ریتم آهنگ

تحلیل داستان «شیرین در چشمه سار» از منظومۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی

تحلیل داستان «شیرین در چشمه سار» از منظومۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی

مقدمه
در این جستار، به روش قیاسی در نقد کاربردی، داستان «شیرین در چشمه»¬ از منظومۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی  را بررسی و تحلیل می¬کنیم. در روش قیاسی، از کل به جزء، فضای بیرونی شعر، چگونگی و کیفیت ساخت و پرداخت آن، تصویرسازی¬های فرم یا شکل و وزن و ساختار و نیز محتوای اثر را باید توضیح دهیم و پیام شعر را از درون متن برکشیم.
داستان شیرین در چشمه در این بخش از منظومه بدین گونه است که شاپور، ندیم ویژۀ خسرو که تصویرگری ماهر است، زیبایی بی¬مانند شیرین، برادرزاده و ولیعهد مهین¬بانو، شهبانوی ارمنستان، را برای خسرو تعریف می¬کند، به¬طوری که خسرو ندیده شیفتۀ شیرین می¬شود. آنگاه خسرو شاپورِ نگارگر را به ارمنستان می¬فرستد و شاپور نیز سه بار نگارۀ خسرو را به شیرین نشان می¬دهد و با ترفندی هنرمندانه، شیرین را مجذوب خسرو می¬کند.
شیرین به بهانۀ نخجیر و شکار از ملکه مهین¬بانو اجازه می¬گیرد و در اصل برای دیدار با خسرو رهسپار مداین، پایتخت پارسیان، می¬شود. در میانۀ راه است که شیرین خسته و رنجور به چشمه¬ای می¬رسد و برای رفع خستگی و شستن گرد و غبار از تن به آن چشمه می¬رود و تن می¬شوید.
از آن سو، خسرو، شاهزادۀ هرمزد پادشاه ایران، که پدرش بر او خشم گرفته است، با چند تن از غلامان از دربار می¬گریزد و در میانۀ راه به سبب خستگی اسبان کنار چشمه¬ای اطراق می¬کنند. اینجا به طور اتفاقی کنار همان چشمه¬ای است که شیرین در آن تن می¬شوید.
شاعر عزیمت شیرین را ابتدا چنین وصف می¬کند که شیرین سوار بر اسبی سیه¬فام برای رسیدن به مداین و دیدار با خسروپرویز شتاب¬آهنگ می¬تازد و به شکل غلامان قبا پوشیده، از کوه و دشت حرکت می¬کند. آنگاه سیمای او در اثر خستگی و نداشتن بار و بُنۀ کافی پریده¬رنگ می¬شود و بس غبارآلود می¬گردد.
از دور مرغزار و چشمه¬ای را می¬بیند و دور تا دور چشمه جولان می¬زند، اما از کسی نشانی نمی¬بیند. پس، از اسب فرود آمده، اسب را جایی خلوت می¬بندد تا کسی متوجه آن نشود و قصد رفتن به چشمه می¬کند تا تن بشوید و بیاساید. وصف شاعر بدین گونه است که وقتی شیرین سهیلِ اندامش را از جامۀ شکررنگ بیرون می¬آورد، شِعرا، ستارۀ پرنور آسمان از رشک او فریاد برمی¬دارد. او پارچه¬ای آبی¬رنگ بر کمر می¬بندد و داخل آب می¬شود، به گونه¬ای که بازتاب این جامۀ آسمانی¬رنگ، آب را سُرمه¬ای و نیلوفری نشان می¬دهد. تن زلال و صافش در آب می¬غلتد همچون قاقُمی سفید که بر سنجاب سیاه افتاده باشد.
از آن سو، خسرو که همواره به پدرش هرمزد خدمت می¬کرده، دچار آفتی می¬شود و دشمنان برای دشمنی با پادشاه، به نام خسرو پرویز سکه ضرب می¬کنند و آن سکه¬ها را به شهرهای گوناگون می¬فرستند. با این کار، پادشاه تحریک و خشمگین می¬شود و تصمیم می¬گیرد که خسرو را سخت گوشمالی دهد و او را به بند افکند.
خسرو چون آشوبِ زمانه را می¬بیند، با چند تن از غلامان فرار می¬کند و به قصد ارمنستان و دیدار با شیرین به راه می¬افتد. بدین گونه خسرو در میانۀ راه به همان مرغزاری زیبا می¬رسد که شیرین در چشمه¬سارش تن می¬شوید. ستوران بس خسته-اند و خسرو به غلامان دستور می¬دهد که دور از چشمه بایستند و اسبان را علف دهند و خود تنها به سوی چشمه روانه می-شود. ناگاه اسبی را می¬بیند که در جای خلوتی بسته شده است. پس کنجکاو می¬شود و برای دیدن صاحب اسب کنار چشمه می¬رود.
خسرو به هر سو چشم می¬چرخاند و محو تماشاست تا اینکه ناگهان چشمش به شیرینِ ماه¬وش می¬افتد. هر چه بیشتر نظاره می¬کند، شیفته¬تر و آشفته¬تر می¬شود. در اینجا نغزپردازی و وصف زیبای شاعر از این دیدار شگرف بیشتر گل می¬کند: گُلِ شیرین در آبِ نیلگون نشسته و پارچۀ ابریشمی آبی¬رنگ بر کمر بسته است و بر فرق سرش آب می¬ریزد. تنِ شیرین مانند کوهی برفی است و او آن را پیچ و تاب می¬دهد و با این کار آب در دهان خسرو راه می¬افتد.
شیرین همچون گنجی است و گنجش کیمیاگر است و زلفش چون ماری روی گنج خوابیده است. هر دلی که آن انار شیرین¬کار را می¬بیند، حسرت می¬خورد و دلش مانند انار بر زمین افتاده، شکافته و خونین می¬شود.
شیرینِ سمن¬بر غافل از نظارۀ خسرو، گیسوانش را بر چهره ریخته است و نمی¬تواند او را ببیند، اما هنگامی که ابر گیسوی مُشکین او کنار می¬رود و ماه پیشانی¬اش برمی¬آید، ناگهان چشمش به خسرو می¬افتد که گویی هما، مرغ سعادت، را به چشم می¬بیند.
شیرین همچون مهتاب در امواج آب به لرزه می¬افتد، چاره¬ای نمی¬بیند که گیسوی سیاهرنگ را بر صورت و اندامش بگستراند. دل خسرو بر آن مهتابِ تابان همچون زر با سیم می¬آمیزد که لرزش شدید پدید آورد؛ مضطرب¬حال و پریشان می¬شود و احساس می¬کند که آن گوزن مرغزار، از شیر شکارگرش خشمگین شده، پس آتش جوشنده¬اش را فرو می¬نشاند و جوانمردی¬اش گل می¬کند و نظرش را برمی¬گرداند و به دیگر سو چشم می¬دوزد و به دلش امیدواری می¬دهد.
خسرو با همان یک نگاه مجذوب محبوب می¬شود و شیرین نیز غوغایی در دلش به راه می¬افتد، اما نمی¬داند که آن جوانمرد کیست. پس، از رو برگرداندن او حُسن استفاده را می¬برد و شتابناک جامه می¬پوشد و سوار بر اسب شده در چشم برهم زدنی از آنجا دور می¬شود و پیش خود می¬اندیشد که این جوانمرد اگر همان یارم نبوده، پس چگونه دلم را برده است. احساس می¬کند که اگر قبلا آن نگارۀ خسرو بود، این گویی خود او بوده است، اما سخت می¬ترسد و از این اندیشه واهمه دارد.
پس از لحظه¬ای خسرو به پشت سر می¬نگرد و به¬جز خودش کسی را نمی¬بیند. احساس می¬کند که مرغِ جان از قفس پریده، از دل و دلبر نشانی نیست که نیست؛ گویی که دلبر پرنده¬ای شده بر شاخه¬ها پریده است. خسرو چندان می¬نالد که از فریادش، سپهر دلش به حال او می¬سوزد. او به هر سو می¬تازد، اما محبوب را نمی¬یابد. قطرات اشک از بید وجود خسرو سرازیر می¬شود و آهی جانسوز از جگر برمی¬آورد و می¬گوید فرصتم از دست رفته و آه از نهادم برآمده است. چرا از او برخوردار نشده¬ام و تشنگی فرو ننشانده¬ام؟ آن گوهر در چنگم بوده، ولی حیف که از دستش دادم. در شگفتم که در این چشمه¬سار، با این که آبش از جنبش بازمانده، چرا وجود محبوب همچون سیماب گریزان و ناپدید شده است.
پس اکنون به تاریکی دچار شده¬ام. نمی¬دانم آیا در بیداری بوده¬ام یا در خواب؟ اکنون بهتر آن که همچون خار بر آتش درنشینم. خسرو  سخت احساس پشیمانی می¬کند و از دریای چشم چندان درّ و گوهر می¬بارد که جز گوهر و مروارید در کنارش نیست. با خود می¬گوید آیا آن ماه، انسان بوده یا پری؟ اگر ماه انسان بوده، پس چگونه قدمگاهش زمین بوده است؟ آیا آن ماه پری بوده، که پریان هم کنار چشمه¬ها می¬زیند. در این اندیشه است که غمناک و ناامید به سوی ارمنستان رهسپار می¬شود.
تحلیل داده¬ها
فرم و ساختار شعر به گونه¬ای است که آن را می¬توان به دو بخش وصفی و روایی تقسیم کرد. فضاسازی نیز به گونه¬ای است که از عینیت و جهان ملموس و محسوس پیرامونی به سمت ذهنیت و درون¬گراییِ ناب کشیده می¬شود. عینیّت و واقعیتِ شیرین درواقع دوشیزه¬ای است رعنا، سوار بر اسب سیاه با لباسی مبدل که برای رسیدن به مداین و دیدار با خسرو حرکت می¬کند. عینیّت دیگر این است که خسرو نیز واقعا به سوی ارمنستان به راه می¬افتد تا هم از خشم پدر بگریزد و هم به دیدار شیرین نایل شود که قبلا نگاره¬اش را دیده بوده است. شاعر برای وصف این عینیتِ محسوس، در سیری بی¬انتها و معلّق¬گونه از مسیر ذهنی¬گرایی و ذهنیت حرکت می¬کند و از بیتی تا بیتی دیگر به گونه¬ای مُدام در حال تلاطم ذهنی و تصویرسازی¬های تودرتو، چندگانه و خیال¬انگیز است تا یک رخداد واقعی روزگار ساسانی را به داستانی افسانه¬وش بدل کند و هنر آفرینی نظامی در همین خیال¬پردازی¬ها و افسانه¬پردازی¬های دلنشین و جذّاب است.
فضاسازی و فرم
فضای بیرونی شعر با فضای درونی هماهنگ است. چون شاعر در وصف زیبایی¬های شیرین چندان وارد جزییات می¬شود که او را با طبیعت سحرآمیز، عناصر و اجزای طبیعت، یگانه و همگون¬سازی می¬کند. وصف دقیق و جزئی شیرین با عناصر عینی و پیرامونی هماهنگ، همگون و یگانه است.
فرم و قالب اصلی شعر، مثنوی است در بحر هزج مسدّس مقصور یا محذوف. فرم شعر نخست در یک موضوع اصلی متمرکز است و وصف جزئی آن دربارۀ تک تک عناصر و اجزای اندام دو شخصیت اصلی داستان، یعنی شیرین و خسرو و پیوند آن عناصر با اجزای طبیعی است. این پیوندِ عناصر در آنجا که اسب شیرین «سیّاره¬وش» توصیف می¬شود، چندان شتاب¬آهنگ است که سوارکارش شب و روز می¬تازد و آسودگی نمی¬شناسد و گویی به دور خورشیدِ روی خسرو خوبان به جولان درآمده است، چنان که در بیت زیر می¬بینیم:
                     چو سیّاره شتاب¬آهنگ می¬بود     ز ره رفتن به روز و شب نیاسود
از سویی، فرم شعر را باید در محور افقی و ساختار شعر را باید در محور عمودی آن سنجید که البته هر دو پا به پای یکدیگر بسط می¬یابند. ساختار خود در دو بخش توصیفی  و روایی  قابل بررسی است. توصیف در خسرو و شیرین، «یکی از عمده-ترین شاخص¬های ادبی به شمار می¬رود. توصیف با تمرکز بر یکی از موارد مدّ نظر شاعر، آغاز می¬شود. شاعر با ملاحظۀ دقیق و جزئی معشوق، بهار خزان و در مجموع طبیعت در چند بیت به توصیف در بخش جامع و دقیق معشوق یا اشیا و اُبژه-های طبیعی می¬پردازد. این توصیفات معمولا دقیق و بدون اشکال است و این خود در نتیجۀ برخورد مستقیم شاعر با طبیعت و راستین بودن عاطفۀ شاعر است» (طغیانی و آلگونه جونقانی، ۱۳۸۸: ۱۰۹). در بخش روایی، شعر با رخداد یا رخدادهایی مواجه می¬شود یعنی باید با بهره¬مندی از یک یا چند روایت و داستان، شعر را به شکلی حادثه¬آمیز و هیجان¬انگیز پیش ببرد.
ترفندهای بیانی
شگردهای بیانی این بخش از مثنوی خسرو و شیرین شامل صنایع تشبیه، استعاره و مجاز و کنایات پُرشمار است. شاعر با هنرمندی تمام با بهره¬گیری از همۀ این ابزار بلاغی و زیبایی¬شناسانه می¬کوشد از این داستان کهن منظومه¬ای عاشقانه و عارفانه خلق کند.
تشبیه: نمونه¬های تشبیه پربسامد اند، به طوری که در کل منظومه ۱۰۰۵ تشبیه به کار رفته است.  ما در اینجا تنها به چند نمونه، آن هم فقط در بخش «شیرین در چشمه»، بسنده می¬کنیم:
                                             زسختی شد به کوه و بیشه مانند
ستاره¬ها به گل نرگس، خورشید به گل زرد، آب چشمه¬ به آب حیات تشبیه شده است. اندام شیرین به ستارۀ سهیل تشبیه شده که از لباس شَعری شکررنگ بیرون آورده است:
                       سهیل از شَعرِ شکّرگون برآورد     نفیر از شِعری گردون برآورد
در اینجا هم به عنصر تشبیه برمی¬خوریم، هم سهیل خود استعاره برای اندام سفید است. نیز به تشبیه اندام شیرین در چشمه برمی¬خوریم که در اینجا تن شیرین به مغز بادام در گُل بادام تشبیه شده است:
                    همه چشمه ز جسم آن گُل¬اندام       گُل بادام و در گُل مغز بادام
بدین¬گونه، نظامی تشبیهات نویی می¬آفریند وآن را به گونه¬ای بیان می¬کند که یافتن وجه شَبَه برای خواننده دشوار نباشد. او به آوردن تشبیه بلیغ و فنّی گرایش بیشتری دارد که خود نشان دهندۀ «علاقۀ شاعر به هنرآفرینی و پرهیز از اطناب و توجه به ایجاز در کلام است (هادی و دیگران، ۱۳۹۲: ۱۲۹).
یا در بیت زیر:
                          ز بیدش گربه¬بید انجیر کرده      سرشگش تخم بید انجیر خَورده
در اینجا گربه بید یعنی بید مشک و انجیر به معنی سوراخ است. اما رشتۀ اشک که از چشمش سرازیر می¬شده، به شاخۀ بید مشکی تشبیه شده است که بید را سوراخ می¬کند و از آن سوی آن بیرون می¬آید. شیوۀ پیوند گربه بید به بید هم بدین گونه است (دستگردی، ۱۳۸۴: ۳۸۰).
کنایه¬ها: کنایات گویی نقش پررنگ¬تری در ترفندهای بیانی ایفا می¬کنند:
                          رونده کوه را چون باد می¬راند       به تک در، باد را چون کوه می¬ماند
رونده در اینجا کنایه از اسب است که مثل باد در تازش است و در تاختن و دویدن، باد را چون کوه پشت سر می¬گذاشت. یا :
                   چو قصد چشمه کرد آن چشمۀ نور        فلک را آب در چشم آمد از دور
در این بیت، چشمۀ نور کنایه از شیرین است و این نمونه¬ای دیگر از همگون¬سازی و یگانگی با عناصر طبیعت است. در مصراع دوم به صنعت تشخیص نیز برمی¬خوریم: اشک از چشم آسمان انسان گونه سرازیر شده است.
در جای دیگر، ستارۀ پروین کنایه از شیرین است که «فلک را کُحلی¬پوش یا سرمه¬ای¬پوش» کرده و در مصراع دوم نسرین کنایه از تن شیرین است که در محیط آبی¬رنگ یا سرمه¬ای رنگ پرند نیلگونش قرار گرفته است. تن صافی و زلال شیرین که در آب می¬غلتید و پیچ و تاب می¬خورد، به قاقمی سفید تشبیه شده است که بر سنجاب افتد:
                   تن صافیش می¬غلتید در آب       چو غلتد قاقمی بر روی سنجاب
یا در جای دیگر، اندام سیمینش به حواصیل تشبیه شده است:
                 حواصل پیکر آن سیمین بر و دوش     سوادِ آب را کرده سمن¬پوش
در اینجا سیاهی و درواقع تیرگی آب را گویی با گل یاسمن سفید کرده است.
تشبیه گیسو به کمند تشبیه رایجی است، اما در بیت زیر گیسو به تور ماهیگیری تشبیه شده است:
               در آب از گیسوان انداخته شست     نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
«شست» در اینجا به معنی تور ماهیگیری است که از گیسوی شیرین درست شده، ولی توری که به جای ماهی، ماه را به دام انداخته است و این نمونه¬ای از زیبایی¬های لفظی و معنوی است که از خامۀ چیره¬دست نظامی می¬تراود.
همچنین در وصف موی مُشکین او گوید که گیسوی مُشکینش باعث آرایش تنِ سیمینِ کافورمانندش شده است که کنایه از بی حس شدن است و جهانی را بی¬حس و مدهوش کرده است:
                  ز مُشک آرایش کافور کرده     ز کافورش جهان کافور خَورده
ایماژ یا تصویر سازی: نمونه¬های تصویرسازی نظامی در این داستان بسیار است و برجسته¬سازی تصویرها آشکار است. بیشتر تصویرپردازی¬ها ناب¬اند و هنر نظامی گنجوی را در آفریده¬های ایماژیستی نشان می¬دهند. از جمله تصاویر موازی را در دو بیت زیر مشاهده می¬کنیم:
پرندی آسمان¬گون بر میان زد     شد اندر آب و آتش در جهان زد
فلک را کرد کُحلی¬پوش پروین     موصّل کرد نیلوفر به نسرین
بستن پارچۀ آبی¬رنگ یا سُرمه¬ای را به طور موازی سه بار به کار برده است: پرند آسمان گون، کُحلی¬پوش و نیلوفر؛ یکبار روایت می¬کند که پرندی بر کمر بسته است و دو بار از راه تصویرسازی، رنگ آن را یادآور می¬شود. در اینجا باز فلک استعاره برای پرند آبی¬رنگ، و پروین استعاره برای کمر و نیلوفر استعاره¬ای دیگر برای پرند و دوباره نسرین استعاره برای کمر است (طغیانی و آلگونه جونقانی، ۱۳۸۸: ۱۲۱-۱۲۲).
تصویر لرزیدن اندام از روی ترس در بیت زیر آمده است:
                  ز شرم چشم او در چشمۀ آب     همی لرزید چون در چشمه مهتاب
نظامی با تصویرسازی¬های و ایماژهای بدیع خود و توصیف غنی باعث نوعی هیجان یا گاهی اضطراب نیز در خواننده می-شود و خواننده را منفعل رها نمی¬کند، بلکه او را در هیجان¬افکنی¬های خود سهیم می¬سازد. مثلا آنجا که دیدار خسرو و شیرین در چشمه¬سار را وصف می¬کند، خوانند با شاعر یا با شخصیت¬های داستان همراه می¬شود و احساس می¬کند که دلدار و دلداده هر یک به جست و جوی یکدیگرند و راه دراز و خسته کننده و سهمناکی را پیموده¬اند، در اینجا همدیگر را یافته و به هم می¬رسند و باید یکدیگر را بشناسند. اما غافل از این که شاعر هنرمند زیرک¬تر از آن است و خواننده را در تعلیقی جذاب و زیبا قرار می¬دهد تا ماجرا را با دلچسبی فراوانی دنبال کند (میرهاشمی و دیگران، ۱۳۹۹: ۲۹۲).
در ادامه می¬بینیم که خسرو پس از دیدن صورت شیرین، ناگهان جوانمردی¬اش گل می¬کند و احساس شرم می¬نماید و بی-درنگ به جای دیگری چشم می¬دوزد و شیرین هم از شرم گیسو بر چهره می¬افشاند تا دیده نشود، به جای اینکه در شناختن طرف مقابل بکوشد، چون قرار است این راز فعلا ناگشوده و در پرده بماند تا وصال اصلی در مناسبتی شیرین¬تر رخ دهد. پس، ناگهان پشت اسب می¬نشیند و مثل باد از آنجا دور می¬شود و خواننده و البته خسرو را انگشت بر دهان رها می¬کند:
چو شه می¬کرد مَه را پرده¬داری       که خاتون برد نتوان بی عماری
برون آمد پری¬رخ چون پری تیز     قبا پوشید و شد بر پشت شبدیز
در اینجا بی تردید مَه کنایه از شیرین و خاتون یعنی زنی عالی¬نسب باز کنایه از او و عماری درواقع محمل شیرین، کنایه از شبدیز و اسب سیاه است. می¬گوید که چون خسرو به جای دیگری نظر داشت و به بیان دیگر، پرده¬داریِ شیرین را می¬کند و زنان اشراف¬زاده را با مَحمِل و کجاوه می¬برند، شیرین نیز از نگاه نکردن خسرو، حُسن بهره را برده و مانند پری در یک چشم به هم زدن، جامه به تن کرده و بر پشت اسب سیاهش می¬نشیند و می¬تازد و سریع از آنجا دور می¬شود و خسرو را که در آن زمان در هویتش شک دارد، آرزو به دل رها می¬کند و می¬رود.
استعاره¬ها: چنان که گفتیم، نقش استعاره نیز بسی پررنگ است. در وصف نخستین دیدار خسرو و شیرین در چشمه، یکی در نقش گُل، استعاره برای خسرو در کنار چشمه و دیگری نیز در نقش گُل، استعاره برای شیرین:
دو گل بین کز دو چشمه خار دیدند     دو تشنه کز دو آب آزار دیدند
هم آن را روز اول چشمه زد راه         هم این از چشمه¬ای افتاده در چاه
این تصویرسازی بی بدیل است و در اصل عشق نهایی عاشق و معشوق و دشواری¬های راه وصال و رسیدن به یکدیگر را چندان زیبا به وصف می¬نشیند که در مخاطب بس تأثیرگذار است و جنبۀ القایی دارد. آشکار است که دو گل و دو چشمه استعاره برای خسرو و شیرین است؛ در این دو بیت، شاعر می¬خواهد بگوید که گل وجود خسرو را از همان روز نخست، چشمۀ لطیف و زلال و زیبای شیرین فریب داد و گل وجود شیرین نیز از تماشای چشمۀ زیبایی خسرو، در چاه عشق سرنگون شد و استعارۀ خار هم¬آوا با آزار و نیز چشمه هم¬آوا با تشنه و هم¬آوایی ِ را / راه / چاه در خور توجه است. شاعر «با استعارۀ خار و استفاده از واژۀ «آزار» درواقع براعت استهلالی می¬آورد برای بیان موانع، دوری¬ها، انتظار و نشیب و فرازهایی که در طول داستان باعث به تعویق افتادن وصال دو دلدار می¬شود (میرهاشمی و دیگران، ۲۳۹۹: ۲۹۶).
تمثیل¬ها: کاربرد تمثیل را در صحنۀ دیگری از خسرو و شیرین می¬توان دید، آنجا که تا شیرین گیسوی افشانش را از چهره کنار می¬زند و چشمش به خسرو می¬افتد، یکباره دلش می¬خواهد که پیش او برود، اما خواننده با تمثیل¬هایی رو به رو می-شود که بیانگر پشیمانی آنی شیرین از این کار است:
هوای دل رهش می¬زد که برخیز       گل خود را به این شکر برآمیز
گر آن، صورت بُد، این رخشنده جان است     خبر بُد آن و باری این عیان است
دگر ره گفت از این ره روی برتاب         روا نبود نمازی در دو محراب
دل شیرین او را فریب می¬داد و نهیب می¬زد که ای شیرین برخیز و گل وجود خود را با این شکر بیامیز: تمثیل گُل را با شکر آمیختن در اینجا قابل توجه است. از این وصف درمی¬یابیم که شیرین از همان لحظه¬ای که در آب چشمه بود و چشمش به خسرو افتاد، یکباره دل به او باخت و درواقع عشق و ندای قلبی¬اش به او دستور می¬داد که بیا برخیز و گل وجود خود را با این شکر پرحلاوت بیامیز. بی¬درنگ به یاد می¬آورد که من نگارۀ خسرو را که ندیم او، شاپور نقاش، آورده بود دیده¬ام که صرفا یک تمثال و نقاشی بود، اما این که دربرابر خود می¬بینم، عین جان و روح زندۀ اوست. آن نگاره در اصل خبر و پیام و تصویری از خسرو بود، اما این که در برابرم می¬بینم، خود خسرو است. در اینجا شاعر به ضرب¬المثل «شنیدن کی بود مانند دیدن» نیز اشاره می¬کند. بار دیگر شیرین در دل گفت که اگر این راه و روش را اختیار کنم، مثل نمازی در دو محراب خواندن است، یعنی با یک دل، دو دلبر داشتن روا نیست.
شاعر در ادامۀ توصیف آورده که:
                   ز یک دوران دو شربت خَورد نتوان     دو صاحب را پرستش کرد نتوان
دوران در اینجا به معنی یک دور، یعنی یکبار گرداندن پیمانۀ شراب است. یکبار شراب برگرفتن از هر دوری در نزد همۀ میخواران رایج بوده و از یک دور، دو جام شراب برداشتن جایز نبوده است. وصف این دو دلیِ شیرین از طریق ارائۀ تمثیل، به گونه¬ای تعلیق در بیان داستان پدید میآاورد و عنصر تعلیق را که شاعر در دیگر صحنه¬ها نیز به کار گرفته، نمی¬توان نادیده انگاشت.
صنعت تعلیق: شگردهای بلاغی در جهت تصویرپردازی¬های نوآفرینانه، شگفت¬انگیز و آشنایی¬زدا در مسیر و گذرایی داستان که چندان حادثه¬خیز و پرماجرا هم نیست، تعلیق پدید میآاورد و این عنصر پررنگ تعلیق که در عین حال با ایجاز و گاهی با اطناب همراه است، مربوط به ترفندهای علم معانی است و به خاطر وجوه زیبایی¬شناسانه¬اش، کشش و لذت ادبی پدید می¬آورد و خواننده را مشتاق¬تر و تشنه¬تر می¬کند که تا پایان ماجرای شیرین و خسرو پیش رود. اما در پایان داستان، خواننده همچون خود خسرو ناامید و سرگشته می¬شود و دلش با او همسان¬پنداری می¬کند و با او همذات¬پندار می¬شود و در دل می¬گوید که کاش شیرین و خسرو همان جا یکدیگر را می¬شناختند. اما با این کار، داستان به گونه¬ای به پایان می¬رسید و جاذبه¬ای نداشت. نقش عنصر تعلیق در داستان¬سرایی و داستان¬پردازی را در نظامی آشکارا می¬بینیم و استادی و مهارت شاعر در آفرینش استعاره¬ها و تشبیهات بی¬بدیل را در همین عنصر تعلیق می¬توان دید و این کارکردی غیرمستقیم است و تصنعی در آن نمی¬توان یافت و شیرینی بیان ناخودآگاه در خواننده تأثیری شگرف می¬گذارد.
ترفندهای بدیع: یکی از شگردهای علم بدیع، صنعت تکرار است و شامل تکرار واژه¬ها، جناس¬ها و سجع¬ها و ترصیع می-شود و موسیقی کلمات، اعم از موسیقی بیرونی و موسیق درونی را در بر می¬گیرد. قالب منظومۀ خسرو و شیرین چنان¬که گفتیم مثنوی است و وزن اصلی آن بحر هزج مسدّس مقصور یا محذوف است:
                                مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل      مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
که وزن آرام و گوشنوازی است. نظامی از اوزان درونی، سجع و از هم¬آوایی کلمات و مخصوصا از عنصر تکرار هم بسیار بهره می¬گیرد. به طوری که می¬توان گفت صنعت تکرار در داستان شیرین در چشمه و نیز در داستان¬های دیگر منظومۀ خسرو و شیرین، یکی از مهم¬ترین وجوه سبک¬شناسانۀ نظامی است.
صنعت تکرار: تکرارها در لفظ و معنا دیده می¬شود. عنصر تداعی معانی در این اثر پربسامد است و شعر نظامی را پر از حلاوت و لذت می¬کند. از جمله تکرار واژه در بیت زیر:
                     قبا در بسته بر شکل غلامان       همی شد ده به ده، سامان به سامان
یا بنگرید به سجع یا قافیۀ درونی در بیت زیر:
                     نبود ایمن ز دشمن گاه و بی¬گاه     به کوه و دشت می¬شد راه و بی¬راه
نمونۀ موسیقی درونی و واج¬¬آرایی و هم¬آوایی مانند تکرار «ش» و واژۀ «بارگی»:
                          شتابان کرد شیرین بارگی را     به تلخی داد دل یکبارگی را
یا تکرار واج «ش» در بیت زیر:
                 چو قصد چشمه کرد آن چشمۀ نور     فلک را آب در چشم آمد از دور
همچنین تکرار «ش» در تعبیر شَعر شکرگون و شِعری گردون و نیز تکرار «ش» در مصراع «شد اندر آب و آتش در جهان زد». عنصر تضاد در آب و آتش نیز در خور توجه است.
باید یادآور شد که تکرار واژۀ چشمه در این داستان از بسامد بالایی برخوردار است و از مجموع ۱۷۶ بیت، دقیقا ۳۴ بار واژۀ چشمه تکرار شده و در کنار آن، واژۀ چشم و شیرین هم پُربسامدند:
               هم آن را روز اول چشمه زد راه     هم این از چشمه¬ای افتاده در چاه
               به سرچشمه گشاید هر کسی رخت     به چشمه نرم گردد توشۀ سخت
               جز ایشان را که رخت از چشمه بردند     ز نرمی¬ها به سختی¬ها سپردند
صنعت تکرار و تأکید و تداعی در این داستان و در داستان¬های دیگر نظامی چندان از بسامد بالایی برخوردارند که به یک ویژگی مهم در شعر او تبدیل شده است.
تلمیح: نمونه¬ای از صنعت تلمیح که کاربرد آن در شعر نظامی کم نیست:
                    نپوشد بر تو آن افسانه را راز      که در راهی زنی شد جادویی ساز
                    فکند آن آینه وآن شانه را چُست     کزین کوه آمد و زان بیشه¬ای رُست
                    زنی کو شانه و آیینه بفکند         ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
در این بیت¬ها داستانی به ایجاز شرح داده شده است. زنی با تلاش و به کمک سحر و جادوگری¬اش در پی کاری بود و در حین حرکت برای این که از پشت سر، تازش دشمن را خنثی کند و در امان باشد، آیینه و شانه¬اش را به پشت سر افکند. آیینه تبدیل به کوهی شد و شانه تبدیل به جنگلی؛ چون گویی آنها را منعکس می¬کرد. این کار باعث شد که دشمن آن زن را تعقیب نکند. شاعر با این تلمیح می¬خواهد بگوید که اگر زنی وسایل آرایش را از خود دور کند و در راه هدفش تلاش نماید، موفق می¬شود (نظامی گنجوی، ۱۳۹۸: ۴۱۲).
نمونۀ دیگر صنعت تلمیح اشاره به مردم¬گیاه یا گیاه ریواس است:
                          برآورد از جگر سوزنده آهی      که آتش در چو من مردم¬گیاهی
بنا به تعریف فرهنگ آنندراج (ذیل همین واژه)، مردم¬گیاه یا ریواس در اصل ریشۀ گیاهی است که شبیه به مرد و زن است و به هم پیوسته به طوری که دست¬ها بر یکدیگر حمایل کرده و پاها در هم محکم ساخته؛ مرد را پای راست بر پای چپ زن افتاده و ماده را برعکس.
همین طور تلمیح به ماه نخشب را در بیت زیر می¬بینیم:
                      نه ماه آیینۀ سیماب داده     چو ماه نخشب از سیماب زاده
که اشاره به لحظه¬ای است که خسرو چشمش به شیرین در آب می¬افتد و او را ماه نمی¬بیند بلکه خورشید می¬بیند؛ آیینۀ سیماب یا جیوه داده کنایه از خورشید است؛ بعد او را به ماه نخشب تشبیه می¬کند که خود اشاره به ماهی مصنوعی است که المقنع از جیوه و دیگر عناصر ساخت و هر شب از چاهی در بالای قلعۀ نخشب در کوه سیام به آسمان برمی¬آورد و تا چهار فرسنگ نورش می¬رسید و جهان را روشن می¬کرد و پرتوش به همه جا می¬تافت، همه چیز و هم کس را در بر می¬گرفت و برمی¬گشت. این ماه تا دو ماه هر شب از چاه سیام بالا می¬آمد تا رازش برملا شد (نظامی گنجوی، ۱۳۹۸: ۴۱۶).
محتوا و پیام شعر
موضوع اصلی داستان دیدار خسرو و شیرین در اولین برخورد، در حالی شیرین در چشمه تن می¬شوید، موضوع «نظر» است. اصطلاح «نظر یا دیدار» کلا یکی از موضوعات مهم عشق و دلدادگی است. آثار مهم ادبیات غنایی همچون خسرو و شیرین، لیلی و مجنون و غیره؛ و آثار عرفانی چون مشارق انوار القلوب اثر ابن دبّاغ (قرن ۷ ه.) و حتی بعضی آثار فلسفی مانند رساله¬العشق ابن¬سینا یا فی حقیقت ¬العشق معروف به مونس العشاق اثر سهروردی به این موضوع پرداخته¬اند (پورجوادی، ۱۳۷۰: ۲۴۶).
«نظر» در واقع همان اولین نگاهی است که دلداده و دلدار به یکدیگر می¬اندازند و از همان لحظۀ نخستین دلباختۀ یکدیگر می¬شوند و گفتمان زبانی و غیرزبانی یا شهودی عاشق و معشوق از همان لحظۀ نخستین دیدار آغاز می¬گردد که به موضوعاتی فرعی چون فراق یا جدایی، رقیب، غیرت، ناز معشوق و نیاز عاشق، وصال و سرانجام به مرگ آنها ختم می¬شود.
البته شاید بعضی گمان برند و به درستی بگویند که خسرو یک پادشاه خوشگذران و شیرین هم که شاهزاده¬بانویی ارمنی است و عشق این دو خود به خود نمی¬تواند عشقی عرفانی باشد. آری از منظر تاریخی این عشق هرگز عرفانی نیست و عشقی کاملا زمینی و جسمانی است. اما هنرآفرینی نظامی در این است که به شکلی افسانه¬آمیز از مرزهای تاریخی می-گذرد و این دلدادگی را به عشقی آرمانی و عرفانی تبدیل می¬کند. مهم این است که شاعر هرگز به خاستگاه تاریخی و واقعی عشق بین خسرو و شیرین نظر تکیه نکرده است و با بهره¬مندی از رخدادها و روایات افسانه¬ای خواسته از یک داستان بیشتر خیال¬انگیز، رُمانسی عاشقانه و در عین حال عارفانه بیافریند و در این هنر¬آفرینی پیروز بوده است . مشابه این کار در یکی از شاهکارهای شکسپیر، رومئو و ژولیت انجام شده است. شاعر در آن تراژدی نیز از یک رخداد واقعی، روایتی مخیل و عاشقانه برساخته که در شمار بهترین اثار عاشقانۀ جهان قرار گرفت.
مضامین عرفانی و فلسفی عشق، عاشق و معشوقی و همۀ موضوعاتی که نظریه¬پردازان مضمون عشق در عرفان و فلسفه، به¬ویژه فلسفۀ اشراقی مطرح کرده¬اند، در منظومۀ غنایی خسرو شیرین به شکل تمثیلی و حکایت¬پردازی و داستان¬سرایی جذاب و به شیوه¬ای شاعرانه چنان که در رمانس¬ها یعنی داستان¬های عاشقانه و تاریخی، بازپردازی شده¬اند. داستان¬پردازی نظامی از دیدگاه روایت¬شناسی جدید نیز در خور توجه است. خلق روایتی نو و آفرینشگر بر پایۀ روایتی باستانی با مضمونی کهن در نقد ادبی روایت¬شناختی خودش در شمار هنرهای کلامی است که نظامی به نحو احسن از آن بهره برده است. او در تمثیل¬پردازی و داستان¬سرایی خسرو و شیرین افزون بر بهره¬مندی از عنصر روایت¬شناسانه بر پایۀ داستانی نیمه تاریخی و افسانه¬وار بازمانده از ایران باستان، در روزگار اسلامی به خلقی نوین با مضمونی عرفانی، فلسفی دست یازیده و در طول آن به معانی لطیف و دقیقی اشاره کرده است.
یکی از این معانی نغز این است که علت عشق، پیش از هر چیز، «نظر» یا «دیدار» است و عشق از اختیار و ارادۀ عاشق خارج است و به نظر شاعر، آن را باید به حساب سرنوشت گذاشت و «نظر» در اصل رخدادی است که در دل عاشق جرقه می¬زند و شعله¬ور می¬شود. نکتۀ نویافتۀ نظامی در وصف این «نظر»، این است که در نظر نخست، نه خسرو صورتِ شیرین را می¬بیند نه شیرین صورتِ خسرو را؛ چه نگاه خسرو ابتدا به گیسو و اندام شیرین معطوف است و گیسوی شیرین بر صورتش افتاده و به همین سبب شیرین هم نمی¬تواند در ابتدای امر صورت خسرو را ببیند. تا اینکه شیرین در یک لحظۀ سرنوشت¬ساز گیسویش را کنار می¬زند و چشمش به چشم خسرو می¬افتد:
                 سمنبر غافل از نظّارۀ شاه     که سنبل بسته بُد بر نرگسش راه
یعنی شیرین که گیسوانش بر چهره¬اش ریخته بود نمی¬توانست چهرۀ شاه را ببیند و از شرم نگاه می¬لرزد:
                ز شرم چشم او در چشمۀ آب     همی لرزید چون در چشمه مهتاب
 و بلافاصله با گیسویش دوباره صورتش را می¬پوشاند و از آب بیرون می¬آید:
                جز آن چاره ندید آن چشمۀ قند     که گیسو را چو شب بر مَه پراکند
 و خسرو نیز سر برمی¬گرداند. پس، «نظر» در یک لحظه رخ می¬دهد که دیداری غیرمنتظره است و خسرو و شیرین با همان یک نظرِ آنی که از سر تقدیر و اتفاق رخ داده است، دلباختۀ هم می¬شوند (همان، ۲۴۸).
بدین گونه، پیام اصلی شعر این است که عشق اولا در یک لحظۀ ناخودآگاه و آنی و از سر تقدیر و بخت¬کامگی رخ می¬دهد و دلباختگی رخدادی آنی و از اختیار عاشق بیرون است.
فضایی که در آن این «نظر» محقق می¬گردد، فضایی رمانتیک، رؤیایی، مینویی و بهشت¬گونه است، مرغزاری وسیع و سرسبز با چشمه¬ساری زیبا که خود می¬تواند نماد سرچشمۀ حیات و آب زندگانی باشد. فضایی مخیّل که شاعران و نویسندگان عصر رمانتیسم در جست و جوی آن بودند؛ فضایی آرمانی و عاشقانه، لطیف و زلال که در اینجا کاملا با موضوع و پیام شعر هماهنگ است. آیا نظامی در این فضاسازی رؤیایی و آرمان¬گرایانه می¬خواسته عالم مثال یا عالم خیال را به تصویر کشد؟ موضوعی که هم حکیمان اشراقی و عارفان و هم شاعران برجستۀ رمانتیک قرن نوزدهم بر آن تأکید داشته¬اند و دلداده، در اینجا خسرو، روی زمین، نظرش به صورت دلدار می¬افتد، ولی در آنی و در لمحه¬ای او محو می¬شود و دلداده در آسمان دنبال ماه است، ماهی که انعکاسش در چشمه آشکار است.و نگاه زمینی به نگاهی آسمانی و ماورایی بدل می¬شود.
نقطۀ اوج این فضاسازی درست در لحظه¬ای است که شیرین گیسویش را کنار می¬زند و صورتش آشکار می¬شود، چون پیش از این نگاه خسرو بر او افتاده است، اما از لحظه¬ای که حجابِ گیسو پس زده می¬شود و چشم دلدار به چشم دلداده می¬افتد، دل خسرو چنان به تب و تاب می¬افتد که شاعر آن را به اضطراب و جوشش لحظۀ آمیختگی طلا با جیوه را در ذهن خواننده متبادر می¬کند،
                       دل خسرو بر آن تابنده مهتاب     چنان چون زر درآمیزد به سیماب
 و این لرزشِ حیرت¬انگیز نقطۀ اوج داستان و نقطۀ یگانگی دلدار و دلداده است، اما این یگانگی هنوز برای هر دو در پردۀ شک و راز باقی می¬ماند؛ چه آنها کاملا از هویت یکدیگر مطمئن نیستند و شاعر خواننده را در تعلیق کامل رها می¬سازد تا بعدها در داستانی دیگر در شکارگاه، آن پردۀ تردید فرو افتد.
منابع
پورجوادی، نصراله. (۱۳۷۰). «شیرین در چشمه». در نشر دانش. ش ۶۴٫ خرداد و تیر. صص ۲۴۶-۲۵۵٫
————-. (۱۳۷۰٫ «عشق خسرو و عشق نظامی». در نشر دانش. ش ۶۵٫ مرداد. صص۳۳۴-۳۳۷٫
شمیسا، سیروس. (۱۳۷۱). نگاه تازه به بدیع. چ ۸٫ تهران: فردوس.
———–. (۱۳۸۳). بیان و معانی. چ ۸٫ تهران: فردوس.
طغیانی، اسحاق؛ آلگونه جونقانی، مسعود. (۱۳۸۸). «صورت و ساخت شعری خسرو و شیرین نظامی». در پژوهش¬های ادبی. ش ۲۴٫ تابستان. صص ۱۰۷-۱۲۸٫
محبتی، مهدی. (۱۳۹۹). «روش¬های فهم و تحلیل متن ادبی». در فارسی عمومی نو. تهران: پارسه. صص ۳۶-۵۱٫
——–. (۱۳۸۰). بدیع نو: هنر ساخت و آرایش سخن. تهران: سخن.
مشهدی، محمدامیر؛ طاهری، زهرا. (۱۳۹۲). «تکرار و تداعی، ویژگی سبکی نظامی در منظومۀ خسرو و شیرین». در سبک¬شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب). ش ۲۰٫ تابستان. صص ۳۱۳-۳۸۱٫
میرهاشمی، سیدمرتضی؛ نقابی، عفت؛ قارلقی، فاطمه. (۱۳۹۹). «بررسی نقش شیوه¬های بلاغی اقناع در ایجاد تعلیق در خسرو و شیرین نظامی. در زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی. س ۲۸٫ پاییز و زمستان. ش ۸۹٫ صص ۲۷۹-۳۰۳٫
نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف. (۱۳۹۸). خسرو و شیرین: متن علمی و انتقادی. تصحیح برات زنجانی. چ ۳٫ تهران: دانشگاه تهران.
———————-. (۱۳۸۴). کلیات خمسه نظامی گنجوی (ج ۱). تصحیح وحید دستگردی. به کوشش پرویز بابایی. چ ۵٫ تهران: نگاه.
هادی، روح¬الله؛ نصیری، زینب. (۱۳۹۲). «ساختار تشبیه در خسرو و شیرین و ویس و رامین». در ادب فارسی. دورۀ ۲٫ س ۳٫ ش ۲٫ پاییز و زمستان. (شمارۀ پیاپی ۱۲). صص ۱۱۵-۱۳۲٫

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”