رمان ناتمامی اثر زهرا عبدی برای نخستینبار در زمستان سال نودوپنج منتشر شد و از آن زمان تاکنون که این کتاب، ظاهراً به چاپ چهاردهم رسیده مطالب فراوانی دربارهی آن در رسانههای مختلف و فضای مجازی انتشار یافته است و جلساتِ چندی نیز درتحلیل و ارزیابی این اثر برگزار شده است هرچند بیشتر این مطالب را نمیتوان به عنوان نقد و بررسیهای حرفهای وجدی به حساب آوریم و بیشتر آنها در چارچوب ریویو یا مرورهای ساده قرار میگیرند؛ معدودی از آنها نیز دارای برخی اشارات نکتهسنجانه هستند(مانند تحلیلهایی که فرشته احمدی و امیرعلی نجومیان در هفتمشهریورماهِ سال نودوشش دریکی از برنامههای نشستهای هفتگی شهرکتاب ارائه دادند) و البته حداقل یک نوشته نسبتاً خوب و مستدل دربارهی برخی وجوه آسیبشناسانه این رمان نیز تاکنون منتشرشده است؛ مقالهای به نام خرده روایتهای ناتمام نوشته فرشته نوبخت که درشماره بیستو چهارمِ ماهنامه زنان، در تیرماه ۱۳۹۶ منتشرشد.
درمقاله پیشرو نیز تمرکز من بیشتر برتحلیل و ارزیابی منطقروایی اثر وپرداخت شخصیتهای اصلی این رمان استوار است و برخلاف بسیاری از مقالههای مرتبط با نقد و بررسی رمانها، خلاصهای از داستان و ماجراهای این رمان را در سرآغاز نوشتهام ارائه ندادم و بنابراین پیشفرض این مقاله بر این اساس است که بیشتر مخاطبان ما این رمان را مطالعه کرده و بنابراین به دنبال نگاهی بیرونی و تحلیلی نسبت به جنبههایی ازعناصر داستانی این رمان هستند.در عین حال نگارنده این مقاله در ضمن اعتقاد به استفاده از نظریههای ادبی در تحلیل متون داستانی بر این عقیدهام که پیش از نوشتن نقد و بررسیهای مختلف آکادمیک بر اساس نظریههای ادبی باید مشخص شود که آیا متون مورد نظر در کُلیتش ظرفیت مورد ارزیابی قرار گرفتن بر اساس تئوریهای مختلف(اعمازساختارگرایی، پساساختارگرایی، روانکاوی، جامعهشناسی و…) را دارند یا خیر؟در اصول بر این اعتقادم که عدم توجه به این نکته باعث بدفهمیها، اتلاف وقت بسیار و ناکارآمدی درنقد و تحلیل متون ادبی در محافل پژوهشی و دانشگاهی و بعضاً ژورنالهای مختلف دانشگاهی و عمومی شده است. نکته مقدماتی آخر این است که اینجانب بیش از نقاطِ قوت این اثر درباره برخی جنبههای آسیبشناسانه آن نکاتی را از منظر ارزیابی.های شخصی خود بیان کردهام.
از نظرنگارنده، رمان ناتمامی با وجود برخی نقاط قوتی که به آنها اشاره خواهیم کرد در نهایت به دلیل ضعفهای بنیادین درساختارش خواننده جدی ادبیات را نمیتواند قانع کند که با اثری جدی روبهرواست. ازجمله نقاط مثبت این داستان می توان به نثرنسبتاً روان،ضرباهنگ مناسب،جذابیت و کشش داستانی و به کارگیری سوژهای متفاوت اشاره کرد. همچنین تلاش نویسنده درراستای نمایش فضای بسته و روابط مبهم و باندبازیهای موجود دردانشگاههای ایران و بازتاب شبکه تودرتو و پیچیده قدرت در این نهاد اجتماعی ستودنی است و تعهد اجتماعی نویسنده درآشنا کردن مخاطبان با فضاهای حاشیهای شهرتهران مانند به تصویرکشیدن کودکانِ کار و مردم محروم در منطقه دروازه غار-که به غربتیها موسوم هستند- قابلتقدیراست اگرچه تمامی این موارد نمیتوانند ضعفهای فراوان این اثر را بپوشانند. چراکه با نگاهی موشکافانه، نقاطِ ضعفر بسیاری را در منطقروایی داستان و شخصیتپردازیهای اثر میتوانیم ملاحظه کنیم که این موارد در بسیاری از قسمتهای رمان باعث عدم باورپذیری برخی رویدادها وحوادث داستانی برای مخاطبان میشود. همچنین برخی رویدادها و کنشها که به صورت تصنعی در داستان گنجانده شدهاند نمیتوانند در جای مناسبی از اثر قرار گیرند و در کل برای مخاطبان جدی ادبیات غیرِ قابلِ باور محسوب میشوند. درعینحال بهنظرمیرسد نویسنده این رمان برای مرعوبکردن مخاطب و فاضل نمایی، انبوهی از دادههای اسطورهای، تاریخی، داستانی و اطلاعات عمومی را به درون اثر تزریق کرده است که این دادهها در بیشتر مواقع هیچ کمکی به پیشبرد و روند داستان نمیکنند و میتوان گفت که این گونه نمایش اطلاعات دراین اثر بیش ازآن که بیانگر توانایی نویسنده باشد نمادی از تازه به دوران رسیدگی ادبی محسوب می شود والبته نقابی است بر شکسته بستههای رمان.
رمان ناتمامی سرشار از اضافههاست؛ اعم ازاطلاعات اضافی، رویدادهای اضافی، تخیلات اضافی، کنشهای اضافی، شخصیتهای اضافی و… که این مسئله در زمرهی مواردی است که باعث فاصله گرفتن ساختار این رمان از یک رمان مدرن و با ساختار مستحکم میشود.
به عنوان مثال، وجود دفترچه خاطرات لیان جفرهای که به منزله بانک اطلاعاتی سولماز صولتی، وحید جمعه و جواد جوکی عمل میکند حقیقتاً جزو نقاطِ ضعفِجدی ماتریال این داستان محسوب میشود؛ چراکه تمامی جزئیات زندگی و بهخصوص جزئیات تمامی کارهای لیان به عنوان مسئول کودکان کار در دروازه غار و جزئیات زندگی و عملکردهای اکثر شخصیتهای مستقر در دروازه غار در این دفترچه ذکر شده است. این امرضمن عدم باورپذیری برای مخاطبان، باعث کارکرد نه چندان درست دفترچه در روند داستان میشود و این پرسش پیش میآید که به چه مناسبت لیان جفرهای آنقدر با ذکر جزئیات، تمامی شخصیتها، فضاها و اتفاقات مرتبط با دروازه غار را در دفترچهاش ذکر کرده است؟ آیا صرفاً به این دلیل که مثلاً سولماز
به صورت اتفاقی بتواند در آینده پیش از ورود به این منطقه از همهچیز و همه کس اطلاع داشته باشد و اماره و سرنخی باشد برای جستجوی لیان جفرهای؟ لیان در نوشتن مسایل مختلف در دفترچهخاطراتش آنقدر جزئینگری به خرج داده که در قسمتی از آن حتی به قطع ارتباط دوست پسر سولماز موسوم به پناه با او نیز اشاره شده است بهطوریکه وحید جمعه هم که قبل از سولماز این دفترچه را با دقت خوانده و جزئیات آن را کاملاً از بر کرده است از این مساله باخبر است؛ این که پناه که اکنون در سوئد اقامت دارد دیگر به سولماز زنگ نمی زند.در عین حال این پرسش هم میتواند مطرح شود که اصولاً آنقدر کنجکاوی و انگیزه وحید جمعه برای سر در آوردن ازجزئیات زندگی لیان و حتی سولماز که بخش زیادی از آن از طریق این دفترچه مهیا شده است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ و آیا این امر منطق درستی در داستان دارد. حقیقتاً کارکرد دفترچه در این رمان آدم را بیشتر به یاد کارکرد نقشه گنج «کاپیتان لینچ» در سفرهای گالیور میاندازد.
همچنین بسیاری ازعملکردهایی که وحید جمعه و غربتیها در این رمان انجام میدهند اضافی هستند و ازمنطق درستی پیروی نمیکنند.
مانند نفوذ در دانشگاه و قطعکردن دوربینهای مخفی در آنجا که اساساً کنشی بی منطق و بدون توجیه کافی درمنطق روایی داستان محسوب میشود. یا دراین زمینه میتوان به کارکرد ظاهراً بی منطق آن مرد بیوزنی درداستان اشاره کرد که همواره در خواب و بیداری در تخیل سولماز حضور دارد و به قول خود سولماز از سن چهارسالگی او به صورتهای مختلف مقابل او ظاهر میشود.
(نگاه کنید به صفحه ۳۰ رمان).
این تصویر که در حقیقت یک نوع «هالوسینیشن» یا توهم است در شیوه بیانی رئالیستی، نشانهای سایکوتیک محسوب میشود و میتوان گفت که یکی از علائم بیماریای نظیر اسکیزوفرنی است که دراین صورت شاید با یک تفسیرخاص بتوان به این نتیجه رسید که اساساً بسیاری از اتفاقات و ماجراهای داستان همگی توهم محض و محصول تخیلات ناشی از بیماری سولماز صولتی بودهاند و شاید برخی ازاتفاقات داستان- مانند بخش انتهایی آن که روایتگر وقوع زلزله و زیرِ آوارماندن سولماز درخانه پدربزرگش در اهر است-این حدس و گمان را تقویت بکند.
چرا که شیوه تصویرگری و نمایش وقوع زلزله و زیرِ آوارماندن و انفعال بیش از اندازه سولماز در برابر این اتفاق و به خصوص تفکرات وسواسگونه واز سربی دردی او درآن شرایط حساس درباره مفهوم ناتمامی و مصادیق آن دررویدادهای مرتبط با او واطرافیانش، این تصور را برای بسیاری از مخاطبان ایجاد کند که تمامی اینها توهم و تخیلِمحض و محصول خیالات بیمارگونه سولماز هستند.
به خصوص به این عبارات بخش انتهایی داستان از زبان راوی(سولماز) توجه کنید:«صدای پایی را روی پشتبام میشنوم.
نمیبینمش اما میتوانم حدس بزنم خودش است.
پای راستش را بلند میکوبد زمین.
بعد پای چپش را. اشتباه میکردم که او را مرد بی وزن میدانستم.
وزنش به حدی زیاد است که سقف دارد پایین میآید و شدت سنگینی ضربهها به حدی است که زمین زیرتنم شروع م کند به لرزیدن. انگاربا ضربههای پایش، زمین را گهواره کرده. میخواهم از جایم بلند شوم اما زمین آنچنان میلرزد که نمیتوانم. چشمم را باز میکنم و سرم را میچرخانم و به سقف نگاه میکنم. انبوهی ازگچ سقف میریزد توی چشمم و…»(صفحه ۲۴۸ رمان) و در دوصفحه بعد دیگر راوی
(و در واقع نویسنده) درحالیکه زیرآوارمانده است شروع میکند به فلسفهبافی درباره ناتمامی مانند این عبارات:«حالا زیرآوار، اولین چیزی که تمام وجودم را گرفته، احساس ناتمامی است؛ این که نیمهکارهماندن از مرگ بدتراست.
تمام داستانهای تراژیک به نوعی این نیمهکارهماندن را در خود دارند. اصلاً جوهرشان همین است؛
تم تکرارشونده به پایان نرسیدن و…»(صفحه ۲۵۰ رمان)
اما بیشتر نشانهها در این رمان حاکی از این است که سولماز از سلامت روان برخوردار است و دچار هیچگونه اختلالشخصیتی نیست و مجموعه شواهد و منطق علی رویدادهای داستان چنین چیزی را نشان نمیدهد. درعینحال به نظر میرسد آن همه توصیفات مفصلی که نویسنده از خیابانهای مملو از کولی و بی پناه درد و فصل رمان به خوانندگان میدهد نیز توصیفاتی اضافی هستند و به روند داستان کمکی نمیکنند. همچنان که بیشتر اطلاعات و ارجاعاتی که نویسنده در رمان به آن همه کتابها ومنابع مختلف ادبی عرفانی و اسطورهای تاریخی و نقد ادبی و… میدهد اضافی هستند و همچنان که گفته شد بیشتر در راستای مرعوبکردن مخاطب و خود نویسنده عمل میکنند و نمایشی برای فاضلنمایی هستند و کارکرد درستی در داستان ندارند. اصولاً بخش وسیعی از داستان بخش زیادی از رمان ناتمامی بر اساس ارجاعهای فراوان برون متنی استوار است. از تفسیر کبیر فخر رازی گرفته تا کتابهای آثار الباقیه ابوریحان و دیدگاههای حمزه اصفهانی و ولادیمیر پراپ و تزوتان تودورف که نوشتههایی در زمینه دانشگاهیاند تا گیلگمش و شاهنامه فردوسی که زمینههای اسطورهای دارند و شخصیتها و وقایعی نظیر بیهقی حسنک وزیر بوسهل زوزنی مشروطه ستارخان میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و دهخدا که دارای زمینه تاریخیاند و بسیاری از متون و شخصیتهای دیگر.
درضمن بسیاری ازتشابهاتی که سولماز در این رمان درباره ویژگیهای شخصیتیاش و برخی عملکردهای زندگی خود و دیگران با موارد خاص تاریخی، اسطورهای و داستانی قائل میشود از اساس دور از ذهن، اغراق شده، بی ربط و اضافی هستند؛ مانند شباهتی که سولماز میان کارهای خودش وگیل گمش قائل میشود و این که عملکرد لیان را مانند انکیدو میداند بدونهیچ دلیل منطقی و صرفاً برای اظهار فضل نویسنده درجای دیگری موقعیت آقای شمسایی را به موقعیت«هوم بابا» شبیه میداند و درجای دیگری میان نامه تعلیق شمسایی که توسط جعفری نوشته شد با نامهای که مهدعلیا به ناصرالدین شاه مینویسد و نتیجهاش قتل امیرکبیر بود شباهتی قایل میشود که از اساس خیلی دور از ذهن و بیربط به نظر میرسد و در زمره مصادیق قیاس معالفارق محسوب میشود. همچنان که نویسنده در جای دیگری از داستان به صورت عجیبی میان موقعیت مادرش با موقعیت راپونزل یکی از شخصیتهای افسانهای آلمانی(که داستانش توسط برادران گریم جمعآوری شده است)شباهت قائل میشود اصولاً فراموش نباید کرد که الهامگیری و داستانپردازی بر اساس متون اسطورهای و تاریخی و قصههای پیشین مانند کاری که امثال عباس معروفی در رمان «سمفونی مردگان» و یا رضا قاسمی در رمان «چاه بابل» انجام دادند یک چیز است و بلغور کردن یک سری اسامی و متون قدیمی و جدید برای به رخ کشیدن چند کتابی که خواندهایم چیز دیگری محسوب میشود. به نظر من در این داستان شباهت نوع زندگی و خویشاوندی جهانگیر صوراسرافیل با جهانگیر اشراق و شباهت سرنوشت مانوس(معشوقه جهانگیرخان) با سرنوشت خیالی سولماز و حتی ذکر بیماری خاص جهانگیر که همان بیماری خاص استیون هاوکینگ موسوم به «اسکلروز جانبی آمیوتروفیک»است هیچکدام ضروری و لازم و منطقی نبوده و بر روند ماجراهای داستان تاثیرچندانی ندارد. همچنان که اشاره شد این رمان سرشار ازاضافه هاست و بسیاری از کنشها وعملکردهایی که از شخصیتهای اصلی و فرعی داستان سرمیزنند باورپذیر نیستند و از منطق درستی پیروی نمیکنند و به همین دلیل است که اعتقاد دارم شخصیتپردازیهای این رمان نیز دقیق و حرفهای طراحی نشدهاند وبسیاری ازعملکردهای آنها با کاراکترهایشان متناسب نیست. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان مطابق چارچوبی که در این رمان تعریف شده است کاراکتری موقعیت طلب ودرعین حال«محافظه کار»
و تا اندازهای«عملگرا» است؛ درست برخلاف لیان که شخصیتی «آرمانگرا» و «رادیکال» محسوب میشود. سولماز با توجه به شرایط خانوادگی و تجربیات پیشینی و ساختار شخصیتیاش اگرچه میتواند مانند بسیاری دیگر، وجوه شخصیتی متناقض و پارادوکسیکال و رفتارهای دوسویهای داشته باشد اما نمیتواند ناگهان از یک کاراکتر به شدت محافظهکار و یک بُعدی ناگهان آنقدر پیشبینیناپذیر عمل کند و آنقدر جسور و رادیکال شود که در قسمتی از داستان، همراه وحید جمعه و جواد جوکی یک روز و یک شب کامل را درخیابانها سپری کند.
آن هم در رابطه با کارهایی که اصلاً منافعشخصیاش را تامین نمیکنند و بنابراین انگیزه کافی برای چنین کارهایی را نمیتواند داشته باشد.
به عنوان مثال سولماز در این داستان همراه با وحید جمعه
سوار بر اتومبیل در یک دزدی حرفهای شرکت میکند و عملیاتی محیرالعقول انجام میدهد که آدم را به یاد برخی از شخصیتهای زن فیلم فارسیهای پیش از انقلاب مانند شخصیت اصلی فیلم پریخوشگله(با بازیگری شهناز تهرانی و به کارگردانی سیامک یاسمی)میاندازد که بدون مقدمه و بدون تجربیات پیشین کامیون میراند در اینجا هم سولماز که یک دختر دانشجوی ساده و به اصطلاح خرخوان شهرستانی با یک ساختار خانوادگی سنتی و به قول خودش محتاط و تا حدی ترسو است
(نگاه کنید به صفحه هفت کتاب)
آنقدر جسورانه عمل میکند که با برخی عملکردهایش باعث مختلشدن منطق داستان میشود. دراینجا نویسنده اگر میخواست که در پرداخت شخصیت سولماز صولتی واقعبینانه ومنطقی عمل کند باید یا از ابتدا آنقدر او را محتاط و ترسو و محافظهکار نشان نمیداد(فردی که حتی حاضر نیست در کانون ادبی دانشگاه شرکت کند تا مبادا برایش دردسری ایجاد شود)تا حرکات جسورانه و رادیکال ظاهراً بی چشمداشت او در مسیر بعدی داستان موجه و منطقی جلوه کند و یا اساساً بهتر بود که برای حفظ انسجام شخصیت سولماز، آن حرکات و کنشهای عجیب و محیرالعقول را برای این شخصیت طراحی نمیکرد. بنابراین صرف این که سولماز صولتی درهمان صفحه اول داستان به عنوان یکی از راویان ابراز میکند که:«با این که دختری محتاط و حتی تا حدی ترسو هستم،
اما طبق نقاشیهای به جا مانده از الواح گلی، شیری وحشی هم زیر بغل زده ام» برای ترسیم و نمایش و درواقع توجیه وجوه متعدد و متناقض این شخصیت کفایت نمیکند.
همچنین به نظر من شخصیتپردازی لیان جفرهای نیز آن چندان منطقی و اصولی نیست. دراینجا نویسنده، صرفاً به خاطر نمایش یک تیپ ابر انسانی و ایدهآل از لیان، او را بهگونهای تصویر میکند که گویا وی جامع علوم ادبی و انسانی و درعینحال یک شخصیت عملگرا ودردمند جامعه و یک عاشقپیشه نسبتاً جسور است. مساله ای که با توجه به ساختار تربیتی و پیشینه خانوادگی و سن نه چندان زیاد او و تجربیات محدودش،
امری بسیار دور از ذهن محسوب میشود. البته اگر به صورت دقیقتر بخواهیم تیپولوژی شخصیتهای سولماز و لیان را مثلاً بر اساس مدل پیشنهادی کارل گوستاویونگ و با توجه به عملکردهای مسلط این دو شخصیت در طول داستان توصیف کنیم میتوانیم بگوییم که سولماز تا اندازهای به تیپ «برونگرای شهودی» یونگ نزدیک است و لیان هم تا اندازهای به تیپ «درونگرای احساسی».
اما نویسنده همچنان که گفته شد نتوانسته طراحی درست و واقعبینانه از این شخصیتها در داستان ارائه دهد.
گفتنیست که در تقسیمبندی یونگ،
برونگرایان شهودی آدمهای خلاقی هستند که توانایی زیادی در بهرهگیری از فرصتها وموقعیتها دارند؛ در کسب و کار و سیاست معمولاً آدمهای موفقی هستند؛بر اساس حسششم خود تصمیم میگیرند.
به همین دلیل شاید تصمیمگیریهایشان خیلی فوری به نظر برسد؛ ویژگی تغییرپذیری آنها موجب میشود که از یک فکر یا کار مخاطرهآمیز به سراغ فکر یا عمل دیگر بروند؛ آنها مجذوب اندیشههای تازه هستند و توانایی برانگیختن دیگران را دارند و معمولاً بر اساس شهود خود تصمیم میگیرند نه بر اساس تاملات عقلانی.
در عین حال درونگرایاناحساسی افرادی را شامل میشود که تفکر منطقی را سرکوب کرده و دارای هیجانات عمیقی هستند ولی از ابراز علنی آنها خودداری میکنند. آنها افرادی مرموز و دستنیافتنی هستند و به ساکت بودن، متواضعبودن و بچهگانهبودن گرایش دارند. آنها عموماً به احساس و افکاردیگران، اهمیت زیادی نمیدهند و منزوی و سرد و از خود مطمئن به نظر میرسند.
منطقروایی این داستان ازهمان ابتدا میلنگد.چرا؟
چون با توجه به توضیحاتی که دادیم نفس جستجو و کنجکاوی و پیگیری مداوم سولماز برای پیداکردن هم اتاقیاش لیان آن چندان منطق قویای ندارد. یعنی فردی همانند سولماز که بنمایهاصلی شخصیتش براساس موقعیتطلبی و پیگیری منافع شخصیاش استوار است نمیتواند تا این اندازه در این راه، سماجت وجسارت به خرج دهد و آنقدر در راه پیداکردن لیان خطرپذیری کند؛ با توجه به اینکه این دو صرفنظر از هم اتاقی بودن، نقاط اشتراک زیادی با هم نداشتند یعنی نه آنچنان روحیه آنها با یکدیگر همخوانی داشت نه هم مرام و هم مسلک و هم حزبی بودند و نه دوست جونجونی که پروژه مشترک یا منافع مشترکی داشته باشند. تازه از قراین دیگر اینگونه بر میآید که سولماز و لیان در امور درسی و دانشگاهی رقیب همدیگر و بعضاً در مواردی یک نوع اختلاف رو به دشمنی (البته به صورت پنهان)با یکدیگر داشتند.
بنابراین صرف درخواست و خواهش مادر لیان از سولماز برای پیگیری سرنوشت دخترش بههیچوجه نمیتواند به تنهایی انگیزه کافی را برای انجام این کار مهیا سازد. درچنین مواردی معمولاً یا خویشاوندان درجه یک فرد موردنظر یا نامزد و دوستپسر افراد چنین جستجوهایی را انجام میدهند و یا دوستان نزدیک اعم از از همکار و هم مرام و هم مسلک و کسانی که علقه عاطفی شدیدی میان آنها برقرار بوده است انگیزه کافی برای انجام چنین کارهایی را ممکن است بر عهده بگیرند نه افراد موقعیت طلب ومنفعتجویی مانند سولماز. اما شخصیت دیگری در این داستان که نویسنده از سررندی و سیاستورزی از او در داستان خویش بهره گرفته، روحانی نواندیشی است به نام آقای شمسایی که در زمره بهترین استادان و در عینحال کمعقدهترین و اخلاقیترین شخصیتهای این داستان محسوب میشود و سمبل انسانی است که از هرگونه شهوتبری است و بنابراین به مفهوم دقیق کلمه برازنده لقب«روحانی» محسوب میشود و اصولاً گنجاندن چنین شخصیتهایی مانند شمسایی در این داستان باعث شده است که با وجود برخی انتقادهای نسبتاً تندی که در آن نسبت به ساختار دانشگاهها در ایران و شرایط نامناسب حاشیههای شهر مطرح شده است و درعین حال با وجود تصویرگری برخی صحنههای کوچک اروتیک به راحتی مجوز گرفته و به چاپهای متعدد رسیده است. گفتنی است که مطابق گفتگویی که زهرا عبدی نویسنده ناتمامی با خانم دکتر لیلا سیدقاسم داشته است الگوی اصلی شخصیت آقای شمسایی در این رمان از کاراکترحجتالاسلام دکتر محمدعلی دهقانی گرفته شده است که از استادان اخراجی ادبیات دانشگاه تهران و علامه طباطبایی بود.
یکی از مسائل مهم دیگری که در این رمان مشهود است ارائه تصویری به شدت سیاه و ترسناک از فضای شهر تهران است. البته شکی نیست که تهران با وجود داشتن برخی جاذبههای کوچک در مقام مقایسه با بیشتر شهرستانهای ایران، محیط آنچنان ایدهآل و امیدبخش و مساعدی نیست و چه از نظر آب و هوایی وچه از نظر اقتصادی سیاسی امنیتی و اختلاف طبقاتی و.. اشکالات عمدهای دارد. اما با این نوع نگرش تقلیلگرایانه حاکم بر رمان که از زبان امثال سولماز روایت میشود و بیش از اندازه
بر سیاهیها و مصائب شهر تهران متمرکز شده و به حاشیههای شهر تهران و افراد محروم جامعه بیشازاندازه توجه داده میشود نمیتوان تصویری همه جانبه و رئالیستیک(واقع گرایانه) از این کلانشهر ارائه کرد. ضمن اینکه برای دختران شهرستانی مانند سولماز که چند سال در پایتخت زندگی کردهاند قطعاً مکانها و فضاهایی مانند انواع ماساژها سالنهای تئاتر سینما و رستورانهای متعدد شهر تهران نمیتواند فضاهایی غیر جذاب و حاشیهای فرض شوند و از آنها نمیشود بی تفاوت گذشت. در واقع میتوان گفت تصویری که از شهر تهران در رمان نا تمامی نشان داده میشود چندان با تصویری که حدود ۹۴ سال پیش در رمان تهران مخوف نوشته مرتضی مشفق کاظمی،
از لحاظ ترسناکبودن فضای این شهر؛ به تصویر کشیده شده بود فرق چندانی وچود ندارد.
به عنوان مثال میتوان به این عبارات در داستان توجه کرد:«تهران،زنی باردار است که ازجنین اژدهایش خبرندارد…»(ص۱۹۷)
یا:«تهران خیلی بی پدر و مادر شده، همه هم سرشان را کردهاند زیر گه…(ص ۱۴۴)
یا«قبولشدن در دکترا، آخرین فرصت برای جاگیر شدن در تهران بود برای ماندن در آغوش وسوسهانگیز پتیارهای به نام تهران…»(ص۲۰)
و یا«جنگیدن با هوم بابا غول آتشخوارخیلی راحتتر است از یک دانشجوی شهرستانی بودن درتهران…»(ص۷)
پایانبندی این رمان نیز در نوع خود قابل توجه، عجیب و درعینحال غیر منطقی جلوه میکند. همچنان که پیشتر گفته شد درپایان این داستان درحالی که سولماز در زیر آوار قرار گرفته است و در حالتی ما بین نا امیدی و امیدواری قرار دارد به جای هراس از مرگ و تفکر درباره چگونگی سرنوشتش درآینده نزدیک و زنده یا مرده بودن در چنین موقعیتی در اندیشه و در حالت تأملات فلسفی پیرامون مفهوم ناتمامی و بیان عباراتی نظیر:«نیمهکارهماندن از مرگ بدتر است» میباشد و بیش از تفکر درباره سرنوشت خود به سرنوشت لیان و کجا بودنش میاندیشد؛ امری که از فرط بی ربط و غیر واقعی بودن است به جوک و لطیفه شباهت دارد. البته درباره عملکردهای غیرواقعبینانه و کنشهای غیرمنطقی شخصیتهای این داستان میتوان به مطالب فراوان دیگری نیز اشاره کرد.
به عنوان مثال میتوان به تعقیبکردن سولماز و جهانگیر ازجانب وحید جمعه، اشاره کرد او این دو را از نزدیکیهای دانشگاهشان تا حوالی پارک ساعی تعقیب میکند مثلاً به قصد دستیابی به همان دفترچه کذایی لیان. امری که هیچ توجیه منطقی ندارد و حتی اطلاع پیدا کردن از سرنوشت تنسگل(زن مورد علاقه وحید جمعه که احتمال میدهد با لیان فرار کرده است) نیز نمیتواند توجیه مناسبی برای این کار باشد. همچنین میتوان به آمدن پسر خاله سولماز از شهر اهر به تهران اشاره کرد برای بردن سولماز به اهر به خاطر مرگ پدربزرگشان. در حالیکه پس از مدتی معلوم میشود که پسرخاله سولماز اصلاً قصد ندارد با وی ازدواج کند و گویی الکی و بیدلیل و تنها به خاطر اعلام خبر عروسیاش با کس دیگر و به مالکیت در آوردن خانه پدربزرگ این همه راه را پیموده تا به تهران بیاید وگرنه سولماز میتوانست به راحتی با خریدن یک بلیط هواپیما به اهربرود. یا میتوان به جریان افتادن موبایل سولماز به چاه توالت اشاره کرد که با این اتفاق قطعاً سیم کارت گوشی موبایل او میسوزد و زمانی که پسرخالهاش گوشی موبایل جدیدی به او هدیه میدهد این گوشی جدید به سیم کارت جدید نیاز دارد اما نویسنده بدون هیچ توجیهی از کنار این مساله سرسری میگذرد و او بدون استفاده از سیمکارت جدید با همان سیم کارت قبلی به راحتی با همه تماس میگیرد و پیامکها را دریافت میکند.
به عنوان بخش پایانی این مقاله شاید بد نباشد به قسمتی از سخنرانی خانم فرشته احمدی درباره این رمان نیز اشاره کنیم که شاید به عنوان طرح یک دیدگاه دیگری و به عنوان نتیجهگیری ارزیابیهای ما مناسب باشد.
خانم احمدی درقسمتی از سخنرانیاش ازجمله میگوید:«شاید بتوان به عبارتی شش زمینه را در این رمان جستجو کرد اسطورهها، اتفاقاتی که در خوابگاه و دانشگاه میافتد، شهر و تهران،جفره، مشروطه و مهاجرت. در پس هر یک از این زمینهها کلی خرده روایت نیز مطرح شده است.نویسنده گویا در پی این بوده است که اتفاقاتی بسیار حجیم و کلی را در رمان خود جای دهد؛ د مثلا اگر از تهران گفته می شود از چهارشنبه سوری هم گفته خواهد شد معمولاً ما داستانی برای گفتن داریم که در یک زمینه اتفاق میافتد؛ وقتی آن زمینه را به درستی صورتبندی کنیم این داستان شکل و ساختار مییابد اما در اینجا قدری با تردید میتوان دراینباره سخن گفت. شاید نویسنده در ابتدا زمینهها را فراهم کرده و بعد با نگاهی گسترده شخصیت را در بطن آنها حرکت داده است تا بتواند زمینهها را به هم مرتبط کند. در واقع این نگرانی وجود دارد که داستان از دست برود به اعتقاد من اغراق نظرگاه به زمینههای اجتماعی و تاریخی بسیار و تلاش برای گل چیدن از هر بوستانی شاید سبب میشود برخی از این مولفه ها تنها در حد یک اشاره باقی بماند» احمدی همچنین
در قسمت دیگری از سخنرانی خود اینچنین توضیح میدهد:«رمان ناتمامی حیث محتوی بسیار غنی است به نظر من نویسنده بر خود ظلم روا داشته است او در طرح دیدگاههای بسیار بوده وهمین امر موجب بروز اشکالاتی در اجرای کار شده است. البته نه در این حد که اثر را از جذابیت تهی کند. شاید اگر زمینهها کمی کاهش مییافتند اجرا مطلوبتر میشد بر اساس آنچه در طی خواندن آثار کلاسیک در ذهن داریم توقع میرود وقتی شخصیتی گم شده است از زبان دیگران روایت شود. اما در این اثر اینگونه نیست.
وقتی فرد گمشده به عنوان راوی ظاهر میشود فقدانش را از یاد میبریم ممکن است نویسنده برای این کار عمد داشته باشد و بخواهد حضور این شخصیت را در دیگر شخصیتها متبلورکند. اما به اعتقاد من این راهکار موجب میشود کارکردی که از مفقود شدن او انتظار میرود قدری کمرنگ شود. وقتی از گم شدن یا عدم حضور کسی میگوییم باید واقعاً فقدان او احساس شود. این امر از ورای بازنمایی نظرگاه افراد دیگر محقق میشود. مانیفست نویسنده گواه بر این است که او در پی صورتبندی پایانی باز برای اثر خود نبوده است. حتی داستان به گونهای روایت میشود که مخاطب بتواند سرانجام شخصیتها را حدس بزند. نویسنده با تاکید برگم شدن(به عنوان یک استراتژی) داستان را آغاز میکند اما چندان پای بند آن نمیماند. باید غیاب و گمشدگی واقعاً احساس شود حضور شخصیت گمشده در داستان بسیار پررنگ است و پاسخی که به تمام پرسشهای مخاطب میدهد سبب شده است مسئله فقدان کم رنگ شود»
منابع:
۱)رمان ناتمامی، زهرا عبدی چاپ دوم تابستان۹۶،نشرچشمه
۲)گفتگوی رضا فکری با زهرا عبدی در مجله اینترنتی کافه داستان
۳)گفتگوی زهراعبدی با لیلا سیدقاسم درمجله اینترنتی کاتارسیس
۴)خردهروایتهای ناتمام، نقد رمان ناتمامی نوشته فرشته نوبخت مندرج درماهنامه زنان شماره ۲۴،تیرماه ۹۶
۵)نشست نقد و بررسی رمان ناتمامی هفتم شهریور نودوشش در سلسله نشستهای شهر کتاب سخنرانی فرشته احمدی و امیر علی نجومیان مندرج در فصلنامه نقد کتاب.
۶)خودشناسی به روش یونگ نوشته مایک دانیلز، ترجمه اسماعیل فصیح نشرنو
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”