رمان «بي رَد» بهطور حتم رمان پيچيدهاي نيست، ولي روابط سادهاي هم در آن شكل نميگيرد.بستر داستان كمي نامتعارف است. اما روايت اين قدر كشش دارد كه اين نامتعارفي به چشم نيايد. زباني بالاتر از سطح معيار و آشنا شدن با وقايعي كم و بيش عجيب. استفاده به جا از ديالوگ و ارتباطات غيركلامي از محسنات ديگر اين رمان است. جابهجاييهاي ظريف زماني و اشاره به مناطق اقليمي كه نويسنده به آن ها علاقه نشان داده از نقاط قوت ديگر اين داستان است. در بين شخصيتها «آرام» يكي از شخصيتهاي جالبي است كه نويسنده تكليف مخاطب را با او روشن نميكند. از منظري ميتوان او را ضمير ناخودآگاه يا خودآگاه «فردين» به حساب آورد كه مابهازاي بيروني ندارد. او يك راهنماست كه بيآنكه مسيري را روشن كند يا كاري را پيشنهاد بدهد فقط و فقط بهواسطه حضورش در كنار فردين به او آرامش ميدهد. فردين هنگام پيش آمدن هر مشكلي از او ياري ميخواهد و او هم فردين را به صبر و شكيبايي دعوت ميكند. شخصيت دوم آرام داراي مابهازاي بيروني است. اين كه تجسم دارد. ديده ميشود و مردم هم با او ديدار و گفتمان دارند. اين تضاد شخصيتي آرام به گونهاي خيلي ظريف داستان را به سمت رئاليسم جادويي شدن پيش برده و نويسنده با ظرافتي اين چنيني خواسته تا داستانش از فضاي واقعگرايانه فاصله بگيرد. آرام همان نقش رهبريت معنوي را براي فردين دارد و از اين نقش هم فراتر نميرود. از لحظه آشنايي آرام با فردين و تا جدايي اين دو، اين آرام است كه شرايط رسيدن به قدرت را براي فردين آماده ميكند و خود در نقش مشاوري وفادار سعي در تحكيم جايگاه او دارد. اما بهرغم اين ويژگيهاي محتوايي رمان، نگاه ما نه فرماليستي كه از منظر نگاه فوكو به مباني قدرت شكل ميگيرد.
… صدای موقت امان نداد تا کار تکاندن لباس را به پایان برساند.
ـ سلام آقا!
بدون آنکه تا جهت آمدن صدا را پیجو شود، سر بلند کرد و به روبهرو خیره شد. موهایش به تیغ نشسته بود. بدنش به سردی میت شش ساعت مرده شد و حس میکرد قلبش کف جوی روبهرو وسط نموناي شبنمهای یخزده دارد به سختی میزند. دستي روی شانهاش حس کرد که بوی عطر دلنوازي میداد و در سرما تا عمق مغزش نفوذ کرد. سر برگرداند و اول به دست کموبیش چروکیده ولی تر و تمیز سفید نگاهی انداخت. آن را دنبال کرد و در انتها به چهره مردی ۶۵ تا هفتاد سالهي سرخ و سفید، لاغر و بشاش رسید که زیر سري با موهای جوگندمی نشسته بود. مرد سرش را از پشت درخت بیرون آورده بود و وقتی چشمانشان در هم گره خورد، لبخندی زد و گفت: «من را خواهید بخشید کمی غیرمترقبه مزاحم تنهاييتان شدم. حس کردم متوجه حضور من پشت درخت نشدید ولی من هم نمیتوانستم اجازه بدهم یک درخت بینمان برای همیشه مانع باشد.»
فردين حيران فقط به آن چهره چشم دوخته بود. پلک هم نمیزد.
مهمان ناخوانده لبخند ديگري زد و خودش را نزدیکتر کشید: «حتماً به خودتان میگویید چرا باید این مانع را برمیداشتم؟ سئوال خوبی است. ولی خُب جوابش هم ساده است. حداقل بهنظر من اینطور میرسد. به گمانم آمد شما هم مثل من در این شهر مهمان باشید. اوضاع و احوال و حس و حالتان اين را میگوید. اشتباه
نمیکنم.»(تجلي،۱۳۹۸: ۳۷)
اين آشنايي غير متعارف زمينه دوستي جاودانهاي را با فردين رقم ميزند كه تا آخرين لحظه ادامه مييابد. آرام و فردين با استفاده از تجارب همديگر، چند روزي را در منصب قدرت قرار ميگيرند و بيآنكه به عواقب كارهاي خود بنگرند حكم ميرانند و زيردستان را به اجراي فرامين خود مجبور ميكنند.
«ميشل فوكو» اندیشمند فرانسوی مفهوم جدیدی از قدرت را ارائه میدهد که در آن اعمال قدرت ميان افراد يا گروهها وجود ندارد بلکه اعمال قدرت شیوهای است که در آن برخی از اعمال، اعمال دیگر را تغییر ميدهند و مفهوم روابط قدرت را به جای اعمال قدرت بهکار میگیرد. وی میگوید اعمال قدرت صرفا رابطهای میان افراد یا گروهها نیست بلکه شیوهای است که در آن برخی اَعمال، اَعمال دیگر را تغییر میدهند. در واقع شاخصه رابطه قدرت این است که قدرت، وجهی از عمل است که مستقیما و بلاواسطه بر روی دیگران عمل نمیکند، بلکه قدرت بر روی اعمال آنها عمل میکند، یعنی عملی بر روی عمل ديگر(فوكو،۱۳۷۳: ۸۹).
فردين شخصيت آسيبپذيري دارد. از جميع جهات مورد هجمه قرار ميگيرد و در تنهايي خودش بيشتر و بيشتر غرق ميشود. ترسيم پلات داستان از طرف نويسنده از نقاط قوت اين رمان محسوب مي شود. فردين مسير پرتنش نوجواني و جواني را طي كرده و به نقطه اوج مرحله بحراني خود رسيدهاست. تصميم به فرار از جمع ميگيرد تا مدتي را با خودش خلوت كند. حتي با كوليها به سمت بينامي و بينشاني برود. طرح جلد كتاب هم به خوبي اين وضعيت را تشريح ميكند. فردين در حال استيصال يا به شيوه جنيني در خودش جمع ميشود تا بتواند به هويت خود دست يابد. فردين ميخواهد با تغيير منش و رفتارش خودش را اثبات كند. اين تغيير تا آنجا پيش ميرود كه فردين به كمك آرام مراتب قدرت را به سرعت طي مي كند.
… رئیس با قیافهای که ناشناختگی از آن میریخت، صندلی خودش و آرام را به پشت چرخاند. دستهایش را پشت سر قلاب کرد و خم شد: «داخل سرم پر از هیاهوست. زیادی تند نمیروید. من فریاد و دشنام اين جماعت را وقتی لو برویم جلوجلو میشنوم. دارم خودم را خراب میکنم، خراب. متوجهاید؟»
آرام سر برگرداند تا واکنش جمع را به این سردرگوشی ببیند. اوضاع همچنان پرانتظار ولی آمادهي یک واقعه بود. برهخو را بلند کرد و به گوشهي سالن برد. جلوی پایش زانو زد و سرش را رو به او کرد: «صداهای داخل سرت واقعی نیستند. به آنها گوش نده. حداقل حالا وقتش نیست. این جماعت حالا فقط و فقط گنگ و کر، منتظر شنیدن کلامی از دهان من و تو هستند.»
فردين با ناله گفت: «آه پس آن «گوبلز» احمق حق داشت چنان توصیههایی به هیتلر بکند.»
ـ این آقای دوست جناب هیتلر را که گفتی نمیدانم کیست. ولی شک ندارم که دروغ بزرگ دلچسبتر است.
آرام بلند شد و رو به جمع کرد: «شادباش میگویم. آقای برهخو را از دست نخواهیم داد. برای لحظاتی نگران شدم. ولی حالا ایشان را با خود همراه داریم. تبریک میگویم! قبول کردند.»
فردین برگشت. چشمهایش را بهسوی جمعیت دراند: «کنار شما برای یافتن عزیزتان خواهم بود.»
همهمه بلند شد. صداهای شکر و شادی و تبریک به گوش رسید(تجلي،۱۳۹۸: ۵۳).
تمام اين اتفاقات با مديريت آرام ختم به خير ميشود. خبر اين پيروزي هم توسط آرام به جمع گفته ميشود. جمعيت بيهيچ شناختي، رهبر خودش را انتخاب ميكند و خود، سر به فرامين اين رهبر انتخابي ميدهد. اينجا هويت فردين دگرگون ميشود اما نويسنده در همه جاي رمان با دلپيچه او را در مكان واقعي نگاه ميدارد.
رابطهی قدرت تنها بر مبنای دو عنصر شکل میگیرد که حضور این دو عنصر اجتنابناپذیر است وگرنه آن رابطه، رابطهی قدرت نخواهد بود. یکی این که دیگری(یعنی آنکه بر وی اعمال قدرت میشود) باید کاملا مورد شناسایی قرار گرفته و تا پایان به عنوان شخصی که عمل میکند، بهشمار آید. دوم این که در مقابل رابطهی قدرت، حوزه کاملی از پاسخها، واکنشها، نتایج و تدابیر ممکنه پیدا شود. بدیهی است اعمال روابط قدرت به معنی حذف خشونت نیست، همچنان که به معنای حذف امکان رضایت هم نیست. بیشک اعمال قدرت هیچگاه نميتواند بدون یکی از این دو عنصر يا هر دو عنصر با هم صورت گیرد. اعمال قدرت به خودی خود خشونت نیست، همچنین رضایتی هم نیست که به طور ضمنی قابل تمدید باشد(ميرزايي،۱۳۹۶: ۳۹).
… صدایش را صاف کرد. نیرویش را در گلو انداخت و ادامه داد: «با رئیس برهخوي که این اطمینان را برای من و دلگرمی را برای شما رقم زد، تردیدی نیست.»
با چشمانی درنده، نفس عمیق پرصلابتي کشید و با صدای بلندتر گفت: «کسی تردیدي دارد؟»
اولین بار بود كه کلمه «رئیس» به میان میآمد. با آن طریقهي گفتن کشیده و نمایشی واژه رئیس و بعد گفتنِِ «برهخو»يي سریع و پرتأکید، وضع شبیه یک نمایش تلویزیونی شده بود(تجلي،۱۳۹۸: ۵۲).
نظام تمایزهایی که به فرد امکان میدهد تا بر روی اعمال دیگری، عملی انجام دهد. این تمایزها توسط قانون، شئون، امتیازات سنتی، تمایزهای اقتصادی در کسب ثروت و كالا، جابهجایی در فرآیندهای تولید، تمایزهای زبانی و فرهنگی، تمایز در مهارت و صلاحیت مشخص میشود. هر رابطه قدرت تمایزهایی را به اجرا در میآورد که در عین حال شرایط و نتایج آن هستند و انواع اهداف و مقاصدی را که کسانی بر روی أعمال دیگران عمل میکنند، در برمیگیرد که شامل حفظ امتیازات، انباشت سود، اعمال اقتدار قانونی، اجرای کار ویژه یا حرفهای خاص است(ميرزايي،۱۳۹۶: ۴۰).
«آرام» چند سرفه بلند صدادار کرد. با آن افراد حاضر را به آمادهباش میخواند. باقیماندهي استکان را سرکشید و آن را با تحکم روی میز گذاشت. بلند شد و با صدایي رسا و مطمئن گفت: «دوستان عزیز، لطفاً کارهایتان را زودتر تمام كنيد تا جلسه را شروع کنیم. بفرمایید، بفرمایید، کمی سریعتر!»
سر خم کرد تا میزبانان داخل راهرو را هم خطاب قرار دهد: «فردین عزیز، کم کسی نیست که بتوانیم به این راحتی وقت گرانبها را هدر دهیم.»
صندلی رهاشدهای را اندکي بالاتر از جایی که نشسته بودند، جایی کنار اولین میز سمت راست قرار داد و با وسواس چند بار جهتاش را تغییر داد: «جناب برهخوي عزیز شما هم بفرمایید سر جایتان تا کار را شروع کنیم.»
صورت فردین کش آمد و دهانش چندبار به یک طرف کج شد. زیر کلاهگیس احساس کرد بوتهي خارچرخهای را چند بار به پوست سرش فرو کردند. چشمانش پر از آب شد و سیاهی رفت. لحظهای تمایل بيحدی را برای رهاکردن لشش در کف سالن و لودادن همه چیز در خودش حس کرد. دو سه بار به جلو و عقب بیتعادل شد و به زور خودش را ثابت نگه داشت. چند نفس عمیق کشید. از جا بلند شد. استوار و با تبختر گردن برافراشت و پالتويش را در تن صاف و مرتب کرد. فوران جوش و خروش را در درون حس کرد. از خودش به شگفت آمد: « ترس زمینگیرکننده، جایش را به قدرت و نخوت میدهد.»
حس خوبی بود. در فکرش گذشت: «یک نوسان عظیم روحی در زمانی کم میتواند حتی در پیدا کردن خودم به من کمک کند. کاری که سالهاست از آن درماندهام.»
با اعتماد به نفس و محکم گفت: «به احترام و برای رفع رنج این پدر و مادر، کارمان را شروع میکنیم.»
سالن به سکوت نشست(تجلي،۱۳۹۸: ۴۷).
در آثار فوکو، پنداشت بدن در حکم یکی از مولفههای اصلی عملکرد روابط قدرت، جایگاه برجستهای دارد. در تحلیل تبارشناختی است که بدن به عنوان ابژهی معرفت و هدف اعمال قدرت مکشوف میگردد. معلوم می شود که بدن در عرصهای سیاسی جای دارد و انباشته از روابط قدرت است که آن را رام، مولد و بنابراین، به لحاظ سیاسی و اقتصادی مفید و سودآور میکند. این تسخیر بدن و نیروهاي آن از رهگذر فناوری سیاسی مقدور میشود، این فناوری سیاسی مقوم دانشی از بدن است که دقیقاً دانش عملکرد بدن نیست و{مقوم}چیرگی و سلطهای بر نیروهای بدن است که چیزی بیش از توانایی غلبه بر آنها است(اسمارت،۹۹:۱۳۸۵).
تعامل دائمیای که بین قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهی وجود دارد به گونه ای است که حقیقت اساساً ناپایدار باقی می ماند.این در واقع به این معنی است که تأثیر و عملکرد قدرت ناپایدار بلکه غیرقابل پیش بینی است.ایم مسئله در بحث سلطه رسانه ها اهمیت دارد.واقعیت،تنها محصول قدرت تجلی یافته در بیرون نیست،بلکه یکی از پدیده های این جهان است که به شرایط و عوامل بسیاری بستگی دارد.محدودیت هایی که به اشکال مختلف ایجاد می شوند و باعث پدید آمدن واقعیت می شوند.
او در ادامه ذکر می کند که هیچ رابطه ی قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت و دانش لازم و ملزوم یکدیگرند.هر جا که قدرت اعمال می شود،دانش نیز تولید می شود.به عبارتی قدرت موجد و منشأ دانش و معرفت است.به طور مثال،توسعه ی دانش جرم شناسی در قرن نوزدهم در گرو توسعه زندان ها بوده است.بر خلاف نگرش سنتی منفی،مخرب،فسادآور،سرکوبگرانه،محمدود کننده و بازدارنده به قدرت در نگرش مدرن قدرت جنبه عقلایی تری به خود گرفته است و می تواند مثبت،مولد و موجد باشد(قلی پور،۱۶۲:۱۳۸۸).
… یک ماجرای واقعی در همآمیخته و قاطی با اتفاقی که به رویای اول صبح میمانست. جوان بیدستوپایی که گم شده بود و هیچکس حتی امید جمعوجور کردن آب بینیاش را از او نداشت، حالا رئیس درماندهي گروهی بود که وظیفهي پیداکردن حقیقتی بزرگ داشت. معاوني کنار دست او بود که از مردی خانه به دوش که قرار بود با گشت و گذار میان مردم خودش را تا مرگ همراهی کند به ستونی قابل اتکا تبدیل شده بود. از لحظهای که در بسته شد، رئیس، در آقاي معاون خودش را میدید و فردین را گمشدهای که نزدیکتر از همیشه است و خودش را سهپارهاي میان آنها كه از شادمانی میرقصید و ناله میکرد! تا ساعاتی دیگر او به جوانی که از بیعقلی و نادانی اسباب زحمت بسیاری، حتی دو غریبه را فراهم کرده بود و حالا باید تاوان میداد تبدیل میشد؟ يا سوژهی رها شدهي یک آدمربایی که خیلی هم دور از ذهن نبود(تجلي،۱۳۹۸: ۷۶).
در انتهاي داستان اين حلقه قدرت شكسته ميشود چون بازي كردن در نقش قدرت از عهده فردين خارج است. او ميرود تا در يك سفر جسمي و شايد معنوي خود را دوباره بازيابد. يا شايد ميرود تا به ديگران ثابت كند او توان انجام كارهاي مهمتري دارد. رفتنش هم حماسهوار است. ميرود و ناپديد ميشود. در نظر مردم، او يك شخصيت معنوي است كه جايگاه خاكي برايش بيارزش است و بايد در مكان بالا ساكن شود و اين با آخرين گفتههاي آرام در جمع مشتاقان چشم انتظار كامل ميشود.
… زانوهایش خم شده بودند. به زور روی آنها خودش را نگه میداشت. با صدای ضعیفی شروع به حرف زدن از گلوی خشكش کرد. حرفها میان بخار دهانش ميلوليدند و به گوش مردم میرسید: « بگذارید خلاصه و مفید بگویم. وقتی آقای برهخو از پشت پرده آمدند گفتند فردین را در پرواز روحشان دیدهاند. به من مجال ندادند. گفتند نباید کسی همراهمان باشد. میگفت در گورستان متروک «آقا سیدابراهیم» داخل بقعه است. تا آنجا همراهش دویدم. به شتاب میرفت. پاهايم را از قلم انداخت. مرد عجیبی بود. جلوی در ورودی آقا سیدابراهیم مرا ایستاند. گفت برمیگردد. رفت و پشت بقعه ناپدید شد. آنقدر منتظرش ماندم که سوز سرما صورتم را بگرداند. صدای زوزهي گرگ میآمد. من بیتقصیرم. نیامدکه نیامد. آخرین جملهای که گفت اين بود: «برای پیداکردن من و فردین نباید فقط با چشمهایتان بگردید. باید بو بکشید.» این را گفت و پشت تاریکی بقعه پنهان شد. كاش کسی از شما دنبال ما از سالن بیرون میدوید. همهتان خشک شده بودید. تنهایی سختی گذراندم.» (تجلي،۱۳۹۸: ۱۰۵).
داستان روايت رسيدن به قدرت نه بر اساس شايستگي كه بر اساس انتخاب مردم است. ضعف دروني هنگام رسيدن به قدرت از بين ميرود و انسان دست به كارهايي بعضا تلافيجويانه ميزند. فردين اما از فرايند ظهور در قدرت كناره ميگيرد و از آن جدا ميشود. روايتي هر چند ناممكن، ولي قابل قبول. نويسنده اين باور را در ما
ميپروراند كه ميتوان در هر حالتي به قدرت پشت كرد و به مسير زندگي عادي برگشت. اين امر نياز به يك قدرت دروني و يك باورپذيري شخصي هم دارد. داستان مدرن «بي رَد» همه اين عدم قطعيتها را به مخاطب ديكته
ميكند و خواننده هم آن را به خوبي ميپذيرد هرچند در جاهايي اين عدم قطعيت با مقاومت فهم مخاطب روبهرو ميشود. اما به عنوان كلام آخر، طرح قوي داستان بهخوبي از عهده اين كار برميآيد و اثر را به اثري خواندني تبديل ميكند.
منابع
ميرزايي، مسعود.(۱۳۹۶). رسانه و سياست خارجي، تهران: ميزان، چاپ نخست.
تجلي، مجتبي.(۱۳۹۸). بي رد، تهران: سيب سرخ. چاپ نخست.
فوكو، ميشل.(۱۳۷۳).ساختارگرايي و هرمنوتيك، ترجمه حسين بشيريه، تهران: قطره.
اسمارت،بري.(۱۳۸۵).ميشل فوكو، ترجمه ليلا جوافشاني و حسن چاووشیان، تهران: اختران،چاپ نخست.
قلی پور،آرین.(۱۳۸۸).جامعه شناسی سازمان ها، رویکرد جامعهشناختي به سازمان و مديريت، تهران: سمت.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”