چکیده:
«نزار قبانی» شاعر معاصر عرب به واسطهی سرودن اشعار عاشقانه شهرتی جهانی دارد. از او با عناوینی چون «شاعر عشق» و «شاعر زنان» یاد میکنند. اشتغال دائمی قبانی به عشق و زن ما را برآن داشت به تحلیل مفهوم عشق در اشعار او روی بیاوریم تا از این روزن با انواع مختلف عشق در اشعار او آشنا گردیم و به زاوایایی پنهانی از روح او اشراف یابیم. به همین منظور با معیاری مشخص« عشق در نگاه اریک فروم» این مفهوم را در اشعار قبانی دستهبندی میکنیم. منطق عشق در اشعار قبانی متغیر است. او در یک سیر طبیعی ابتدا در عشق زن خام و سنتی است بنابراین رابطهای که با او برقرار میکند نه عشق که «پیوند تعاونی» است،این ناپختگی به مرور جایش را به رشد میدهد و ما شاهد حالتهای دیگری هستیم. در این مسیر گاه عشق او منطقی مادرانه مییابد و دهشی بیقید و شرط میشود، گاه منطقی پدرانه پیدا میکند و معشوقی شبیه خود و مطیع در برابر اوامر خویش طلب میکند، گاه هم منطق این عشق برادرانه میگردد و او برای برابری زنان مبارزه میکند و از این زوایه عشق او به جامعه و سیاست نیز تسری مییابد.هرچند موضوع شعر قبانی غالبا زنان( معشوق، همسر و مادر) اما عشق در اشعار او لحنهای مختلفی به خود میگیرد و همین امر باعث میشود شعر او خستهکننده و تکراری نباشد.
در این مقاله کوشیدهایم باتوجه به دستهبندی اریک فروم از مفهوم عشق، نگاهی عمیقتر به این مقوله در اشعار نزار قبانی داشته باشیم تا به مدد خوانش روانکاوانه بر لایههای ژرفتری از احساسات و اشعار او دست یابیم.
کلمات کلیدی: نزار قبانی، اریک فروم، پیوند تعاونی، عشق مادرانه، عشق پدرانه، عشق برادرانه
مقدمه:
این مقاله میکوشد برای رهایی از کلیگویی در باب عشق در اشعار نزار قبانی، با توجه به یک دستهبندی مشخص از این مفهوم، نشان دهد چگونه موضوع واحدِ عشق به زن انواع مختلفی از عشق را در شعر نزار قبانی به وجود آورده است و درواقع لحنهای مختلف او را در برابر زن بررسی میکند. لحن عشق در اشعار قبانی یکدست نیست. او عاشقانهسرایی با منطقهایی مختلف در عشق که گاه دلسوزانه، گاه تحکمآمیز و گاه پر از گله و شکوه سخن میگوید. گاه بیقید و شرط مهر میورزد،گاه دیکتاوری خیرخواه است و گاه با دلسوزی و شفقت خاصی به زن مینگرد و برای رهایی او از چنگ تعصبات مبارزه میکند. این مقاله شرح هرلحظه به شکلی در آمدن بت عیار( مفهوم عشق) در اشعار قبانی است.
پیشینهی تحقیق:
تاکنون مقالهای در مورد تحلیل انواع عشق در اشعار قبانی بر مبنای نگاه فروم نوشته نشده است اما برخی مقالات که موضوع عشق را بررسی کردهاند عبارتند از:
«جلوههای عشق در اشعار قبانی: میرقادری؛سید فضل الله؛ دهقان، مهناز» در این مقاله به این موضوع پرداخته شده که عشق در شعر قبانی تنها به معشوق نمیپردازد بلکه همسر، وطن و مادر را نیز شامل میشوند. درواقع این مقاله به موضوعات مختلف اشعار قبانی پرداخته است و مقالهی حاضر به انواع مختلف عشق به مطلق زن.
«بررسی تطبیقی مضامین عاشقانه در آثار فریدون مشیری و نزار قبانی: دهقانیان، جواد؛ ملاحی، عایشه؛» در این مقاله آمیزش نگاه سنتی و مدرن در موضوع عشق و نگاه به معشوق در دو شاعر نامبرده مقایسه شده است.
«بررسی سیرت و صورت عاشق در اشعار نزار قبانی و ملکالشعرای بهار: اکبریزاده، مسعود؛ میربلوچزهی، خدایار؛» در این مقاله به بررسی ویژگیهای عشق در شعر این دو شاعر پرداخته شده است. مثلا اینکه عشق در سرودههای نزار حالتی شاد و در سرودههای بهار حالتی محزون دارد. یا نزار شاعری است مدرن در نگاه به عشق اما بهار کلاسیک میاندیشد.
اصل مقاله:
«اریک فروم»، فیلسوفِ اجتماعی آلمان، در سال (۱۹۰۰م) در شهر فرانکفورت زاده شد و در سن ۲۲ سالگی دکترای خود را از دانشگاه«هایدلبرگ»دریافت نمود. فروم روانکاوی اجتماعی بود و برحسب نگاه فلسفی خود به عشق، آن را نه پدیدهای شخصی بلکه مقولهای اجتماعی با زیرساختی فلسفی میدانست. او در طول حیات خود در دانشگاههای متعددی تدریس کرد و کتابهایی مانند«هنرِعشق ورزیدن»،«گریز از آزادی»، «انقلاب امید»،«انسان برای خویشتن» و«روانکاوی دین»را نگاشت. فروم یکی از سردمداران اومانیسم است که پایههای دستوری و تحکمی علم اخلاق را وارونه میسازد و انسان را ارباب خود و تعیین کنندهی مطلق نیک و بد خویش معرفی میکند و هر نوع مرجعی را که خارج از انسان باشد، کنار میگذارد. فروم در کتاب«هنر عشق ورزیدن» عشق را پاسخی به هستی آدمی میداند. انسان پس از درک جایگاه خود در هستی و پی بردن به ماهیت بیگانگی دچار «اضطراب جدایی» میشود و تنها چارهای که برای رسیدن به یگانگی برایش میماند، پیوستن به عشق است. اریک فروم با توجه به مخاطبهای مختلفی که یک عشق میتواند داشته باشد، آن را به انواع مختلفی تقسیم کرده است. پیش از بررسی طیفهای مختلف عشق در اشعار نزار قبانی شرح مختصر ویژگی هر نوع از عشق ضروری مینماید.
پیوند تعاونی:
از آنجا که فروم معتقد است تمام روابطی که بین زن و مرد به وجود میآید، نامش عشق نیست در توضیح مفهوم عشقِ کامل ابتدا شرحی از عشق ناقص یا «پیوند تعاونی» به دست میدهد. او این اصطلاح را با استفاده از رابطهی جنین و مادر شرح میدهد. از نظر او این پیوندها که تنها برای رفع نیاز ایجاد میشود، فقط میتواند نیازهای زیستی(و نه وجودی و روحی انسان) را برطرف سازند. از اینرو پیوندهایی را که ریشه در احتیاج دارند، فاقد قدرت یگانگی و کل ساختنِ جزء میداند. فروم در شرح این پیوند مینویسد:
«پیوندتعاونی از نظر علم زیستشناسی پایهاش در رابطه مادر باردار و جنین پیریزی میشود. آنان دو تن و در عین حال یکی هستند، با هم تعاونی زندگی میکنند، به همدیگر احتیاج دارند. جنین جزیی از مادر است و آنچه را احتیاج دارد از وی میگیرد، مادر به او غذا میدهد، از وی محافظت میکند و متقابلا خود مادر نیز در زندگی خویش به وسیلهی نوزاد تکامل مییابد و بهتر میگردد. از نظر پیوند تعاونی روانی، این دو بدن مستقلند ولی از نظر روانشناسی همین پیوستگی نیز وجود دارد.»(فروم،۲۸:۱۳۹۳)
این نوع از رابطه زمانی ایجاد میشود که با مخدوش شدن اصل احترام، توازن قدرت به هم بخورد و رابطه یکی از دو صورت به سلطه درآمدن یا تحت سلطه درآوردن میشود. در حالتِ منفی و منفعلانهی پیوند تعاونی فرد تمایل دارد دیگری را بر خود مسلط کند تا خود را از انتخاب و مسئولیتپذیری ساقط نماید.
«صورت منفی پیوند تعاونی همان تسلیم، یا به اصطلاح پزشکی، مازوخیسم است. شخص مازوخیست، برای فرار از احساس تحمل ناپذیر دوری و تنهایی، خود را جزیی از وجود شخص دیگر میکند، شخصی که او را راهنمایی میکند و محفوظ میدارد….بتپرستی مکانیزم اصلی روابط عاشقانهی مازوخیستی است.»(فروم:۱۵۷:۱۳۸۱)
نقطهی مقابل مازوخیسم یعنی سادیسم حالتی است که در آن فرد تمایل دارد بر دیگران تسلط یابد. او از طریق وابسته کردن دیگران در پی غلبه بر ترس حاصل از تنهایی است:
«نوع مثبت پیوند تعاونی، سلطهجویی است که نقطهی مقابل مازوخیسم است. فرد سادیست شخص دیگری را جزء لاینفک خود میسازد تا بدینوسیله از احساس تنهایی و زندانی بودن خود فرار کند. فرد سادیست با در برکشیدن شخصی که او را میپرستد، مغرور میشود و خود را بالاتر از آنچه که هست میپندارد.»(همان)
اولین مولفهی عشق بالغ از نظر فروم عملِ بخشیدن و نثار کردن است. بنابراین کنش عشق از نظر او فعال است نه منفعل:
« نثارکردن، برترین مظهر قدرت آدمی است، در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود و تواناییهای خود را تجربه میکنم…نثار کردن، از دریافت کردن شیرینتر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در میدهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عملِ نثار کردن، زنده بودن خود را احساس میکند.»(فروم،۳۳)
فروم عشق را با توجه به مخاطبهای مختلفی که میتواند داشت به انواع زیر تقسیم کرده و به شرح هرکدام میپردازد:
۱٫عشق مادرانه ۲٫عشق پدرانه ۳٫عشق برادرانه ۴٫ عشق جنسی ۵٫ عشق به خدا
که ما از این میان به تحلیل سه مورد اول خواهیم پرداخت.
عشق مادرانه:
صفت بارز مادر، نثار کردن بدون چشمداشت و بخشش بیقید و شرط است، از اینرو کنش مادر در رابطه با کودک فعالانه است. کودک در برابر مادر گیرندهای محض است، او نمیتواند چیزی را که ندارد ببخشد بلکه به نقشِ دریافتکنندگی صرف اکتفا میکند.اساس رابطهی او و مادر چنین است:
« …دوستم دارند برای اینکه مادرم به من نیاز دارد. به طور کلی به خاطر آنچه هستم دوستم دارند، یا اگر دقیقتر بگوییم دوستم دارند بخاطر اینکه وجود دارم. این احساسِ محبوب مادر بودن، فعل پذیرنده است. کودک احتیاجی ندارد برای محبوبِ مادر بودن کوششی بکند، عشقِ مادری بدون قید و شرط است. آنچه کودک نیاز دارد این است که باشد. عشق مادری موهبت و آرامش است. احتیاجی به تحصیل و شایستگی ندارد، ولی کیفیت بیقید و شرط عشق مادری، یک جنبهی منفی هم دارد. این عشق نه احتیاجی به شایستگی دارد، نه اکتسابی است، نه ایجاد کردنی است و نه ضبط شدنی. اگر وجود دارد سعادتی است و اگر وجود ندارد گویی زیبایی نیز در جهان وجود ندارد، و از عهدهی من برای خلق آن کاری بر نمیآید.»(فروم،۵۱:۱۳۹۳)
عشق پدرانه:
ویژگیهای عشق پدرانه کاملا متفاوت از عشق مادرانه است، در عشق پدرانه علاقه اکتسابی است، یعنی باید لیاقت و استحقاق آن را به دست آورد. آنچه در عشق پدرانه مهم است شبیه وی بودن و مطابق فرمان، دستورات و قوانین وی رفتار کردن است بطوریکه در این نوع عشق نافرمانی باعثِ طرد شدن از سمت او میشود. عشق پدرانه به خلق و آفرینش مصنوعات بشری مربوط است که درآن افراد به فعالیت خلاقانه روی میآورند. او آموزندهی نظم و مقررات است:
« رابطهی پدرانه کاملا از نوع دیگر است. مادر وطن ماست. طبیعت است. خاک است. دریاست، پدر نمایندهی چنین خانهی طبیعی نیست. در سالهای اول زندگی ارتباط او با فرزند بسیار محدود است و اهمیتش در مقابل کودک در این سالها با اهمیت مادر قابل قیاس نیست. درست است که پدر نمایندهی دنیای طبیعی نیست اما در عوض بیان کنندهی قطب دیگری از وجود بشر است. دنیای فکر و ساختههای بشر، قانون و نظم، انظباط و مسافرت و ماجرا همگی تجلیات آن قطبند. پدر کسی است که طفل را تعلیم میدهد و راه ورود به دنیا را به او مینمایاند.»(فروم،۵۴)
عشق برادرانه:
عشق برادرانه با عشق به ناتوانان آغاز میشود. از نظر فروم این نوع عشق اساس تمام انواع دیگر عشق است که در آن به مقام برابری و برادری تمام انسانها با یکدیگر توجه شدهاست. این نوع عشق نسبت به تمام مردم، فارغ از نژاد و سرزمین ابراز میشود و ملت انسانیت را مورد توجه قرار میدهد. در این عشق فرد احساسات شخصی ندارد و درآرزوی سعادت و کامیابی برای دیگران است و دراین راه تلاش میکند.
«منظور از عشق برادرانه همان احساس مسئولیت، دلسوزی، احترام و شناختن همهی انسانها و آرزوی بهتر کردن زندگی دیگران است…عشق برادرانه عشق به همهی ابنای بشر است. صفت مشخص آن همان عدم استثناست. اگر توانایی دوستداشتن در ما تکامل یافته باشد، چارهای جز دوستداشتن مردم نداریم. در عشق برادرانه احساس پیوند با تمام انسانها وجود دارد و احساس همدردی مشترک و احساس انسان با همهی یگانگی. عشق برادرانه بر این احساس مبتنی است که ما همه یکی هستیم.»(فروم،۵۹)
تحلیل اشعار
پیوند تعاونی
در اشعار نزار قبانی و مخصوصا در شعرهای اولیهی او هردوحالت منفی و مثبت پیوند تعاونی یعنی مازوخیسم و سادیسم به چشم میخورد. نخست اشعاری را از نظر میگذرانیم که قبانی حالتِ منفی پیوند تعاونی یا مازوخیسم را تجربه میکند.
«سینههایت، چشمههایِ شعلهور کنندهی شرابند/ و عامل مدهوشی،/ سینههایی آنگونه رو به بالا،/ که گویی به افلاک پرکشیدهاند / و نه تنها من که دریا را/ نیز خروشان و مواج ساختهاند،/گویی دریا نیز با من درد مشترکی دارد / و موجهای پرتلاطم، فریادهایِ این درد مشترکند./ سینههایت، بتی پرستیدنیاند/ و من تنها زائر این اصنام هستم.» (قبانی،۱۲۴:۲۰۰۶)
در این سروده او زیبایی جسمانی معشوق را در حکم «بتی پرستیدنی» میداند و آماده میشود تا ارادهی خود را به محبوب تفویض کند و تسلیم او گردد. پیشتر گفتیم که فروم «بتپرستی» را بارزترین نمود «مازوخیسم» میداند.
قبانی گاه معشوق را ملکه و خود را یکی از رعایای او میبیند که این امر نشان میدهد او برای محبوب قدرتی بیشتر قایل است و خود را همچون فرودستی در برابر وی به شمار میآورد.
«در لحظهای از لحظههای رویاهام تو را کاترین دوم تصور کردم و / میخواستم همهی جعبههای بلورین و انگشتری/ و دستبندها را بربایم و زیر پایت بیفکنم/ ای بانوی بانوان و ای قیصر قیصران/ و در لحظهای از لحظات جنون، تصور/ کردم که موزه موزهی توست و تاجها/ تاجهای تواند/ و خدمتکاران خدمتکاران تو/ و تو سوار درشکهی پادشاهیِ منقوش با/ سنگهای یاقوت و زمرد شده… و بر یخهای لنینگراد لیز میخوری/ آیا صدایم را میشنوی، که همراه رعایای جمعشده بر پیادهروهای قصر لنینگراد/ فریاد میزنم/ خدا ملکه را حفظ کناد/ من یکی از رعایای توام/ ای قیصر قیصران/ من شهروندی عاشق توام»(عامری،۱۵۶:۱۳۹۰)
طبق یک سنت ادبی که در فرهنگ فارسی و عربی مشترک است، زجر کشیدن به پای عشق عملی ارزشمند محسوب میشود. قبانی نیز پیرو همین سنت دیرپای با تمام رنجی که از وابستگی به معشوق متحمل میشود همچنان خواهان افزایش آن است.
« عشق مرا افزون کن/ ای زیباترین حملههای جنونم/ ای سفر خنجر در بافتهایم/ ای ژرف رفتنِ دشنه/ بانوی من بر غرق من بیفزای/ بر مرگ من بیفزای/ شاید مرگ چون هلاکم کرد/ زندهام سازد»(اسوار،۱۳۱:۱۹۸۴)
در مقابل تمایلات خودآزارانه تمایلات دیگرآزارانه نیز در اشعار قبانی نمود یافته که پیوند تعاونی مثبت و سادیسم را برملا میسازد:
«این از بختِ خوب توست که معشوق من شدهای،/ چراکه پیش از آشنایی با من مانند زمهریر سرد بودی/ من از گرمای وجودم به تو بخشیدم،/ همانکه در زمین باکرهات، بذر پاشید/ و سپس از آن، کودکان و طلا و یاقوتهای فراوان رویاند./ برای مغرور شدنم همین کافی است که سینهات غرورش را از من وام گرفته است./ باید از سرور خود، سپاسگزار باشی که روزگاری عاشقت شدم،/ از سرور خود بسیار سپاسگزار باش»(قبانی،۲۱:۱۹۸۹)
او در کتاب«صدنامهی عاشقانه» ضمن برشمردن لطفهایی که در حق معشوق کرده، نقص او و کمال خود را به زن گوشزد میکند. که این امر حاکی از آن است که او خواهان تسلط بر سلایق و اندیشههای معشوق و ایجاد تغییر در وی بوده و چون نتوانسته او را به شکل دلخواه دربیاورد، زبان به سرزنشش گشوده است. به وضوح میبینم که با برهم خورد توازن او خود را در جایگاه رفیعتری نسبت به زن میبیند:
«تو ماهی هدیهام دادی/ من دریا/ تو قطرهای روغن چراغ دادی/ من چلچراغ/ تو دانهای گندم دادی/ من خرمن/ تو مرا به شهر یخ بردی/ من تو را به سرزمین عجایب/ تو با وقار یک معلم و بیاحساس مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی/ که گرم بود و تو سرد/ تو با من با دستکش دانتل دست دادی/ اما من نیمهی دهانم را در دهانت/ و نصف انگشتهایم را در دستهات جاگذاشتم»(عامری،۱۳۹:۱۳۹۰)
عشق پدرانه:
یکی از پایههای عشق پدرانه لزوم شباهت فرزند به پدر برای مورد توجه وی قرارگرفتن است. در این نوع عشق پدر آن فرزندی را دوستتر دارد که از همه بیشتر به وی شبیه است. نزار قبانی نیز در کتاب«داستان من و شعر» یکی از خصوصیتهای اصلی زنی را که میتواند معشوق او بشود، شباهت بیان میکند. او خود صراحتا اعلام میدارد تحمل زنی را ندارد که حتی در جزئیترین امور مانند سیگار کشیدن، نوع اندوه و تفکر به وی شباهت نداشته باشد.
«دلم میخواهد زنی که دوستش دارم با من شباهت داشته باشد. مقصود از شباهت میان من و او این است که ما بر زمینی مشترک بایستیم و آهنگ روح و افکار ما نظیر هم باشد. بعبارت دیگر در هزاران مسئلهی کوچک عکسالعمل ما به یک نحو باشد و هزاران کوشش مشترک باهم داشتهباشیم و هزاران چیز شادیانگیز، باتفاق بسازیم در عشق ممکن نیست که اسبها به یکسو روند و ارابه به سویی دیگر. در این صورت ارابه از هم خواهد شکافت. من طاقت دوست داشتن زنی را ندارم که در جهت عکس علاقه و خواستههای اندک من گام بردارد. و نیز عاشق زنی نمیتوانم شد که در تفکر و سیگار و اشک و کرهی زمین با من بتساوی مشارکت نکند.»(یوسفی،۱۳۲:۱۳۸۶).
او گاهی با همین منطق عشق پدرانه به رابطه با زن رو آورده و اعتراف کرده از فرط شباهت آنگونه یکی شدهاند که دیگران آنها را باهم اشتباه میگیرند:
«ما دوتا عجیب شبیه همدیگریم/ تا مرز نیستی در هم فرو میرویم/ در هم تنیدهاند اندیشههایمان و بیانمان/ سلیقههامان و فرهنگهامان/ و جزئیات کوچک زندگی/ تا آنجا که من نمیدانم کیام؟/ و تو نمیدانی که هستی؟/…/ عشق یعنی مردم ما را از همدیگر باز نشناسند/ آنگاه که به تو تلفن میزنند من پاسخ دهم/ گاهی که دوستانم به شام دعوتم کنند تو بروی/ و آنگاه که شعر عاشقانهی جدیدی از من بخوانند/ تو را سپاس گویند»(طاهری،۱۰:۱۳۹۲ -۱۱ )
از دیگر مواردی که در عشق پدرانهی فروم مطرح است توجه به سفر است. نزار قبانی نیز تمام عمر خود را در سفر گذرانده است:
«من سه چهارم اشعارم را به سفرهای خود مدیونم. من حالت شاعری را که بصورت درخت باشد، نپذیرفتم بلکه سرنوشت شاعر را در پرواز گنجشک انتخاب کردم. زیرا درخت هرچه بکوشد نمیتواند محل خود و جای ریشهها و شکل برگهایش را تغییر دهد اما مهمترین چیزی که در گنجشک دیده میشود آن است که هر ثانیهای میتواند لانهای جدید بوجود آورد.»(یوسفی: ۹۴).
یکی دیگر از ویژگیهای عشق پدرانه از منظر فروم، اهمیت نظم، قانون و فرمانبرداری است. این موضوع آنقدر در این نوع از عشق ضرورت دارد که عدم حصول آن به زایل شدن و تباهی کامل عشق میانجامد. در شعر قبانی نیز مسئلهی تمایل به قدرت، قانونگزاری و توقع اطاعت و فرمانبرداری از زن نمودی بارز دارد. نزار قبانی خود را «پادشاه غیردموکراتیکی» میداند که تمام دستورهایش را بیمشورت به اجرا درمیآورد. این شعر عاشقانه هرچند دلسوزی پدرانهای دارد و نمیخواهد آب در دل معشوق تکان بخورد اما معشوقه باید بپذیرد و منفعلانه سکوت کند زیرا این پدر است که تصمیم میگیرد و صدایِ قدرت است:
«تمام شد و تو معشوقهام شدی/ تمام شد/ چون ناختی بلند در گوشتم وارد شدی/ مانند دکمهای در جا دکمهای/ گوشوارهای در گوش زن اسپانیولی/ از امروز به بعد بهانهای نداری/ که من پادشاهی غیر دموکراتم/ زیرا در شأن عشق، قوانینم را میسازم و به تنهایی حکم میکنم/ آیا برگ درخت قبل از روییدن مشورت میکند؟/ آیا جنین قبل از تولد با مادر مشورت میکند/ پس معشوقهام باش و سکوت کن/ عشق من به تو قانونیاست که مینویسم و اجرایش میکنم/ اما کار تو این است که چون گل مارگریت بین بازوهام بخوابی و بگذاری حکومت کنم/ کار تو این است که تا همیشه عشق من باشی»(طاهری،۱۳۹۳: ۲۵۷).
اگر معشوق تن به دیکتاتوری خیرخواهانهی پدر ندهد و حاضر به اطاعت از دستورات او نشود استحقاق ِمورد لطف و مهر او واقع شدن را از دست میدهد. در این نوع عشق نافرمانی به طرد میانجامد. زیرا در این نوع از عشق آزادی در اسارتِ دستورات پدر بودن معنا میدهد:
« … روزی که به جنگلهای سینهام وارد شوی/ از بند رسته شدی/ روزی که خارج شوی کنیزی میشوی و شیخ قبیله تو را میخرد/ نام درختها را به تو آموختم/ …/ به مدرسه بهار تو را وارد کردم/آواز پرندهها را و الفبای چشمهها را به تو آموختم/ … اما خسته شدی از اسب آزادی/ اسب آزادی میرماندت/ خستهشدی از سبزهزار سینهی من/ خسته شدی از خواب پوشالی روی ملافههای ماه/ و از این جنگل رفتی تا گرگها تو را بخورند»(طاهری:۲۰۹).
عشق مادرانه
در تعریف عشق پدرانه سخن از «دنیای فکر و ساختههای بشر» به میان آمد. بشر همواره نیازمند احساس برتری و تفوق بوده تا از این طریق با توهم تسلط بر اوضاع جهان و ارضاء قدرتطلبی به امنیت و اطمینان دست پیدا کند و شرایطی فراهم آورد که از آسیبپذیری خویش در برابر آلام و مصایب هستی بکاهد. در این بین در کارهای خلاق و آفرینش یا همان مصنوعات بشری سهم مردان بیشتر است. زیرا زنان با آوردنِ فرزند به تفوق و برتری مورد نیاز خویش دست مییابند اما مردان ناگزیرند برای حس قدرت و امنیت چیزی از وجود خود بیافرینند تا بودنشان را اثبات کند. بنابراین مردان که از تولد فرزند محرومند، این احساس را با خلق آثار و رو آوردن به ساختههای بشری جبران مینمایند.
«احتیاج به تفوق یکی از اساسیترین احتیاجات بشر است، که از خودآگاهی او سرچشمه میگیرد، زیرا او به سهمی که به عنوان یک مخلوق بازی میکند قانع نیست،نمیتواند خود را مانند طاس تخته نرد ببیند که از فنجان به بیرون پرتاب شدهاست. او احتیاج دارد خود را خالق بداند و از سهم فعلپذیرانهی خود به عنوان یک مخلوق بالاتر رود. برای رسیدن به چنین رضایتی راههای فراوانی وجود دارد؛ طبیعیترین و آسانترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش است. او به وسیلهی کودک شیرخواره نیاز به تفوق را در خود سیراب میکند. عشق مادر به فرزند زندگی خود او را مهم و پرمعنی میسازد.(چون مرد قادر نیست از این راه احتیاج به برتری را برآورد، ناچار دست به آفرینش مصنوعات بشری و اندیشههای مختلف میزند»(فروم:۶۳)
عشق مادرانه در شعر قبانی در وهلهی اول خود را با زایاندن و آفرینش نشان میدهد. یعنی در ابتدا ما با حالت غیرصریح این عشق مواجهیم. که در آن خود شاعر از مادر بودن سخن نمیگوید بلکه در جایگاه مادر قرار دارد و با نبوغ خود مفهومی را متولد میکند، آن را میپروراند و به بلوغ میرساند و دریک کلام مادر آن میشود. میتوان عشق مادرانه در اشعار او را تحت سه عنوان بررسی کرد:
تفوق از طریق آفرینش
مادرِ معشوق شدن
معشوقِ مادر
۱٫تفوق از طریق آفرینش
مرحلهی دستیابی به تفوق و برتری از راه آفرینش در شعر نزار قبانی خود میتواند به سه دورهی تولد، رشد و پرورش و بلوغ تقسیم شود. در هر دوره میبینیم چگونه نوزاد شعر زنانه در شعر قبانی متولد میشود، میبالد و به بلوغ میرسد.
تولد
نوزادی که نزار قبانی آن را به دنیا میآورد، نگرش تازهای نسبت به زن است. او از بطن شعر خود زنی را میزایاند که شعر است و بدینترتیب پرچمدار شعرِ زنانه و «مکتب مونث» میشود. او ضمن نگاهی متفاوت به زن و سفر به درون روح او به این اکتفا نکرده بلکه متناسب با این خواسته دست به خلق ِ عناصر جهانی میزند که برای درخشش زن نیاز اشت. باتوجه به اینکه نبوغ او در ساختن یک صدا و جهانِ شعری جدید زنانه است، به بررسی جزء به جزء اجزای این آفرینش میپردازیم. خود او ساختنِ این صدای متفاوت و هنجارشکنانه را اینگونه شرح میدهد:
«من نه معمار نامیام/ نه پیکر تراشی از دورهی رنسانس/ و تاریخ طولانی با کتیبهها ندارم/ اما میخواهم بدانی دستانم/ چه کرده با تن زیبای تو/ چه کرده در پرداختنش/ چه کرده در آراستنش با گلها و ستارهها و شعرها/ و چگونهاش آذین بسته با نگارههای خط کوفی/ نمیخواهم به تواناییام در بازنویسی تو بنازم/ به طبع خوانش تازهای از تو ببالم/ به نقطهگذاری دربارهی تو از الف تا یائ/ عادت ندارم از کتاب تازهام سخن بگویم/ از زنی که افتخار عشقش را داشتهام/ و افتخار نوشتنش را از فرق سر تاانگشتان پا/ که اینچنین بودن نه شایستهی تاریخ شعر من است/ نه در شأن دلبرانِ ما»(طاهری:۱۴۷-۱۴۶).
نزار قبانی از این آفرینش با لفظ زادن یاد میکند و خود را نسبت به زن در جایگاهی قرار میدهد که یک مادر نسبت به فرزندش دارد.
«فکر کردم نوزادی بزایمت که/ میآید با شعری در دهانش/ فکر کردم شعری بزایمت/ فکر کردم در شبهای بلند زمستان/ به همهی سنتها تجاوز کنم و در رحم تو گنجشکی بکارم/ تا نژاد گنجشکها را حفظ کند/ فکر کردم در وقت هذیان و آتش اعصاب/ در احشاء تو جنگلی از کودکان بکارم/ تا پاسداری کند از سنتهای خانواده/ در سرایش شعر و عشقبازی با زنان»(همان:۲۱۹).
در نگاه او شعر و زن از همدیگر قابل تفکیک نیستند:
« در آغاز که بود؟/ مادینگی تو، یا مادینگی کلمات؟/ هندسهی سینهی تو/ یا هندسهی کلیساهای جامع؟/ موسیقی میان و کمر تو/ یا افاعیلِ بحر وافر؟/ طراوت دستان تو/ یا نرمی پشم کشمیر؟/…/ نه میخواهم به تاریخ شعر گام نهم/ و نه تو را شهزادهی شاعران بنامم/ که تو در شعر هر شاعر رسته و روییدهای»( اسوار، ۳۷۱:۱۳۸۴)
بنابراین طبیعی است که مهمترین شاخصهی زنی که شالودهی جهانِ روحی قبانی است، شباهت او به شعر و عضو حزب شعر بودن باشد. اگر شعر را متعالیترین حالت زبان درنظر بگیریم، زنی که نزار بر پایهی عشق او جهانش را میآفریند دور از اموری است که «مارتین هایدگر»، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، آن را «موقعیت عام» میداند.(مگی،۴۳۹:۱۳۷۲) زنی ذاتا متعالی و ورایِ امور مبتذل و روزمرگی:
«بانوی من!/ مهمترین نکتهی فرهنگ تو این است/ که از حزب شعری و شکوه زبان تو آنجاست/ که از زبان گنجشک مشتق شدهاست/ و از سمفونیهای موزارت/ و تجلیات محیالدین ابن عربی»(بیدج،۱۳۹۰: ۶۲).
طبیعت نیز در شعر قبانی امری جدا از این هستهی اصلی نیست. او طبیعت را نیز به کمک الفبای زن مجددا مینویسد از اینرو طبیعت در شعر نزار به نحو بارزی مونث و در ارتباط با زن است و بنابراین وجود مستقلی از وی ندارد.
«نشانم بده / کتابیکه تو در آن نیستی / گنجشکی که جاری کردن نام تو را نیاموخت/ درختی که تو را در برگهایش پاس نداشت/ و جویباریکه شیرینی انگشتان پای تو را نلیسید/ با خودت چه کردهای؟/ بانویی که بادها به فرمان توست/ و بارش باران/ و قد خوشههایِ گندم/ و عدد گلهای مارگریت/ بانویی که سینهات آب و هوا را بازگو میکند و بر جزر و مد تسلط داشت/ و کشتیها به سویش میروند تا خود را با عاج و شراب و آناناس پر کنند/ با خودت چهکردهای؟ بانویی که از ریزش کلام تو بر زمین درختها میروید / و از حرکت سایهات بر تنم فوارههای آب میشکفد.»(طاهری،۱۳۹۳: ۷۴-۷۵).
رشد و پرورش
پس از آنکه در دوران تولد، موضوعِ شعری قبانی، عشق به زن، بیان شد در شعر او حرکتی آغاز میشود. حرکتی از شعرهای اروتیک به سمت روح یا به عبارتیدیگر حرکتی از جمالشناسی به روانشناسی آغاز میشود. این حرکت از ابتدا بار اجتماعی دارد که بیانگر آن است که زن برای قبانی معنایی وسیع دارد و او نه در پی احساساتیگری که به دنبالِ بااحساس بودن و نگاهی همه جانبه به این مفهوم است. قبانی جهانی را که «هست» اینگونه تصویر میکند تا انگیزههای آفرینش جهانی را که «باید باشد» شرح دهد:
«من زادهی شهری هستم/ که بچهها را دوست ندارند/ مردمیکه به بیگناهی انسان اعتراف نمیکنند/ مردمیکه سابقه نداشته/ دسته گل یا کتاب شعری بخرند/ مردم قلبهای خشن/ عواطف خشکیده/ شهری که میخ و خرده شیشه میخورد/ و دیوارهایش یخی است/ و بچههایش از سرما میلرزند.» (عامری،۱۴۴:۱۳۹۰).
محل استقرار این جهان آرمانی در چشمان زن است. نکتهی حائز اهمیت اینکه شاعر در این حرکت درونی از ذکر اندام ممنوع زن فاصله گرفته و راه ورود به روح و معنای زندگی را در نگاه او میداند:
«هنگامیکه دریا در چشمهایت اوج میگیرد/ چون شمشیری سبز در تاریکی/ میل به مرگ ـ قربانی شده بر کف قایقهاـ برمن چیره میشود/ و مسافتهایی مرا میخوانند/ دریاچههایی مرا میخوانند/ ستارههایی مرا میخوانند/ هنگامیکه دریا دو نیمهام میکند/ گویی لحظهای در عشق همهی لحظههاست/ و آب دیوانه سر از همهسو میآید و همهی پلهایم را ویران میکند و/ همهی جزئیات زندگیام را نابود/ شور سفر برمن چیره میشود آنجا که پشت هر دریا، دریاییاست/ در پشت هر جزر، مدی است/ در پشت هر مد، جزری/ و در پشت شن بهشتهایی است برای همهی پرهیزگاران/ و گلدستههایی و ستارهای ناشناخته/ عشقی ناخوانده، شعری نانوشته/ و سینهای که شمشیرهای فاتحانش آن را ندریدهاست»(اسوار،۱۵۸).
در منظومهی فکری قبانی زمان نیز مفهوم تازهای مییابد و مانند طبیعت مفهومی وابسته به زن و دارای خصلتی مونث میشود. درواقع قبانی تای تأنیث را به تمام مفاهیم جهان واقعیت مانند طبیعت، زمان،زبان، فرهنگ و تمدن اضافه میکند تا حقیقت خاص خود را بیافریند:
«وقتی در ژنو بودم/ ساعتهای سوئیسی اندود شده با سنگهای گرانبها/ مرا شگفتزده نمیکردند/ و شگفت زده نمیشدم از شعاری که میگفت: ما زمان را میسازیم!/ ساعتسازان چه میدانند؟/ تنها چشمهای تواند که وقت را میسازند / و نقشهی زمان را ترسیم میکنند.»(طاهری:۳۲).
در شعر«وقتی تو را دوست میدارم» قبانی همین منطق آفرینش را پی میگیرد و از شکلگیری زبان، شهرها و ملتها و نیز طبیعتی مادینه سخن به میان میآورد.
«وقتی تو را دوست میدارم، هزاران کلمه متمدن میشود/ زبانهایی دیگر شکل میگیرد/ شهرهایی دیگر/ ملتهایی دیگر/ ساعتها تندتند نفس میزنند/ حروف عطف میآرامند… و تاءتنیث آبستن میشود/ و میانِ صفحات گندم میروید/ و از چشمانت پرندگانی میآیند…/ و خبرهایی عسلی میآورند/ و از نارهای سینهات کاروانهایی میآیند/ و علفهایی هندی با خود میآورند/ میوهی انبه بر زمین میافتد/ بیشهها شعلهور میشود/ و طبلهای سرزمین نوبه به صدا در میآید/…/ خورشید مادینگی خود را کشف میکند/ و گوشوارهایی زرین بهگوش میآویزد/ و همهی زنبورانِ عسل به نافوارهی از یادرفتهات کوچ میکنند/ و در جادهی میانِ سینهات/ همهی مدنیت گرد میآید»( اسوار:۱۴۰ـ۱۵۰).
دوران بلوغ
در دوران بلوغ و بالندگی با گستردهتر شدن مفهوم زن از زمان، طبیعت و زبان به سمت مذهب و وطن نوزادی که قبانی در شعرش متولد کرد بالغ میگردد و به کاملترین حالت خود در میآید. نگاه جنسی و بیپروای او به زن در مجموعههای اول جایش را به معاشقهای پرتقدس میدهد و این مفهوم به کمال میرسد. درواقع زن از طبیعت، زبان و زمان به آسمان میرسد و وجههی معنوی_ اجتماعی خود را آشکار میسازد. خود قبانی در مورد تصوف شخصی خود چنین مینویسد:
«همه چیز در شعر من به گونهی مذهبی در میآید، حتی جنس نیز مذهبی میشود، تختخواب قربانگاه است و اتاقک، اعتراف و عجب آنجاست که من همواره به شعرهای جنسی خود به چشم یک کاهن نگاه میکنم و گیسوان معشوق خود را همانگونه میگسترم که یک مؤمن سجادهی نمازش را. احساس میکنم در هر سفری که در پیکر معشوق خود میکنم، تطهیر میشوم و شعر صوفیانه چیست به جز کوششی برای اینکه به خدا مدلولی جنسی ببخشد.»(یوسفی،۱۶۰:۱۳۸۶)
نزار بهگونهای متفاوت از نگرش مذهبی دست یافته و یک دستگاه فلسفی عاطفی به وجود میآورد که به برهان اثبات خدا نگاهی دیگرگونه دارد:
«گنجشکک سبز من! تا تو با منی!/ خدا در آسمان است!»(طاهری:۱۷۵)
در این دستگاه فلسفی عاطفی مرگ، زندگی و مذهب مانند زبان، زمان و طبیعت با نگاه و تفکری منحصربفرد همراه میشوند. کاری که قبانی در دوران بالندگی انجام میدهد شرح سادهی منظومهی فکری نسبتا منسجم خود و همراه کردن آن با عطوفت است. نوآوری او در لایهی فلسفی کارهایش گرفتنِ خشکی مفاهیم فلسفی و بیان صمیمانهی آنهاست. علاوه بر آن در این مرحله شاعر مسیر بلوغ عاطفی را طی کرده و از رفتار شتابزده و شهوانی با جسم زن فارغ شده و در کنار روح او به محبت محض و درکِ مفاهیم متعالی رسیده است:
«دوستداشتن تو ای ژرف چشمان/ زیادهروی/ صوفیگری/ عبادت/ دوستداشتنت مرگ و تولد است/ سخت است که دو بار تجربه شود»(همان:۱۷۹).
در دستگاه فکری قبانی عشق به زن ادامهی تمام آیینهایی است که دارد از بین میرود. میبینیم که او در عشق تنها احساسات شخصی را مطرح نمیکند بلکه با یگ نگاه ارزشی نگران جهانی است که دارد از معنا، عمق و حقیقت دور میشود و به واقعیتِ مادی تقلیل مییابد.
«بانوی من/ آسمان رو به نابودی است/ و انبوه ابرها/ بیهدف/ برآسفالتها پرسه میزنند/ و جمهوری«افلاطون»/ شریعت«حمورابی»/ وصیت پیامبران/ و رسالت حقیقتجویان در ژرفای دریا/ مدفون ماندهاست/ میخواهم دوستات بدارم/ تاآسمان اندکی برخویش ببالد.»(شکیبی ممتاز،۸۴:۱۳۹۳).
علاوه بر موضوعِ مذهب، مفهوم زن در شعر قبانی بار اجتماعی_سیاسی خود را از طریق پیوند عمیق با مفهوم و وطن نشان میدهد. در سرودههای او وجههی اجتماعی و سیاسی زن به دو طریق بیان میشود. از یک طرف او خاک را با ویژگیهای زنانه توصیف میکند و از طرف دیگر در توصیف معشوق ویژگیهای خاک و سرزمین را در او مییابد. بنابراین همانطور که در بخش تولد دیدیم زن شعر بود و شعر، زن در این بخش میبینیم زن وطن است و وطن، زن.
قبانی، در شعر معروفیکه خطاب به بیروت دارد، بیروت را در هیئت زنی زیبا میبیند که موهایی طلایی،چشمانی سبز و زیورآلات دارد و در یک کلام خصایصی زنانه دارد:
«بیروت ای عروس دنیا/ چهکسی دستبندهای یاقوتت را فروخت؟/ چهکسی انگشتری جادوییات را برداشت؟/ و چهکسی موهای طلایی تو را کوتاه کرد؟/ چهکسی شادی خفته را در چشمهای سبزت ذبح کرد؟/ چهکسی چهرهات را با چاقو خراش داد/آب سوزان بر گونهی زیبایت ریخت»(طاهری:۳۲۲).
او هرگاه میان گفت و گو با معشوق یاد بیروت میافتد او را زنی میبیند که با صفات خویش میتواند هر مردی را اغوا نماید:
«بیروت مثل همیشه/ در شروع زمستان/ مثل همهی زنها مشغول آرایش است/ خودخواه و زیبا و ستمگر/ مثل همهی زنها/ بیروت در پاییز/ مشتاق دیدن تست»(عامری،۱۳:۱۳۹۰-۱۲).
قبانی نه فقط سرزمین و خاک خود که کل تمدن را زنانه میداند. میبینیم که او در مسیر آفرینش جهان مونث شعری خود حتی جغرافیای سیاسی تازهای را بنا مینهد.
«زنانه میخواهمت/ تاامکان زندگی در سرزمینمان ادامه یابد/ تا امکان حضور شعر در قرنمان ادامه یابد/ برای اینکه ستارگان و زمان ادامه یابند/ و کشتیها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند/ تا تو زن هستی، ما خوبیم/ زنانه میخواهمت، برای اینکه تمدن زنانه است/ خوشهی گندم زنانه است/ شیشهی عطر زنانه است/ پاریس در بین شهرها زنانه است/ و بیروت زنانه باقی میماند.»(طاهری:۱۴۳).
زن با صفات خاک
در بسیاری از اشعاری که نزار قبانی به وصف زن پرداخته، او را با ویژگیها و متعلقات خاک و سرزمین توصیف نمودهاست.
«مرواریدهایِ سیاه/ نیم روزان خیابانهای گراناد/ مزارع مرواریدهای سیاهند/ از منظر من با چشمانی حیرتزده کشورم را میبینم/ منارههای دمشق را در خم گیسویی» (پوری،۵۹:۱۳۷۷).
او در شعر «روزهای عشق و جنگ» نشان میدهد که دوست داشتن زنی که خودِ خاک و سرزمین است نه فقط موضوعی شخصی که مسئلهای سیاسی و اجتماعی است که شاعر متعهد نمیتواند از آن فارغ شود. درواقع قبانی به جای دیوار کشیدن میان عشق و سیاست نگرشی تازه نسبت به شعر متعهد بیان میکند و آن را از نو تعریف میکند. در سرودههای او شعر متعهد نه شعری است که تنها به سیاست میپردازد و بین زن و سرزمین جدایی میبیند بلکه آن نگاه کاملی است که وحدت را در عین کثرت درک میکند:
« پیش از این خطوط پیکرت را/ در کتابهای درسی دیدهبودیم/ پیوسته نام رودهایش را به یاد میسپردم/ و شکل صخرههایش/ و آیین شهرهایش/ و روزگار اسبهایش/ پس چگونه گرمای تن تو را/ از گرمای خاک سرزمینم بازشناسم؟!…آیا به یاد میآوری چقدر همانند دمشق زیبا بودی/ همانند منارهها/ و مسجد اموی/ و رقص پروانهها/ و انگشتری مادرم/ و حیاط مدرسهام/ و شور کودکیهایم/ آیا به یاد میآوری چقدر زن بودی و من تا چه اندازه سرشار از مردانگی؟/ به یاد میآوری چگونه چهرهات از زیر زبانههای آتش/ میدرخشید؟ و گیرههای گیسویت به بمب و اسلحه تبدیل میشد؟»( شکیبی ممتاز، ۱۳۹۳: ۲۳ـ۲۰).
نزار قبانی نهایتا حرف آخر را میزند. او دست از همانندی زن و وطن میشوید و بین آنها همسانی قائل میشود. از نظر او دیگر زن نه شبیه وطن و خاک که خود آن است:
«پیش از این فکر نمیکردم/ یک زن بتواند یک شهر را بسازد یا اختراع کند/ و به آن شهرآفتاب و دریا و تمدن بخشد/ چرا از شهرها و سرزمین ها حرف میزنم؟ تو وطن منی/ چهرهات،صدایت،گردی دستهای کوچکت وطنم/ در این وطن متولد شدم میخواهم اینجا بمیرم»(طاهری:۲۹۰ ).
او هرکس که زن را دوست نمیدارد و به گستردگی مفهوم او پی نبرده فردی عاری، بیهویت و بیریشه میداند:
«با عشق توست که میپیوندم/ به خدا، به زمین، تاریخ وزمان، آب و برگ/ به کودکان آنگاه که میخندند/ به نان، دریا، صدف،کشتی/ به ستارهی شب آنگاه که دست بندش را به من میدهد/ به شعر که در آن خانه دارم/ و به زخم که در من لانه کرده است/ تو سرزمین منی/ تو به من هویت میدهی/ آنکه تو را دوست ندارد/ بیوطن است»(همان: ۹۸)
مادرِ محبوب شدن:
حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانیاست که او در چهرهی دلسوز مادری ظاهر میشود که محبت بیقید و شرط خود را به معشوق_ کودک خود ارزانی میدارد، او در شعر«بینقطه» عشقِ زن را کودکی مییابد که هرچند با مادر لجبازی میکند و او را رنج میدهد بازهم معصوم و دوست داشتنی است:
«عشق تو کودکیاست با موی طلایی/ که هرچه بر سر راه دارد میشکند/ و همینکه باران ببارد به دیدارم میآید/ بازی میکند بااحساسم و من صبر میکنم/ عشق تو کودکی بازیگوش است همه به خواب میروند و او بیدار میماند/ کودکی که اشکهایش را نمیتوانم…»(طاهری:۵۸).
نزار در برابر معشوق آنگونه دهش دارد که از همه چیز خود بذل میکند، مانند مادر که بخششی بیدریغ است آنهم نه فقط در مسائل مادی و فراهم کردن امکانات بلکه در امور روحی. او از جان،اندیشه و احساسات و در یک کلام از مظاهر بودن و زندگیاش میبخشد که به نظر فروم ارزشمندترین نوع بخشش است. بنابراین میتوان گفت هرگاه این حالت عشق، یعنی بخشش بیقید و شرط و خالصانه را، در هر رابطهای وارد کنیم به مقدسترین احساسات انسانی رسیدهایم، که از تمام انواع عشقهایی که فروم بر میشمارد تنها در عشق مادر به فرزند یافت میشود:
«نمیتوانم هرگز از علاقمندیهای تو دل برکنم/ هرچند که ساده باشد/ هرچند کودکانه و ناممکن باشد/ عشق یعنی همهچیز را با تو قسمت کنم/ از گیرهی سر تا دستمال کاغذی/…/ شعر را باتو قسمت میکنم/آنسان که روزنامهی صبحگاهی را/ و فنجان قهوه را و تکهی کراواسان را/ کلام را با تو دونیم میکنم/ بوسه را دو نیم میکنم/ و زندگی را دو نیم میکنم/ و در شب شعرهایم احساس میکنم صدایم از لبان تو خارج میشود»(طاهری،۱۳۹۳: ۲۸-۳۰).
معشوقِ مادر:
معشوق نزار قبانی علاوه بر عضوحزب شعر بودن باید ویژگی مهم دیگری نیز باید داشته باشد. نزار زنی را میستاید که بتواند مادر او و شعر باشد، چرا که مهمترین کلید شخصیتی وی کودکی است. او زنی را میستاید که توجهات کوچک اما صمیمانهای به او ارزانی میدارد و مراقب نکات ظریفی است که از دید بسیاری زنان پنهان میماند.
«دومین چیزی که از معشوق خود میخواهم آن است که مادر من باشد. نمیخواهم شما تصور کنید که من دچار عقدهی ادیپ هستم و از نظر غریزی،کشش عشق مرا به سوی مادرم میخواند. چنین چیزی وجود ندارد. اما من میخواهم بگویم که من در رفتار و کردار و نوشتنم همیشه در حالتی کودکانه به سر میبرم. کودکی کلید شخصیت و زندگی ادبی من است و هر کوششی برای درک منـکه بیرون از دایرهی کودکی باشدـکوششی ناکامیاب است. من با همهی گرمی احساسات کودکان و با خشم و تندی و معصومیتشان عشق میورزم و خواستههایم عین خواستههای آنهاست. من خواستار مواظبت و حمایت و توجه هستم و به بزرگی اشیاء اهمیتی نمیدهم. زنیکه از کیفش دستمال کاغذی درمیآورد و درحالیکه من رانندگی میکنم با آن عرق پیشانی مرا پاک میکند، برمن چیره میگردد؛ زنیکه وقتی من غرق سیگار کشیدنم، خاکستر سیگارم را به کف دستش میگیرد مرا بکلی میکشد، زنیکه وقتی مینویسم دستش را بر شانهام مینهد، گنجهای سلیمانی را به من ارزانیمیدارد. اینگونه توجهات کوچک مرا مانند گنجشک به هیجان میآورد»(یوسفی،۱۳۸۶: ۱۳۴)
او در «کتاب عشق» تفکراتش را در مورد توقع مادری از معشوق چنین بیان کرده است:
«در فهمیدن من اشتباه کردی/ عقدهای ندارم اودیپ در غریزهها و رویاهایم نیستم/ اما هر زنی را که دوست داشتم خواستم تا برایم/ عشقم باشد و مادرم / و من با همهی وجود دوست دارم تا مادرم شوی»(طاهری،۱۸۳:۱۳۹۳)
او تنها به زنی خوشآمد میگوید که علاوه بر مادر او برای شعر هم مادری کند چون همانگونه که خودش اذعان میدارد او نمیتواند دل بهزنی بسپارد که مراقب او هست اما به شعر بیتوجهی ندارد، چرا که نزار و شعر یک حقیقت واحد هستند:
«زیباترین بهانهی پیوند ما/ شعر است/ این دوست مشترک/ که با ما قهوه مینوشد و به قیلوله میرود/ و چه زیباست/ که او را چون یکی از کودکان ما میدانی/ هر صبح میشوییاش/ بر زانوانت مینشانی/ و با دست خود غذایش میدهی/ برایش بادام و پسته پوست میگیری/ و پیش از خواب / قصهی سیندرلا را برایش میخوانی»(بیدج،۶۱:۱۳۹۰ ـ ۶۲).
معشوق نزار، زنی است که شعر را به اتاق کار شاعر دعوت و از او پذیرایی میکند. او همانطور که مراقب وجود شاعر است به متعالی و ظریفترین بخش وجود وی نیز توجه عمیق دارد. اوست مادری که شعر را میپرود، بااو مهربانی میکند، مهربانی و توجه او عامل بالیدن شعر قبانی است و درنهایت شعر را مانند سینهریزی بر گردن میآویزد تا از این طریق جلوهی بیشتری به آن بدهد.
«تو یار منی و یار شعرهای من/ شادان به پیشوازشان میروی/ با شیرینی و شربت / و آنان را در اتاق کارم مینشانی/ و در را روی ما میبندی/ بانوی من چقدر والایی و بافرهنگ/ تو از آغاز دانستی که عشق فرهنگ است/ و شعر خلاصهی فرهنگ/ و بر این دو شرط بستی/ و بردی/ تو وقتی شعرهایم را/ به نخ ابریشم کشیدی/ و چون سینهریزی از یاسمن برگلو آویختی/ چقدر حقیقی بودی»(همان،۶۳ـ۶۴)
در قسمتهای قبل دیدیم نزار زن را مانند کتابی مینویسد و از نو خلق میکند، که این مطلب به تغییر نگرش شاعر نسبت به زن اشاره دارد اما در شعر «سرود اندوه» رابطهی مادرانه میان نزار و محبوبش برعکس میشود و این زن است که شاعر را میآفریند.
«عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم/ و من سالهاست نیازمندم به زنیکه اندوهگینم کند/ به زنیکه چون گنجشکی بر شانههایش بگریم/ به زنیکه پارههای وجودم را گردآورد / چون خوردههای بلور شکسته»(طاهری:۵۱).
نهایت عشق مادرانه در شعر نزار حالت تعاملی و دوطرفه گرفتن آن است. در این حالت عاشق و معشوق در نقطهی مشترک عشق بدون شرط هرکدام به تنهایی هم عاشقند و هم معشوق. هم بخشندهاند و مادر هم کودکند و گیرنده.
«تو بر برگهی سفید دراز میکشی/ بر کتابهایم میخوابی/ یادداشتها و دفترهایم را مرتب میکنی/ حروفم را کنار هم میچینی/ خطاهایم را ویرایش میکنی/ چگونه با مردم بگویم من شاعرم / و تویی آنکه مینویسی»(همان:۳۱).
رابطهی متقابل شاعر و محبوب آنها را بصورت دوپارهی یکسان یک واقعیت درآوردهاست، آنقدر که در جزییترین احوال یک دیگر نیز وارد میشوند. او در شعر«زنی، در درون من راه میرود» وحدت کامل با معشوق و مقام یگانگی بین دو روح را شرح میدهد:
«تو را با عادات کوچک من کاری نباشد/ و بااشیای کوچک من/ با قلمی که به آن مینویسم/ و اوراقی که سیاهمشق خود را بر آنها نقش میزنم/ و جا کلیدیی که در دست میگیرم/ و قهوهای که مینوشم/ و کراواتهایی که خریداری میکنم/ تو را با نویسندگی من کاری نباشد/ که منطقی نیست من به انگشتان تو بنویسم/ و با ریههای تو دم برآورم/ منطقی نیست که من با لبان تو بخندم/ و تو با چشمان من گریه کنی!!»( اسوار،۱۹۳:۱۳۸۴).
نزار پس از برقراری رابطهای متعادل که در آن نثار کردن و گرفتن هردو وجود دارد بر آن است عشق مادرانه به معشوق را به نهایت درجه برساند؛ یعنی معشوق را آزاد بگذارد تا هستی واقعی خود را همانگونه که هست نشان دهد و در پی تغییر او یا شکل دادن به وی برنمیآید. در اینجاست که «احترام در عشق» که از پایههای اصلی مفهوم عشق در نگاه فروم است رخ مینماید و شعر او از حالت اروتیک یا دیکتاوری گهگاهی به پذیرفتن و محبت محض میرسد. در این قسمت باید دقت داشت که این ذاتِ پذیرفتن هم از عشق مادرانه ناشی میشود. زیرا فروم معتقد است عشق مادرانهی کامل آن است که مادر بتواند از وابستگی به فرزند به دلبستگی برسد و بتواند جدایی از او را بپذیرد.( باید توجه داشته خود قبانی اعتراف میکند که گاه عشق او به معشوق پدرانه بوده است)
«توان آن ندارم که طبیعت تو را تغییر دهم/ کتابهایم برای تو بیفایدهاست/ و عقایدم بیفایده و نصیحتهای پدرانهام بیسود/ تو شاهبانوی آشوبی و دیوانگی و تعلق ناپذیری/ همانگونه باش که هستی/ تو درخت زنانگی هستی که در تاریکی میروید و نیازش به آفتاب و آب نیست»(همان:۸۲).
عشق برادرانه:
اساس عشق برادرانه توجه به یکی بودن انسانهاست. این عشق با محبت نسبت به ناتوانان و ضعیفان آغاز میشود و پا را از دایرهی خود و نزدیکان فراتر گذاشته و به انسانیت میاندیشد. از همان دفترهای اول، وقتی احساسات اروتیک و توفنده شاعر معتدل میشود، به سمت رابطهی روحی و شفقت حرکت میکند. میتوان گفت قبانی در آثارش به دو شیوهی سلبی و ایجابی عشق برادرانه را منعکس میکند. در روش ایجابی به آنچه باید باشد توجه میکند و به دفاع از زنان تحت استثمار فرهنگ و مردم ستمدیده(ناتوانان) روی میآورد و در روش سلبی از آنچه نادرست است و باعث پامال شدن حقوق اجتماعی و سیاسی انسانهاست سخن میگوید و با انتقاد از مردم بیتفاوت و ناآگاه و نیز دولتهای عربی بازهم در تلاش برای رسیدن به عشق برادرانه است. بنابراین عشق برادرانه در شعر او از عشق به زن آغاز و به سیاست و اجتماع ختم میشود.
۱٫دفاع از زنان
دفاع از مردم ستمدیده
۳٫گلایه از بیتفاوتی مردم
انتقاد از دولتهای عربی
۱٫دفاع از زنان:
قبانی با سخن گفتن از جانب زنان در جامعهای که حقوق آنها را پامال کرده توجه به قشری که ضعیف و ناتوان به حساب آمدهاند، عشق برادرانهی خود را به مطلق زن آغاز میکند. در مجموعهی« قصائد» حرکتی از زیباییآفرینی و توصیف جمال به شناخت لایههای روح و همدلی با رنجهای او اتفاق میافتد. نزار در شعر«ظروف چرکین»در دفاع از زنان به جامعهی مردسالار تاخته است. او در این شعر از زبان زنی ستمدیده، مردی که او را تنها برای اطفای غرایزش میخواهد، به رگبار انتقاد بسته و میگوید:
«تو آرزوهای مرا نابود کردی و تنها در اندیشهی نیازهای تاریک خودت هستی./ تو پیش از من نیز زنان دیگری را آزرده و آرزوهایشان را ربوده بودی./ دیگر نمیخواهم حتی لحظهای باتو باشم.»(قبانی،۷۹:۲۰۰۶)
در شعر«نامهای از بانویی کینهتوز» زن، از نگاه کالاگونهای که وی را در خدمت شهوات و غرایز کور مرد قرار میدهد، انتقاد میکند. در این سروده، زنی از روی معصومیت و سادگی محبت مردی را میپذیرد، غافل از اینکه عشق مرد بهانهای برای فریب و انداختن او در گرداب شهوات است. آنگاه که زن به نیرنگ مرد پی میبرد، بر حال خود تأسف خورده و از سادهدلی خویش و اینکه اینگونه آسان خود را در اختیار مرد قرار داده است،اندوهناک میگردد.
«ای که گفتی دوستم میداری، این جمله تهی و بیمعناست./ نغمهای است که با آن احساساتم را خدشهدار کردی./ من تنها برای تو بازیچهای هستم که با یافتن بازیچهی دیگر مرا درهم میشکنی./ تو زندگیام را تباه کردی و من دنبال مردی میگردم که حقیقتا دوستم داشته باشد./ تو مانند کودکی هستی سرگرمِ مهرههای رنگین خویش.»(قبانی،۱۵۱:۲۰۰۶)
قبانی در شعر«عشق و نفت» مجددا در برابر مردان زبان به اعتراض گشوده و از ایشان میخواهد نگاه ابزاری به زن را برای همیشه کنار بگذارند. درواقع نزار در این اشعار با احساس پشیمانی از تفکرات مردسالارانهی نخستین در تلاش برای جبران است:
«کی درک خواهی کرد من زنی نیستم که او را چون دیگران فتح کنی و در لیست فتوحاتت قرار دهی؟/ من خاکستر سیگارهایت و سری در میان هزاران سر برروی بالشهایت نیستم./ ای غرق شهوت، کی از خواب غفلت برمیخیزی؟»(قبانی،۲۰۰۶: ۱۲۱)
۲٫دفاع از مردم ستمدیده
دومین دسته از اشعاری که در آنها میتوان عشق برادرانهی قبانی را یافت توجه به ملت ستمدیده در برابر قدرتهای بزرگ و چپاولگر است. در شعر نزار توجه به رنجهای مردم فلسطین یکی از موضوعات اصلی به شمار میآید که نمونهی بارز «عشق برادرانه» است. قبانی پس از دفاع از زنان، به کودک و مادر فلسطینی میپردازد و در خلال اشعارش با آنان پارههای سنگ به استثمارگران متجاوز پرتاب میکند:
« ای کودکان از اقیانوس تا خلیجفارس/ شما خوشههای آرزوئید/ افیون و اوهام را در سرهای ما میمیرانید/ از بین میبرید فکرهای باطل را/ ای کودکان شما هنوز خوبید و پاکید مثل شبنم و برف/ ای کودکان نخوانید از نسل شکستخوردهی ما/ ما ناکامان هستیم/ ما مثل پوست هندوانه بیارزشیم/ ما سوراخسوراخیم مثل کفش/ نخوانید اخبار ما را/ برنگزینید آثار ما را و نپذیرید افکار مارا/ ما نسل تهوع و سفلیس سرفهایم/ ما نسل شارلاتان و رقصان بر بند/ ای کودکان، ای باران بهار، ای خوشههای امید/ ای بذرهای حاصلخیزی در زندگی نازا/ شما نسلی هستید که شکست میدهید شکست را»(طاهری:۳۳۹)
نزار قبانی در سرودهی«چهکسی معلم تاریخ را کشت؟» به دفاع از مردم و کودکان فلسطین روی آورده تا با یاری مظلومان، عشق به مطلق انسان را در شعرهایش محقق سازد:
«شادمانی از کجا آید؟/ حال آنکه کودکانمان/ در عمرشان، رنگین کمان،ندیدهاند!/ شادمانی از کجا آید؟/ ما از همان روزی که بیرون آمدیم از فلسطین/ و از حافظهی لیمو و هلو/ به خاکستر مبدل شدیم./…/ در روزگار کودکی هزاران قصه خوانده بودم/ از افتخار و نوعدوستی و عزت/ و سربلندی و همیاری…وسخاوت و شجاعت، سپس وقتی پا به سن گذاشتم/ دریافتم که نیمی از آنچه در درس تاریخ خواندهام/ شایعهای بیش نبودهاست.»(سرحدی،۳۶:۱۳۸۶-۳۲)
وی در سرودهای با نام«موافقم باتروریسم» در دفاع از ملتهای تحت ستم استعمارگران چنین فریاد برمیآورد:
«موافقم با تروریسم!/ تا زمانیکه دنیای جدید/ میان امریکا و اسرائیل/ عادلانه تقسیم شدهاست/…/ موافقم باتروریسم/ تا زمانیکه دنیای جدید/ ما را در گونهی گرگسانان طبقهبندی کردهاست./ موافقم با تروریسم/ تا آنزمان که مجلس سنای امریکا/ حساب اعمال را رسیدگی میکند/ و کیفر و پاداش مقرر میدارد!»(سرحدی،۶۲:۱۳۸۶)
۳٫گلایه از بیتفاوتی مردم:
در این قسمت شاعر با مسئولیتپذیری، ظلمی را که بر سرزمیناش آمده نتیجهی سهلانگاری تمام مردم میداند و با اشعار خویش که درحکم سوزنی در عواطف آنهاست، تلاش میکند ایشان را به مبارزه دعوت نماید. که این گلایه نیز نوعی تلاش برای تحقق عشق برادرانه است چراکه پیروزی در آن به سود مظلومان خواهد بود.
«میدویم در خیابانها/ بندها را در زیر بغل میگیریم/ عمل بیبینش را مجازات میکنیم/ شیشهها را و قفلها را میشکنیم/ همانند قورباغهها ستایش میکنیم/ همانند قورباغهها دشنام میدهیم/ از کوتولههامان قهرمان میسازیم/ و از بزرگانمان افرادی فرومایه میسازیم/ پهلوانی را از دست میدهیم/ در مساجد با تنبلی و سستی مینشینیم/ و شعر میسراییم و مثلها را مینویسیم/ پیروزی بر دشمنانمان را از خدا گدائی میکنیم.»(طاهری:۳۳۷)
نزار در شعر« ای بانوی جهان، بیروت!» به شرح ظلمهایی میپردازد که او و تمام قوم عرب بر بیروت روا داشتهاند. او در این اشعار به انتقاد از ملتهای عربی برمیخیزد که در برابر تمام ستمهایی که بر ایشان میشود موضع ترس و انفعال را برگزیدهاند. قبانی معتقد است ایشان همان کسانی هستند که از بیروت تمتع برداشتند اما وقتی که باید او را یاری میکردند پشت آن را خالی ساختند:
«اکنون اعتراف میکنیم/ که تو یار ما بودی/ شب همه شب به بسترت پناه میآوردیم/ و سپیدهدم چون بیابانگردان کوچ میکردیم/ اکنون اعتراف میکنیم/ که بیسوادان بودهایم/ و نمیدانستیم چه میکنیم/ اکنون اعتراف میکنیم/ که از قاتلان بودهایم/ و سرت را دیدهایم/ که چون گنجشک در پای صخرههای روشه میافتاد/ اکنون اعتراف میکنیم/ که در هنگام اجرای حکم در حق تو/ شهود کذب بودهایم.»(اسوار،۱۸۱:۱۳۸۴)
وی در سرودهی«قانا» از سستی و کاهلی قوم عرب سخن میگوید که در نتیجهی آن دشمنان به راحتی سرزمین ایشان را غصب میکنند و درمورد آنها و خاکشان تصمیم میگیرند:
«چرا باید اسرائیل، از ابنمقفع/ از جریر و از فرزدق بهراسد؟/ و یا ازخنساء؟/هم او که شعرهایش را بر در گورستان قرائت میکند؟/ اسرائیل را چه باک از آتش زدن لاستیکها/ و امضای بیانیهها و تخریب فروشگاهها؟/ او خوب میداند که ما هیچگاه/ سپهدار جنگ نبودهایم/ بلکه سردمدار یاوهگویی بودهایم.»(سرحدی،۱۱:۱۳۸۶)
قبانی در شعری بسیار تأثیرگذار که در مرگ همسرش«بالقیس الراوی» سرودهاست، قوم عرب را قاتلانی میداند که همهی زنان و پیامبرن را سر بریده است و دست از جنایات تاریخی خویش برنمیدارند.
«عرب گوشتمان را میخورد/ و شکمهامان را میدرد/ قبرمان را بازمیگشاید/ چگونه از این تقدیر بگریزیم؟/ خنجر عربی فرقی نمیگذارد بین گردنهای مردان و گردنهای زنان/ بالقیس آنها منفجرت کردند/ برای ما همهی جنازهها از کربلا آغاز میشوند.»(طاهری:۳۷۰-۳۶۹)
انتقاد از دولتهای عربی
نزار قبانی پس از شکست اعراب از اسرائیل، در ژوئن سال ۱۹۶۷، به سرودن نوعی اشعار تند انتقادی روی آورد که به آن شعر حُزیران میگویند. از آنجا که فریادهایی که او در این شعر بر سر جهان عرب میکشد همه برای یاری رساندن به مظلومان جهان است، این اشعار در دایرهی تلاش برای نشان دادن «عشق برادرانه» قرار میگیرند.
«در جهان سوم حاکمان/ از جیک جیک گنجشکان/ و از انتشار رایحهی گلها/ و بق بقِ کبوتران میهراسند/ و دریا را اگر پرحرفی کند/ به زندان میافکنند/ برای حاکمان جهان سوم، دشوار است/ که بااندیشه آشتی کنند/ و قلم را تأیید/ آیا گرگ میتواند با گوسفندان از در آشتی درآید؟»(سرحدی،۳۵:۱۳۸۶)
نزار قبانی حاکمان عرب را در بسیاری از اشعار خویش با زبان تند و سرزنشبار خویش آزرده است. چراکه اگر استبداد از بین برود و فرادستی نباشد، فرودستی و ظلم معنای خود را ازدست خواهد داد.
«هرحاکمی که میآمد/ ما را میفروخت/ بهایمان را به دست میگرفت/ و چونان کنیزان قصرها/ از اتاقی به اتاقی میفرستاد/ از دستی به دستی/ از پادشاهی به پادشاهی»(شکیبی ممتاز،۶۹:۱۳۹۳)
نتیجهگیری:
عشق در دفترهای اول نزار قبانی، که بصورت پراکنده در دفترهای دیگر هم تکرار شده، گاه عشق ناقص و پیوند تعاونی و حالتهای دوگانهی آن یعنی مازوخیسم و سادیسم را نشان میدهد. در این حالات رابطه نه پیوندی بر اساس صمیمیت و احترام که ارتباطی از سر نیاز است که خود را به دو صورت تسلیم یا سلطه نشان میدهد. وجود عشق ناقص در سرودههای قبانی سیر طبیعی رشد عاطفهی شعری او را نشان میدهد که پیش از رسیدن به بلوغ، زمانی خام بوده است.
عشق پدرانه در شعر نزار قبانی از طریق علاقهی شاعر به شباهت معشوق با وی، علاقه به سفر و مخصوصا تمایل به وضع قانون و مقررات و طلب اطاعت و فرمانبرداری محقق شده است. در این اشعار معشوق همانگونه که هست پذیرفته نمیشود بلکه باید لیاقت را اکتساب کند.
عشق مادرانه در اشعار قبانی در دو حالت غیر صریح و صریح منعکس شده است. در حالت غیر صریح شاعر از مادر بودن سخن چندانی نمیگوید بلکه جایگاه او در برابر زن و جهان مونثی که دارد برایش خلق میکند جایگاه مادر مقابل فرزند است. در حالت غیر صریح بخشش بیقید و شرط مادر به فرزندش از طریقِ بررسی دنیای آفرینش قبانی فهم میکنیم. همانگونه که مادر به فرزندش میبخشد قبانی هم نوزادِ یک مفهوم( خلق جهان زنانه) را در شعرش میپرورد. حالت غیرصریح عشق مادرانه خود به سه مرحله تقسیم میشود که همسو با مراحل رشد یک نوزاد است. در مرحله تولد شاعر از لفظِ زاییدن زن( خلق شعر زنانه) سخن میگوید و خاطرنشان میکند که او خالقِ زن (مکتب مونث) است. بنابراین در دوران تولد زن همان شعر و شعر همان زن است و سرودن شرح سلوک در روح زن است. در این دوران شاعر طبیعت مونثی را میآفریند که بدون زن معنایی ندارد و کاملا به آن وابسته است. در دوران پرورش مفهوم زن از ذکر اندامهای ممنوع به سمت کشف روح او پیش میرود و او به جای ستایش هنجارشکنانه از اندام زن به چشمان او سفر میکند. البته این سفر از روی احساساتیگری نیست او در راه بااحساس شدن در جستجوی آرمانشهری است که بیعدالتیها و تاریکیهای اجتماعی یافتن آن را ضروری کرده است. جهانی که بتوان در آن هنوز به خوبی انسانها اعتماد و باور داشت و یکسره تسلیم ظلمت نشد. در این مسیر قبانی به مفاهیم کلی دیگر مانند زمان، زبان و تمدن و فرهنگ سرشت زنانه میدهد تا ایدهی مکتب مونث را با دقت و هوشیاری و ساختن جزء به جزء اجزای آن اجرا کرده باشد. در دوران بالندگی و بلوغ دستگاه فکری قبانی نگرش جدیدی را در مورد مذهب، جغرافیا و شعر متعهد بیان میکند. در شعر او شاهد پایهگذاری ارزشهای نوین و تعریف مجدد مفاهیم هستیم. شعر متعهد از نظر او میان عشق و سیاست جدایی نمیاندازد و نگاهی پختهتر دارد و میتواند وحدت را در عین کثرت درک کند. او بار اجتماعی و سیاسی مفهوم زن را در اشعارش نشان میدهد و جغرافیای سیاسی جدیدی را با صمیمیت خود بنامینهد. میتوان گفت در بخش تفوق از طریق آفرینش شاعری را میبینیم که برای احساسات عاشقانه فلسفهای صمیمانه میآفریند و طبق آن فلسفه دستگاه فکری عظیمی میسازد که قادر به تعریف مجدد فلسفه، مذهب، وطن و شعر متعهد است. حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانی است که او خود مستقیم از اینکه زن را کودکی معصوم میبیند حرف میزند یا محبتهای بیقید و شرط خود به او را برمیشمارد. نقطهی مقابل این حالت زمانی است که نزار صراحتا بیان میکند تنها آن زنی کلید دروازهی قلب او را به دست میآورد که بتواند علاوه بر حزب شعر بودن برای شاعر و شعرش مادری کند و به آنها توجهات عمیق و حمایت و محبت بیقید و شرط ارزانی دارد.
عشق برادرانه در شعر نزار قبانی با توجه به جایگاه ضعیفان جامعه و مبارزه برای رهایی آنان آغاز میشود. دفاع از ضعیفان در شعر قبانی و تلاش برای شکوه انسان به دو شیوهی سلبی و ایجابی صورت میگیرد. در حالت ایجابی او برای آنچه باید باشد و نیست مبارزه میکند و به همین منظور رنجهای زنان و مردم ستمدیده را بر زبان میآورد. اما در حالت سلبی او بر سر مردم بیتفاوت و دولتهای عربی فریاد میزند تا به امید استقرار عدالت اجتماعی و بهبود شرایط سیاسی از آنچه نباید باشد و هست انتقاد کند. بنابراین در عشق برادرانه در کنار موضوع عشق به زن و تلاش برای آزادی او موضوعات سیاسی و اجتماعی نیز وارد میشود.
منابع و مآخذ:
اسوار، موسی(۱۳۸۴)،تا سبز شوم از عشق، تهران: سخن
بیدج، موسی(۱۳۹۰)، بلقیس و عاشقانههای دیگر، تهران:ثالث
شکیبیممتاز، نسرین(۱۳۹۳)،وطنی در بیوطنی،تهران: افراز
طاهری، رضا (۱۳۹۲)، نزار قبانی، عاشقانهسرای بیهمتا، تهران: نخستین
فروم، اریک (۱۳۹۱)، گریز از آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: مروارید
فروم، اریک(۱۳۹۳)، هنرعشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی، تهران: مروارید
قبانی، نزار (۱۳۸۶) ،چهکسی معلم تاریخ را کشت؟ ترجمهی مهدی سرحدی، تهران: کلیدر
قبانی، نزار(۱۳۸۶)، داستان من و شعر، ترجمه یوسفی، غلامحسن، یوسف حسین بکار، تهران: توس
قبانی، نزار(۱۳۸۸)، صدنامهی عاشقانه،ترجمهی رضا عامری، تهران: چشمه
قبانی، نزار، (۲۰۰۶)، الاعمال الکامل الشعریه، قاهره
مگی، برایان(۱۳۷۲)، فلاسفهی بزرگ آشنایی با فلسفهی غرب، ترجمهی عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمی
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”