ریتم آهنگ

نقد رمان بي رَد نوشته مجتبی تجلي با نگاهي به نظريه قدرت ميشل فوكو

نقد رمان بي رَد نوشته مجتبی تجلي با نگاهي به نظريه قدرت ميشل فوكو

رمان «بي رَد» به­طور حتم رمان پيچيده­اي نيست، ولي روابط ساده­اي هم در آن شكل نمي­گيرد.بستر داستان كمي نامتعارف است. اما روايت اين قدر كشش دارد كه اين نامتعارفي به چشم نيايد. زباني بالاتر از سطح معيار و آشنا شدن با وقايعي كم و بيش عجيب. استفاده به جا از ديالوگ و ارتباطات غيركلامي از محسنات ديگر اين رمان است. جابه­جايي­هاي ظريف زماني و اشاره به مناطق اقليمي كه نويسنده به آن ها علاقه نشان داده از نقاط قوت ديگر اين داستان است. در بين شخصيت­ها «آرام» يكي از شخصيت­هاي جالبي است كه نويسنده تكليف مخاطب را با او روشن نمي­كند. از منظري مي­توان او را ضمير ناخودآگاه يا خودآگاه «فردين» به حساب آورد كه ما­به­ازاي بيروني ندارد. او يك راهنماست كه بي­آن­كه مسيري را روشن كند يا كاري را پيشنهاد بدهد فقط و فقط به­واسطه حضورش در كنار فردين به او آرامش مي­دهد. فردين هنگام پيش آمدن هر مشكلي از او ياري مي­خواهد و او هم فردين را به صبر و شكيبايي دعوت مي­كند. شخصيت دوم آرام داراي ما­به­ازاي بيروني است. اين كه تجسم دارد. ديده مي­شود و مردم هم با او ديدار و گفتمان دارند. اين تضاد شخصيتي آرام به گونه­اي خيلي ظريف داستان را به سمت رئاليسم جادويي شدن پيش برده و نويسنده با ظرافتي اين چنيني خواسته تا داستانش از فضاي واقع­گرايانه فاصله بگيرد. آرام همان نقش رهبريت معنوي را براي فردين دارد و از اين نقش هم فراتر نمي­رود. از لحظه آشنايي آرام با فردين و تا جدايي اين دو، اين آرام است كه شرايط رسيدن به قدرت را براي فردين آماده مي­كند و خود در نقش مشاوري وفادار سعي در تحكيم جايگاه او دارد. اما به­رغم اين ويژگي­هاي محتوايي رمان، نگاه ما نه فرماليستي كه از منظر نگاه فوكو به مباني قدرت شكل مي­گيرد.
… صدای موقت امان نداد تا کار تکاندن لباس را به پایان برساند.
ـ سلام آقا!
بدون آن­که تا جهت آمدن صدا را پی­جو شود، سر بلند کرد و به روبه­رو خیره شد. موهایش به تیغ نشسته بود. بدنش به سردی میت شش ساعت مرده شد و حس می­کرد قلبش کف جوی روبه‌رو وسط نم­وناي شبنم­های یخ­زده دارد به سختی می­زند. دستي روی شانه­اش حس کرد که بوی عطر دل­نوازي می‌داد و در سرما تا عمق مغزش نفوذ کرد. سر برگرداند و اول به دست کم­وبیش چروکیده ولی تر و تمیز سفید نگاهی انداخت. آن را دنبال کرد و در انتها به چهره مردی ۶۵ تا هفتاد ساله­ي سرخ و سفید، لاغر و بشاش رسید که زیر سري با موهای جوگندمی نشسته بود. مرد سرش را از پشت درخت بیرون آورده بود و وقتی چشما­ن­شان در هم گره خورد، لبخندی زد و گفت:  «من را خواهید بخشید کمی غیرمترقبه مزاحم تنهايي­تان شدم. حس کردم متوجه حضور من پشت درخت نشدید ولی من هم نمی­توانستم اجازه بدهم یک درخت بین­مان برای همیشه مانع باشد.»
فردين حيران فقط به آن چهره چشم دوخته بود. پلک هم نمی­زد.
مهمان ناخوانده لبخند ديگري زد و خودش را نزدیک­تر کشید: «حتماً به خودتان می­گویید چرا باید این مانع را برمی­داشتم؟ سئوال خوبی است. ولی خُب جوابش هم ساده است. حداقل به­نظر من این­طور می­رسد. به گمانم آمد شما هم مثل من در این شهر مهمان باشید. اوضاع و احوال و حس ­و حال­تان اين را می­گوید. اشتباه
نمی­کنم.»(تجلي،۱۳۹۸: ۳۷)
اين آشنايي غير متعارف زمينه دوستي جاودانه­اي را با فردين رقم مي­زند كه تا آخرين لحظه ادامه مي­يابد. آرام و فردين با استفاده از تجارب همديگر، چند روزي را در منصب قدرت قرار مي­گيرند و بي­آن­كه به عواقب كارهاي خود بنگرند حكم مي­رانند و زيردستان را به اجراي فرامين خود مجبور مي­كنند.
«ميشل فوكو» اندیشمند فرانسوی مفهوم جدیدی از قدرت را ارائه می­دهد که در آن اعمال قدرت ميان افراد يا گروه­ها وجود ندارد بلکه اعمال قدرت شیوه­ای است که در آن برخی از اعمال، اعمال دیگر را تغییر مي­دهند و مفهوم روابط قدرت را به جای اعمال قدرت به­کار می­گیرد. وی می­گوید اعمال قدرت صرفا رابطه­ای میان افراد یا گروه­ها نیست بلکه شیوه­ای است که در آن برخی اَعمال، اَعمال دیگر را تغییر می­دهند. در واقع شاخصه رابطه قدرت این است که قدرت، وجهی از عمل است که مستقیما و بلاواسطه بر روی دیگران عمل نمی­کند، بلکه قدرت بر روی اعمال آن­ها عمل می­کند، یعنی عملی بر روی عمل ديگر(فوكو،۱۳۷۳: ۸۹).
فردين شخصيت آسيب­پذيري دارد. از جميع جهات مورد هجمه قرار مي­گيرد و در تنهايي خودش بيشتر و بيشتر غرق مي­شود. ترسيم پلات داستان از طرف نويسنده از نقاط قوت اين رمان محسوب مي شود. فردين مسير پرتنش نوجواني و جواني را طي كرده و به نقطه اوج مرحله بحراني خود رسيده­است. تصميم به فرار از جمع مي­گيرد تا مدتي را با خودش خلوت كند. حتي با كولي­ها به سمت بي­نامي و بي­نشاني برود. طرح جلد كتاب هم به خوبي اين وضعيت را تشريح مي­كند. فردين در حال استيصال يا به شيوه جنيني در خودش جمع مي­شود تا بتواند به هويت خود دست يابد. فردين مي­خواهد با تغيير منش و رفتارش خودش را اثبات كند. اين تغيير تا آن­جا پيش مي­رود كه فردين به كمك آرام مراتب قدرت را به سرعت طي مي كند.
… رئیس با قیافه­ای که ناشناختگی از آن می­ریخت، صندلی خودش و آرام را به پشت چرخاند. دست­هایش را پشت سر قلاب کرد و خم شد: «داخل سرم پر از هیاهوست. زیادی تند نمی­روید. من فریاد و دشنام­ اين جماعت را وقتی لو برویم جلوجلو می­شنوم. دارم خودم را خراب می­کنم، خراب. متوجه­اید؟»
آرام سر برگرداند تا واکنش جمع را به این سردرگوشی ببیند. اوضاع هم­چنان پرانتظار ولی آماده­ي یک واقعه بود. بره­خو را بلند کرد و به گوشه­ي سالن برد. جلوی پایش زانو زد و سرش را رو به او کرد: «صداهای داخل سرت واقعی نیستند. به آن­ها گوش نده. حداقل حالا وقتش نیست. این جماعت حالا فقط و فقط گنگ و کر، منتظر شنیدن کلامی از دهان من و تو هستند.»
فردين با ناله گفت: «آه پس آن «گوبلز» احمق حق داشت چنان توصیه‌هایی به هیتلر بکند.»
ـ این آقای دوست جناب هیتلر را که گفتی نمی‌دانم کیست. ولی شک ندارم که دروغ بزرگ دلچسب­تر است.
آرام بلند شد و رو به جمع کرد: «شادباش می‌گویم. آقای بره­خو را از دست نخواهیم داد. برای لحظاتی نگران شدم. ولی حالا ایشان را با خود همراه داریم. تبریک می­گویم! قبول کردند.»
فردین برگشت. چشم­هایش را به­سوی جمعیت دراند: «کنار شما برای یافتن عزیزتان خواهم بود.»
همهمه بلند شد. صداهای شکر و شادی و تبریک به گوش رسید(تجلي،۱۳۹۸: ۵۳).
تمام اين اتفاقات با مديريت آرام ختم به خير مي­شود. خبر اين پيروزي هم توسط آرام به جمع گفته مي­شود. جمعيت بي­هيچ شناختي، رهبر خودش را انتخاب مي­كند و خود، سر به فرامين اين رهبر انتخابي مي­دهد. اينجا هويت فردين دگرگون مي­شود اما نويسنده در همه جاي رمان با دل­پيچه او را در مكان واقعي نگاه مي­دارد.
رابطه­ی قدرت تنها بر مبنای دو عنصر شکل می­گیرد که حضور این دو عنصر اجتناب­ناپذیر است وگرنه آن رابطه، رابطه­ی قدرت نخواهد بود. یکی این که دیگری(یعنی آنکه بر وی اعمال قدرت می­شود) باید کاملا مورد شناسایی قرار گرفته و تا پایان به عنوان شخصی که عمل می­کند، به­شمار آید.  دوم این که در مقابل رابطه­ی قدرت، حوزه کاملی از پاسخ­ها، واکنش­ها، نتایج و تدابیر ممکنه پیدا شود. بدیهی است اعمال روابط قدرت به معنی حذف خشونت نیست، هم­چنان که به معنای حذف امکان رضایت هم نیست. بی­شک اعمال قدرت هیچ­گاه نمي­تواند بدون یکی از این دو عنصر يا هر دو عنصر با هم صورت گیرد. اعمال قدرت به خودی خود خشونت نیست، هم­چنین رضایتی هم نیست که به طور ضمنی قابل تمدید باشد(ميرزايي،۱۳۹۶: ۳۹).
… صدایش را صاف کرد. نیرویش را در گلو انداخت و ادامه داد: «با رئیس بره­خوي که این اطمینان را برای من و دلگرمی را برای شما رقم زد، تردیدی نیست.»
با چشمانی درنده، نفس عمیق پرصلابتي کشید و با صدای بلندتر گفت: «کسی تردیدي دارد؟»
اولین بار بود كه کلمه «رئیس» به میان می‌آمد. با آن طریقه­ي گفتن کشیده و نمایشی واژه رئیس و بعد گفتنِِ «بره­خو»يي سریع و پرتأکید، وضع شبیه یک نمایش تلویزیونی شده بود(تجلي،۱۳۹۸: ۵۲).
نظام تمایزهایی که به فرد امکان می­دهد تا بر روی اعمال دیگری، عملی انجام دهد. این تمایزها توسط قانون، شئون، امتیازات سنتی، تمایزهای اقتصادی در کسب ثروت و كالا،  جابه­جایی در فرآیندهای تولید، تمایزهای زبانی و فرهنگی، تمایز در مهارت و صلاحیت مشخص می­شود. هر رابطه قدرت تمایزهایی را به اجرا در می­آورد که در عین حال شرایط و نتایج آن هستند و انواع اهداف و مقاصدی را که کسانی بر روی أعمال دیگران عمل می­کنند، در برمی­گیرد که شامل حفظ امتیازات، انباشت سود، اعمال اقتدار قانونی، اجرای کار ویژه یا حرفه­ای خاص است(ميرزايي،۱۳۹۶: ۴۰).
«آرام» چند سرفه بلند صدادار کرد. با آن افراد حاضر را به آماده­باش می‌خواند. باقی­مانده­ي استکان را سر­کشید و آن را با تحکم روی میز گذاشت. بلند شد و با صدایي رسا و مطمئن گفت: «دوستان عزیز، لطفاً کارهایتان را زودتر تمام كنيد تا جلسه را شروع کنیم. بفرمایید، بفرمایید، کمی سریع­تر!»
سر خم کرد تا میزبانان داخل راهرو را هم خطاب قرار دهد: «فردین عزیز، کم کسی نیست که بتوانیم به این راحتی وقت گرانبها را هدر دهیم.»
صندلی رهاشده­ای را اندکي بالاتر از جایی که نشسته بودند، جایی کنار اولین میز سمت راست قرار داد و با وسواس چند بار جهت­اش را تغییر داد: «جناب بره­خوي عزیز شما هم بفرمایید سر جایتان تا کار را شروع کنیم.»
صورت فردین کش آمد و دهانش چندبار به یک طرف کج شد. زیر کلاه­گیس احساس کرد بوته­ي خارچرخه­ای را چند بار به پوست سرش فرو کردند. چشمانش پر از آب شد و سیاهی رفت. لحظه‌ای تمایل بي­حدی را برای رها­کردن لشش در کف سالن و لو­دادن همه چیز در خودش حس کرد. دو سه بار به جلو و عقب بی­تعادل شد و به زور خودش را ثابت نگه داشت. چند نفس عمیق کشید. از جا بلند شد. استوار و با تبختر گردن برافراشت و پالتويش را در تن صاف و مرتب کرد. فوران جوش و خروش را در درون حس کرد. از خودش به شگفت آمد: « ترس زمین­گیرکننده، جایش را به قدرت و نخوت می­دهد.»
حس خوبی بود. در فکرش گذشت: «یک نوسان عظیم روحی در زمانی کم می­تواند حتی در پیدا کردن خودم به من کمک کند. کاری که سال­هاست از آن در­مانده­ام­.»
با اعتماد به نفس و محکم گفت: «به احترام و برای رفع رنج این پدر و مادر، کارمان را شروع می­کنیم.»
سالن به سکوت نشست(تجلي،۱۳۹۸: ۴۷).
در آثار فوکو، پنداشت بدن در حکم یکی از مولفه­های اصلی عمل­کرد روابط قدرت، جایگاه برجسته­ای دارد. در تحلیل تبارشناختی است که بدن به عنوان ابژه­ی معرفت و هدف اعمال قدرت مکشوف می­گردد. معلوم می ­شود که بدن در عرصه­ای سیاسی جای دارد و انباشته از روابط قدرت است که آن را رام، مولد و بنابراین، به لحاظ سیاسی و اقتصادی مفید و سودآور می­کند. این تسخیر بدن و نیروهاي آن از رهگذر فناوری سیاسی مقدور می­شود، این فناوری سیاسی مقوم دانشی از بدن است که دقیقاً دانش عمل­کرد بدن نیست و{مقوم}چیرگی و سلطه­ای بر نیروهای بدن است که چیزی بیش از توانایی غلبه بر آن­ها است(اسمارت،۹۹:۱۳۸۵).
تعامل دائمی­ای که بین قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهی وجود دارد به گونه ای است که حقیقت اساساً ناپایدار باقی می ماند.این در واقع به این معنی است که تأثیر و عملکرد قدرت ناپایدار بلکه غیرقابل پیش بینی است.ایم مسئله در بحث سلطه رسانه ها اهمیت دارد.واقعیت،تنها محصول قدرت تجلی یافته در بیرون نیست،بلکه یکی از پدیده های این جهان است که به شرایط و عوامل بسیاری بستگی دارد.محدودیت هایی که به اشکال مختلف ایجاد می شوند و باعث پدید آمدن واقعیت می شوند.
او در ادامه ذکر می کند که هیچ رابطه ی قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت و دانش لازم و ملزوم یکدیگرند.هر جا که قدرت اعمال می شود،دانش نیز تولید می شود.به عبارتی قدرت موجد و منشأ دانش و معرفت است.به طور مثال،توسعه ی دانش جرم شناسی در قرن نوزدهم در گرو توسعه زندان ها بوده است.بر خلاف نگرش سنتی منفی،مخرب،فسادآور،سرکوبگرانه،محمدود کننده و بازدارنده به قدرت در نگرش مدرن قدرت جنبه عقلایی تری به خود گرفته است و می تواند مثبت،مولد و موجد باشد(قلی پور،۱۶۲:۱۳۸۸).
… یک ماجرای واقعی در هم­آمیخته و قاطی با اتفاقی که به رویای اول صبح می­مانست. جوان بی­دست­وپایی که گم شده بود و هیچ­کس حتی امید جمع­وجور کردن آب بینی­اش را از او نداشت، حالا رئیس درمانده­ي گروهی بود که وظیفه­ي پیداکردن حقیقتی بزرگ داشت. معاوني کنار دست او بود که از مردی خانه به دوش که قرار بود با گشت و گذار میان مردم خودش را تا مرگ همراهی کند به ستونی قابل اتکا تبدیل شده بود. از لحظه­ای که در بسته شد، رئیس، در آقاي  معاون خودش را می‌دید و فردین را گم­شده­ای که نزدیک­تر از همیشه است و خودش را سه­پاره­اي میان آن­ها كه از شادمانی می­رقصید و ناله می­کرد! تا ساعاتی دیگر او به جوانی که از بی­عقلی و نادانی اسباب زحمت بسیاری، حتی دو غریبه را فراهم کرده بود و حالا باید تاوان می‌داد تبدیل می‌شد؟ يا سوژه‌ی رها شده­ي یک آدم­ربایی که خیلی هم دور از ذهن نبود(تجلي،۱۳۹۸: ۷۶).
در انتهاي داستان اين حلقه قدرت شكسته مي­شود چون بازي كردن در نقش قدرت از عهده فردين خارج است. او مي­رود تا در يك سفر جسمي و شايد معنوي خود را دوباره بازيابد. يا شايد مي­رود تا به ديگران ثابت كند او توان انجام كارهاي مهم­تري دارد. رفتنش هم حماسه­وار است. مي­رود و ناپديد مي­شود. در نظر مردم، او يك شخصيت معنوي است كه جايگاه خاكي برايش بي­ارزش است و بايد در مكان بالا ساكن شود و اين با آخرين گفته­هاي آرام در جمع مشتاقان چشم انتظار كامل مي­شود.
… زانوهایش خم شده بودند. به زور روی آن­ها خودش را نگه می­داشت. با صدای ضعیفی شروع به حرف زدن از گلوی خشكش کرد. حرف­ها میان بخار دهانش مي­لوليدند و به گوش مردم می­رسید: « بگذارید خلاصه و مفید بگویم. وقتی آقای بره­خو از پشت پرده آمدند گفتند فردین را در پرواز روح­شان دیده­اند. به من مجال ندادند. گفتند نباید کسی همراه­مان باشد. می­گفت در گورستان متروک «آقا سیدابراهیم» داخل بقعه است. تا آنجا همراهش دویدم. به شتاب می‌رفت. پاهايم را از قلم انداخت. مرد عجیبی بود. جلوی در ورودی آقا سیدابراهیم مرا ایستاند. گفت برمی‌گردد. رفت و پشت بقعه ناپدید شد. آن­قدر منتظرش ماندم که سوز سرما صورتم را بگرداند. صدای زوزه­ي گرگ می­آمد. من بی­تقصیرم. نیامدکه نیامد. آخرین جمله­ای که گفت اين بود: «برای پیدا­کردن من و فردین نباید فقط با چشم­هایتان بگردید. باید بو بکشید.» این را گفت و پشت تاریکی بقعه پنهان شد. كاش کسی از شما دنبال ما از سالن بیرون می‌دوید. همه­تان خشک شده بودید. تنهایی سختی گذراندم.» (تجلي،۱۳۹۸: ۱۰۵).
داستان روايت رسيدن به قدرت نه بر اساس شايستگي كه بر اساس انتخاب مردم است. ضعف دروني هنگام رسيدن به قدرت از بين مي­رود و انسان دست به كارهايي بعضا تلافي­جويانه مي­زند. فردين اما از فرايند ظهور در قدرت كناره مي­گيرد و از آن جدا مي­شود. روايتي هر چند ناممكن، ولي قابل قبول. نويسنده اين باور را در ما
مي­پروراند كه مي­توان در هر حالتي به قدرت پشت كرد و به مسير زندگي عادي برگشت. اين امر نياز به يك قدرت دروني و يك باورپذيري شخصي هم دارد. داستان مدرن «بي رَد» همه اين عدم قطعيت­ها را به مخاطب ديكته
مي­كند و خواننده هم آن را به خوبي مي­پذيرد هرچند در جاهايي اين عدم قطعيت با مقاومت فهم مخاطب روبه­رو مي­شود. اما به عنوان كلام آخر، طرح قوي داستان به­خوبي از عهده اين كار برمي­آيد و اثر را به اثري خواندني تبديل مي­كند.
منابع
ميرزايي، مسعود.(۱۳۹۶). رسانه و سياست خارجي،‌ تهران: ميزان، چاپ نخست.
تجلي،‌ مجتبي.(۱۳۹۸). بي رد، تهران: سيب سرخ. چاپ نخست.
فوكو، ميشل.(۱۳۷۳).ساختارگرايي و هرمنوتيك، ترجمه حسين بشيريه، تهران: قطره.
اسمارت،بري.(۱۳۸۵).ميشل فوكو، ترجمه ليلا جوافشاني و حسن چاووشیان، تهران: اختران،‌چاپ نخست.
قلی پور،آرین.(۱۳۸۸).جامعه شناسی سازمان ها، رویکرد جامعه­شناختي به سازمان و مديريت، تهران: سمت.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”