ریتم آهنگ

نگاهی بر رمان «تن دادگی»، نوشته‌ی ری را عباسی

نگاهی بر رمان «تن دادگی»، نوشته‌ی ری را عباسی

نگاهی بر رمان «تن دادگی»، نوشته‌ی ری را عباسی
مهری رحمانی
 
نشر آی‌خانم – کابل
«شاید از دردِ به دنیا آمدن است که نوزادان دچار فراموشی می‌شوند.»  از متن کتاب.
داستان حول محور واقعه‌ای در آبادان تا ویرانه‎های محصول این آبادی در حرکت است. روایت بی‌پایان جنگ در خانواده‌ی جنگ‌زده، در بستر فرهنگی تعصب‌آمیز که بر این عوارض دامن زده و تراژدی از پس دل‌داده‌گی‌ها خلق می‌کند.
همیشه معتقد بوده‌ام که هر رمانی سبک و زبان و بیان خاص خودش را انتخاب می‌کند و هیچ سبکی را نمی‌شود بر فضای یک رمان تحمیل کرد. رمان موفق «بادبادک‌باز»، جز با سبک روایتی و در هنگام ضرورت «گزارشی» نمی‌توانست اجرای درخور داشته باشد و  نگاه صرفن ادبی و هنری به آن متن اعتبار ادبی خاصی نمی‌بخشد و عملن این رمان رسالت خود را به تمامی انجام داد و در تاریخ ادبیات افغانستان از جایگاهی درخور، برخوردار است. و رمان «تن دادگی» نیز در چنین موقعیت و جایگاهی قرار دارد. رمانی درخور ادبیات و اثری که حق مطلب و رسالت جنگ‌ستیزانه‌ی خود را به سبک رئالیسم شکل و یا تن داده، ضمن این‌که  ذهن سیال نیز در پیش و پس کردن زمان در جای جای اثر و گفت‌وگو‌های درونی زهره و جنینِ درون او رخ می‌دهد، روایتی نرم و لغزنده و مطبوعی به اثر می‌بخشد.
 راوی رمانِ تن دادگی جنین است که در بطن زهره  از درون و بیرون روایت‌گر است؛ جنینی که با عشق میان زهره و مراد، شکل گرفته است. او فرزند عشق است و همین واقعه، بار سنگینی از توقعات و خودخواهی‌های عشق را بر دوش واقعه می‌گذارد و بر دشواری رابطه‌های عاشقانه، می‌افزاید. (زهره و مراد از شخصیت‌های اصلی این رمان هستند.) می‌توان
 گفت این اثر از نظر پلی‌فونیک بودنِ متن، همه‌ی صداها در آن شنیده می‌شود و شاید کمی مخاطب را به قضاوت دعوت کند. زهره، زنی نیمه‌درس‌خوانده در شرایط تعطیلی دانشگاه و انقلاب فرهنگی است که با ذهنیتی فمینیستی و پرسش‌گر، همه‌ چیز را به چالش می‌کشد. این زن هفده-هجده ساله میان دو خانواده‌ی سنتی و متعصب خود و همسرش دست‌ و پا می‌زند و به دنبال حقوق زن و ستیز با فرهنگ مردسالارانه که غالب است و روز به روز بر اثر جنگ قوی‌تر می‌شود و به نوعی مردان هم اسیر آن‌اندباید تاوان سنت‌های دیرینه را که بر زمین و آسمان جسم و روح‌شان حک شده، بپردازند و محکوم شوند.
مراد که مراد نمادین آن دوره است، بین عشق و حفظ خاک و وطنی که مورد تهاجمِ دشمن است، ناگزیر وطن را بر عشق می‌گزیند و زهره را با خانواده‌ی خودش رهسپار خانه‌ی پدری، در شهر خرم‌آباد می‌کند و خود زیر آتش و گلوله‌ها به خدمت در پالایشگاه آبادان ادامه می‌دهد. همین انتخاب زهره را شاکی و معترض کرده و او را متهم می‌کند به نادیده‌گرفتن خانواده، همسر و جنینی که حاصل عشق‌شان است؛ عشقی که قربانیِ عشق به وطن شده و پرسش‌هایی که پاسخ به آن دشوار است. شاید مراد بتواند وطن را نجات بدهد. مراد رزمنده نبود. او در مرکز نفتی که شاه‌رگ ایران به حساب می‌آمد، کار می‌کرد. رمان، نگاهی به زندگی نایده‌گرفته‌شده مردمانی بی‌سلاح را دارد که  زیر آتش به هر کاری تن داده‌اند…
نوع روایت بر محور شخصیت‌ها آن‌گونه پیش می‌رود که انگار شخصیت‌های محوری داستان برای نجات روان رنجور و دردمند و آشفته‌ی خود، پناه می‌برند به تن دادگی و در خواهش‌های تنانه غرق می‌شوند و نام آن را عشق می‌گذارند و این موضوع بحث عمیقی در بحران جنگ است که به آغوش دیگری پناه می‌بری. «وقتی به ‌این یقین می‌رسی که مرگ همه را یک‌سان تهدید می‌کند، درد‌ها مشترک و به‎سوی دیگری کشیده می‌شوی.» از متن کتاب
شرایط پیچده‌ای، شبیه تنازع و بقا، قانون غریزه‌ که به فرمانِ بی‌عقل، مخدوش می‌شود و واقعه‌ی جنگ را در متن زندگی این‌گونه پیش می‌برد: بکُش تا زنده بمانی – تن‌ات را به تن مطلوبت بسپار – حتا به نرخ خیانت –  وگرنه مورد تجاوز قرار می‌گیری – فرار کن تا اسیر نشوی – خودکشی کن تا به دست برادر و پدر متعصب کشته نشوی.
 و در این اثر، رقابت تا مغز استخوان شخصیت‌ها نفوذ کرده و روابط ساده‌ خانواده را تحت تاثیر قرار می‌دهد. چیزی شبیه اجتماعی که برای تثبیت هر چیزی حتا به درنده‌خویی قدم بر‌می‌دارد.
زهره شخصیت خام و پر مدعای هجده ساله مگر چه چیزی دارد جز زیبایی ظاهری که این همه مرد شیفته‌ی او می‌شوند؟ از عامی و سنتی گرفته تا پزشکِ روشن‌فکر. انگار مردان جز ظاهر و پوست زیبا چیزی را نمی‌بینند.
 داستان شروع بسیار چشم‌گیری دارد و منِ مخاطب فکر می‌کنم با رمان مدرن و متناسب با ساختاری هنری-ادبی رو‌به‌رو هستم. چیزی نمی‌گذرد که به ظاهر، با روایتی خطی که تا صفحه‌های صد ادامه دارد، مأیوس می‌شوم و می‌پرسم: نکند این فضای کش‌دار تا پایان این داستان ۴۵۰ صفحه‌ای ادامه یابد که خوش‌بختانه با ورود الیاس (پدر زهره ) به خانه‌ی ویرانه‌ی مراد و خانواده‌اش در آبادان، داستان جانِ دوباره‌ای می‌گیرد و کشش مطبوعی می‌یابد مثل ورود ناجی در ادبیات کلاسیک، پیوند موسیقی‌وار به داستان می‌دهد و اما تحلیل شخصیت‌ها و روان‌شناسی رفتارهای هر شخصیت این پرسش را به‌وجود می‌آورد: آیا جنگ تنها مقصر ایجاد این تراژدی بوده‌است؟
چه عوامل دیگری دست‌اندرکار بوده‌اند که داستان از دردی عمیق ماندگار بشود. آیا عدم شناخت عشق، تعصب‎‌های کور، روشن‌فکری‌های افراطی، نداشتن بستر جامعه‌شناسانه‎‌ی خانواده در وطن، بحران، دین و یا عقده‌های کودکی‌ست که سبب تن دادگی به تمام این فاکتورها می‌شود و واقعه را بغرنج‌تر از ویرانه‌های جنگ می‌کند؟
 جنگِ تضادهای بیرون و درون، جنگِ جهل در بیرون و درون، این‌که هر کس به زور می‌خواهد به خواسته‌ی خود برسد یا زیر بار زور برود و یا دیگری از خواسته‌ی خود می‌گذرد و تسلیم می‌شود، تن می‌دهد. در این اثر چند نوع تن دادگی را به خوبی تجربه می‌کنیم.
زن؛ زنی که نمادش زهره است و در آغاز زندگی  پا به پای هر تغییری، به دنبال استقلال، عشق و زندگی است که پا به پای شرایط اجتماعی تغییر کرده‌ است، چیزی که در بیرون از خانواده نیز اتفاق افتاده‌است.
استقلال در انقلابی که شعارش هست، اما در زندگی نیست و زهره آن را از مراد، مرد مثالی زندگی‌اش طلب می‌کند. این استقلال چیزی نیست که ساده به دست بیاید و در نهایت این زن است که در طول زندگی کوتاهش در می‌یابد که استقلال از خود او آغاز می‌شود؛ حتا به نرخ به‌دست آوردن سند خانه‌ای در برابر خاطراتی که به خاک و خون کشیده شده‌است.
و شاید سند این خانه نمادی از ایران و ستون‌های به‌جا مانده‌اش باشد، روزنه امیدی برای زندگی  زنانی در راه. اگر چه زهره تاوان این استقلال را با جانش می‌پردازد، اما از او جنینِ روایت‌گری می‌ماند که تراژدی تولد و زایمان را در خانه‌ای که هنوز به استقلال نرسیده، از او پزشکی زخمی می‌سازد که هر بار با زایمانِ هر زنی مادرش می‌‌میرد و او دو باره به دنیا می‌آید.
پایان داستان به مانند شروع داستان با متنی خزنده و سیال، مبهم و حلقه‌ای به پایان می‌رسد که تفکر و عاطفه را درگیر می‌کند و چالشی جذاب در ذهن خواننده، متنِ دیگری را آغاز می‌کند: «زهره می‌بینی این قورباغه‌ها زنده نیستند. درد هم ندارند. کوک‌شان که می‌کنم، می‌بینمت. این تنها هم‌بازی واقعی من پس از هر تولدِ موفقی‌ست، کوک پشتِ کوک، کوک پشتِ کوک، کوک پشتِ کوک…» از متن کتاب
و عشق، ایثار، اختیار تن و روان، اختیار مال، انتخاب مرگ و زندگی و بسیاری از فاکتورهای زندگی انسانی با استقلال و بلوغ ذهنی خود و جامعه امکان‌پذیر است که در این رمان روبه‌رو شدن با این واقعیت که چه‌چیزی منجر به نابودی نسلی و سوختن نسلی دیگر می‌گردد، مواجه شدن منِ مخاطب و مرور دوباره‌اش مرا به پذیرش این دو ویژه‌گی در نسل خود می‌رساند: این‌که ما چه‌قدر نادان و بی‌تجربه بودیم و چه مایه گناه‌کار!
 و ما برای جبران اندکی از این دو خطای بزرگ چه‌قدر باید حافظ و مددرسان این نسل سوخته باشیم.
 نسل ما وظیفه دارد تا پای جان ویران کند آن‌چه را که این نسل را ویران کرده‌است.
خشتی را که از اول کج گذاشته، باید راستش کند. کار دشواری‌ست، مگر نه اینست، آدمی تجسم وظیفه است؟

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”