ریتم آهنگ

پیکره‌تراشی در عصر هخامنشیان

پیکره‌تراشی در عصر هخامنشیان

 

 

 

 

 

 

 

 

آن چه ما را با هنر ايران باستان، به ويژه هنر عصر هخامنشي، آشنا مي سازد آثار معماري و پيکرتراشي ( سنگ تراشي ) است که عمدتاً در حفاري هاي باستان شناسان کشف شده و تا اين زمان باقي مانده است. خرابه هاي کاخ سلطنتي در شوش، تخت جمشيد در فارس، آرامگاه کوروش کبير در پاسارگاد و آرامگاه داريوش اول در نقش رستم، همگي نشان مي دهند که هر چند اين هنر به صورت يک هنر ملي باقي مانده، ولي از آثار ملل ديگر و تمدن هاي ملل معاصري که هخامنشيان ( پارس ها ) مغلوبشان کرده اند، الهام گرفته شده است. چنان که مثلاً کاخ سدستون ( در تخت جمشيد ) از مصر، کتيبه ي کمان داران شوش از آشور و ساختمان تخت جمشيد بر فراز سکوهاي وسيع و تزيينات آن با کنده کاري هاي ماهرانه، از آسياي صغير گرفته شده است، ولي هنر هخامنشي به مثابه ي يک هنر ترکيبي، در مجموع، هنري اصيل است و جنبه ها يا ويژگي هاي ملي خاص خود را دارد.

« کتيبه ي داريوش اول درباره ي ساختمان تخت جمشيد و به ويژه فرمان کاخ شوش نشان مي دهد که اين کاخ به وسيله ي هنرمندان ايوني، مصري، بابلي، ليدي و ديگران ساخته شده است. »(1)

کورش هخامنشي در سال 550 قبل از ميلاد اختو ويگو، آخرين پادشاه ماد، را شکست داد و خود و پس از او جانشين هايش کمبوجيه و داريوش اول، امپراتوري عظيمي را تشکيل دادند که بيش از 30 کشور تابع شاهنشاهي اش بودند. آخرين پادشاه اين سلسله داريوش سوم بود که در سال 330 قبل از ميلاد از اسکندر مقدوني شکست خورد و بدين ترتيب امپراتوري و دودمان هخامنشي منقرض شد.

به طور کلي، هنر هخامنشي هنري تأليفي يا ترکيبي است. اين هنر از مجموع هنرهاي مللي که تابع حکومت هخامنشي بودند، به وجود آمده و در اصل از هنر آن ها تأثير پذيرفته است. اما در آن روزگار، هنرمنداني که از بابل، مصر، آشور و ديگر سرزمين ها آمده بودند خارجي تلقي نمي شدند، بلکه ملل استان ها و ايلات ايراني به شمار مي آمدند.

« از آن جاکه پارسيان بيش تر همت خود را صرف برپاساختن کاخ ها کرده بودند، ديگر وقت و نيروي ايشان براي کاري جز جنگ و لشکرکشي کفايت نمي کرد، به همين سبب در مورد هنر، مانند روميان، قسمت عمده ي توجه آن ها به چيزي بود که از خارج ايران وارد مي شد. البته پارسيان ذوق زيباپسندي داشتند، ولي ساختن چيزهاي زيبا را بر عهده ي هنرمندان بيگانه يا بيگانگان هنرمندي مي گذاشتند که در داخل خاک ايشان به سر مي بردند... در خانه هاي خود اثاثيه ي گران بها جمع اوري مي کردند: از قبيل ميزهايي که روکش هاي عالي آن ها را از کشورهاي ديگر وارد مي کردند و فرش هاي نرمي که همه گونه رنگ هاي زمين و آسمان بر آن ها ديده مي شد و کف اتاق هاي خود را با آن مفروش مي کردند. در جام هاي زرين شراب مي نوشيدند و ميزها و طاقچه هاي اتاق را با گلدان هاي ساخت بيگانگان مي آراستند. آواز خواندن و رقصيدن را دوست داشتند و از نواختن چنگ و ني و طبل و دف لذت مي بردند. گوهرهاي گران بها نزد ايشان فراوان بود و با آن ها از تاج و گوشواره گرفته تا دستبند و کفش هاي مرصع مي ساختند. مردمان نيز به زيور آلات علاقه مند بودند و گوش و گردن و بازوهاي خود را با آن مي آراستند. مرواريد و ياقوت و زمرد و لاجورد را از خارج وارد مي کردند، ولي فيروزه را از خراسان به دست مي آوردند. از همين سنگ گران بها بود که ثروتمندان مهرهاي خود را تهيه مي کردند. سنگ هاي گران بها را به صورت هاي عجيب و غريب مي تراشيدند و به گمان خود، آن ها را به صورت ديوان و شياطين معروف در مي آوردند. شاه بر تخت زريني مي نشست که آسمانه اي طلايي بر بالاي آن بود و پايه هاي زرين داشت. »(2)

« لباس ارغواني زري دوزي شده ي شاه و ديهيم بلند جواهر نشان و تختي که بر آن جلوس مي کرد، همه از عظمت و جلال و اهميت جهاني کشور شاه همه ي کشورها سخن مي گفتند. »(3)

فرمانروارايان هخامنشي در بناهاي عظيم خود، قدرت و ثروت امپراتوري خويش را نشان مي دادند. بنا بر سنت قديم مردمان ماد و پارس، شاه بر لشکريان متکي و فرمانرواي بلامنازع و مطلق العنان بود، ولي باغداري و کشاورزي را تشويق مي کرد.

« کورش صغير، پادشاه ايران، در پايان سده ي پنجم قبل از ميلاد، با غرور تمام، باغي را که به دست خويش احياء کرده بود و درختان آن را شخصاً غرس نموده بود به ليساندر ( ليزاندر ) يوناني، سردار مشهور اسپارت، نشان داد... مرد پارسي هم جنگجو بود، هم کشاورز؛ زماني به اين و گاهي به آن کار اشتغال مي ورزيد. اما پارسيان کار بنايي انجام نمي دادند. در هر حال ساختمان کاخ شاهي شوش به دست نمايندگان تمام اقوام متشکله ي کشور دولت ايران انجام يافت و مصريان و يونانيان و بابليان و مردم سوريه و ليديان و حتي مادها در آن شرکت داشتند. در کتيبه ي مربوط به اين کاخ که از زمان داريوش تا عصر ما محفوظ مانده، فقط نام پارسيان برده نشده است. احتمالاً آن ها فقط نظارت ساختمان را به عهده داشته اند. »(4)

شکل التقاطي هنر هخامنشيان بيش تر بدان سبب است که ميهن غالبان را مغلوبان کشورهاي مختلف زينت مي دادند، و هر يک عادت ها و رسم ها و سليقه هاي ويژه ي خويش را به کارمي بستند. مثلاً دانسته است که آثار برجسته ي کاخ شوش را استادان يوناني مقيم اسياي صغير ( ايوني ها ) پديد آوردند. در آن زمان روابط فرهنگي ايران با کشورهاي کرانه ي درياي مديترانه و به ويژه يونان، بسيار توسعه يافت.

از سنت هاي بابل نيز چيزهاي فراواني به وام گرفته شد. مثلاً ايرانيان خط خويش را مرهون بابليان بودند. خط ميخي ايرانيان الفبايي بود و به ظن غالب در عهد کوروش آفريده شده است. کتيبه هاي فراوان- با اين خط- از عصر داريوش به جاي مانده که به عنوان منابع تاريخي واجد اهميت بسيار است، از آن جمله کتيبه ي مشهور بيستون. »(5)

هيچ گونه اثر ادبي، به جز برخي کتيبه ها ( و متون مذهبي نيايش اهوارامزدا به صورت کتيبه ي سنگي و اسنادي که بر الواح گلي نوشته شده ) از ايران هخامنشي بر جاي نمانده است، از اين رو امروزه چگونگي ادبيات پارسيان و تصور کيفيت آن براي ما بسياردشوار است.

« ... خط ميخي که هخامنشيان، احتمالاً پس از کوروش به کار مي برده اند، از بين النهرين آمده است. اين خط به ويژه در کتيبه هاي رسمي پادشاهي به کار مي رفت. بيش تر متون زمان داريوش به زبان آرامي بوده است. تقويم ايراني که تقريباً تمام آن به وسيله ي دانشمندان از نو تنظيم شده، نيز گواه نفوذ بابليان است. »(6)

جان هينلز، اسطوره شناس انگليسي، مي نويسد:

« زردشت که پيامبر بزرگ ايران باستان بود، و زمان او را 628-551 قبل از ميلاد(7) مي دانند، موطنش دشت هاي آسياي ميانه- اروميه ي امروز- بوده است. تعليمان زردشت از طريق سرودهايش گاثه ها يا گاهان پس از گذشت قرن ها به دست ما رسيده است. گاثه هاي او به شيوه و وزن سنتي سروده شده است که شباهت به وادها، سرود هنديان، دارد. اما افکار او به نسبت قابل ملاحظه اي با آن تفاوت دارد. »(8)

بدين ترتيب، سابقه ي متون مذهبي دين زردشتي را بايد پيش از پيدايش امپراتوري هخامنشي دانست. ( ولي دين مزديسنا عمدتاً در پيدايش هنر هخامنشي تأثيرداشته و اين ديني بود که زردشت بعداً در آن اصلاحاتي پديد آورد. )

ايرانيان پارسي، بر خلاف يونانيان، خدايان متعدد نداشتند و فقط خداي واحد، اهورامزدا، را مي پرستيدند(9) و اين مقارن با دوره اي از تاريخ تمدن بشر است که بيش تر ملل ديگر بت مي ساختند و بت هاي خود را مي پرستيدند.

البته ايرانيان آن زمان به ميترا و آناهيتا نيز در مرتبه اي پايين تر از هوارامزدا اعتقاد داشتند. ايرانيان اهورامزدا را در قالب انسان مجسم نمي کردند، زيرا اعتقاد داشتند که خدا ناپيداست، ديگر اين که

برخلاف تمدن و هنر يونان، در هنر هخامنشي فکر و معيار حاکم يا قياس و مدار آن، انسان نبوده تا به صورت انسان و يا حيوان- انسان مجسم شود. اما اهوارامزدا و اهريمن در برابر هم بوده اند ( که اين، کيش و فلسفه ي زورواني آريايي ها، اجداد ايرانيان ماد و پارسي، است. ) قدرت اهريمن به اهورامزدا نمي رسيده و اين جنبه در هنر ايران از آن زمان متجلي شده است. يعني بر خلاف هنر يونان که سرچشمه اش طبيعت بود، منشأ هنر ايراني دوره ي هخامنشي، پيروزي نور بر ظلمت و تجلي اين اعتقاد بوده که: در نبرد تاريکي با روشنايي، راستي با دروغ و نيکي با بدي، عاقبت، نور و نيکي و راستي ( مجموعاً زيبايي ) پيروز مي شود.

« اين ثنويت، مشخصه ي دين زردشتي است. و آن اعتقاد به وجود دو نيروي اساساً متضاد راستي يا نظم و دروغ يا بي نظمي است. و اين همان انديشه اي است که دين زردشتي آن را اتخاذ کرد و گسترش داد. »(10)

« اين مذهب آشکارا جنبه ي دوگانگي دارد. آيين زردشت مي گويد: اهورامزدا، خداي روشنايي و نيکي، با اهريمن، خداي تاريکي ها و پليدي مدام در مبارزه است. اهورامزدا به انسان فضيلت و نظم و نيز کشاورزي و سخن گفتن مي آموزد و اهريمن در همه جا تخم بدي و نابساماني مي افشاند. از اين رو، مؤمن زردشتي بايد قوانين اهوارمزدا را دقيقاً مراعات کند و در پرهيزکاري به سر برد. »(11) تا زيبايي بر زشتي و نيکي بر بدي ( نور بر ظلمت ) چيره شود. داريوش در کتيبه ي بيستون(12) همه ي پيروزي هاي خويش بر غاصبان و دستيابي خود به مقام شاهي را به خواست اهورامزدا و حمايت وي نسبت مي دهد:

« آن چه را که من انجام دادم به خواست اهورامزدا بود. اهورامزدا مرا ياري کرد. اهوارمزدا مرا از بدي حفظ کرد، هم خانه ي مرا و هم کشور را، بدين سبب من در برابر اهورامزدا نيايش مي کنم و اهورامزدا مرا پاداش خواهد داد. »(13)

به طور کلي در هنر معماري بود که پارسيان شيوه ي خاصي براي خود داشتند. در روزگار کورش کبير، داريوش اول و خشايارشاه، آرامگاه ها و کاخ هايي ساخته شد که با وجود وسعت حفاري ها، باستان شناسان فقط توانسته اند مقدار اندکي از آن ها را از دل خاک بيرون آورند. قديمي ترين بناي ( معماري ) هخامنشي مربوط به آرامگاه کوروش کبير در پاسارگاد، واقع در دشت مرغاب فارس، است. اين آرامگاه سنگي ساده که ظاهراً شکل و حالت يوناني دارد، با ارتفاعي نزديک به يازده متر بر سکويي از سنگ قرار گرفته است. شک نيست که اين اثر تاريخي، بلندتر از آن بوده که اکنون مي نمايد و پايه اي متناسب با بزرگي خود داشته است. اگر از اين بنا مقدار زيادي به طرف جنوب پيش برويم، درنزديکي تخت جمشيد، به نقش رستم مي رسيم که در آن جا « گور- دخمه » داريوش اول در دل کوه کنده شده و دهانه ي آن به صورت چهار ستون باريک از سنگ تراشيده شده است. بر بالاي در، نقش برجسته اي ديده مي شود که مردم کشورهاي تابع پارس را نمايش مي دهد، چنان که گويي بر بامي ايستاده اند و شاهنشاه را که مشغول پرستش اهوارمزدا و ماه است، بر تختي برداشته اند. فکري که در ساختن اين نقش برجسته به کار رفته و همچنين طريقه ي اجراي آن، از سادگي و ظرافت حکايت مي کند.

« با شکوه ترين اثر ايران باستان، پلکان هاي سنگي، صفه ها و ستون هاي تخت جمشيد است. اين پلکان هاي بزرگ و باشکوه که شخص را از زمين هموار به بالاي پشته اي که کاخ ها بر آن ساخته شده مي رساند، در سراسر تاريخ معماري جهان هيچ نظيري ندارد. به احتمال قوي، پارسيان اين شکل ساختن پله را از پلکان هاي مخصوص برج ها يا زيگورات هاي بين النهرين اقتباس کرده اند. ليکن پلکان هاي تخت جمشيد خصوصياتي دارد که منحصر به خود آن است. به اين معني که به اندازه اي وسيع و بالا رفتن از آن آسان است که ده سوار کار مي توانند پهلو به پهلو از آن بالا روند... در آن جا که پلکان ها از دو طرف يه يکديگر مي رسند، دروازه ي سنگي بزرگي ديده مي شود که در دو طرف آن دو مجسمه ي گاو بال دار با سر آدمي نصب شده است و بازمانده ي هنر آشوري را نشان مي دهد. در طرف راست اين دروازه، شاهکار بناهاي پارسي ديده مي شود که اکنون آن را کاخ چهلستون مي نامند و تالار بزرگي بوده که در زمان خشايارشاه اول ساخته شده است. براي رسيدن به اين تالار بايد از پلکان ديگري بگذريم که در دو طرف آن، براي زينت، ديوارهاي سنگي کوتاهي قرار دارد و بر آن ها نقش برجسته هاي عالي ديده مي شود که بهترين نقش برجسته هايي است که تاکنون در ايران به دست آمده است. اين تالار هفتاد و دو ستون دارد که بلندي هر يک به ارتفاع غير متعارف نوزده متر مي رسد و از نظاير خود در مصر و يونان قديم بلندتر است. تنه ي اين ستون ها چهل و هشت ترک ناوداني دارد و پايه ي [بيخ] آن ها به صورت کاسه س زنگي [ ناقوسي ] است که برگ هاي وارونه ي [ آويخته ] آن ها را پوشانيده است. سرستون ها غالباً گل هاي پيچيده ي يوني ( ايوني ) دارند و بر بالاي آن ها دو پارچه سنگ که به صورت سروگردن دو گاو نر تراشيده شده، پشت به پشت واقع شده و حمال هاي سقف روي آن ها قرار گرفته است. شک نيست که حمال هاي سقف چوبي بوده است، زيرا اين ستون هاي ظريف و شکننده، که از يکديگر فاصله ي زيادي دارند، هرگز تحمل بار سنگين تخته سنگ هاي بزرگ پيشاني را نداشته اند...[ داريوش اول چوب هاي سقف ( درخت کاخ و يا سدر ) را از لبنان آورده و سنگ مرمر پيشاني ها، همچنين سنگ تراشان را از سارد، اين در کتيبه ي او درکاخ شوش، همين طور در کتيبه ي او در نقش رستم منعکس است.]

دور درها و پنجره ها را با سنگ سياه صيقلي ساخته بودند که مانند چوب آبنوس درخشندگي داشت. ديوارهاي آجري بوده، ولي با سفال هاي لعاب دار خوش رنگ درخشان، روي آن ها را بانقش گل ها و جانوران پوشانده بودند. جنس ستون ها و پله ها از سنگ آهکي سفيد زيبا يا مرمر کبود بوده است. پشت چهلستون و در طرف خاور آن تالار صدستون قرار داشته... شايد اين دو کاخ، زيباترين بناهايي باشد که در جهان قديم و جديد به دست آدميزاد ساخته شده است. »(14)

« اما هنر دوره ي هخامنشي، ويژه ي محيط دربار بود و اين هنر که در آن نقش ها و مجسمه ها وابسته به هنر عمده ي معماري بود، نشان دهنده ي شکوه و ابهت حکومت و قدرت شاهنشاهي به شمار مي رفت. اين هنر با وجودي که در نتيجه ي ترکيب شيوه هاي سنتي ايراني و تکنيک و روش هاي عيلامي، آشوري، مصري، يوناني و ديگر ملل پديد آمد، اما نهاد هخامنشي بر پايه ي ويژگي هاي قومي بنياد گذاشته شده است: اقتباس از روش هاي بيگانه فقط ظاهري و سطحي بوده و سبک هنري بيگانگان ضمن آميختگي با پديده هاي هنري ايراني، ماهيت و اصالت خود را از دست داده اند. »(15)

به قول آرتور پوپ:

« ... با اين که پادشاهان ايران از روي فراست و عقل از ديگر کشورها کارگر ( و هنرمند ) مي آوردند و هر گونه اطلاع و سرمشقي بود از منابع موجود گرد مي آوردند، اما کاخ هاي مذکور حقيقتاً هنر ايران است و در تمام آن ها مشخصيات عمده ي قريحه ي جمال شناسي ايراني ظاهر و هويداست. ستون هاي تخت جمشيد که با ستون هاي پرستشگاه هاي بزرگ مصر وجه تشابه دارند، به درجات از آن ها ظريف تر و متناسب ترند. بسياري از ستون هاي مصري، ضخيم و پيازي شکل هستند، از گياهان اقتباس و تقليد شده و به ساقه هاي قارچ هاي بزرگ سست و نرم شباهت دارند. سرستون ها مانند گل هاي بزرگ ساخته شده و براي تحمل سقف هاي سنگين به کلي نامناسب اند. آن تناسب منطقي که موجب امتياز معماري يونان بود- آن معماري که در آن ستون ها به طرز زيبايي با وزني که ظاهراً بايد تحمل کنند، متناسب هستند- در کاخ هاي تخت جمشيد به اندازه ي زياد به کار برده شده و ستون هاي باريک و قلمي آن ها به نظرمحکم و ظريف اند. در شوش که سر ستون ها از يک جفت گاو نشسته ساخته شده، براي تحمل بار سنگين بسيار مناسب است، در صورتي که سرستون هاي مصر به شکل برگ گل، سست و نامناسب اند. فن ساختمان را ايرانيان خيلي بهتر از اشوري ها و مصري ها درک مي کردند. ايرانيان مانند مصري ها ستون ها را زياد نزديک به هم نمي ساختند، بلکه به طريق مجللي آن ها را جدا از هم بنا مي کردند و بدين ترتيب از زشتي و هيکل جان گزاي بسياري از معماري هاي مصري احتراز مي جستند...

اين کاخ ها بدون مبالغه بايستي از حيث عظمت و شکوه بي مانند بوده باشند. سقف ها و سرتيرها را از فلزات چکش کاري شده پوشانده بودند. ستون ها و ديوارها را با کاشي هاي زرين و مينايي آراسته بودند. کف تالارها را با کاشي هاي خوش رنگ عالي فرش کرده بودند. سقف ها را به طرز ماهرانه اي با چوب سدر و ابنوس و عاج، به طور مجلل به زر يا طلا و رنگ هاي درخشان مزين کرده و ساخته بودند. پرده هاي رنگين به ديوارها آويخته و روي هم رفته تمام محيط را با شکوه و جلال و عظمت قوام ايراني- پارسي فرا گرفته بود. »(16)

مجموعاً مي توان از اين همه عظمت، قدرت و استحکام معماري هخامنشي چنين نتيجه گرفت که چون اين امپراتوري از يک نظام سياسي نيرومند برخوردار بوده، هنر آن نيز پرقدرت و شکوهمند بوده و انسان در مقابل آن حيرت مي کرده و يا به خشوع و خضوع تن مي داده است. به عبارتي، هنر معماري هخامنشي هنر يک قوم پيروز، مغرور و پرافتخار است، نه ملتي شکست خورده و مأيوس. اما « ديدن ظرافت و شکل نوپردازي اين هنر، به ويژه تخت جمشيد، آدم را به شگفتي وامي دارد: کاخ ها و نقش هاي برجسته و مجسمه هاي متصل به بنا و سرستون هاي تخت جمشيد، که در پايان سده ي ششم تا نيمه ي اول سده ي پنجم ( پيش از ميلاد ) در روي سکوي عظيمي سرشار از اثار هنري بنيان گذاري شده اند، از اهميت فراواني در تاريخ هنر برخوردارند. اين کاخ ها که شامل مجموعه اي از ساختمان با سبک معماري واحدند، عمدتاً دو گونه اند: تاچرا يا کاخ هاي مسکوني و آپادانا. »(17) تاچرا محل زندگي شاه و نزديکان و خانواده ي او و مشرف به باغ، جويبار و چشم اندازهاي طبيعي ( پرديس و يا نخجيرگاه )، و آپادانا تالار رسمي ديدارهاي سياسي، ملاقات با نمايندگان سايردولت ها، جلسات شورا با فرماندهان و انديشمندان کشور و محل برگزاري با رعام و ضيافت ها يا جشن هاي سالانه، ازجمله نوروز و مهرگان، بوده و اين تالار که ديوار و سقفش با نقش هاي برجسته روي سنگ هاي گران قيمت، خاتم کاري، عاج بري و کنده کاري شده بود، تزيينات حيرت انگيزي داشته که فقط تالار آينه ( مربوط به دوره ي خشايارشاه در مجموعه ي همين کاخ ها در تخت جمشيد ) با آن از لحاظ زيبايي رقابت مي کرده است.

چيزي که از خصوصيات ديگر معماري تخت جمشيد قابل ذکر است و پيش از آن سابقه نداشته؛ تعبيه کردن کلاف يا قرارگاهي براي سرتيرهاي سقف بر بالاي سرستون ها بود که از ترکيب شگفت انگيز دو پيکره ي گاو نر، يا جاوراني نظير آن، که از پشت به يکديگر چسبيده بودند، شکل مي گرفت. به عبارت ديگر، سر تيرهاي زير سقف در کلافي واقع بر گرده ي دو جانوار زورمند که سرستون هاي کاخ را تشکيل مي دادند، استوار بوده است. گرچه سنت به کارگيري شکل و هيکل جانوران در سرستون به هنر آشوري بر مي گردد، ليکن نحوه ي ترکيب آن ها با يکديگر چيزي نبود جز همان شيوه ي زيروسازي لرستان در سر مال بندها يا دهانه ي اسبان و چهارپايان که به صورت قرينه ي کامل از پيکر دو جانور، مثلاً دو بزکوهي يا دو گوزن که به هم پشت کرده اند يا نظير شيوه اي از قرينه سازي مفرغ هاي لرستان پيش از هخامنشي که روي دسته هاي افسار اسبان جنگي، سنجاق سر زنان، کمربند فرماندهان و نظاير آن، با استفاده از دو تقارن معکوس پيکره ي جانوران، ريخته گري و قالب ريزي مي شده است. با اين تفاوت که در سرستون هاي تخت جمشيد، هيکل جانوران که تيرهاي حمال را نگه مي دارند با ابعاد بزرگ تري ساخته شده است. ( ظاهراً اين عنصر را معماران ايراني از ميراث هنر بومي و دوران کوچ شباني اجداد خويش اقتباس کرده بودند. )

« اما پاساردگاد کورش کبير و تخت جمشيد داريوش، از لحاظ هنر معماري، به هيچ وجه به هم شباهت ندارند. به اين دليل که در فاصله ي کوتاهي بين ايجاد اين دو کاخ- شهر، وضع زندگي پادشاهان ايراني به کلي تغيير کرده بود. هنگامي که کورش پاسارگاد را مي ساخت هنوز فرمانرواي يکي از استان هاي امپراتوري ماد بود. در صورتي که وقتي داريوش بناي تخت جمشيد را آغاز کرد، شاهنشاه مطلق وسيع ترين امپراتوري جهان بود و حداقل در آسيا کسي نظيرش را نديده بود...

از اين زمان بود که منش امرانه ي تمدن هخامنشي تثبيت شده و اسلوب حکومت، استبداد با شکوه متکي بر پرستش بي چون و چراي شخص شاهنشاه، مانند خداي روي زمين، گرديد.

درچنين وضعي هنر هم مانند تمدن هخامنشي به کلي اختصاص به تجليل و بزرگ داشت شاهنشاه داشت. تنها بناهاي شناخته شده ي دوره ي هخامنشي عبارت اند از: کاخ ها و مقابر [ گور- دخمه ] شاهنشاهان. اما ابنيه هاي مذهبي هيچ يا بسيار کم اند... زيرا دين قديم ارياييان احتياج زيادي به معبد نداشته است. به قول هردودت: ايراني ها وقتي مي خواهند براي خدايان خود قرباني کنند، بر فراز بلندترين کوه هامي روند. »(18)

در بين همه ي يادگارهاي هنر معماري هخامنشي، عاليترين ساختمان، کاخ شاهنشاهي، به ويژه تالار وسيع آپاداناست.

بر خلاف نظر آندره گدار، ساختمان هاي تخت جمشيد و پاسارگاد از نظر ايراني بودن با هم تفاوتي ندارند. نظام ساختمان ها در هر دويکي است و معماري زمان داريوش هم مانند زمان کوروش رنگ خارجي ندارد؛ هر دو کاملاً ايراني و يکي دنباله ي ديگري است. فقط تفاوت در اين جاست که کاخ هاي تخت جمشيد عظمت و شکوه استثنايي معماري خود را مديون مصالح و تجربيات طولاني و استادي و مهارت سازندگاني است که کشور گشايي هاي شاهنشاه در دسترس او گذاشته است. بديهي است در اين کار، اراده ي نيرومند و دل بستگي شاهنشاه و بلند پروازي و اشتياق کسي که عاشق شکوه و عظمت است، عامل مهم و موثري بوده است. به همين دليل هم تصوير نمايندگان سرزمين هاي زير سيطره ي شاه هخامنش که تخت شاهنشاه را حمل، و يا در جشن نوروز، بهترين ارمغان ها و هدايا را به او پيشکش مي کنند، به دفعات در طرفين ديوارهاي سنگي پلکان ورودي کاخ آپادانا کنده کاري شده است.

نقش پادشاهي که روي اين تخت روان نشسته، احتمالاً متعلق به داريوش کبير است که ايرانيان پس از اسلام، او را معادل حضرت سليمان نبي پنداشته اند. چون طبق روايات، جانوران و ديوان تخت حضرت سليمان را روي دست حمل مي کرده اند ( از ديدگاه اسطوره شناسي تطبيقي در تمدن قوم آريايي، داريوش کبير جمشيد ( جم ) معادل تاريخي است. اما از لحاظ اسطوره شناسي ديني، داريوش که يک شخصيت تاريخي است، جاي حضرت سليمان را در خاطره و تصور ايرانيان گرفته است ).

در مورد نام ايراني تخت جمشيد و مناسبت اطلاق اين عنوان به اين مرکز آييني هخامنشيان يا به مجموعه ي کاخ هاي آن ها در شمال مرودشت فارس، همچنين نام « پرسپوليس » که يونانيان به آن داده اند، بايد اضافه کنيم که پرسه (perse) در زبان يوناني به معني پارس ( نام ايران باستان که هسته ي مرکزي آن استان فارس کنوني بوده است. ) و پوليس (polis) به معني شهر بزرگ ياکشور است و درمجموع، ترکيب persepolis به معني سرزمين يا کشور پارس هاست. اما دقيقاً از چه زمان ايرانيان خود اين مجموعه ي کاخ ها را « تخت جمشيد » خوانده اند، معلوم نيست. مي توانيم به قرايني تقريباً يقين کنيم که اين اطلاق مربوط به دوره ي ايران بعد از اسلام است. در ايران دوره ي اسلامي که مطالب بسيارکمي از دوره ي هخامنشي در ادبيات و تاريخ باقي مانده و خاطره ي هخامنشيان موقتاً فراموش شده و تنها آثاري نيمه ويران از ساختمان ها و تمدن آنها در جنوب ايران، مشخصاً در فارس و خوزستان، باقي مانده بود، ايرانيان، تخت جمشيد را ملک سليمان خواندند. آرامگاه کوروش کبير را در دشت مرغاب پاسارگاد قبر مادر سليمان مي خواندند و هنوز هم اطلاق اين عنوان در بين افراد سالخورده ي محلي رايج است. در هر حال، مراد از ملک سليمان، تخت جمشيد، گاه ناحيه ي فارس و گاه شهر شيراز بوده است. حافظ نيز سروده:

 

دلم از ظلمت زندان سکندر بگرفت *** رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم

 

« پس از سامانيان که داستان هاي ملي ايران با قصص ساميان آميخته شد، جمشيد را با سليمان مشتبه ساختند. زيرا اين دو پادشاه در بعضي اعمال و احوال ( استخدام ديوان، اطاعت جن و انسان از ايشان، سفر کردن در هوا، و غيره ) شبيه بودند. از اين رو در قرون اسلامي، اين دو تن يکي به شمار آمده اند. فارس را که بر طبق روايات ايراني « پايتخت » جمشيد داستاني بود ( تخت جمشيد )، تختگاه سليمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سليمان و وراثت ملک سليمان ناميدند. جام کيخسرو يا جام جهان نما را- که ظاهراً به سبب مزيد شهرت جمشيد، جام جم خوانده شده- در ادبيات فارسي گاه به سليمان نسبت داده اند و انگشتري مشهور سليمان را به جم. »(19) « ظاهراً در قرن ششم هجري در شعر فارسي، به مناسبت شهرت جمشيد و يکي پنداشتن او با سليمان، جام مزبور به جم انتساب يافته است. »(20) اما واژه ي تخت در ترکيب « تخت روان » ( تختي که بزرگ بر آن جلوس کرده و بر دست گروهي از غلامان و فرمانبران حمل مي شود ) با واژه ي تخت در ترکيب « پاي تخت » ( به معني مرکز، محل و کانون فرمانروايي ) گرچه تناسب و ارتباط مفهومي يا معنايي با يکديگر دارند، اما « تخت سليمان » يا تختگاه سليمان در تاريخ ايران به آتشکده ي معروف آذرگشسب ( متعلق به دوره ساساني ) مربوط مي شود که در 50 کيلومتري شمال شرق تکاب اذربايجان است و با ملک سليمان ارتباطي ندارد.

 

پي‌نوشت‌ها:

 

1- تاريخ جهان باستان، ج1 ( شرق )، ص 261.

2- تاريخ تمدن، ج1، صص 436 و 437.

3- تاريخ ايران، ص 31.

4- همان جا.

5- همان، ص 33-32.

6- تاريخ جهان باستان، ج1 ( شرق )، ص 262.

7- مورخان يوناني، زمان زردشت را 5500 سال قبل از ميلاد مي دانند، بروسوس مورخ بابلي زمان وي را نزديک تر و 2000 سال قبل از ميلاد دانسته، اما مورخان جديد عقيده دارند که زمان حيات وي را بايد قرن هاي دهم و ششم قبل از ميلاد دانست. ( تاريخ تمدن، ج1، ص 422).

8- شناخت اساطير ايران، ص 12.

9- فردوسي نيز در شاهنامه به اين نکته، يعني بر يکتاپرستي ايرانيان در دوره ي هخامنشيان، تأکيد دارد:

نيا را همين بود آيين و کيش *** پرستنده ي ايزدي بود پيش

مگويي آتش پرستان بدند *** ستايشگر پاک يزدان بدند

در آن گه بدي آتش خوبرنگ *** چو مر تازيان راست محراب سنگ

10- شناخت اساطير ايران، ص67.

11- تاريخ جهان باستان، ج1 _( شرق )، ص 261.

12- اين کتيبه در سال 1846 تسوط انجمن پادشاهي آسيايي، پس از آن که گئورگ فردريش گروته فند ( دانشمند آلماني ) و هنري راولينسون ( انگليسي ) توانستند خط ميخي را بخوانند، ترجمه شد. ( جهان هاي گمشده، ص 171)

13- تاريخ ايران ( از دوران باستان تا پايان سده ي هجدهم ميلادي )، ص 33.

14- تاريخ تمدن، ج1، ص 439.

15- تاريخ ايران ( از زمان باستان تا امروز )، صص 110-109.

16- هنر ايران، آرتور پوپ، صص 19-17.

17- تاريخ ايران، ص 110.

18- هنر ايران، آندره گدار، ص 143.

19- دانشنامه ي مزديسنا، ص 235.

20- فرهنگ اساطير و اشارات داستاني در ادبيات فارسي، ص 157.

 

 

 

منبع مقاله :

ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”