داستایفسکی، تاریخ روسیه را، آموزگارِ تباهی قلمداد کرده و دستاوردِ آن را برای مردمِ خویش، فساد و انحطاط میداند … اما آنچه که وی برآن تاکید میکند، این است که مردمِ روسیه را، نه بهواسطۀ آنچه که هستند؛ بلکه بهواسطۀ آنچه که میخواهند باشند، بایستی موردِ قضاوت قرار داد ( نقل به مضمون، از یادداشتهای فوریۀ ۱۸۷۶ [۱] )
در شرایطی که آرمانخواهی یک ملت، پشتوانههای فکری خویش را از تاریخ نمیگیرد ( چرا که تاریخِ تباهی دانستهشده و انحطاط ) پس شاید بیراه نباشد که مفهومِ «آرمانهایِ برآمده از مردم» به زعمِ اسلاویستها ( از جملهِ داستایفسکی ) نتواند وجهِ «تحمیلی یا ایجابی» به خود گرفته و در نتیجه بایستی پشتوانۀخویش را، تنها در مفهومِ «عشق به وطن» مجسّم کند. با پذیرش این انگاره، گویی که آرمانخواهیِ مردمِ روسیه، در هر بستر تئوریکی جز مفهومِ «عشق به وطن» ، به شکافِ عمیقِ تئوری و عمل، غلتیده و سرمنزل مقصودِ خویش را، نخواهد یافت.
بایستی توجه داشت زمانی که از منازعۀ محفلیِ اسلاوُفیلها با غربگرایانِ روسی صحبت می کنیم، تقابلِ ششدانگِ و مکتوبِ دو طیفِ اندیشمند و آگاه اشاره داریم که کارزارِ ایجاد شده به واسطۀ تقابلِ آنها، مبدأ خوانش و بازخوانیِ جدّیِ آراء هگل بود و صرفِ نظر از تناقضاتی که در رهگیریِ خاستگاهِ نظریِ اسلاوُفیلها در این نزاع محفلی و ردّ آئینِ هگل وجود دارد ( مرزهایِ نامشخصِ کاربستِ نظریِ شلینگ علیهِ هگل یا هگل علیهِ هگل؛ با فراغتِ اسلاوُفیلها از آموزههایِ نظریِ ایدهآلیسمِ آلمانی ) امّا میتوان با قاطعیّت بیان کرد که رویکردِ کلّیِ هر دو انگاره ( پذیرش آئین هگل / ردّ آئین هگل ) ورایِ این کارزارِ محفلی، دستاوردهایِ قابل توجهی را، به ادبیاتِ روسیه و مشخصاً انگارههای داستایفسکیایی، معطوف کند: تأثیرپذیری مستقیمِ آثارِ روسی از گریزگاههایِ ایدهآلیسمِ هگلی در جهتِ عبور از سویههای رُمانتیکِ اندیشه؛ مترادف انگاشته شدنِ مفهومِ خودآگاهیِهگلی با آگاهیِ اسلاوُفیلها از تباهیِ تاریخیِ خویش؛ مصادرۀ ارتدوکسیِ خوانشِ هگل از مسیح تاریخی؛ همارزیِ آرمانِ روسی و آرمانِ کلیسای ارتدوکسی، به واسطۀ ورودِ نقشِ روحالقدس به منزلۀ عاملِ هماهنگکننده و وحدتبخشِ تمامیّتِ انسان و جهان؛ و نهایتاً عدمِ امکانِ مستحیل شدنِ ایمان و عقلگرایی، به واسطۀ تعریفِ نظامِ سلسلهمراتبیِ منتج از ایدهآلیسمِ هگلی، چنان که سبب شد اسلاوُفیلها، در دامِ اندیشههای عرفانی گرفتار نشده و داستایفسکی بتواند در مسیرِ کمالِ رئالیسم، به خلقِ رمانِ چندصدایی برسد. به زعمِ نگارنده، دستاورهایِ مذکور – ورایِ کارکردِ مدّنظر در بحثِ این نوشتار – سبب شد که گسترۀ فکری و فرهنگی و جغرافیاییِ روسیه، بهترین میزبان برایِ پرورشِ رویکردهایِ نقّادانۀ هگلیهای جوان ( از جمله فوئرباخ و مارکس و انگلس ) باشد که ناکارآمدیِ در نقد عملیِ بنیانهای ارتجاعیِ میراثِ فئودالیسمِ اروپایی توسطِ ایدهآلیسم آلمانی را، هدف قرار داده بود و دستاوردهایِ این گسترۀ فلسفی را در ساحتِ اجتماعی و سیاسی، توصیفِ منفعلانۀ نارضایتیهایِ اجتماعی و بازنماییِ فشارِ طبقاتِ اجتماعی بر یکدیگر میدانست و نه بیشتر … زیرا که فلسفهورزیِ هگل در بابِ دولت مدرن را، منتزع و اغراقآمیز می دانست و برساختۀ «آرمانشهرِی مملو از ایدهآلها».
تحت این شرایط است که «عشق به وطن» اسلاوی، مانع از این نشد که سراسرِ اندیشهها و آثارِ یک اسلاوُفیل مانند داستایفسکی، فاشکردنِ بنیانهای منحطِ تاریخی و پشتوانههایِ مسمومِ یک ضدّفرهنگِ روسی به تمام معنا، نباشد … زیرا که تناقضی نیست میانِ «عشق به وطن» و بازتابِ پشتوانههایِ منحطِ فرهنگی؛ در قالبِ بنمایههایِ تجمیعشده در یگانه رسانۀ آرمانهای مردمِ روسیه، یعنی ادبیات.
اینجاست که نویسندۀ جسورِ بیچارگان (۱۸۴۶ میلادی) ابایی از فشردگیِ بنمایههایِ «تنپروری[۲]، حماقت[۳]، فقدانِ عزتِ نفس[۴]، زالوصفتی[۵]، گداپروریِ جمعی و بوروکراسی تثبیتکنندۀ آن[۶]، ارتباطِ پیشارمانتیکِ انسانها[۷] و … » در این اولین اثرِ خویش نیز نداشته … اثری که انتشارِ رمانِ «شیاطین» در سال ۱۸۷۱ و عریانسازیِ ستیزِ داستایفسکی با آرمانهای تحمیلی و ایجابی ( به زعمِ وی ) برای مردمِ روسیه، باعث شد که منتقدانِ ایدئولوژیکِ این انگاره، ردّپایِ نگاهِ ضدانقلابیِ وی را، به «بیچارگان» بازگردانده و «بلینسکی» و دیگر تحسینکنندگانِ متقدّمِ آثارِ اولیۀ داستایفسکی را، به نابیناییِ ایدئولوژیک متهم کنند.
داستایفسکی به قهرمانانِ داستانهایش پیوست … چونان که تروتسکی و استالین و خروشچف و دیگران نیز … و ایضاً آمرِ اعظم: بوریس یلتسین[۸]. کمتر ملّت و کشوریست که در قرنِ بیستویکم، از میراثدارِانِ امروزِ آرمانهایِ مردمِروسیه، خرسند باشد … اما باید دانست که اینان نیز، میراثدارِ تاریخی هستند که یگانهراهِ کریز از آموزههای منحطِ آن، مفهومِ «عشق به وطن» است و البته دستیازیدن به آنچه که صرفاً به مصلحتِ مرزهایِ خویش و جهانِ خلاصهشده به مرزهای روسیه باشد؛ ولاغیر.
[۱] دفتر یادداشتهای روزانۀ یک نویسنده : فئودور داستایفسکی / ترجمۀ ابراهیم یونسی
[۲] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۵ سپتامبر / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۳] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۲۸ ژوئن / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۴] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۲۸ ژوئیه / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۵] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۱ اوت / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۶] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۸ ژوئیه / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۷] برایِ نمونه: نامۀ ماکار دیووشکین به واروارا آلکسیونا، در تاریخِ ۲۰ مِه / بیچارگان – نوشتۀ فئودور داستایفسکی (۱۸۴۶میلادی)
[۸] اشاره به عتابِ تاریخی «یلتسین» به «گورباچوف» در قرائتِ بیانیۀ انحلالِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی / ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”