ریتم آهنگ

نگاهی به رمان « من در پرانتز » نوشته‌ی فریبا صدیقیم

نگاهی به رمان « من در پرانتز » نوشته‌ی فریبا صدیقیم

رمان من در پرانتز رمانی اجتماعی با درونمایه فلسفی که زندگی پر ابهت آدمهای پولدار وثروتمند وبرخوردار از تحصیلات بالارا درسایه پلشتیها وزشتیها وپلیدیهای زندگی  های مرد سالارانه ، مطرح میکند که باوجود برخورداری ازامکانات یک زندگی کاملا رفاهی فرزندان در سایه عدم حضور مادر ویا حضوری که حضور ندارد زخمها ودردها وآلام ناشی از این نقیصه را باهم به اشتراک میگذارند.

چهار  خانواده مطرح در رمان خانواده  ی نیلوفر ، مانی ، دنا و سارا.تک فرزندانی که براستی از مادر محروم بوده اند .ویکسری اتفاقات به ظاهر ساده ولی بهم پیوسته ساختار زندگی آنها را بهم می تند.

رمان دارای شخصیتهایی است که از زبان خودشان ویا راوی (نیلوفر) به مرورواستادانه  معرفی میشوند .شخصیتهایی که بواقع نه شر وبدند ونه خوب وپاک .ولی همه از شکست خوردگان مغموم اجتماع هستند .کسانی که در سرنوشت خود دخیل نبوده و زندگی برانها  تحمیل کرده است، و وقتی آن را مرور میکنند ابتدا عذاب آور ولی کم کم با شناخت خود ودرک بهتر از لیاقتها وتواناییهای خود وکسب تجربه ، به قول برزو استاد بیولوژی با تغییر فضای شیمیایی بین سیناپسهای مغز ، میتوان نگاه ونگرش را نسبت به ادمها و اعمالشان ومحیط عوض کرد وچشم انداز دیگری را در زندگی ترسیم کنیم.(پدری که از حل مشکل شخصی  دختر خود ناتوان است ولی به حل مشکلات نیلوفر کمک میکند ) ودر نتیجه جایگاه خودمان رابر حسب لیاقتهایمان در زندگی  تعیین کنیم.

نیلوفر دختری سیزده ساله پر شور وانرژی وهمانطور که در جای جای داستان گفته شده باهوش ومنطقی است و علاقمند به فلسفه وکتاب که از کامو وداستایوفسکی جنایات ومکافات را میخواند است؛ حتی چند بار. با مرگ مادر در فصل اول رمان و مانکنی که نمادین در ذهن او ظاهر میشود و خبر مرگ مادر را میدهد، نویسنده سعی بر این دارد که با بهره گیری از فضایی سور رئال، غم سنگین مرگ مادر  را با حرکات تلخ و نمادین مانکن دوچندان کند تا مرگ مادرتا اخردر ذهن مخاطب ونیلوفر  برای همیشه باقی بماند. بعد از ان داستان کاملا به سبک رئال بصورت ذهنی وعینی وبا تغییر زاویه دید وچند صدایی پیش میرود تا با شخصیتهای ترسیم شده بیشتر اشنا و همذات پنداری کنیم . این رمان ترسیم زندگی  نیلوفر در طول سی سال زندگی است که از سیزده سالگی نوشته شده است و مرگ مادر را وزندگی منزوی ومستبدانه با پدری وکیل که همیشه میان راهروهای دادگاه با خلافکارها وبزهکاران وخیانتکاران سروکار دارد و دنیای بیرون از خانه را برای نیلوفر همینقدر سیاه وتیره کرده است، ترسیم میکند .نیلوفر برای فرار از فضای تاریک ومتوهم خانه ونبود پدری که او را درک کند تنها انتخابش عمو اسفندیاری است که به خانه انها رفت وامد دارد عاشق میشود ارتباط میگیرد .وبعد از گذشت مدتی به قول خودش اورا مثل قوطی نوشابه خالی از پنجره به بیرون پرت میکند.

از انجا زمینه های پنهانکاری بیشتر وترس از پدر ، دنیای ازادی وولنگاری در ذهن معصومش جولان میدهد. ارتباط با سحر ودروغهای بیشتر وباز پنهانکاری. گرایش به خود آزاری چرا که درد ولذت را همسایه یکدیگر میدادند .( براساس فرامین اسفندیار ).که ساره نیز دردهایش را که همان فقدان مادر است  با رقصیدن میان پنجره برای جنس مخالف به لذت تبدیل میکند.سپس آشنایی با مانی وفرار از دست مادر وپدرهایی که جامعه هم نگاهش مانند پدرهاست؛ زندگی اشتراکی بدون هیچ قانونی در ارتباط بارداری وسقط ناخواسته به اجبار مانی .که البته درنهایت خودش را متقاعد میکند .چرا که انجا بود که چهره مانی را میشناسد . ونگران از بوجود اوردن فرزندی که سرنوشتش ساره ،خاله سرور  ویاخودش شود .ودر واقع میتوان گفت در همانجا یکسری از سیناپسهای مغزی اش تغییر ترشح میدهند .وجنینی را که دختر میداند سقط میکند وهمانجا تصمیم میگیرد هیچ وقت بچه دار نشود .

انسان وقتی به اگاهی میرسد .قدرت انتخاب پیدا میکند واین انتخاب برایش مسولیئت زا است.واین اگاهی وانتخاب به او آزادی عملی میدهد که بار مسئولیتش او را رنج میدهد و ژان پل سارتر از آن به عنوان “رنج آزادی”یاد میکند. دگردیسی مانی وبرقرای ارتباطهای جنسی متعدد دربیرون از خانه ،واوردن شخص سومی به صورت انتزاعی در کنار نیلوفر از انحرافات جنسی است .که شاید دلیل آن کمبودهای حضور مادر درخانه ،وکنترلهایی که سبب تحقیر زنان درنگاه مانی باشد  درظاهر فقط این نیلوفر است که بدلیل نیاز مادی سالها زندانی مانی است . والبته در این مدت مانی نیز با ترفندهایی او را از انجام فعالیتهایی در بیرون از خانه بر حذر داشته تا همیشه با او نیازمند باشد .ولی لایه زیر تر ان وابستگی شدید مانی به نیلوفر برای پر کردن تنهایی وحتی جایگزینی برای مادری که هیچ وقت نداشته است ومرحله بعد نیاز جنسی است.

ارتباط نیلوفر با دنا که شدیدا با او همذات پنداری میکند وکنجکاوی وکاووش در شناخت لایه های درونی دنا به قصد کمک به اوونجات برای رهایی از رفتارهای بیمارگونه مازوخیستی که ناشی از ازارهای جنسی دوران شش سالگی اش است او را با برزو پدر دنا گره میزند .اما برزو جز مردهایی بود که به او کمک زیادی کرده وموجب دگردیسی او شده است .نیلوفر کار پیدا میکند .ماده زرد را کنار میزند .سیگار وهرآنچه یادگارهای دوره مانی است ترک میکند .وخانه مانی را تخلیه میکند.درواقع تجربیات  زندگی (عشق ها، شکستها،غرایز ،ناکامیها،وناملایمات زندگی اورا درخود حل میکند وسپس  آرام آرام او را از فضای مه آلود بیرون میکشد .وخود گم شده اش را مییابد .

دیگر فریب هیچ لالای را نمیخورد ودیگر احساس نیازی به پدری همچون اسفندیار ومانی وبرزو درخود نمیبیند .درپایان که مانی را با میوه های خشک در دست کنار سوپر مارکت میبیند وجلو میرود واز مانی جز ظاهری شکسته وخموده وخشک شده مثل میوه های میان دستش نمیبیند .

اما راستی چرا برای نیلوفر مهم بود که مانی چه حالی دارد ؟ وآیا هنوز درغم اوهست یانه؟  نیلوفر به فلسفه علاقمند بود . .کتاب دنیای سوفی را خوانده بود .درجایی از کتاب امده است .

“آدمها درجایی از زندگی میتوانند دنیای بیرون شان را تغییر دهند ولی دنیای درون را هرگز .بنابراین انسان هیچ وقت آزادی اختیار ندارد.!”

 

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”