ریتم آهنگ

نگاهی به مجموعه داستان «خواب‌های سفید» از شقایق دهقان‌نیری

نگاهی به مجموعه داستان «خواب‌های سفید» از شقایق دهقان‌نیری

و اگر مرگ‌ نبود…

این مجموعه مشتمل بر هشت‌داستان است و تقریباً در همه‌ی آنها، تم مرگ دیده می‌شود. از‌این‌روست که داستان با اشاره به شعری از سهراب سپهری شروع می‌شود.(و اگر مرگ‌ نبود دست ما در پیِ چیزی می‌گشت…)

اما در بعضی از داستان‌های مجموعه، با چهارچوبی از‌پیش‌تعیین‌شده مواجه‌ایم. چهارچوبی که نویسنده اصرار دارد  در آن قرار بگیرد و به ذهن مخاطب هم القایش می‌کند. به گونه‌ای که مخاطب هم توان بیرون رفتن از این قالب را ندارد و همین سبب می‌شود که تاویل‌پذیری‌اثر کم‌رنگ‌ شده و پرونده‌ی اکثر شخصیت‌ها در ذهن مخاطب بسته شود .

(ایستگاه اصلی) داستان دختری‌ست که در اتوبوس ناگهان دچار ایست قلبی شده و باعث می‌شود وارد کابوس فضای اتوبوس شود. گویا این رویا در بزنگاه مرگ‌ و زندگیِ راوی، سبب روشن‌بینی او می‌شود. مردمانی که سوارند و با تحکم راننده، اجازه‌ی تعیین مسیر خود را ندارند. اما این مردمان مثل اشباحی هستند که هویتی ندارند و از این‌رو تاثیر چندانی هم بر مخاطب و اثر ندارند.

(به در که می‌رسم، میان مه‌غلیظ، یک باغ پُر درخت می‌بینم، درخت‌هایی سبز سبز، بلند تا خودِآسمان و قبرهایی میان درخت‌ها، کیپ در کیپ هم و مسافران اتوبوس که حالا اشباحی‌ند وسط درخت‌ها، می‌دوند و مبهوت و سرگردان پی آشنا می‌گردند و نمی‌یابند.)

در داستان (بچه گربه‌ی یخ‌زده) دخترکی شاهد رنج بچه گربه‌ای‌ست که پنجه‌هایش به میله‌های یخ‌زده‌ی‌حوض چسبیده. دخترک اطراف او می‌گردد و کاری از دستش ساخته نیست. در واقع دخترک و بچه‌گربه دریک موقعیت یکسان هستند. دخترک سعی می‌کند به بچه‌گربه کمک کند و او را از این وضعیت معلق بیرون بیاورد.

در اواخر داستان نویسنده با یک مکالمه تلفنی گره‌گشایی می‌کند.

(آره، پس‌فرداصبح اعدامش می‌کنن…یگانه؟ چی بهش بگم؟ آدم کشته، اون هم برادر من. یه دعوای‌ساده؟چرا من؟…)

که البته نویسنده اینجا از دم‌دستی‌ترین شگرد یعنی تصادف، استفاده کرده است و با دیالوگ‌هایی به مستقیم‌گویی پرداخته است. بعد از شنیدن این مکالمه است که یگانه در استیصال کامل قرار می‌گیرد.

(بعد با آنکه دبه‌ی نفت را روی پله گذاشته بود، یادش رفته بود برای بخاری نفت بیاورد و رفته بود.) یعنی از همین‌جاست که یگانه به سمت انجماد و مرگ پیش می‌رود. وقتی که مادر، بی توجه به او، پدرش را به سمت مرگ می‌برد.

اما در (پروانه‌های  پنهان) راوی دخترک علیل مرده‌ای‌ست که  خودش را روایت می‌کند. در این داستان، بابا رجب تیپیک یک پدرسالار است. پدر سالاری که نه در لایه‌های زیرین که در سطح، خودش را گسترانیده. پیرمردی متعصب و ابله که به اجبار می‌خواهد زن را وادار به ازدواج با یکی از اقوام کند و زنی که دایره‌ی اختیارش بردن‌دختر معلولش نزد معلم مدرسه است. همین پدرسالاری تیپیک است که به ویلچر دخترک لگد زده و باعث حذف او می‌شود. گویا این پدرسالاری و کلان‌روایت‌محوری، در ذهن نویسنده بر داستان‌ها هم اثر گذاشته.

اما (خواب‌های سفید) یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه است. هستی که مادرش را در یک سانحه‌ی هوایی از دست داده . اما با این مرگ، گویا او با فقدانی مضاعف مواجه می‌شود.  چرا که مادر، سبب تعدیل فضای سرد و نظم نمادینی که پدر ایجاد می‌کرده، می‌شده است.‌ ازاین‌روست که دختر برای گریز از این نظم سرد و مخوف که نوعی مرگ‌ ِپیش‌رس است ،به خیال و رویا پناه می‌برد.

(مادر یک دست ندارد. آهسته مثل یک تصویر مات از جلوی چشمانم رد  می‌شود و زمزمه می‌کند:) تو فقط به آرامش نیاز داری دخترم.(با سایه‌ها می‌رود سمت ساعت‌ها.) باید صدای ضربان قلبت رو بشنوه.(ناگهان خانه در سکوت می رود…)

در واقع  ساعت‌های پدر، سمبل این‌نظم نمادین هستند. همین است که دختر و مادر هردو برای از کار انداختن نبض این ساعت‌ها شمشیر را از رو بسته‌اند. چرا که هستی، حس می‌کند همین نظم نمادین و ساعت‌ها بوده‌اند که مادرش را به آغوش مرگ هول داده‌اند.

(مادر، می‌آید توی ذهنم: وقتی که می‌رفت سمت در و من‌ دنبالش دویده بودم. ساعت دَنگ‌ دَنگ‌ کرده بود. اولین‌بار بود که مادر به صدای ساعت‌ها اهمیت می‌داد.

_نمی‌شه رفتن‌تون رو عقب بندازید؟

_نه ،پیرزن چشم انتظاره ….)

گویا هستی دریافته که ساعت‌ها و پدر با هم همدست شده‌اند تا مادر را که به نوعی در برابر این نظم پدر، قد اعلم می‌کرده حذف کنند.

(به بابا نگاه کرده بودم که محو کتابش بود. از صبح هیچ چی به مادر نگفته بود.برو، نرو. برای چی می‌خواهی بروی، هیچ. همه‌وقت‌ش صرف نوشتن و این جلسه و آن جلسه‌رفتن بود یا به کتابخانه رفتن.)

اما از آنجا که مجرم همیشه به صحنه‌ی جنایت برمی‌گردد و خودش را لو می‌دهد، پدر ساعت مچی مادر که تنها چیزی‌ست که از او مانده به هستی می‌دهد. گویا پدر در واقع با دادن این ساعت به هستی، قصدش تثبیت نظم و اقتدار نمادین خود در خانه است. ساعتی که از آن حادثه‌هوایی جان به در برده ولی صاحب‌ش را به کام مرگ کشیده. اما با دریافت این ساعت، در واقع پدر بی آنکه بخواهد مقصربودن خود را لو می‌دهد و یقین هستی، در مورد مقصربودن پدر بیشتر می‌شود‌.

(عقربه‌ها را با ساعت توی هال که بابا تنظیم کرده، چک می‌کنم. ساعت یک‌ربع جلو است. آن روز که بابا ساعت را توی دستم گذاشت گفت:(هواپیما یک‌ربع‌ساعت زودتر پرواز کرده، کاش مادرت یک‌ربع دیرتر رفته بود.)

اما گویا در آخر داستان،  روح مادر، با از کار انداختن ساعت‌ها، می‌خواهد پدر را مغلوب کند تا هستی را از دام اقتدار و نظم مخوف او، آزاد کند.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”