ریتم آهنگ

تحلیلِ جامعه‌شناسی و روان‌شناسی رُمان « شازده احتجاب » هوشنگ گلشیری

تحلیلِ جامعه‌شناسی و روان‌شناسی رُمان « شازده احتجاب » هوشنگ گلشیری

تحلیل جامعه‌شناختی، روان‌شناختی، فمینیستی و بیان روایت و ساختار
داستان به شیوه‌ی گلشیری از کتاب شازده احتجاب
رویامولاخواه
 

 

…………………………………
ویراستار: مژگان معدنی
………………………………
 

‌‌شازده احتجاب رمانی‌کوتاه ،بحث برانگیز و نقطه‌ی‌عطفی در ادبیات داستان‌نویسی در ایران هست. تا جایی‌که سبک و زبان و شیوه روایت و آنالیز شخصیت‌ها در این داستان ،زبان وشیوه‌ی‌نوینی است که بعدها خاستگاه و بستری برای زبان‌تازه در داستان‌های ایرانی می‌شود.
در نقد و تحلیل شازده احتجاب بسیار خوانده و فیلمی با همین نام از فرمان آرا ساخته شد که مورد استقبال عموم قرار گرفت.
اما شیوه خوانش در این مقاله نه تنها شیوه‌ی روایت وپرداختن صرف به رئالیسم‌جادوییو یا به قول شهریارمندنی‌پور شیوه‌ی فرم‌های مواج در سطح ،مثل انداختن سنگ در استخر» است و نه ،بحث روان‌شناختی سادیسمی کاراکتر کتاب در تبیین روان تحقیر شده در طول روایت‌های پلی فونیک است،در این پرداخت به صورت تئوریک به بافت اجتماعی و تحلیل تاریخی و نحوه‌ی‌بازی‌های پرش‌وار و زبان گفت‌وگو
و هم‌چنین داستان را به مثابه‌ی تاریخ و گذری تو در تو از جامعه‌ی فئودال از ارباب و رعیت از زن و مرد از زندانی و زندانبان از عام تا خاص و هم‌چنین از دیدگاه فمینیستی به تشریح می‌پردازیم.
هوشنگ گلشیری-محمد ملاحسینی-در سال ۱۳۱۶در اصفهان به دنیا آمد و در سال ۱۳۲۱همراه با خانواده به آبادان رفت.وی از سال۱۳۲۱ تا ۱۳۳۴ در آبادان اقامت داشت. پدرش کارگر بنا، سازنده مناره‌های شرکت نفت بود.‌گلشیری اولین داستانش را در سال ۱۳۳۷زمانی که در دفتر اسناد رسمی کار می‌کرد نوشت. پس از گرفتن دیپلم، معلم شد و در سال ۱۳۳۸تحصیل در رشته ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد.گلشیری تعدادی از داستان‌های‌کوتاه و چند شعر خود را در شماره‌های مختلف نشریه جنگ اصفهان به چاپ رساند و در سال ۱۳۴۷ این داستان‌ها را در مجموعه مثل‌همیشه منتشر کرد.
وی رمان شازده احتجاب را در سال ۱۳۴۸و رمان کریستین و کید را در سال ۱۳۵۰منتشر کرد.
در سال ۱۳۵۳به تهران آمد. در تهران با بعضی از یاران قدیمی جنگ که ساکن تهران بودند و عده‌ای دیگر از اهل قلم جلساتی هفتگی برگزار کردند.
مجموعه داستان نمازخانه‌کوچک‌ِ‌من ۱۳۵۴ ،و جلد اول رمان بره گمشده راعی ۱۳۵۶حاصل همین دوره بود.
آثار بسیاری را در سال‌های بعد منتشر و در نشریات بسیاری فعالیت داشت،گلشیری در سال ۱۳۷۸جایزه صلح اریش ماریا رمارک را در مراسمی در شهر ازنابروک آلمان دریافت کرد.
در مهر ماه همان سال در آخرین سفرش در نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت شرکت کرد. سپس برای سخنرانی وداستان‌خوانی به انگلستان رفت. مجموعه مقالات باغ در باغ در پاییز ۱۳۷۸منتشر شد.
هوشنگ گلشیری به دنبال یک دوره طولانی بیماری، که نخستین نشانه‌های آن از پاییز سال۱۳۷۸ شروع شده بود، در ۱۶خرداد ۷۹در بیمارستان ایران‌مهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.
جهان ادبی گلشیری:
در ادبیات کشور ما به ویژه در حوزه‌ی داستان، باورهای اشتباه بسیاری درباره‌ی رسالت آثار ادبی، وظیفه‌ی نویسنده در قبال جامعه و نیز بازتاب تعهدات نویسنده در داستان رایج بوده و هست. متأسفانه، این اشتباه‌ها باعث شده است تا داستان از مسیر اصلی خودش، یعنی هنرآفرینی دور بیفتد. از اولین کسانی که با این باورهای رایج غلط در داستان‌نویسی مقابله کردند، هوشنگ گلشیری بود.
یکی از مسائلی که در گذشته منتقدان ادبیات داستانی عنوان می‌کردند ،مسئله بازتابی ادبیات به ویژه ادبیات داستانی است. درواقع، عقیده این بود که ادبیات بازتابنده‌ی عینی واقعیات زمانه‌ی خویش است. بسیاری از نقدها با عنایت بر همین اصل نوشته می‌شدند و نویسندگان و شاعران بسیاری با تأکید بر این مسئله، داستان می‌نوشتند و شعر می‌سرودند. گلشیری این اندیشه را در ادبیات قبول ندارد.به اعتقاد گلشیری نویسنده
آیینه‌ تمام‌نمای‌زمانه‌ی‌خویش نیست تا بتوانیم آدم‌های داستانش را در یک کفه بگذاریم و آدم‌های زمانه‌اش را در کفه‌ای دیگر و بببینیم که چند وزنه از واقعیت زمانه‌اش سنگین‌تر است و آن‌گاه او را با برچسب «ضد رئالیسم» و ضد واقعی بودن از درگاه هنر برانیم….
از نگاه او، رمان مخلوقی است در کنار واقعیت نه منطبق بر آن،
داستان خلق و هنرآفرینی و بازتابی است فراتر از محدوده‌ی باور و جهانی است از همه‌ی مسائل مبتلا به زمان نویسنده. دنیایی است از آدم‌های ساخته شده در نویسنده در زمان و مکانی خاص که آفریده‌ی او است؛ هر چند به ناچار از زمان نویسنده رنگ و بو دارد. چرخش آدم‌ها و حوادث و روابط آن‌هاست بر مدار یا طرحی نو پیرامون موضوعی اصلی. دنیایی است به آیین ساخته و پرداخته بی کاستی و فزونی، دنیایی که سایه روشن هر کوچه‌اش ما را در بیم یا امید می‌افکند و صدای کوبه‌ی هر خانه‌اش انتظار دیدار بیگانه‌ی آشنایی را در دلمان زنده می‌سازد.به نظر گلشیری، رمان‌هایی که براساس این باور غلط نوشته می‌شوند هر اندازه که فریادی آشنا و بلند داشته باشند، صدایشان از مرزهای زمان و مکان نویسنده فراتر نمی‌رود. برخلاف چنین کسی، نویسنده آشنا به زمان، اما پیشروتر از زمانه‌ی خویش برآن است تا:
جهانی به نظام بیافریند تا خوانندگانش نه با لحظه‌های درخشان و گاه گاهی، بلکه با ساختمانی که هر چیزش مؤید چیز دیگر است رو به رو بشوند؛ جایی برای زیستن، اندیشیدن و برتر و بزرگ‌ترشدن، و نه خطی شکسته و دایره‌وار که حاصلش فرود و فرازهای اتفاقی یا دوّار سر و سرگیجه است.
گلشیری به رسالت و پایبندی نویسنده به ایدئولوژی‌ها معتقد بود.تا هرچند سانسورها ضد جهان ادبی نویسنده برخیزند.
یکی دیگر از باورهایی که گلشیری به مخالفت با آن برخاست، اندیشه‌ی برتری محتوا بر فرم بود…گلشیری همواره بر اهمیت تکنیک در کنار محتوا تأکید داشته و همان‌گونه که از داستان‌های او پیداست، توانسته به شیوه‌های موفقی از اشکال روایت رمان دست پیدا کند. او معتقد است:
هیچ محتوایی خود به خود، یعنی بدون آگاهی نویسنده و اشراف او بر امکانات «فرم خودش» را نمی‌گیرد…. [گذشته از این] جست‌وجوی تکنیک مهم‌ترین مشغله نویسنده جدی است تا آن‌جا که بعضی‌ها گفته‌اند که همین تکنیک وسیله کشف است… به علاوه هیچ محتوایی بدون فرم، بدون اثر بر روی زبان، انتخاب بهترین نظرگاه در خور، تنظیم حوادث و غیره تحقّق پیدا نخواهد کرد.
او سهم اصلی را در نویسندگی به تکنیک می‌دهد و معتقد است شاید فقط به وسیله تکنیک بتوان به جهان‌بینی نویسنده راه جست.نگاه جامعه شناختی به داستان شازده احتجاب:
فئودالیسم یا نظام ارباب رعیتی یا تیول داری یا حکومت ملوک‌الطوایفی یا خان خانی یا سرواژ نظامی اجتماعی-اقتصادی است
که دنر نتیجهٔ فروپاشی جامعه بر دهداری یا در نتیجهٔ فروپاشی کمون اولیه (نظام اشتراکی)
به وجود آمده و با وجود تنوع راه‌های رسیدن بدان، تقریبن در کلیه سرزمین‌های جهان، البته در هرجا با ویژگی‌های مشخص خود، وجود داشته است.
شازده احتجاب در روال روایت خود که از حدیث نفس و گفت‌وگوهای درونی کاراکترها بدست می‌آید زمانی را از دوره‌ی اوج فئودالیسم تا سقوط آن در خاندانی قجری به تصویر می‌کشد.در دورهٔ قاجاریه افراد والا رتبهٔ تیولدار قادر بودند در ناحیه‌ای که تیول آن‌ها قرار داشت یا در حین تصدی شغل دولتی، در ایالات صاحب میزان‌قابل‌توجه‌ای زمین شوند.
در دوره قاجار هر چه املاک زمین‌دار وسیع‌تر بود قدرت او نیز بیشتر می‌بود و هر چه غیبت او از املاک خود به درازا می‌کشید مباشران از زارعان بهره‌کشی بیشتری می‌کردند. زمین داران بزرگ با اقامت در شهرها می‌توانستند با صاحبان قدرت رابطه برقرار سازند و به این ترتیب املاک خود را حفظ کنند.سال‌های دهه اول ۱۳۰۰ تا دهه‌سی، دو سوم نمایندگان مجلس را زمین‌داران یا کسانی که از خانواده زمین‌دار بودند، تشکیل می‌دادند.در داستان شازده احتجاب ، روایت‌ها از درون عکس‌ها در مخیله‌ی خسرو که همان شازده احتجاب است در مسیرزمان جلو و عقب می‌روند و با ترسیم روایت عکس مسیر تاریخی اوج و زوال خاندانی اربابی را در دوره‌ی فئودالیسم تا اصلاحات ارضی به نمایش می‌گذارد.
اصلاحات ارضی در عمل، طبقه زمین‌دار قدیمی و مناسبات ارباب- رعیتی سنتی در روستا را از میان برد.
در داستان جد شازده احتجاب در صندلی اجدادی خودش روایتی از شدت تعدی‌گری بر مال و جان افراد تیول خویش دارد. هرعکسی مجموعه‌ای از تبیین داستانی بر روال درونی و برونی خویش است.
عمه‌ها با چشم‌هایی سفید پشت تصویر پدر بزرگ مصوراند. و این سفیدی در گفت‌وگوهای بین پدربزرگ و صداهای بی مخاطب عمه‌ها مثل پس زمینه‌ای برای تاکید ، روایت انفعال و عدم‌هویت‌زنان در دوره‌ی قجری است.
«پدربزرگ باز روی همان صندلی اجدادی نشسته بود و اتاق هفت دری با همان شاه‌نشین و شیشه‌های رنگی پنجره‌ها و درها و بوته‌های گچ‌بری دیوارها و….»صفحه‌ی ۱۴
عناصر داخلی روایت شده در داستان هر کدام در فضاسازی تاریخی اثر نقشی زنده را ایفا کرده است.و طاق سبز در کل روایت مانند دری رو به زمان حضور فیزیکی عکس‌ها را از قاب ذهنی شازده بیرون می‌کشد.حوض و دیوارهای بلند در زمینه‌ای فیروزه‌ای در لعابی از خانه‌هایی زیباست که رازهای سر به مهری را در طول تاریخ در خویش پنهان کرده‌اند.جد شازده در طول داستان از زبان خسرو و گاه از کتاب تاریخ اجداد او توسط فخرالنسا که خود در طول داستان کاراکتر زندانی است که خود شکنجه‌گر است ، خوانده می‌شود.
«شازده‌ی بزرگ نشست روی بالش و گفت:سیگار،من تا آن روز ندیده بودم که شازده‌ی بزرگ لب به سیگار بزند.دستم‌می‌لرزید…
شازده بزرگ نشسته بود روی بالش و سیگار می‌کشید و دودش را از سوراخ‌های بینی‌اش می‌داد بیرون. عمو بزرگت وول می‌خورد من پاهاش را دیدم»صفحه۱۹
شازده بزرگ نماینده تام طبقه‌ای است حاکم که برای زمین‌داری و اربابی ، خون می‌ریزد برادرش را می‌کشد و به خاطر سهم تمام خانواده‌ی او را در چاهی
زنده به‌گور می‌کند.خفیه نویسی که شرح او را ‌خواند وتاریخ می‌داند و درعین حال قائل به ذات اشرافیت و ستمگری به مثابه واقعیت وجودی اربابی است را با دیالوگ‌های پرادوکسیکال در خاطره‌ی شازده به نمایش می‌گذارد.
«تو خیلی عقبی شازده پس کی می‌خواهی شروع کنی؟»
صفحه۱۲
فخرالنسا به شازده کنایه می‌زند که مانند اجدادش
زنان بی شماری را عقد نکرده و و به نوعی خودآزاری گفتاری است تا به محق بودن تعدد زوجات و بهره‌وری ارباب از زنان ،رسمیتی پارادوکس‌وار ببخشد و در تفکر شازده ارجاعی به اجاق کور او دارد.فخرالنسا مدام کتاب می‌خواند و تجسمی از زنان پیشروی قاجاری است.
تحلیل ساختاری:
ساختار هر متن را می‌توان از جنبه‌های گوناگون بررسی كرد؛ از جنبه‌های روایی، نحوی و حتا ساختار روابط ميان معـانی‌گونـاگون در مـتن كاويد. با اين همه، ساخت‌گرایی در داستان بیشتر به بررسی عناصر‌ روایت می‌پردازد.
پژوهشگران و نظريه ‌پردازان از زمان ارسطو تاكنون، روايـت را بنيـادی‌تـرين اصـل متون نمايشی و داستانی دانسته‌اند. بارت روایت را یک جمله‌ی بلند می‌نامد. شازده احتجاب به شیوه‌ی جريان سيال ذهن ،نوشته شده اسـت. ايـن اصـطلاح را اولین بار ويليام جيمز در -كتاب اصول روان‌شناسی ۱۹۸۰-براي مشخص كردن جريان تجـارب ذهنی ابداع كرد و در نقد ادبی منظور از آن، روشی است كه نويسنده سعی  انبوه افكار، واكنش‌ها، خاطره‌ها و تداعی خاطره‌ها و یا حدیث نفس و واگویه‌های منِ درونی باخود را كه طبيعتـن بـدون ترتيـب منطقـی در ذهـن شخصیت داستان می‌گذرد را نشان دهد.تک‌گویی درونی و حديث نفس يا واگویه‌ها برجسته‌ترین زوايـای روايـت در رمان جريان سيال ذهن به‌شمارمی‌رود. ويژگی عمده تک‌گویی درونی و حـديث نفـس، نداشتن هيچ‌گونه مخاطب است. تفاوت اصلی اين دو نيز در اين است كه در تـک‌گویی درونی، شخصيت داستان گفته‌هایش را بر زبان نمی‌آورد؛ اما در حديث نفس، شخـصيت داستان آن‌چه بر ذهنش می‌گذرد، به زبان می‌آورد.در شازده احتجاب چهار راوی را می‌توان از گفت‌وگوها تشخیص داد.دانای کل در واقع تلفیقی از صدای فخری -فخری با صدای شازده-شازده با منِ درون-شازده در داستان.
«بوی نا اتاق را پركرده بود. قالی زير پايش بود. تمام تنه شازده تنها گوشه‌ای از آن صندلی اجدادی را پرمی‌كرد و شازده صلابت و سنگينی صندلی را زير تنـهاش حس می‌كرد. آواز جيرجيرک‌ها نخی بی‌انتها بود، كلافـی سـردرگم كـه در تمـامی پهنه شب ادامه داشت»صفحه۷
این‌جا شازده محدود به داستان راوی و دانای کل محسوب می‌شود.
«شاید لای علف‌های هرز باغچه باشند، یا…گفتم:
فخری‌ اين پرده‌ها را كيپ بكش )…
این‌جا راوی شازده بامن درون می‌باشد.
فخری گفت: »شـازده جـان، اقـلا )…
وشازده داد زد: »تو خفه شو )…
در این قسمت راوی هم می‌تواند شازده باشد و هم فخری
«فخری پيش‌بند بسته بود. جـارو دسـتش بود. با همان  گل‌دار و همان چشم‌های سياه و زنده )…( دهـان فخرالنـساء چه كوچک بود! آن‌قدر كوچک كه وقتی می‌خنديد فقط چند دندان سفيدش پيـدا می‌شد )..صفحه ۷
شازده محدود به داستان در این قسمت راوی و دانای کل است.
در قسمت‌هایی راوی ،فخری است و گاه با حدیث نفس در جاهایی که باید به شکل فخرالنسا در بیاید من ِفخری خود را به خواننده باز می‌نماید.
در شیوه‌ی روایت، هر روایت از جایی که شازده شروع به آن می‌کند و در زمان معلق است از کودکی ،بزرگ‌سالی و گاه روایت ،نیمه یا در هم به پایان می‌رسد. روایت‌های بخش فخرالنسا از زمانی که در قاب عکس توصیف می‌شود، کودکی و نامزدی و مرگ در متن داستان پراکنده به تصویر کشیده می‌شود.در لابه لای گفت‌وگوها، زمان موخر داستان مشخص می‌شود که دوران پهلوی و اوج عزت قاجار سپری شده است ،در طول داستان ،مراد وضعیت ثابت روایت است و نقش پیام‌آور مرگ با آخرین خبر به شازده که مرگ خود
اوست ،پایان می‌یابد.با اين توضيحات، نبايد تصور كرد درهم‌ریختگی اجزای ساختار اين رمـان از روی اتّفاق بوده است. مبنای اين درهم‌ریختگی‌ها بر تداعی معانی استوار است.
تداعی معنا در شازده احتجاب با عکس‌هایی‌که در قاب روی دیوار هستند در ذهن شازده زنده می‌شوند و هر عکس بیانگر شخصیت و عملکرد فرد در ذهن و همین‌طور واقعیت زندگی خودشان بوده است.
در شازده احتجاب زمان خطی است.و این سیالی روایت‌ها چنان‌که بارت می‌گوید پرهیز از کلیشه و کلام نو است که به سرخوشی از نوع فروید منجر می‌شود و شاید اگر داستان به شیوه‌ی سنتی و رئالیسم نوشته می‌شد این لذت کشف از مخاطب گرفته و شازده احتجاب، جایی در همان  قدیمی لا به لای همه‌ی داستان‌ها مدفون شده بود.نقد فمینیستی و زنان در شازده احتجاب:
در شروع داستان درست صفحه‌ی اول سطر هفتم زنی پدیدار می‌شود که فقط یک چشمش از گوشه‌ی چادر نمازش پیداست ،که نمایی از زن ایرانی از طبقه‌ی عوام در دوران پهلوی است. چادر نماز ،یک هویت مستند برای تجسم زنی از طبقه‌ی پایین اجتماعی است که نه به منظور اعتقاد مذهبی به چادر ملبس است ،بلکه شیوه‌ی حجاب خانگی در آن دوره
محسوب می‌شده.زن‌ها در شازده احتجاب به‌گونه‌ای آشکار زیرِ سلطه‌ی مردان از دوره‌ی جد شازده تا خسرو ،یعنی شازده احتجاب ِراوی داستان می‌باشند.
و حتا در ترسیم زندگی عوام ،مثل دیالوگ بین حسنی و مراد، زن بله‌گو چشم
قربانی ،بیشتر نیست.
در ضمن تغییر شخصیت از جد شازده تا خود شازده در امتداد زمان، در هویت دهی و ارتقای شخصیت‌مندی در زنان ،
هیچ‌تغییری حاصل نشده است.
در ستم‌پذیری ،همان‌قدر که مادربزرگ مورد ظلم واقع شده فخرالنسا که نمونه‌ای از زن بروز و باسواد و طبقه‌ی اشرافی است ،مورد ظلم قرار گرفته است و در محبس نوینی به نام خانه یا عمارت با دیوارهای بلند ،محبوس است و فخری نقش خفیه‌نویس یا زندانبان محبوس را دارد که مدام اعمال و حتا نگاه و احساس فخرالنسا را به شازده گزارش می‌دهد.
و یا در جایی از کتاب ،اشاره به سوزاندن کتاب‌های فخرالنسا می‌شود که هرچند نشان از گریز شازده از هویت‌مندی اجدادی خویش است اما نوعی حصر و شکنجه برای فخرالنسا محسوب می‌شود.
در عکس‌ها که هرکدام آغازگر روایتی نو هستند ،عمه‌ها نقشی مسخ شده و مثل گزاره‌ای منفعل در متن هستند ، همان‌طور که در تصویر، پشت پدر بزرگ مصور شده اند.
عمه‌ها با آن لباس‌های سیاه و چشم‌های سفید در بک گراند پدر‌بزرگ ، نمایی از زن مقبول در جامعه‌ی آن دوره هستند.چشم و گوش بسته به اوامر ،بی هیچ رای و اندیشه‌ای ، جایی از داستان شوهر عمه‌ی کوچک ،شکنجه و اموالش مصادره می‌شود و فرزند عمه که همان فخرالنساست را مادربزرگ ،با ترسی همواره ،بزرگ می‌کند.
وعمه که قرار بوده زن پسر وزیر اعظم بشود تا جای پای پدر‌بزرگ محکم بشود ، بعد از این‌که وزیر مغضوب شد،به دستور شازده‌بزرگ ،مدتی همسر امام‌جمعه‌ی شهر می‌شود که برای او ارزش محسوب می‌شود .
«عمه کوچک چند دفعه سر راه مدرسه می‌رسد و سوار کالسکه‌اش می‌کند. فخرالنسا می‌گفت:اول ترسیدم ببرند داغم کنند..
گفت:اول می‌نشست و نگاهم می‌کرد، بعد می‌گفت:
تو دختر منی می‌دانی آن پدر تریاکی‌ات لیاقت مرا نداشت ، تو نباید از من بترسی، حتمن سرش را راست گرفته بود فخرالنسا اخم می‌کرد.
انگشتش را تکان می‌داد:
تو دختر منی تو باید به من افتخار کنی ، من دوسال تمام زن امام جمعه بودم، زن سید حسن مجتهد. می‌فهمی؟»صفحه ۷۴،۷۳
زن و یا خواهر و یا دختر کسی بودن ، هویت وابستگی برای زنان یک امتیاز و زن به تنهایی با هر محسنای واجد اختیار و حتا ارزش محسوب نمی‌شود،
منیره خاتون در شازده احتجاب روایتی خاص خودش را دارد و در مخیله‌ی شازده دوباره تداعی می‌شود.
زن عقدی پدربزرگ که با خسرو که کودک است رفتارهای جنسی دارد و این لذت از تماس با آلت جنسی کودک به نوعی شکستن تابوهای حرم یا به نوعی شکستن قیودی است که تاوانی مانند کچل کردن به میخ کشیدن و کور شدن ، داغ شدن ،آن‌قدر شکنجه شدن تا خود را گم کردن پیش می‌رود.
فخری، دختر باغبـان، بـرخلاف فخرالنسـاء کـه تنهـا در خـاطرات شـازده نمـود مـی‌یابـد، حضوری زنده و فعال دارد. تک‌گویی‌های او ـ در عین پریشانی ـ با کنش‌‌هایش ادغـام شـده است. او را می‌توان بسیار شبیه به لکات بوف کور دید. فخری از طبق کارگر و استثمارشـده شازده است؛ او را می‌توان نماد جامعه‌ای دانست که تحت تسلط و چیرگی محض حاکمـان استبداد قرار گرفته است. فخری نیز به گونه‌ای زندانی شازده محسوب می‌شود، هرچنـد کـه این زندانی، به نوعی جاسوس و همان خفیه‌نویس هم هست و اخبار فخرالنساء را به شازده می‌رساند، امـا حـق هیچ‌گونه ارتباطی با بیرون از خانه ندارد. فخـری آن‌قـدر ناآگـاه و غافـل اسـت کـه اجـازه می‌دهد شازده هرگونه دلش می‌خواهد بـا او برخـورد کنـد.
و اما فخرالنسا که تنها زنی است که شخصیتی متعالی رو به رشدی دارد اما از کودکی شکنجه و ستم‌های پدربزرگ را نسبت به پدرش دیده و جدا از مادرش زندگی کرده و زندانی شاهزاده است.
در طی داستان بیشترین خصیصه‌ای که خواننده از فخرالنساء می‌بینـد علاقـه‌مندی او به کتاب و مطالعه است:
«گفت: پدر مرحوم من برای این‌که بتواند یک بست به دل بچسـباند، هرچـه داشـت و نداشت فروخت، حتا کتاب‌هایش را، اما تو …« و با انگشتش موهایم را، که حتمن روی پیشانی‌ام ریخته بود، عقب زد، گفت: »می‌خواهم کتاب‌های تو را غصب کنم، موافقی؟صفحه۱۵
ودر نهایت کتاب‌هایش سوزانده می‌شود. و وقتی جنازه‌اش با شمدی سفید روی زمین است شازده با فخری هم‌‌بستر می‌شود…
نویسنده در این رمان با ذهنیات سر و کار دارد:
تکه‌هایی از خاطرات درهم و مبهم او را که به زمان‌های دور تعلق دارد، می‌گیـرد.
آن خـاطرات پا در گریز را که در زمانی کوتاه به ذهن او هجوم می‌آورد، در کنار هم می‌چیند. از این رو توالی منظم زمانی در این رمان به هم می‌خورد. دورترین واقعه در کنار عینی قرار می‌گیـرد یـا دو خاطره جدا از یک‌دیگر دوش به دوش هم و با فشار، به ذهن شازده هجـوم مـی‌آورنـد.
مثل این است که خاطرات و تخیلات قطعاتی از یک پازل هستندکه وقتی در پایان داستان کنار هم قرار می‌گیرد ،تصویر واقعی شازده را رقم می‌زنند که حالا کنار بقیه عکس‌های دیوار قرار گرفته است.
منبع
براهنی، رضا (۱۳۷۳ .(رویای بیدار. تهران: قطره.
کوشان، منصور و دیگران (۱۳۶۹» .(میزگرد داستان نویسی
گلشیری، هوشنگ (۱۳۶۷» .(ادبیات و خرافه». مجله‌ی دنیای سخن. (فروردین). ص۲۱-۳۴٫
هوشنگ گلشیری (۱۳۶۱» .(حاشیه‌ای بر رمان‌های معاصر
اتکینسون،ریتال و…،زمینه‌ی روانشناسی،ترجمه

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”