ریتم آهنگ

مکث و مروری بر مجموعه شعر: «و عشق همچنان مذکر است»

مکث و مروری بر مجموعه شعر: «و عشق همچنان مذکر است»

فرشته‌ای به رنگ پیراهن

 

مکث و مروری بر مجموعه شعر: «و عشق همچنان مذکر است» سروده‌ی آیدا مجیدآبادی

افسانه نجومی

 

 

حلقه‌ات را به گیسوانم ببند

شاید کلاغ‌ها

مرا هم با خودشان بردند

و بعد با یک خبر ناگهانی

در میان مردم شهر

پخش شدم                                ص۷۵٫

الف.«و عشق همچنان مذکر است» با پراکنش احساسات و عواطف شاعرانه، از سویی و ترویج برش‌هایی از زندگی زن-انسان، از سوی دیگر، می‌کوشد تا ضمن آن که، بیشترین قرابت را با ذهن مشغولی‌ها و دغدغه‌های عاطفی آیدا مجید آبادی داشته باشد، بر تناقضات و تنش‌هایی انگشت بگذارد، که زن-انسان در جهان پیرامون، با آن‌ها رو به رو بوده و هست. درد و رنج‌هایی که چه در گذشته،که بازتابی از سنن و رفتارهای آیینی پیشینیان به شمار می‌آمدند و میزان نقش‌آفرینی‌اشان، نوسانات جهان را شکل می‌داد و چه اکنون در جهان مدرن، که کژِ‌ی‌ها و ناراستی‌ها، اضطراب‌ها و رنج‌های عمیقِ زندگی اجتماعی را شکل و طرح می‌دهند. در این میان، رویکردهای فردی-جمعی شاعر، با تلفیق شدن به فضاهای نومیدانه‌ای که سایه‌ی تنهایی‌های بشر معاصر، مدام بر آن‌ها سایه می‌افکند، به گونه‌ای با دغدغه‌های حسی-عاطفی شاعرانه گره خورده‌اند، تا دیالوگی که در برش‌های متنی استمرار می‌یابد، لحظه به لحظه مخاطب را نیز در گفتمانی شرکت دهد، که مجیدآبادی آگاهانه بر انتشار آن در سطرهای شعرش، پای می‌فشرد. به واقع آن چه، طراحی روایت‌های جامعه‌گرای نوشتار را به پیش می‌برد، ژرفای عاطفه‌ای زنانه است، که هوشورزانه، می‌کوشد با نقد حوادت و رخدادها‌ی نابسامانی که بر زن-انسان در جوامع بشری رفته و می‌رود، نقطه‌ی اتصالی بیابد، برای همدلی با مخاطب. نقطه‌ی اتصالی که با بیانیتی روایی، ممکن می‌شود و برجسته‌نمایی فضاهای پرتنش، به یاری تصاویر وصفی‌ای که با بهره‌گرفتن از نمادهای متنوع، تأویل‌های معنایی شعرها را جهت می‌دهند. از سوی دیگر، لحن مجیدآبادی، در گستره‌ی شعرها، لحنی معترض است، که تأویل‌های اجتماعی متکثری را درون خود می‌پرورد و اگر جرقه‌هایی از امید، سوسوزنان در آن موج می‌زند، از آن روی است که، شاعر می‌کوشد، از درون رنج‌های عمیق انسانی، راهی به سوی رهایی پیدا کند، شاید ققنوس‌وار از دل خاکستر، دوباره زاده شود. با این همه، شاعر، تنها راه اعتراض بر تنش‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی را، در بازآفرینی آن‌ها به یاری تصاویر عینی و ملموسی دانسته است، که مفاهیم اجتماعی‌ روشن و شفاف را، به چشم‌اندازی متوسع بدل می‌کنند، تا مخاطب هر چه صریح‌تر، در معرض رخدادهای جهان پیرامون قرار بگیرد. پس می‌کوشد، با بهره‌گیری از زبان گفتار و آشنایی‌زدایی از مفاهیم و نمادها، دلمشغولی‌ها و احساسات عاطفی‌اش را، با مخاطب در میان بگذارد. ویژگی‌هایی نگرشی و نگارشی، که انعکاس هر یک از آن‌ها، در برش‌های متنی «و عشق همچنان مذکر است»، شعرهای این مجموعه  را در ردیف شعر «اعترافی» می‌نشانند. شعری که با بیانگری و حدیث نفس، تناقضات و نابسامانی‌های محیط اطراف را برملا می‌نماید و بازتاباننده‌ی رنج‌ها و دردهای روحی و عاطفی آدمیان گرفتار در بند مصائب و سردرگمی‌هایی است که، در جوامع بحران‌زده، موج می‌زند.گویی مجیدآبادی، با بیانی منتقدانه و با نقدی جهان‌شمول، بر افشای تناقضاتی پای می‌فشرد، که فردیت و هویت واقعی زن را از او گرفته‌اند و می‌کوشد، با درک احساسات و عواطف درونی زنان، رخدادها را آن‌گونه بیان کند، که در جهان پیرامون بر زنان رفته و می‌رود.

گلوله‌ای رنگ پیراهن‌ات

روی سرم می‌افتد

و من به اندازه‌ی تمام چراغ‌های توقف

قرمز می‌شوم.

تکه‌هایم را جمع کن توی پیراهن‌ات

و بگذار مادرم با چشم‌‌های بسته

بغل‌ات کند.

بگو یک روز در میدان آزادی

پیراهن کهنه‌ی تو را

پرچم می‌کنند.                                                                    ص۱۸٫

ب.«عشق» یکی از موتیف‌های پربسآمدی است که مجیدآبادی، مفاهیم ضمنی سطرهای شعرش را از طریق آن، با مخاطب در میان می‌گذارد. موتیفی اما پرنوسان، که گاهی با لحنی معترض، با رخدادهای اجتماعی تلفیق می‌شود تا به نقدشان بگیرد و گاهی متضمن احساسات و عواطف زنانه- انسانی‌ای می‌شود که، در بافت تصاویر عاطفی نوشتار فرو می‌رود، تا رنج تنهایی و احساسات سرخورده‌ای را به نمود گیرد، که گویی تنها برای زنان در جوامع پیرامون قابل لمس است، چرا که به زعم شاعر: «عشق همچنان مذکر است» و محبوس در کلیشه‌های دست و پاگیر جوامعی که زن را به مثابه دیگری و جنس دوم، تلقی می‌کنند. چنان که مجیدآبادی در شعر: «مادیان ابری، ص۲۰» با لحنی عاطفی، که ناامیدی و یأس در آن موج می‌زند، تصاویری ملموس، از زندگی زنان را در جوامع پیرامون به نقد می‌گیرد. شعر اگر چه ظاهری اپیزودیک ندارد، اما می‌توان آن را به سه اپیزود، که زنجیره‌وار به هم گره خورده‌اند، تا روایت سفری خیالی را، که در ذهن شاعر ساخته و پرداخته شده است، به تصویر بگیرند. در اپیزود اول، آغازگاه شعر را سه برش عاطفی، شکل می‌دهند، که با بیانیتی روایی، رؤیا و واقعیت را می‌شکافند، تا از درون آن‌ها، تناقضات جهان پیرامون را به مخاطب نشان دهند. گویی به زعم شاعر، در جامعه‌ای که زنان حق اظهار نظر پیرامون «عشق» را نداشته باشند و تنها انتخاب می‌شوند، اما حق انتخاب ندارند، هر راهی که آدمیان، به سمت آزادی بجویند، به عبث می‌رود، و با همین اعتقاد است که، روایت‌ سفر نمادین-عاطفی خود را، به گستره‌ی بدون حد و مرز-عشق- تعمیم می‌دهد، تا زندگی زنان را در جوامع سنتی، از ازل تا اکنون و شاید هم تا ابد، بازآفرینی نماید. به عبارت دیگر، شعر روایت سفر شاعر-عاشقی است، که در تخیل و رؤیا و در فضای ابری شعرش، سوار بر مادیانی ابری، به بیستون می‌رسد، و پس از بستن مادیان به بیستون، به شهر خود باز می‌گردد. «بیستون» نمادی از «عشق» را در خود می‌پرورد، عشقی که میان شیرین و فرهاد اتفاق می‌افتد و نظامی گنجوی، به زیبایی آن را در کتاب: «خسرو و شیرین» به تصویر کشیده است. «بیستون» در این شعر نیز نمادی از «عشق» است. عشقی که شاید در خیال اتفاق می‌افتد و لاجرم، حسرت‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند، تا زندگی بدون عشق را پس از، برجسته‌نمایی وضعیت تراژیک زنان در جوامع پیرامون، با لحنی نومیدانه در برش‌ها، بازتاب دهند. در ذهنیت نمادین شاعر-عاشق، اگر چه نومیدانه، دست خالی و با پای پیاده به شهر خود باز می‌گردد، اما آخر شاهنامه به خوشی پایان می‌پذیرد. پایانی خوش، که در ذهنیت مخاطب، به تلنگری پارادوکسیکال بدل می‌شود، برای تأمل هر چه بیش‌تر در برش‌های متنی و تعمیم آن‌ها، به زندگی متناقض‌نمای زنان در جوامع پیرامون.

مادیان ابری‌ام را به بیستون می‌بندم

و پیاده به شهر خودم باز می‌گردم

آخر شاهنامه خوش است.

در این شعر، زبان با گرفتن باری توصیفی-خطابی، حوادث زندگی را عینی و ملموس با مخاطب در میان می‌گذارد. پس به روایت وضعیت تراژیک زنانی می‌پردازد، که در تجارب زیستی خود، بارها و بارها با اضطراب و ترس از تنهایی رو به رو شده‌اند. زنانی که مثل شاعر، در آستانه‌ی رنجی عمیق، ایستاده‌اند، و در جهانی پرآشوب و بدون عشق، تنهایی‌های نومیدانه‌ای را، تلخ‌واره تجربه می‌کنند، که هر روز نو می‌شود و چهره‌ای تازه از خودش را در جهان زیستی زنانه به نمود می‌گیرد. پس از زنانی نام می‌برد که در جهانی بدون عشق دست و پا می‌زنند و سرنوشت‌اشان مثل شاعر-عاشق، به وضعتی غمبار و تراژیک گره خورده‌ است.

سارا را سیل می‌برد

ریرا را باد

و مرا تنهایی

و عشق همچنان مذکر است.

در اپیزود دوم، اگر چه، توجه به نمادها و برجسته‌نمایی بیانیتی روایی، که در وجهی رئال، ملال‌وارگی رخدادهای مکرر را، در فضایی نمادین، بازآفرینی می‌نمایند، همچنان در شعرها قابل تأمل و واکاوی است، اما به نظر می‌رسد، آن چه گستردگی دایره‌ی شمول برش‌ها را در نوشتار به عهده می‌گیرد، همان نگرش جهان‌گرایانه‌ای باشد، که معطوف به زیست شخصی و رویکردهای اجتماعی شاعر، در سطرها باقی می‌ماند و با گرایشاتی نوستالژیکی، در کلیت متن رسوخ می‌کند، تا هر عبارت، روای روایتی شود که، می‌بایست زخم‌ها، تنش‌ها و دردهای ناشی از تنهایی در زندگی را، با تمامی جزئیات‌اش به تصویر بگیرد. جهان‌نگری‌هایی، که از نمادهای منتشر شده در شعر، صورت‌بندی مفاهیم اجتماعی سطرها را مد نظر دارند، تا در نهایت مفاهیم اجتماعی در فضای نمادین شعر و در نمادهایی چون: «عقاب‌های طلائی، نیروانا، گل بابونه، نماز سرخ، شقایق شیشه‌ای» بسط و گسترش بیابند. عقاب طلائی که نماد بهروزی و پیروزی‌ است، می‌تواند نمادی از شاعر و یا تمامی زنانی باشد، که چون از دست‌یابی به نیروانا، آرامش عشقی خالصانه، مأیوس مانده‌اند، اکنون نومیدانه به دنبال نشانه‌های مفقود شده‌ی زندگی‌اند، شاید که به عشقی وفادارانه و خالص دست بیابند. اما چون در گذر تنگناهای زمان، نتوانستند، معنای واقعی زندگی را حس و درک کنند، و عشق و آرامش خاطر برای‌اشان، تنها به آرزویی آرمانی بدل شده است، صادقانه خود را به دست مرگ می‌سپارند.

عقاب‌های طلایی از نیروانا برگشته‌اند

دنبال نشانه‌ای که نامش دنیا بود

دنبال بابونه‌هایی که زندگی را فتح می‌کنند

و صادقانه خود را به خاک می‌سپارند.

از سوی دیگر، شاعر-راوی به یاری همان نمادهای آمده در این شعر، به تصاویر فشرده‌ی اجازه‌ی حضور می‌دهد، تا همچنان که رنجی فردی-جمعی، منبعث از تجارب زیستی را در شعر به نمود می‌گیرند، نگرشی تراژیک را به مثابه کارکرد درونی نمادها، مورد استفاده قرار دهند. تصاویر فشرده‌ای چون: «مادیان ابری، عقاب‌های طلائی، نماز سرخ، معشوقه‌گان نفرین شده، شقایق شیشه‌ای» که در شکل‌گیری مفاهیم ضمنی شعر نقشی محوری دارند. با این همه اما، شاعر-راوی، در اپیزود سوم، با زبانی وصیت‌وار، از آدمیان می‌خواهد، تا پاره‌های پیراهن‌اش را به پیشانی ببندند و پس از خواندن یک رکعت نمازسرخ، و گذاردن شقایقی شیشه‌ای و مصنوعی‌ بر مزارش، شاید او و همگنان‌اش را، که جزء معشوقه‌گان نفرین شده در طول تاریخ‌اند، در صف شهیدان عشق قرار دهند.

پاره‌های پیراهنم را به پیشانی‌ات ببند

و یک رکعت نماز سرخ بخوان

دست کم کسی

شاید

بر مزار معشوقه‌گان نفرین شده

شقایق شیشه‌ای آورد                                             ص۲۰٫

پ.به هر روی، آیدا مجید آبادی، با نگرشی اجتماعی، کوشیده است، تجارب زیستیِ فردی و ذهن‌مشغولی‌های شخصی-جمعی خود را در برش‌های شعرش، با مخاطب در میان بگذارد. مفاهیمی زیستی با رویکردی نوستالژیکی، که در مجموعه شعر پیشین او: «پروانه‌ها اتو بر نمی‌دارند،۱۳۹۴»، بیشتر باری عاطفی را، برای وصف تنهایی‌ها، اندوه‌های شخصی، تمایلات فردی و هیجانات درونی، به نمود گرفته بود. در مجموعه شعر: «و عشق همچنان مذکر است» اما، مجیدآبادی کوشیده است، با نگاهی زنانه-انسانی، به وصف نابسامانی رخدادهایی بپردازد، که پیش روی زن-انسان به نمایی مدور بدل شده‌اند. اگر چه نمی‌توان از دغدغه‌های فردی-شخصی شاعرانه، که مدام با تلفیق شدن به چرخه‌ای از نمادها، می‌کوشند تا وجهه‌ای اجتماعی بیابند، چشم پوشید، اما همچنان این صدای راوی است که، ذهن‌مشغولی‌های حسی-عاطفی خود را روایت می‌کند و می‌خواهد، پژواک صدای‌اش، مسیرهای عاطفی روایت‌ها را، در متن بسط و گسترش دهند. تا رنجی انسانی و اندوهی زنانه، که مدام از سایه روشن معناهای جهان‌گرای سطرها، به بیرون پرتاب می‌شوند و تلقی‌های زیستی شاعر را در سطرها برجسته می‌نمایند، همچون دریچه‌ای، مخاطب را در معرض تنش‌های زیستی‌ای، که زنان در جوامع پیرامون، حس و درک می‌کنند، قرار دهند. گویی شاعر با بسط فضایی تراژیک و  با گسترش رؤیاهای تلخ و تجارب ناگوار زندگی بشر معاصر در دنیای مدرن، طرح غم‌ها و خلاء‌های وجودی زن-انسان را به نمودی عینی و قابل رؤیت بدل می‌کند، و با بیانیتی صمیمانه، تناقضات و تنش‌های جهان پیرامون را می‌کاود. از دیگر سو، مجید آبادی با نگرشی فردی و شخصی، اما جهان‌شمول، به بیان لحظات سرشار از تلخیِ شکست، ناامیدی، تنهایی، سرگشتگی، مرگ اندیشی و زوال، می‌پردازد و پریشانی و بدبینی‌های زندگی تراژِیک بشر معاصر را با زبانی زنانه ترسیم می‌کند و می‌کوشد، هر واژه‌ را در شعرش به صدایی رسا برای نسل و عصر خود بدل کند و با بیان ذهن‌مشغولی‌ها و هم با فراروی از «من» فردی- شخصی، برش‌های روایی شعرش را، به محملی برای بازآفرینی دغدغه‌ها، تناقضات و تنش‌های مضاعف زندگی بشری در جهان مدرن، بدل نماید. شعری که می‌توان از آن، به عنوان شعر «اعتراف» یاد نمود، چرا که شاعر-راوی، سطر به سطر تصویری از درد و رنج‌های انسانی‌ای را به نمود می‌گیرد که، بازتاباننده‌ی دلهر‌ه‌های انسانی و سرگشتگی‌های مملو از اضطراب‌اند و تجسم‌بخشِ زندگی بشر معاصر در دنیای مدرن. شعری که هر برش‌اش، این سخن «سیلویا پلات» را پیش روی‌مان می‌گستراند:  «شعر فوران خون است- هیچ چیز آن را بند نمی‌آورد».

مأخذ:

مجیدآبادی، آیدا، ۱۳۹۹، و عشق همچنان مذکر است، نشر گویا.

 

                                              افسانه نجومی، تیرماه۱۴۰۰٫

 

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”