ریتم آهنگ

نقد و تحلیل بر مجموعه داستان «زخم شیر»نوشته ی صمد طاهری

نقد و تحلیل بر مجموعه داستان «زخم شیر»نوشته ی صمد طاهری

صمد طاهری نویسندۀ معاصر آبادانی،  در سبک رئالیسم است. وی متولد ۱۳۳۶ در آبادان است و در آبادان داستان‌هایش را در مطبوعات و مجلات منتشر می‌کرد و در شعر نیز دستی دارد. مجموعه شعر«قلب‌های کوچک شهر بزرگ» را سال ۱۳۷۲به همراه اکبر گودرزی و یحیی هاشمی منتشر کرد.
از دیگر آثار صمد طاهری که در نشر نیماژ منتشر شده است می‌توان به رمان «برگ هیچ درختی» و مجموعه‌داستان‌های «شکار شبانه» و «سنگ و سپر» و «دریچه‌ی جنوبی» اشاره کرد.
کتاب «زخم شیر » منتشر شده  در سال۱۳۹۷انتشارات نیماژ که به چاپ ششم رسیده،مجموعه داستانی مشتمل بر ۱۱ داستان کوتاه است، به نام های (مردی که کبوترهای باغی را با سنگ می کشت-موش خرما-خروس-مهمانی-دردام مانده مرغی-سفرسوم-زخم شیر-نی زن-نان آن پرنده چه بود؟چیز و فلان و بهمان و اینا-سگ ولگرد)،فضای این داستان‌ها با شخصیت‌پردازی بومی که  عمدتاً  خاص جنوب کشور است،عنوان کتاب برگزیده ی دومین دوره جایزه احمد محمود را به خود اختصاص داده است.و همچنین شایستهٔ تقدیر در یازدهمین دورۀجایزۀ ادبی جلال آل‌احمد بوده است.
داستان «زخم شیر »موتیف هایی از زیست بومی و عواطف و رفتار اجتماعی خاص جنوب را در شخصیت پردازی ها و تاثیر جنگ بر فرهنگ، اقتصاد و رفتار اجتماعی  انسانها ،باز نمایی می کند.
داستانهای «زخم شیر »استعاره آمیز و راوی داستان که زاویه دید  روایت را ،بازنمایی می کند ،شخصیت اصلی داستان نیست و به صورت فرعی ، قهرمان داستان -که از ویژگی های داستان های رئال هست -را به شرح می نشیند.  قهرمانها ابر انسان نیستند و حتی در داستان های «زخم شیر »شماتت می شوند و رفتارشان، نه پارادایم فردی و نه اجتماعی و نه در فراز و فرود ها و بحرانهایی که در روایت ها اتفاق می افتد، رفتاری فراتر از عام دارند.
خصیصه ی مشمول بر تمامی داستان ها ، تشریح جز به جز مکان ها و بازنمایی ایماژگون جنوب  ،برای قرار گرفتن مخاطب در فضایی اکنده از بافت اقلیمی و بومی منطقه می باشد.
طاهری در تک تک داستان ها ،فضای رخداد را با رنگ و بوی جنوب به صورت محور اصلی داستان ،تبیین کرده است .طوری که مکان ،از عناصر روایت در آمده و کارکرد متجسمی را ،در بافت های داستان، به مخاطب تاکید می نماید.
در داستان های »زخم شیر» ،هر چند سبک نگارش رئالیسم و قطعه ای از نمود زیستی است که در مکان و زمانی واقعی با حضور شخصیت های  واقعی انسانی وملموس اتفاق افتاده ،اما جهان روایت در داستان های طاهری ،به گونه ای فراواقعی یا آبجکتیو ،در جهت درونی شدن رفتار قهرمان را ،به شکل استعاری ،شرح می دهد. تا فرامتنی روان شناختی ،از آن تعلیق رویداد شده را ،به شکلی اثیری ،برای مخاطب  که در فراز و فرو داستان ،به دنبال گره و شکار پایان است، دچار وهم کند. این وهم را در داستان«نی زن » می توان احساس کرد. «توی راه به این فکر می کردم که آن جمله ی نامفهوم کرم چه بود، چه چیزی می خواست بگوید؟ نمیدانم چی بود. اصلا چه اهمیتی داشت که چه چیزی می خواست بگوید یا نگوید؟مگر او کی بود؟ اوهیچ کس نبود.» ص۱۲۶ در بیشتر داستان های این مجموعه ، نشانه هایی استعاره آمیز به صورت حتی یک توتم در مسیر قهرمان قرار گرفته است تا در مسیر رویداد به صورت نمادی از فعل و انفعال رفتار درونی شخصیت را ،برونی کند . تا مخاطب ،وجه ی تعلیق امیز و در پسا عینیت سیال ذهن قهرمان که از نگاه راوی و مولف که گاهاً یکی است، ذهنی و سوژه ها استعلایی شوند.
در داستان «مردی که کبوترهای باغی را با سنگ می کشت»، کبوترها و سنگ زدن ها و آن تجسم موهن از مرگ پرنده و سکنای «ثامر »روی صندلی یک رابطه ی دال و مدلول غیر متعینی را به صورت گره ای کنج ذهن مخاطب ، ایجاد می کند.
در جهان ،هر کنشی به دنبال یک واکنش است. فیزیک این رابطه را توجیه می کند ، جامعه شناسی این پدیده را ،واخورد جمعی اثر عملکرد فرد بر رفتار اجتماع در زمان هایی دیگر می داند و در  مذهب ،آنرا اثار ماتأخر و یا در روانشناسی فرافکنی روانی رفتار بر اشیا و محیط می دانیم. اما طاهری با زاویه دید فرعی راوی که در رخدادها کنش مند و نظر و نگاهش بی طرف نیست، واکنش اعمال رویدادی را جهت مند می کند تا استعاره ها به شکلی برجسته  ، عاقبت کاراکتر اصلی را موجه کنند.
در داستان «موش خرما»و قساوت کاراکتر در کشتن آن با زیر آب کردن نوزادش،در یک کفه قرار می گیرد تا نشانه های کد گذاری شده در ذهن خواننده ، پایان دردناک داستان را ،باور پذیر داشته باشد.
داستان «خروس »، داستانی از عواطف بشری است که با تصاویری از خشونت و مهر به حیوانات، قائده ی بازی را به سمت و سوقی دیگر می برد تا اینبار ،انسان ،برنده نباشد.
عاطفه ،دلبستگی، تنهایی  و عشق در این روایت ،در یک کاروانسرا،درست شبیه رنگهای متوالی خروس  ،هر آن جلوه ای متمایز از دیگری می یابد تا ،مخاطب رقت عواطف انسان را ،به صورتی ملموس و واقعی ، به تماشا بنشیند.
شخصیت اصلی در داستان،  الگوی کنش  مندی قرار گرفته است و مهرطلبی جزیی از رفتار انسانی است که به صورت ابژه ،در بستر روایت ، رویداد را به وجود می آورد. بارت می گوید:«روایت ابزار ارتباط است فرستنده ای دارد و گیرنده ای.» در داستان «خروس »، چنانچه توصیف طولانی از خروس را ،اول داستان می خوانیم و به دنبال آن روند تعین پذیری فاعل داستان ،تغییر می کند و زاویه دید ،هم چنان راوی بی تاثیر و مستقل از روایت است که در داستان پرسه می زند و بود و نبودش در کنش و واکنش داستان ،یکی است.
در داستان «خروس» ، روایت مستقل از راوی پیش می رود. در واقع روایت های داستان «زخم شیر »روایت هایی غیر شخصی هستند.
در داستان سفر سوم، بتل سیاه  رنگ ،از اغاز روایت ، مسیری را اغاز و دوباره باز می گردد بی آنکه تاثیری بر روند روایت داشته باشد.  بتل در داستان نشانه است. نشانه ای که فاقد مدلول است. اما مدلول اگر یافت نشود پس غایت نشانه چیست؟ حضور بتل در داستان چه ظرفیتی را باید به عناصر و یا کاراکترهای داستان اضافه کند تا شکلی موجه از نشانه مندی را بار گذاری کند؟
باید بگویم  ،مدلول بتل در متن روایت ،در کنش داستان تعبیر می شود. انفعال «رضا »از سرنوشتی که برای «کوکب »رقم خورده و یا تعلیقی که برای عواطف «رضا »نسبت به «کوکب »در داستان ،احساس  می شود ،به صورت نشانه  در بتل بازنمایی می شود. بتل از باد پنکه می ترسد و «رضا »هربار پنکه را می چرخاند تا بتل  برود و برگردد. تصمیمات کاراکتر در بطن اتفاق تلخی که می افتد ،در رفتاری که به صورت نشانه در تشریح بتل بازگو می شود، بی تاویل نیست. البته این روابط بینامتنی در واقعیت شاید دلالت معنایی نداشته باشند ،اما در داستان ،مولف روابط بین چیزها و کاراکترها را ،نشانه مند می سازد.
فلوبر می گوید:«مورد واقعی وجودندارد، تنها شیوه ی دیدن وجود دارد.» مناسبت های داستانی در «زخم شیر »، هر چند واقعی نیست اما پر هیبی از حقیقتی است که شکلی از روایت به خود گرفته است. چنانچه «فیلیپ سولر »می گوید:«رمان -داستان-شیوه ای است که جامعه با ما سخن می گوید.» در واقع «طاهری» در «زخم شیر »دست به آفرینش نشانه ها زده است تا نه به تولید روایت دست زده باشد ،بلکه با افرینش نشانگان ، جهانی هدفمند را در کاراکترهایی معمولی به خورد مخاطب می دهد که در تقابل های اجتماعی واقعی اند  و بازتابی از منِ متعین هرکسی می تواند در مسیر داستان ،رفتاری  ضد کاراکتر را رقم زند.
«داستان در دام مانده مرغی»  بی اغراق برجسته ترین داستان این مجموعه است که نگاهی به نقش زن ، فقر، تعصب ، حیثیت،سنت و رسومات را باهم در یک داستان پرداخت کرده و شخصیت ها لایه ای و چند وجهی اند. شخصیت «اکبر  »هم قهرمان است ، هم ضد قهرمان. هم مثبت و هم منفی ، و عملکردها و واکنش هایش در داستان به صورتی کتمان ناپذیر هم نفی و هم صحه گذاری می شود.  و در نهایت ،مخاطب با زخم هایی که در صورت «اکبر »به صورت خودزنی مشاهده می شود، همذات پنداری می نماید و چاره ای برای پذیرش ضدقهرمان بجای قهرمان ندارد.
خواننده در داستان ،اتیمولوژی نام داستان«در دام مانده مرغی »را نه برای تعبیر آن بلکه برای استیصال کاراکتر برای تصمیم نهایی که سرانجام روایت را نامستقیم می کند، با پوست و گوشت ،در می یابد. در نهایت «بلقیس »با بلبل خرمایی در قفس، از این قفس به قفسی کوچکتر رها می شود، تا مرغی تا ابد در دام مانده باشد.
داستان «زخم شیر »که نام مجموعه را یدک می کشد، با گذر از پدیده ی جنگ ،با تعمقی روان شناختی خواننده را به کنار پنجره ای می کشاند که دیدن مناظر واگویی شده ، خود چیزهاست. کارکرد زبانی نامستقیم، این روایت ،در آخر داستان با رها شدن بز در شهری که از زندگی خالی است، نشانه ای ابزارگون است تا مفهوم تعمقی روان شناختی را از پدیده ی جنگ  به نمایش بگذارد. این داستان هرچند رئالیسم و واقعی است اما بحران مدرنیسم را در پیکره ی شهری که از عناصر طبیعت خالی شده، شاهدیم. و تباهی اخلاقی با کلماتی مانند «قرض گرفتن»  که  «ننه  » آنرا از دزدی عاریت گرفته، شکل نوینی از مدرنیته ای است که انسان امروزی با آن خو گرفته است.
«ننه گفت:من خودم بهتر از تو می دونم. برو تو خونشون و به جای قرض وردار بیار.
_ای ول ننه. منظورت قرض از روی دیواره؟
_خفه شو، من زیر دینشون هستیم . بعد از جنگ یا باید حلال کنن یا پولشه بگیرن.»
بارت می گوید:در خواندن  روایت داستانی، تنها از واژه ای به واژه ی دیگر نمی رویم، بلکه از حدی به حد دیگر می رویم. در «زخم شیر »گسترشی در وانمایی از رفتارهای انسانی را شاهدیم که از مرحله ای به  مرحله ی دیگر پرتاب شده اند. در داستان «سگ ولگرد»،حیوان مثابه ی اخلاق مندی است. مثابه ی صدایی است که در مواجهه با بی اخلاقی پارس می کند،اما در داستان ،«سگ ولگرد »سگ به طرز پرسش آمیزی پارس نمی کند. با خرده غذایی ،دم تکان می دهد .گوش هایش را هم بریده اند. اما در نهایت ،مثل سدی روی ضربه گیر گاراژ می خوابد. این سد ، بحرات تقابل من با من اکنون است. جهان روایت ،در این داستان ،کارکردی اخلاق گرا دارد و سگ به عنوان کاراکتر اصلی داستان ،در واقع گزاره ای است که در زندگی عینی انسانها، بی آنکه صدایی داشته باشد، حذف می شود.
«طاهری »با جهان متن، ترفندی اخلاق مدار و سویه ای ساده در برخورد با نظام مدرن زیستن را به تقابل می نشیند ،تا مخاطب را ،علیرغم بافت ساده ی قصه هایش ،دچار تالمی از جنس «دریافتن معنای حقیقی زندگی »،کند.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”