داستانِ «ماهی سیاه کوچولو»، داستانی اَلِگوریک[۱] است که جدال ماهی کوچکی را با جامعهای راکد و محصور در ارزشهایِ از پیش تعریف شده روایت میکند. مشاهده آگاهانه قهرمانِ داستان از جریانِ زندگی منجر به فکر کردن و شکلگیری سوالاتی در ذهنش میشود که او را به سمت عصیان علیه جامعه منفعل و رهایی از بندِ فرهنگ تحمیلی آن هدایت میکند. این حرکت، او را در مسیری مملو از نمادهای تغییر و اَشکالِ جنبش پیش برده و فرصت تجربه تحولات و ناشناختهها را به او عرضه میکند. به موازاتِ حرکتِ فیزیکیِ او در دنیای بیرون، دنیای درونی و ذهن او نیز رشد مییابد؛ به طوریکه هر مشاهده و تجربهای گستره بینش و شناختِ ماهی سیاه را بسط میدهد. ماهی سیاه با حذف تمام آموزهها و هنجارهای تحمیلی، فرصتِ تولد جهانی نو را برای خود میدهد که در مقابلش با تنوعهای بیانتها و وسعتِ نامتناهی شروع به برآمدن و شکوفا شدن میکند. این تکامل در اندیشه با عمل میآمیزد بهطوریکه قهرمان از تمام حصارهای ذهنی و فیزیکی گذر میکند. این تحول او را به مبارزه در راه شکستن مرزها و تغییر زندگی دیگران و آیندگان مصمم میکند. به عبارتی، اندیشه او در اذهان پرسشگر از نو شکفته و در جسمی دیگر، در زمانی متفاوت و در سطحی متمایز مسیرِ تحولی مشابه را در پیش میگیرد. در این مقاله، با استفاده از رویکردهای فرمالیستی، ساختارگرایانه و روانشناختی به تحلیل این اثر پرداخته میشود.
ساختار داستان براساس ساختار «سفر قهرمان» میباشد. مطابق الگوی جوزف کمبل[۲] (۲۰۰۴، ص.۲۲۷) در کتاب قهرمان هزار چهره، داستان از یک دنیای عادی و روزمره (جویبار) با یک فراخوان (حلزون پیچ پیچی و ذهن پرسشگر ماهی سیاه کوچولو) آغاز میشود. قهرمان از آستان اول (آبشار) عبور میکند و در راه با بیگانگان (قورباغه، کفچه ماهی) و دشمنان (خرچنگ) آشنا میشود. در شُرفِ رسیدن به هدف، یک ناجی (مارمولک) با دانش و سلاح، قهرمان را در مقابله با خطراتِ پیشِرو مجهز میکند. در این مسیر، قهرمان بارها مورد امتحان (مرغ سقا، اره ماهی) قرار میگیرد. قهرمان به مقصد (دریا) میرسد. آنجا با مانعی بزرگ و حیاتی (پرنده ماهیخوار) مواجه میشود. پس از شکست دادن دشمن بزرگ (کشتنِ پرنده ماهیخوار) با ثمره سفرش بازگشته (نقل اندیشه و قهرمانی ماهی سیاه کوچولو توسط ماهی پیر) و موجب تحول دیگران (شروع پرسشگری ماهی سرخ کوچک) میشود.
ساختار سفر قهرمان که ساختاری فرافرهنگی و دارای مضمونی جهانی است، به دلیلِ پیوندش با لایههای عمیق روانشناختی و تمایلات بنیادی انسان، تکنیکی قوی در قصهگویی میباشد. این ساختار با شعلهور کردن خواسته ذاتی انسان در مسیر تحولِ معنادار، امیدِ او را در شکلگیری نسخهای بهتر از خودش محتمل میسازد. این ساختار نشان میدهد که قهرمان جایی خارج از این جهان نیست. قهرمان هر یک از افرادِ این جهان و نیازِ آنها برای رشد و بلوغ و در نهایت کشف معنای زندگی است. قهرمان با اندیشه و اعمالش، مسیر را برای آگاهی انسان نشان میدهد. تکرار این ساختار نشانگرِ میلِ ناتمام انسان برای جستجو و کشف و همچنین یادآورِ قدرتش در غلبه بر موانع درونی و بیرونی و پیروزی نهاییاش است.
در تحلیل روانشناختی، کارل یونگ[۳] از سفر قهرمان به عنوان تفرد روانی یاد میکند. از منظر یونگ (۱۹۵۹) در کتاب مجموعه آثارش، انسان برای درک عمیق پتانسیلهایش باید لایههای ناخودآگاه را ژرف پیمایی کند و تمام تاریکیهایی را که در آن مییابد پشت سر بگذارد تا به تولد (light of day) یا روشنگریِ حقیقی برسد. بنابر فرآیند تفردِ[۴] یونگ، پیشروی روانشناختی قهرمان به این معنی است که قهرمان در طلبِ یکپارچه سازی و وحدتِ خودآگاه و عناصر ناخودآگاه روانش است تا به مفهومی یگانه از خود برسد. این عناصرِ ناخودآگاه کهن الگوهایی هستند که از ناخودآگاه جمعی نشات گرفتهاند و نقش کلیدی را در ایجاد هویت قهرمان بر عهده دارند. ماهی سیاه کوچولو در سفر روانی به سمت تمامیت فردی در مواجه با آرکی تایپهای سایه (مادر، قورباغه، خرچنگ، مرغ سقا و پرنده ماهیخوار)، پیر دانا (حلزون، مارمولک و ماه) و آنیما (دریا) معنای خود (Self) را میشناسد و بسط میدهد. در این داستان، قهرمان داستان با آگاهی از چندپارگیِ شخصیتیاش به فراخوان درونیاش پاسخ میدهد و به تمام امور زندگیاش پشت کرده و سفرش را در مسیر تفرد آغاز میکند. آرکی تایپِ قهرمان، جویش روان را برای تفرد نشان میدهد که طی این فرآیند، فرد یگانه میشود.
داستان ماهی سیاه کوچولو با داشتن روایتی الگوریک در پی تفهیمِ مفهومی عمیقتر میباشد؛ یعنی اگرچه در سطح داستان به مبارزه کاراکتر برای رهایی از هنجارهای جامعه و موانع راه آزادی میپردازد، ولی در لایه زیرینِ معنایی اشاره به تلاش انسان برای کشف خود و جهانِ خود را دارد.
نویسنده برای روایتِ داستان از تکنیک قاببندی (روایت در روایت) بهره برده است. شیوه روایت در روایت، پس زمینهای از داستان اصلی را ارائه میدهد که هر چند در ابتدا با داستان درونی نامرتبط بهنظر میرسد، اما در نهایت به وحدت ایده میرسند. روایت داستان از دریا آغاز شده و در قالب چرخه وار (circular) در دریا خاتمه مییابد، این نوع روایت حال را به گذشته وصل میکند و با اینکه نقطه شروع و نقطه پایان مشابهی دارد، رویدادها و به دنبال آن کاراکترها دستخوش تغییر و تحول میشوند. داستان درونی که راویِ آن ماهی مادربزرگ است، هسته اصلی اثر میباشد. داستان درونی پیش زمینه داستان بیرونی است و پیآمدهایی را به دنیای بیرونی انتقال میدهد. در نهایت، تاثیر این پیآمدها در داستان بیرونی نشان داده میشوند. در داستان درونی، ماهیهای پیر پیروِ تکرار و سنتِ سکون در جویبارند و این ایدئولوژی را بر ماهیهای جوان نیز تحمیل میکنند. در داستان بیرونی، ماهی پیر با تاثیر از پیآمدهای داستان درونی برای نسل جوان در دریا قصه پیکار با سنت و حرکت به سوی آزادی را نقل میکند. در نهایت، با پایان سفر قهرمان (ماهی سیاه کوچولو) در داستان درونی و شروعِ حرکت قهرمان در داستان بیرونی (ماهی سرخ)، این دو داستان یکپارچه میشوند. از طرفی، قصه گویی ارتباطی بی انتها و فارغ از زمان و مکان میان تاریخ و افسانهها و مخاطب ایجاد میکند و او را با حقایقی درباره جهان و خود پیوند میدهد.
عبارت «یکی بود یکی نبود» که در ابتدای داستانِ مادربزرگ بهکار رفته، از منظرِ کاربردی، آغازِ افسانه یا داستان فولکوریکی را یادآوری میکند که به زمان گذشته و نامعلومی اشاره دارد. با این حال، حکمتِ پشت این عبارت، وحدت تضادها را متذکر میشود؛ یعنی بودن و نبودن در پیوند با یکدیگرند. نیستی از هستی و هستی از دل نیستی پدید میآید و این وحدت اضداد دلیلِ تعادل، حرکت و تغییر بیوقفه کلیه عوامل و امور در هستی است. پایان سفر ماهی سیاه کوچولو، آغاز سفر ماهی سرخ است و این تکرار، ساختاری چرخهوار را در داستان ایجاد میکند، هرچند که تاریخ و مبادی شروعِ سفر تفاوت دارد.
داستان در شب چله روایت میشود. شب چله به معنای یلدا و تولد دوباره خورشیدی است که با نور خالص و گرما، زندگی را از نو میزاید و انسان را از برودتِ روزمرگی میرهاند. یلدا اشاره به اندیشههای نوینی است که مسیری جدید و روشن را در تاریکی هستی به انسان نشان میدهد؛ همانگونه که سرآغاز نگرشِ جدید در ماهی سرخ میشود.
ماهی سیاه کوچولو کاراکتر اصلی داستانِ ماهیِ مادربزرگ است. ماهی مفاهیم گوناگونی دارد، ماهی حقیقتجو است و حتی در ادبیات فارسی و اشعار نیز عارف و سالک خوانده میشود. سیاه، نماد شورش و عصیان است. صفتِ کوچولو به تغییر نامتناهی در این نوع کاراکتر اشاره دارد؛ بدین معنی که او هرگز به نقطه آخر نمیرسد، چرا که زمان، مکان و بهطورکلی دنیا پیوسته در حال تغییر است و ماهی سیاه کوچولو نیز عضوی از این دگردیسی پیوستهایست که در هر نقطه آخر، تحولی دیگر شروع میشود. محل زندگی ماهی سیاه کوچولو جویباری است که از میان کوه بیرون زده و در دره روان میگردد. کوه و دره به تقابل بین سکون و باروری اشاره دارد. و این نوع تقابل در طول داستان بارها بهکار رفته است. جویبارِ کوچک با آب کم عمقش اسارتگاه ماهی سیاه کوچولو است. سنگ خزه بستهای که زیر آن میخوابد، به مردگی و رکود محل زندگیاش اشاره دارد. در میان تکرارِ زندگی درمانده و ایستای ماهیهایی که در یک تکه جا تند تند شنا میکنند، ماهی سیاه کوچولو آرزوی دیدن مهتاب را در خانهاش دارد که تقابلی است میان تنگنا و ابدیت. بیمیلی ماهی سیاه به گردش در جویبار و عقب ماندنش از دسته ماهیها نقطه شروع شکافِ فکری او با زندگی تعریف شده در جویبار است. ذهنِ پرسشگر او از مرز جویبار عبور میکند و در تمنای رهایی از این سکون میخواهد برود و آخر جویبار را ببیند. اما در همان ابتدا با مخالفت مادرش روبهرو میشود. به عقیده مادر، این فکرها توهمات کودکی است. در واقع، مادر نیز در کودکی پرسشگر بوده و اشتیاقِ اندیشه و زندگی آزادانه در او در حال شروع بوده، اما از جانب جامعه سنت پرست سرکوب شده و همرنگِ آن گشته است. در دیالوگِ ماهی سیاه کوچولو با مادرش، شاهد کشمکش میان منطق/جهل و تجدد/سنت می باشیم. «جويبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی رسد«! (ص.۳). «آخر مادر جان ، مگر نه اينست که هر چيز ی به آخر می رسد؟ شب به آخر مي رسد؛ هفته ، ماه ، سال…» (ص.۳).
در برابر شورشِ ماهی سیاه کوچولو، اهالی جویبار با یادآوری سرنوشت حلزونِ پیچ پیچی، تهدیدش میکنند. حلزون که نماد حرکت مداوم، تکامل، تعمّق و مشورت است، همراه و مشوق ماهی سیاه کوچولو بوده و توسط اهالی جویبار کشته شده، زیرا در این جامعه راکد، هر گونه تغییر و تحول، اغتشاش و ناهنجاری محسوب میشود و مجازات سختی دارد. حرکتِ ماهی سیاه کوچولو نیز حرکت خلافِ جامعه است و به همین دلیل قصد کشتن او را نیز میکنند. اما او به کمک دوستانش از توقفگاهی که حق تفکر و تحرک در آن وجود ندارد، میگریزد و اجازه نمیدهد افکار میراثی پوسیده در انتخاب آزادانه او برای زندگی دخالتی داشته باشد. این دوستان اولین کسانی هستند که تحت تاثیر شجاعت ناشی از آگاهیِ او در سرآغاز تغییراند: «تو ما را از خواب خرگوشی بيدار کردی، به ما چيزهایی ياد دادی که پيش از اين حتي فکرش را هم نکرده بودیم» (ص.۷). ماهی سیاه از طریق آبشار از جویبار و تمامی تعاریف دیکته شده آن رها میشود. آبشار نماد حرکت، تکامل مداوم و تجدید میباشد و به نقطه عطف یا شروعِ سفرِ کنکاشانه ماهی سیاه کوچولو اشاره میکند.
ماهی سیاه به برکهای پرآب میرسد و در ابتدا دست و پایش را گم میکند. این سرگشتگی آنیِ او در مواجهه با بینشِ جدیدی است که در حال باروری است. برکه در این متن استعاره از جامعهای بسته و سنتی است. برکه دنیای کوچک کفچه ماهیهای نادان و مادرشان قورباغه است که حتی اسمی ندارند و به شکلی آیرونیک[۵] خود را اصل و نسبدار میپندارند. در اینجا، برکه نیز مانند جویبار مکان ساکنی است که در آن نه تنها هیچ گونه میلی به سمت آگاهی وجود ندارد بلکه هرگونه تغییر و یادگیری واهمه آور است. این در حالیست که قورباغه نماد باروری و نوزایش، و برکه نماد گذار و تحول است. در واقع، آن ها حتی از خود و از دنیای کوچکشان نیز شناختی ندارند. با این حال، ماهی سیاه کنجکاوی کفچه ماهیها را برمیانگیزاند. تکانی که او به ذهن کفچه ماهیها میدهد و اغتشاش اندکی که در دنیای آنها ایجاد میکند، در جمله «لاي و لجن و کرمهای ته برکه را بههم زد» (ص.۹)، بدان اشاره شده است.
ماهی سیاه کوچولو در مقصد بعدی از دره پر پیچ و خم به جویباری میرسد که آب چند برابری دارد. دره پرپیچ و خم، نشانگر سردرگمی ماهی سیاه در کشف دنیای نوینش است که این پیچیدگیها در هر مرحله او را به وسعتِ دیِد بیشتری (آب چند برابر) میرساند. «اما اگر ميخواستي از بالای کوهها ته دره را نگاه کني ، جويبار را مثل نخ سفيدی ميديدی» (ص.۱۰). این قسمت از روایت اشاره به تفاوت نگاه از دنیاهای متفاوت است؛ به این مفهوم که هرچه دنیای فردی بزرگتر باشد، دید او وسیعتر و اِشرافش به حقیقت بیشتر است. ماهی سیاه کوچولو در این مسیر به خرچنگی برمیخورد که در قسمت کم عمق آب (ناآگاهی) نشسته و مدعی آگاهی و هدایتگری است، اما در یک لحظه زیر پای پسربچه چوپان زیر شنها مدفون میشود. خرچنگ استعاره از انسانهای جاهل اما پر مدعاست که برای دیگران راه زندگی یاد میدهند، اما خود در ابتدایی ترین مسایل زندگی ناآگاهند: «بيچاره! تو که هنوز راه رفتن بلد نيستی، از کجا مي دانی دنيا دست کيست؟» (ص. ۱۱).
آشنایی ماهی سیاه کوچولو با مارمولک، نقطه آغاز تحول او از جستجوگری به سمت مبارزه برای شناخت است. مارمولک نماد رستاخیزی و رهایی از تمام قید و بندهای گذشته است. او روی سنگی که از کوه افتاده و آب را دو قسمت کرده، همانند تابلوی راهنما بر سر دوراهی، ماهی سیاه را از آنچه که در مسیر پیش رویش مواجه خواهد بود، آگاه میکند. دنیای دریا را برای ماهی نقل میکند و از اتحاد ماهیها در برابر ماهیگیر میگوید. علاوه براین، مارمولک خنجری برای مقابله با موانع خطیرِ پیشِ رو به او میدهد.
ماهی سیاه کوچولو سفرش را با انبوهی از سوالهای جدید و تلاش برای یافتن پاسخ ادامه میدهد. در طی مسیر، از لنگان بودن آهو متوجه میشود که آهو تیر خورده است. همینطور، با مشاهده و کشفِ تازگیها دیگر سردرگم نمیشود، بلکه لذت آگاهی را درمییابد: «حالا ديگر خوشش مي آمد که معلق زنان از آبشارها پايين بيفتد» (ص.۱۱). این موضوع اشاره به افزایش قدرت استدلال و رشد فکریِ او دارد. پس از طی مسیری طولانی بالاخره ماه را در آب میبیند. ماه نماد روشنگری و حرکت مداوم است. در صحبت ماهی سیاه با ماه، او تفاوت دنیای آب، خاک، آسمان، و حرکت و ارتباطِ پیوسته آنها را با یکدیگر کشف میکند. درکِ او حاصلِ مشاهده دقیق و تجربهاش است.
در راهِ دریا، تعدادی از ماهی ریزههای رودخانه علیرغم ترس از بزرگترها و کیسه مرغ سقا به او ملحق میشوند. از نظر ماهی سیاه، نشستن و فکر کردن بدون حرکت و عمل معنایی ندارد. او ماهیها را به حرکت و تجربه کردن دعوت میکند: «همهاش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم ترسمان میریزد» (ص.۱۶) به این ترتیب، ماهی سیاه بعد از شکستن محدودیتها در جویبار و تحت تاثیر قرار دادن کفچه ماهیهای برکه، در رودخانه سبب هنجارشکنی بزرگتری میشود و میتواند تعدادی از ماهیها را در خلافِ مسیرِ تحمیلی جامعهشان به حرکت وادارد.
ماهی سیاه کوچولو در مقابله با مرغ سقا، مبارزهاش را از اعتراض کلامی به نبرد مسلحانه تغییر میدهد. مبارزه کلامی او با جاهلانی بود که میتوانست آنها را به دلیل نادانی ببخشد. اما با سرکوبگران روشِ متفاوتی در پیش میگیرد. او با خنجرش کیسه مرغ سقا را که استعارهای است از حصار و خفقان اجتماعی میشکافد. هر چه آگاهی و شناخت ماهی سیاه بیشتر میشود، موانع سر راهش نیز دشوار و پرخطر میگردد. اما این موانع او را سرسختتر کرده و دنیای نوین او را روشنتر میکند. دیگر، از منظر او هیچ مانعی نمیتواند سد راهِ میل او برای کشف و شناخت جهان قرار بگیرد.
ماهی سیاه کوچولو اره ماهی را نیز با زکاوتِ اندوختهاش پشت سر گذاشته و به دریا میرسد: «آنقدر آب بود که ماهی کوچولو تويش گم شده بود هر طور که دلش خواست شنا کرد و باز سرش به جایی نخورد» (ص.۱۹). او دنیای خود را کشف میکند؛ دنیایی که هیچ حد و حصری برایش ندارد. او رها از هر قید و بندی در فراخیِ معرفتِ خود به پرواز درمیآید چرا که مسیر خود و خودش را فارغ از تمام مناسبات معمول بازشناخته است. به دریا راه یافتن ماهی سیاه (گم راه نشدنش به سوی باتلاق) که با شکستن تخمش در هنگام تولد (از میان هزار تخم دیگر) هماهنگی دارد، اشاره به حرکت او در مسیر درست برای کشف دنیایش است.
ماهیان دریا از او استقبال میکنند: «نگاه کنید! یکی دیگر… به دریا خوش آمدی رفیق» (ص.۲۰). این گفت و گو حاکی از این است که ماهی سیاه تنها شورشی دنیای آبها نبوده است. هر یک از ماهیهایی که به دریا راه یافتهاند در ابتدا به تنهایی پیکار کرده و اکنون در دریا به شکل سازمان یافته و متحد به مبارزه ادامه میدهند.
ماهی سیاه کوچولو علیرغم هشدار ماهیان دریا به سطح آب میرود زیرا برای او که از مرز تمام هنجارها و تعاریف گذشته است احتیاط یا محدودیت بیمعنی است. جهانبینی او و شناخت او از خود در این جمله خلاصه میشود:
«مرگ خيلي آسان میتواند الان به سراغ من بيايد، اما من تا میتوانم زندگي کنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يک وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم –مهم نيست، مهم اين است که زندگی يا مرگ من چه اثری در زندگی ديگران داشته باشد» (ص. ۲۱).
ماهی سیاه، هم زمان، معنای بودن و نبودن (زندگی و مرگ) و وحدت این دو پدیده را درک میکند. برای اولین بار واژه مرگ را بهکار میبرد. معرفتِ او از مرگ، شور و اشتیاقِ او را به مبارزه برای زندگی میافزاید. او با درک گستردگیِ گیتی و پیوند بین تمام اجزای آن با یکدیگر، به عنوان جزئی کوچک از آن میداند که هر کنشی از او در این عالم بیکران میتواند تاثیرگذار باشد.
پرنده ماهیخوار که مانع اصلی بر سر راهِ حرکت ماهیان دریاست، نماد سکون و ایستایی است. جنگ ماهی سیاه کوچولو با پرنده ماهیخوار، کشمکش بین تحول و ایستایی است. او با قدرت خِرَد، ماهی کوچکی را که در شکم ماهیخوار است نجات میدهد و سپس با قدرت خنجر و به بهای زندگیاش شکم ماهیخوار را پاره میکند یعنی باطن و ماهیت سکون را از هم میپاشد. در نهایت، شناخت او از نحوه نبرد و عملی کردن آن، تئوری مبارزه برای دیگران و آغازگر جنبشی انقلابی میشود: «اما ماهی سرخ کوچولویی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همهاش در فکر دريا بود «…(ص.۲۴). ماهی سرخ نماد انقلاب و خونهای ریخته شده در مبارزه برای آزادی است. ماهی سرخ بعد از شنیدن قصه، تا صبح به فکر دریا بود؛ دریایی که در آن زندگی میکرد بدون آنکه به آن اندیشیده باشد. رنگ سرخ، رنگ خون و جریان زندگی است. این رنگ زندگی نو و شروعی تازه را به ارمغان میآورد و بیانگر نیروی حیات است که با شب چله در ارتباط میباشد؛ ماهی سرخ همان خورشیدی است که از دلِ تاریکی بر میخیزد.
داستان ماهی سیاه کوچولو از جدال بین تحول و سکون شروع میشود و در نهایت به رشد فکری، جهان بینی و شناختِ خود میانجامد. قهرمانِ داستان در مخالفت با جامعهای که در برابر جریانِ آب (زندگی)، بیحرکت و در برابر گذر زمان و اندیشه های نو، ثابت مانده و دروازه دنیای خارج و حقایق را به روی خود بستهاند، به پیشواز حقیقت میرود. ماهی سیاه در سفرش از آبهای کم عمق به آبهای ژرف، با وسعت یافتنِ محیطِ فیزیکی، آگاهیاش نیز بیشتر میشود. مخاطبانی که در مسیرِ این سفر از او تاثیر میگیرند، متعلق به نسل کودک هستند که هنوز هنجارهای جامعه نتوانسته بطور کامل بر ذهنشان چیره شود. این مخاطبان نیز با افزایش عمق آب در هر مرحله مستعد اندیشه و درکِ بهتری نسبت به کاراکترهای مراحل قبلی هستند. او درمییابد که تنها از طريق واژگون ساختن و برهم زدنِ نظمِ نظام اجتماعىِ موجود، حتی با توسل به مبارزه مسلحانه، وصول به هدفهايش میسر میگردد.
این داستان، تمثیلی از مبارزان نو نگری (ماهی سیاه کوچولو) است که با تفکر انتقادی خود علیه جامعه خواب رفته (جویبار) میشورند و در مسیرشان با روشنگری دیگر جوامع (برکه و رودخانه) و مبارزه با عوامل سرکوبگر (مرغ سقا) در اتحاد با همرزمانشان (ماهیهای دریا) به جنگ با دشمن (ماهیخوار) میروند و بذرهای انقلاب (ماهی سرخ) را میکارند تا پس از آنها شکوفا شود و این راه ادامه یابد. همانطور که گفتمانِ جدید در داستان بیرونی و دنیای ماهی پیر و نوههایش حاصل مبارزه ماهی سیاه کوچولو و تداوم راه او است. ماهی سیاه در مسیر خطی از جویبار به دریا انواع حرکت (شنا، خزیدن، جستن، دویدن، پرواز و …) را در دنیای آب و دنیای خارج از آب مشاهده میکند و با استدلال و ادراک حقایق متوجه میشود که هر موجودی علارغم بیکرانیِ جهان، ناشناختهها و زمان محدودِ زندگی میتواند جهان خود و معنا و هدفِ خود از زندگی را با عبور از مرزهای تعریف شده بازیابد و تاثیر این تلاش را با زندگی آیندگان پیوند دهد. این سفر صرفا عبور از تنگنا به سوی آزادی و از انزوا به اتحاد نمیباشد، بلکه گذاریست از اندیشهای عصیانگر به سمتِ معرفت و باروری جهانی نو با دریدن بطن سکون.
منابع:
بهرنگی، صمد، (۱۳۵۶)، ماهی سیاه کوچولو، نشر روستا.
پلیتسر، ژرژ، (۲۰۰۷)، اصول مقدماتی فلسفه، جهانگیر افکاری.
جابز، گرترود، (۱۳۷۰)، سمبلها کتاب اول جانوران، محمدرضا بقاپور، تهران: مترجم.
شوالیه، ژان و آلن گربران، (۱۳۸۲)، فرهنگ نمادها، سودابه فضایلی، جلد سوم، تهران: جیحون.
Campbell, Joseph (2004). The Hero with a Thousand Faces. Commemorative Edition, Mythos: The Princeton/Bollingen Series in World Mythology.
Jung, C. G (1959). Collected works. Vol. 9, Pt. I. The archetypes and the collective unconscious. Patheon.
Özkaynak, M. E. (2013). Masal formellerinin sembolik çözümlemesi/Analysis of the symbol tale formellerinin.
www.whats-your-sign.com. 2020-1-16.
http://umich.edu/~umfandsf/symbolismproject/symbolism.html.2020-1-16.
[۱] Allegoric
[۲] Joseph Campbell
[۳] Carl Jung
[۴] Individuation process
[۵] Ironic
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”