ریتم آهنگ

نگاهی به نمایشنامه‌ی ناگهان… از عباس نعلبندیان

نگاهی به نمایشنامه‌ی ناگهان… از عباس نعلبندیان

تحلیل نمایشنامه
“ناگهان هذا حبیب‌الله مات فی حب‌الله هذا قتیل‌الله مات بسیف‌الله”
عباس نعلبندیان
صحرا کلانتری

 
عباس نعلبندیان نمایشنامه نویس پیشرو ایرانی در سال ۱۳۲۶ در منطقه ی سنگلج تهران به دنیا آمد و در مدت چهاردهه زیست هنرمندانه ی خود نمایشنامه هایی را به ثبت رساند، عباس نعلبندیان در فراخوان “نگارش نمایشنامه جهت اجرا” در جشن هنر شیراز با نمایشنامه “پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های قرن بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمی‌کند “(۱۳۴۷) شرکت کرد و موفق به کسب جایزه دوم مسابقه نمایشنامه نویسی جشن هنر شیراز شد، آربی آوانسیان این نمایش را در جشن هنر شیراز و پس از آن در فرانسه و برتانیا به روی صحنه برد.
از دیگر نمایشنامه های او می توان به:
اگر فاوست یک کم معرفت به خرج داده بود(۱۳۴۸)
سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز و تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم (۱۳۴۹)
ناگهان هذا حبیب الله مات فی حب الله هذا قتیل الله مات بسیف الله (۱۳۵۰)
قصه غریب سفر شاد شین شنگول به دیار آدم کشان و امردان و جذامیان و دزدان و دیوانگان و روسپیان و کاف کشان  (۱۳۵۱)
پوف هرامسا داستان هایی از بارش مهر و مرگ(۱۳۵۶)
داود و اوریا قصه‌ها هفت تا نه و نیم (۱۳۴۵)
عباس نعلبندیان، محمد آستیم (محمد فرهنگیان) را استاد خود می دانست، محمود استاد محمود (۱۳۹۲-۱۳۲۹) نمایشنامه نویس، کارگردان و بازیگر تئاتر گفته بود، محمد آستیم قلم نمایشنامه نویسی اش را به عباس نعلبندیان و قلم داستان نویسی اش را به بهرام صادقی بخشید.
عباس نعلبندیان در سال ۱۳۴۸ به عنوان مدیر و عضو شورا در کارگاه نمایش مشغول به کار شد، کارگاه نمایش تشکلی تئاتری بود که در ۱۴ خرداد ۱۳۴۸ به پیشنهاد رضا قطبی و با همکاری ایرج انور، بیژن صفاری، آربی آوانسیان، داوود رشیدی و عباس نعلبندیان تاسیس شد، کارگاه نمایش با هدفی ارزشمند شروع به کار کرد، هدفی که در آن برای تمام نویسندگان، بازیگران و کارگردانان عرصه ی نمایش، فضایی آزاد را میسر می کرد تا بتوانند به تجربه هایی خارج از محدودیت های متداول دست بزنند، گروهی متشکل از جوانانی پویا و خلاق و کارگردانانی آوانگارد چون آربی آوانسیان که موجب تحولی شگرف در عرصه ی تئاتر پیش از انقلاب شدند، عباس نعلبندیان در این بستر و فضا سهم بسیار عمده و تحول ساز داشت، باید کارگاه نمایش را ادامه ی جریان های آزادیخواه از دوران مشروطه دانست، در دهه ی سی از تشکیل “انجمن اخوت” در دوران مشروطه تا “گروه ملی” به سرپرستی شاهین سرکیسیان(مرد گمنام تئاتر ایران) ، جریانی که می خواست گام های نوینی در عرصه ی نمایش در ایران بردارد، در دهه ی چهل نیز کسانی چون غلامحسین ساعدی ، عباس جوانمرد و بهرام بیضایی، اکبر رادی، حمید سمندریان و … در این عرصه گام برداشتند، اما کارگاه نمایش چون کاتالیزوری به این جریان نوگرایی شتاب بخشید، گروه های تجربه گرا با خلاقیت های فراوان فضایی یافتند تا بتوانند ایده های خود را به دور از هر گونه ساختار دستوری حاکم بر فضای هنر و جامعه به منصه ی ظهور برسانند، عباس نعلبندیان در این گروه خلاق با متون آوانگارد خود پیشروترین متن ها را می نوشت، متن هایی با فضایی انتزاعی و پیچیده و سرشار از نماد و نشانه که درک آن را برای بسیاری از اهالی تئاتر نیز غیر ممکن می ساخت، با انقلاب ۱۳۵۷ کارگاه نمایش با حکم صادق قطب زاده رئیس وقت صدا و سیمای آن زمان تعطیل گردید و همچنین مورد هجوم گروهی از اهالی تئاتر قرار گرفت که با جریان نوگرایی آن به شدت مشکل داشتند، با تعطیلی کارگاه نمایش گویی خلاقیت هنرمندان نوگرا به تعلیق درآمد.
پس از تعطیلی شدن کارگاه تعدادی از اعضای آن به دادگاه احضار شدند و عباس نعلبندیان نیز بازداشت شد و ۴ ماه را در زندان گذراند، این دوران زندان بسیار بر روحیه ی نوگرا و آزادیخواه او تاثیر گذاشت، پس از آزادی از زندان نوشته های او با محدودیت های بسیاری رو به رو شد و با مصادره ی منزل مسکونی اش در خیابان جمهوری، خیابان سی تیر به منزل پدری نقل مکان کرد، نعلبندیان از لحاظ اقتصادی به علت جدایی از کار و مصادره ی منزلش دچار تنگنای مالی بسیار شد و زیست هنری او به انزوا و خانه نشینی منتهی شد، تا جایی که روابطش جز با عده ای معدود از دوستانش نبود، او در خرداد ماه سال ۱۳۶۸ در سن ۴۲ سالگی با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرد و در هشتم خرداد ماه به خاک سپرده شد.
نعلبندیان در آثار خود به مردم فرودست جامعه می پرداخت چون خود نیز زاییده ی این بستر بود، در آثار او مرگ و تنهایی قهرمان مانند آثار کامو، سارتر و… بسیار برجسته است، او از مفاهیم عرفانی به موازات ادبیات فرودست جامعه نوعی بیان چند صدایی را جهت دوری از تک گویی انتخاب می کند، عصیان او در انتخاب عشق ها و لذات نامتعارف در آثارش یادآور طغیان اگزیستانسیالیستی او در کنار کارکرد ابزورد می باشد، او بر لبه ی تیغی حرکت می کند تا بتواند مفاهیم جدلی را در صورت هایی خلاقانه رقم زند، رویکرد نعلبندیان به متون کهن و عرفانی از جمله کتاب های مقدس در آثارش پیداست، زبان او در آثارش گاهی حالت شعرگونه دارد اما در بستر بیانی نمایشی تا بتواند با ایجاد وجوه بینامتنی و ارجاع به شخصیت های تاریخی، عرفانی، اسطوره ای غنای آثار خود را از بازگویی به بازنمایی و از بازنمایی به بازگویی به شیواترین شکل به تصویر کشد، نعلبندیان را بیشتر به واسطه ی رسم الخط متفاوت در آثارش ، عدم استفاده از حروف عربی و نام طولانی نمایشنامه هایش می شناسند اما آگاهی او از متون پهلوی و ساسانی، آشنایی با زبان عربی و متون مقدس و همچنین تسلط او بر زبان انگلیسی که از او مترجمی متبحر ساخته بود نیز از دیگر توانمندی های این نمایشنامه نویس بزرگ است، تلمیحات بسیار در آثار او و بینامتنیت و سیلان میان زبان های عرفانی، اسطوره ای، تاریخی، محاوره ای، امروزی و جریان سیال نمایشنامه های او از حافظ و مولانا تا شکسپیر و ادبیات شرق و اساطیر ایران باستان و… همگی گستره ی جهان آثار او را در لایه های مختلف متن و زیرمتن به اقیانوسی بدل می کند که تنها با تعمق در آثارش می توان عباس نعلبندیان را بهتر شناخت.
نقد و تحلیل نمایشنامه
نعلبندیان نام نمایشنامه ی ناگهان ” هذا حبیب الله و…”  را از باب سیزدهم تذکره الاولیای عطار که در ذکر ذوالنون مصری ست، انتخاب می کند، ذوالنون مصری یکی از خواص طریقت است و عطار او را به واسطه ی کرامت های فراانسانی اش، مردی جدا از زمان و مکان می داند، ذالنون به واسطه ی افکار و نوع طریقت و سلوک خود، به علت جهل مردم زمانه اش درک نمی شود و زمانی که از دنیا می رود، مردمی نادم و پشیمان بر گورش ابراز شرمساری می کنند، نعلبندیان شروع نمایشنامه ی خود را با نامی آغاز می کند تا مخاطب را مهیای ورود به جهانی کند که در آن “تنهایی” کنش دراماتیک قهرمان را رقم می زند.
از باب سیزدهم تذکره الاولیا، ذکر ذوالنون مصری:
“چون وفات کرد بر پيشاني او نبشته بود به خطي سبز:
هذا حبيب الله، مات في حب الله، هذا قتيل الله، بسيف الله.
چون جنازه وي برداشتند،مرغان پر در پر افگندند و سايه کردند.که آفتاب، عظيم گرم بود. و در راه جنازه او مي بردند، مؤذني بانگ نماز مي کرد. چون به کلمه شهادت رسيد، ذوالنون انگشت برآورد. و فرياد از خلايق برآمد.
گفتند: «مگر زنده است!». جنازه بنهادند، و انگشت که برآورده بود -هر چند خواستند که فرو گيرند – فرو گرفته نمي شد. بعد از آن او را دفن کردند.اهل مصر چون احوال او چنان ديدند، تشوير خوردند و توبه کردند از جفايي که با وي کرده بودند.”
نعلبندیان با اضافه کردن کلمه “ناگهان” به ابتدای نام نمایشنامه ی خود و اشاره به تلمیح ذوالنون مصری به رخداد اشاره دارد، به ناگهان های مکرری که در زیست انسان اندیشه ورز (قهرمان مدرن) رخ می دهد در تقابل با “ناگهان” هایی در بستر جهل مردمانی که به سوی تحولی کاذب در حرکتند، آنجا که دیگر “دیر شده است” و بازگشتی برای قهرمان نخواهد بود.
طرح کلی نمایشنامه
 
نمایشنامه موضوع مردی ست به نام فریدون که از شغل آموزگاری به علت اتهامی اخراج شده است و با صندوقچه ای در یک اتاق از خانه ای مخروبه، کنار عده ای از مردم فرودست جامعه، زندگی می کند، در بین همسایه ها شایعه می شود که صندوقچه حاوی پول بسیاری ست و هر کدام از همسایه ها به دلیلی محتاج آن پول است، در ظهر عاشورا، فریدون توسط همسایگان به قتل می رسد در حالیکه در صندوقچه تنها کتاب است و بس.
نقد و تحلیل ساختاری و محتوایی
 
نمایشنامه شامل شش صحنه است با دستور صحنه های معرف ماکسیمال و دستور صحنه های درون متنی که بیشتر در حالت وضعی هستند و نمایشنامه را به سمت ساختاری مدرن پیش می برند، دستور صحنه ی معرف در ابتدای نمایشنامه، خانه ای را توصیف می کند که در حال ویرانی ست با آجرهایی پوسیده، شکسته و ریخته که از شکاف آن ها آتش بیرون می زند و آب ها در آن دیگر جریان ندارند و به تعفن رسیده اند.
شخصیت های نمایشنامه در صحنه ی اول به صورت تک گویی و مونولوگ خود را و دغدغه هایشان را برای معرفی به مخاطب بیان می کنند. ( نعلبندیان در صحنه ی اول به کاراکترهایش اجازه داده است تا چشم در چشم مخاطب آزادانه سخن گویند)
شخصیت های نمایشنامه : فریدون، مهری، ماه بانو، فاطمه، ماشالله، کبرا، تقی، صدا، صاحبخانه
در تک گویی های شخصیت ها در صحنه ی اول موقعیت ساکنین خانه و دغدغه هایشان که نماد جامعه ی زمان زیست نعلبندیان هستند به صورتی تلخ و گزنده با حالتی محاوره ای بیان می شود، نوع نوشتار نعلبندیان در بیان تک گویی ها که به عنوان عناصری جدا در کنار تک گویی های بعدی شکل می گیرد، مدرن بودن نمایشنامه را از منظر چندصدایی بیان می کند، نعلبندیان شخصیت های خود را آزاد گذاشته است تا به راحتی بدون سانسور از خود و دغدغه های خود بگویند، مخاطب در صحنه ی اول خود را در برابر شخصیت ها می بیند که مدام به صورت او سیلی می زنند، صحنه ی اول به معرفی شخصیت ها می پردازد و فریدون شخصیتی که گویی چون ذوالنون مصری به هیچ زمان و مکانی وابسته نیست در کل اثر به جهات مختلف سیر و سلوک می کند و شاید بتوان موقعیتی اسکیزوفرن را برای او متصور شد.
شروع صحنه ی اول بعد از نمای معرف، با این جملات که با تغییرات کوچکی از باب سیزدهم تذکره الاولیای عطار است آغاز می شود:
” به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شد، چنان که پای به برف فرو شود، به عشق فرو می شد”
در این جمله نعلبندیان پایانی را برای عشق فریاد می کشد…
همانطور که مشاهده می شود تاثیر نعلبندیان از متون کهن بسیار واضح است و همانطور که در نمایشنامه پیش می رویم گویی در صحنه های مختلف تاریخی، اسطوره ای، مذهبی، آیینی و متون ادبی گام بر می داریم، مانند بندبازی هستیم در بینامتنیت ذهن انتزاعی و پیچیده ی عباس نعلبندیان.
با توجه به دستور صحنه های وضعی بی شمار در نمایشنامه به ماهیت ابزورد نمایشنامه می رسیم، همان شروع های مکرری که در فریدون به صورت مستی و خواندن کتاب مدام تکرار می شود و منجر به هیچ تغییری نمی گردد، از منظر مخاطب جهان فریدون یک جهان مالیخولیایی ست، اما فریدون در بستر نمایشنامه دارای منطقی ست که با منطق مخاطب نمی خواند زیرا طغیان او از جنس طغیانی ست که با دیگر شخصیت های نمادین در نمایشنامه مانند کلاژی در هم تنیده است، شخصیت هایی مانند امام حسین و طغیان او در برابر اندیشه ی مخالف خود، ذوالنون مصری و مرگ او که طغیانی ست در برابر جهل مردم، اشعار مولانا از دیوان شمس و تکرار آن در نمایشنامه، طغیان عقلی مولانا در برابر عشق ، طغیان حضرت مسیح و به صلیب کشیده شدن او … ریشه ی روایت های این شخصیت ها و نمادهای تاریخی و اسطوره ای آنها از تنهایی انسان نشات می گیرند که این نیز می تواند ردپای رویکرد اگزیستانسیالیستی نعلبندیان در اثر باشد.
نمایشنامه بر سه اندیشه ی فلسفی ابزورد، اگزیستانسیالیست و نیهلیسم شرقی بنا شده است، تنهایی فریدون به واسطه ی اتهامی که جامعه ی پیرامونش به او وارد کرده است تا او را به انفعال و انزوا بکشاند و فریدون در جهان مالیخولیایی خود میان گذشته های تاریخی و اسطوره ای و عرفانی در نوسان است و صدایی می شنود و مدام صدایی می شنود و با او به گفتگو می نشیند، گویی در این جهان هیچکس صدای او را نمی شنود.
جایی فاطمه شخصیتی که نزدیکی بیشتری به فریدون دارد از مشخصات او می گوید:
” …. به هیچکس نگاه نمی کنه، سرش پایینه و به کار هیچکس کاری نداره”
نعلبندیان یک زنجیره ی تاریخی، عرفانی، اسطوره ای ، مذهبی می سازد، می خواهد خیال همه را راحت کند، نمی خواهد پشت سرش بگویند، او مذهبی ست! او عارف است! و مدام به او اتهام بزنند… گویی عباس هم مانند فریدون از جهان اطرافش گریزان است، احساس انزوای شدید می کند، از این جهت زنجیره ای از تمام افکار و اندیشه ها را در کل اثر بیان می کند، عباس هم در هراس است جامعه او را خودکشی کند، اگر چه او را خودکشی کردند.
 فریدون در نمایشنامه در سیاره ای زیست می کند که یک صدا وجود دارد و یک صاحبخانه ای که روی درخت نشسته است( همان درخت زندگی که همه ی اجزای حیات به صورت اسطوره ای بر روی آن به هم مرتبط هستند) و پدری که مدام او را مسیح وار صدا می کند.
در جایی فریدون خطاب به پدر می گوید:
” پدر! به یادت که می افتم گریه ام می گیرد، صورتت را از یاد برده ام، امروز پیاپی گریه ام می گیرد…”
او با پدری سخن می گوید که او را به یاد نمی آورد، در سیاره ی او انسان ها حضور ندارند و او از مسیح به حضرت علی در ادامه ی این مونولوگ بر می گردد:
“پدر! آه مولای من! مولای من! دستت که پدرانه بر سر یتیمان کشیده می شود، کجاست؟ “
فریدون در جهانی متفاوت با جهان همسایگانش زیست می کند، زیرا او تنهاست، از یک طرف میل به همبستگی با جهان اطرافش دارد و از یک طرف تنهایی ابزوردی او را رها نمی کند، جهان او جهان ابزورد است، او می خواهد حتی اگزیستنس خود را انکار کند، می خواهد طغیان کند و آزاد گردد، اما انتخاب او در این جهان ابزورد چیزی جز مرگ نمی تواند باشد.
نمایشنامه طبق تبعیت نعلبندیان از چند صدایی و عدم حضور یک لحن و یک اندیشه، گاهی به صورت شعر، گاهی مانند متون مقدس، گاهی به صورت محاوره پیش می رود تا حتی با آزادیخواهی در ساختار متن بتواند کمی فریدون را از زندان پیرامونش رها کند.
ضرباهنگ سنج و زنجیر مانند نتی یکسان یا ترجیع بندی در نمایشنامه تکرار می شود، تا مخاطب فراموش نکند ظهر عاشوراست و درست در لحظه ی قتلی که سنت و مذهب آن را تایید می کند، قتلی دیگر صورت می گیرد، فریدون در یک گناه جمعی توسط قاتلین جمعی در ظهر عاشورا به قتل می رسد، گویی تمام همسایگان با این قتل خود را و هویت خود را نابود می کنند، البته باید مدنظر داشت که نعلبندیان با آزادی در بیان موقعیت های گفتمانی شخصیت ها، در لایه های زیر متن به ساختارهای دستوری و نهادهایی که این خانه را به ویرانی کشانده اند نیز اندیشیده است، بعد از قتل هر کدام از شخصیت ها در صحنه ی آخر در یک نشست توجیهی شروع به غسل تعمید خود می کنند، برای فریدون مرگ یک انتخاب و یک طغیان بود برای آزادی از شرایطی غیر قابل تغییر.
این نمایشنامه توسط عباس نعلبندیان به استاد خود محمد آستیم تقدیم شده است و به نوعی نعلبندیان روایتی از زندگی محمد فرهنگیان (آستیم) را در شمایل فریدون نقل کرده است، او در ابتدای نمایشنامه با حروف کوچک نوشته است: برای م.ف
محمد فرهنگیان (آستیم) آموزگاری بود که در دهه ی چهل به علت اتهامی از سمت آموزگاری اخراج می گردد، او در زمینه ی تئاتر و هنر نویسندگی الگویی برای نعلبندیان بود، آستیم پس از اخراج با فقر شدید مواجه می شود و نمی تواند خود را با شرایط موجود وفق دهد و به خانه ای با صندوقچه ای سرشار از کتاب نقل مکان می کند که در آنجا نیز با حواشی بسیاری مواجه می شود و پس از ترک آنجا به اعتیاد کشیده می شود و تمام…. فریدون تصویری از محمد آستیم است، نعلبندیان اما اینبار نمی گذارد فریدون آن خانه را مانند آستیم رها کند و اجازه ی زیست در آن فضا را به فریدون می دهد تا نشان دهد که چگونه فریدون توسط جامعه به قتل می رسد، همانطور که آستیم به صورت غیر مستقیم توسط جامعه به قتل رسید و نعلبندیان نمی دانست و شاید می دانست که خود نیز توسط همین جامعه خانه نشین شده و جامعه او را خودکشی خواهد کرد.
نعلبندیان پس از ۴۲ سال زندگی در سال ۱۳۶۸ با خوردن قرص به زندگی خود پایان داد، البته پیش از آن به زندگی او پایان داده بودند، او در ساعات آخر عمرش ۴۰ ثانیه صدای خود را ضبط می کند با این مضمون:
“هنوز کاری نکردم و مخصوصا” دارم این نوار رو پیش از آنکه کاری کنم… یعنی در حقیقت همون دیگه، تنها کاری که الان برام مقدوره، برای اینکه کلک تمام این فضاحت ها و بحث ها و اینها رو بکنم، تنها چیزی که دارم قرصه”
عباس نعلبندیان به زندگی خود پایان داد و آثار ارزشمندی بر جای گذاشت، اگر چه جامعه ی هنری ساختارمند و خودخواه بخشی از قاتلان او را تشکیل می دهند، او توسط یک جمع قاتل به قتل رسید، اگر چه بسیار بودند چون آربی آوانسیان، آستیم؛ استاد محمود محمد، فردوس کاویانی و بسیاری دیگر که کنار او نفس کشیدند و در کارگاه نمایش به او جان دوباره بخشیدند، اما افسوس که نیروی قاتلان بیشتر بود و او در آخرین لحظات زیست خود تنها چند قرص برایش باقی مانده بود، زیرا جامعه قلم او را گرفت و هنرمندان قاتل نگذاشتند او به تجربه گرایی خود ادامه دهد و به خلاقیت بی نظیر او هجوم آوردند و دست در دست افراطیون انقلابی دادند تا کارگاه نمایش به عنوان یک مکان مشروطه ی تئاتری نتواند به زیست خود ادامه دهد تا جوانانی چون نعلبندیان در آن نفس بکشند، نعلبندیان حودکشی نکرد بلکه جامعه او را خودکشی کرد.
به خودتان نگاه کنید، خوب نگاه کنید در حال کشتن روح کدام هنرمند هستید ؟
 
 
منابع:
نمایشنامه ناگهان “ناگهان هذا حبیب‌الله مات فی حب‌الله هذا قتیل‌الله مات بسیف‌الله”
مجموعه آثار نعلبندیان به کوشش جواد عاطفه
ون گوگ مردی که جامعه او را خودکشی کرد به قلم آنتونن آرتو ، مترجم مریم مجد
کتاب تئاتر ایران در گذر زمان به قلم ستاره خرم زاده اصفهانی

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”