما در مواقع دیگر، باید هر چیزی را که به داستان آسیب میزند، عقب برانید. در این موارد حتی تغییرات کوچکی مثل رفتن به کافیشاپ برای نوشتن، به جای ماندن در خانه، میتواند راهگشا باشد. تایپ کردن دستنویس از نوشتن با خودکار مفیدتر است. حتی تغییر فونت نوشتار هم می تواند مؤثر باشد.
در زندگی واقعی، صبحهایی را پیش رو دارید که ضمن آنها قصد نوشتن میکنید اما انگیزه و عطش نوشتن به سراغتان نمیآید.
جدا از تغییرات محیطی کوچک، کاربرد فنون دیگر حوزههای خلاقه هم میتواند یاریگر باشد. مثلاً من خودم تمهیدات و ایدههای متعلق به دنیای درام را به کار می گیرم. [برای مثال] شیوه ای که به اسم متداکتینگ در درام میشناسید، زمانی به دادم رسید که در صحنه ای از رمان «Authority» به بنبست رسیده بودم؛ آنجا که شخصیت اصلی مجبور میشود به زور وارد خانهی کارگردان سابق شود.
این راهکار هر چقدر هم دور از ذهن باشد، برای رفع مشکل متداول میان نویسندگان مفید است. این مشکل عبارت است از: ناتوانی در درست «دیدن» صحنه؛ هم به دلیل مسدود شدن صحنه و هم ناآگاهی از انگیزهی کاراکتر. دلیل عمدهاش بی تجربگی در زندگی واقعی است طوری که چیزی برای انتقال به صحنه وجود ندارد.
نباید در چنین لحظههایی که احساس سترونی میکنید، دچار اضطراب شوید (البته اگر در وضعیت ضربالاجل قرار دارید، جلوی اضطراب را نمیشود گرفت). اما آن لحظات میتوانند دگرگون یا حتی مفرح شوند؛ کافی است آنها را به چشم مواقعی ببینید که لازم است روش تازه ای برای بازی خیالی پیدا کنید تا از بن بست خلاص شوید. چون در پایان روز، مشغولیت عمدهی ما این است که موقعیتها و ساختارهایی پیدا کنیم که تخیلمان را به بهترین شکل بارور کنند و در داستانگویی یاریگر ما باشند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”