در مورد گوستاو فلوبر و رمانش «مادام بواری» مقالات و کتابهای بسیاری نوشته شده است. در این مقاله قصد دارم به زن رمان، «اِما بواری» و نقش او در رمان گوستاو فلوبر بپردازم.
گوستاو فلوبر به دلایل گوناگون شخصیتی تاثیر گذار در ادبیات و هنر رماننویسی است. بزرگی فلوبر تنها با در نظر گرفتن توجه بیش از حد او به چیزهای کوچک توضیح دادنی است. «خدا در جزئیات می زید». از دیدی تاریخی کاری که فلوبر کرده است، خاص و عجیب اما به شدت مدرن است. اگر نویسندگان دیگر با انتخابشان در نوشتن از موضوعات بزرگ یا کنکاش در روان آدمی نامشان را در تاریخ ادبیات جاودانه کردند، فلوبر با نوشتن از موضوعات عادی و پیش پا افتاده به شهرت رسید. هدف او خودِ نوشتن بود و آن هم نوشتن در حدی ممتاز. از نظر او سبک همهچیز بود و موضوع اهمیتی نداشت. سارتر در مورد فلوبر مینویسد: فلوبر همه چیز را «ناآشنا میکند» و شرح هر روزه را تبدیل به سرچشمههای شگفتی میکند.۱
فلوبر در یکی از نامههایی که در حین نگارش «مادام بواری» به «لوییز كوله» نوشته، اشاره میکند: «چیزی كه به نظر من زیباست، چیزی که من دوست دارم بنویسم، کتابی است درباره هیچ، كتابی بی هیچ وابستگی به دنیای بیرون، كتابی كه به یمن نیروی درونی سبكش، قائم به ذات باشد، همچنان كه زمین خود را در خلاء فضا نگه می دارد و از هر پایه یی بی نیاز است، كتابی كه كم و بیش هیچ موضوعی ندارد، یا دست كم موضوع آن نادیدنی است، البته اگر چنین چیزی ممکن باشد.»
با این وجود کتابی که در ابتدا قرار بود دربارهی هیچ باشد، با چاپش، که ابتدا به صورت پاورقی در مجلهی Revue de Paris منتشر میشد، منجر به یک جنجال و رسوایی شد. کتاب بواری علیرغم این همه دربارهی چیزی بود. کتاب شرح بلوغ فکری و جنسی دختری جوان بود و رویارویی غرایز او با موازین اخلاقی مسلط و فهم اجتماعی.
موضوع کتاب «مادام بواری» الهام گرفته از خبری در ستون یک روزنامه بود. زندگی یکنواخت و کسلکنندهی زنی از طبقهی متوسط در یک روستا. اگرچه موضوع رمان بسیار پیشپا افتاده بهنظرمی رسید، اما فلوبر موفق شد جنبهای جدید از جهان را وارد ادبیات کند؛ تصویرها، رویاها، تجارب حسی، خیالات، تصورات، کلیشهها، ایدئولوژیها…
علاوه بر همهی اینها، قهرمان رمان از الگوهای دیگر تاریخ ادبیات به گونهای متمایز بود. نه تنها زن بود، بلکه از دل طبقهی متوسط بیرون میآمد، چیزی که هنوز در هنر رمان چندان متداول نبود. اما این قهرمان یک الگوی شخصیتی نبود. هنوز زمان زیادی از ازدواجش با شارل بواری نگذشته، که ضعف در توانایی تشخیصش نمایان شد. به شوهر و فرزندش خیانت کرد و در بدهکاری غرق شد؛ و حتی زمانی که در بستر مرگ افتاده و تنش در نبردی نابرابر با آرسنیک میجنگید، او نه تنها نشانهای از پشیمانی نشان نداد، بلکه با لبهایی داغ بر لباس «مرد خدا» بوسه زد!
جنجالیتر از این قهرمان، راوی داستان بود که با جزئیات تمام این اعمال ناپسند را توصیف میکرد و از هرگونه قضاوت اخلاقی فاصله می گرفت. آیا هنر نباید نگهبان معیارهای نیک اخلاقی میبود؟ کتاب فلوبر به نظریهی نماد و نمونهی خوب بودن، نه میگوید. فلوبر به نوعی تفکر استاندال را که سه دهه پیش از او مطرح کردهبود، به سرانجام میرساند: اینکه «رمان باید همچون آینهای باشد و همین طور که آسمان آبی را بازمیتاباند، باید که چالههای روی زمین را هم نشان دهد.» ۲
نتیجهی این کار محکوم شدن رمانش به مثابهی اثری «غیر اخلاقی» از سوی خوانندگان و به عنوان الگویی نامناسب برای زنان متاهل از سوی ناقدان و «نیروی حافظ نظم» بود. او با دفاع وکیلش مبنی بر اینکه «مادام بواری» مثالی عبرت انگیز و بازدارنده برای دیگر زنان جامعه است، از تمام اتهامات تبرئه شد. اما خود فلوبر در واقع معتقد به وجود هنر برای خودش بود. از نظر او «اخلاقِ هنر در زیبایی او جا دارد».
نوآوری دیگر فلوبر استفادهی آگاهانه و نظاممند عناصر زبانی و نوشتار بود؛ عناصری چون حروفچینی، جملهبندی، شمردنها، تکرارها، نقطه و ویرگولها، اشارههای غیرمستقیم، کج نویسی و نقل قولهای بدون استفاده از گیومه. هیچ کدام از اینها جدید نبودند اما بهکارگیری هدفمند، هوشمندانه و حسابشدهی فلوبر بود که این علائم را تبدیل به جزء مهمی از نوشتارش کرد. این تغییرات، جزئی اما بسیار سنجیده به کارگرفته شده، چون انقلابی ساکت در تاریخ ادبیات بود.
جایگاه «مادام بواری» در رمان گوستاو فلوبر
عنوان کتاب این باور را به فرد میدهد که شخصیت اصلی کتاب، اِما بواری یا همان مادام بواری است. اما با خواندن رمان، پی می بریم که رمان داستانِ اِما نیست، بلکه داستانی دربارهی اوست.
بسیار خواندهایم که سرنوشتی که اِما بواری دچارش میشود، نتیجهی خواندن کتابهای بد و رمانهای «منحرف» یا «ادبیات رمانتیک» است. ۳ همین طور نتیجهی ناتوانی او در فهم و تمییز میان واقعیت و خیال. سقوط، تردید و دست آخر خودکشی.
اما این تحلیل کمی ضعیف به نظر میرسد. دلیل خودکشی اِما بواری این نیست که در دنیای دیگری به سر میبرد، برعکس او در دنیای واقعی آشفتهاش، کمی ولنگار زندگی میکند. دنیایی که زمام ادارهاش از دستش در رفته است. دلیل خودکشی اِما، پول است. چرا که عاشق خریدن لباسهای گرانبها و مبلمان زیباست. خودش را مقروض کرده و علاوه بر همهی این ها تفریح دیگرش هم که دیدار و رفت و آمد با معشوقهایش است، پرخرج است. یکی از همین دیدارها مستلزم اقامت در هتل در مناطق دورتری است. سرانجام آنقدر بدهیهای اِما بالا میگیرد که متوجه شرایط وحشتناک اقتصادی خانوادهاش می شود. از آنجایی که راه چارهای نمی یابد، خودکشی میکند. از این بابت رمان مادام بواری یک تراژدی است که فرانکو مورتی، نام «تراژدی مصرف کننده» را بر آن گذاشته است. این یکی دیگر از نوآوری های فلوبر در تاریخ ادبیات است. چیزی که اِما را به یک مصرف کنندهی مدرن تبدیل میکند، این است که او چیزهایی میخرد که به آنها نیازی ندارد. ۴
وقتی اِما در رابطه با شوهرش از همیشه خستهتر و از اینکه معشوقش ترکش کرده، از همیشه غمگینتر است، با آگاهی به این که بدهیاش به آقای لورو سر به فلک گذاشته، تصمیم می گیرد خودش را با خوردن سم آرسنیک بکشد. فلوبر بیش از ده صفحه به شرح مرگ اِما، در حالی که روی تخت افتاده و زجر می کشد، اختصاص داده است. روند مرگ اِما یک شبانهروز طول میکشد، اما با جزئیاتی کامل توصیف میشود.
با این همه داستان، داستان اِما نیست بلکه همانطور که گفته شد، دربارهی اوست. فلوبر هیچگاه از گوهر اصلی و اندیشهی شخصیتهای داستانش یادی نمیکند و تنها آنها را به گونهای نامستقیم بیان میکند؛ از یک سو از نگاه شخصیتی دیگر و از سوی دیگر با توصیف «چیزهای دیگر». داستان با اِما شروع نمی شود و با او هم پایان نمی یابد. صفحههای نخست کتاب به شارل بوواری و گذشته ی او می پردازد و صفحههای پایانی کتاب هم به داروساز اومه، که نمونهی انسان و مرد آینده است. اتفاقا او نفرت انگیزترین اما یکی از مهمترین کاراکترها در کتاب «مادام بواری» است، او به عنوان فردی معرفی می شود که اخبار را به شکلی جدی دنبال می کند و هر روز، ساعتی مشخص را به خواندن روزنامه اختصاص می دهد. جاه طلب است و به دنبال جلب نظر و حمایت افراد پرنفوذ و قدرتمند جامعه. یک فرصت طلب واقعی که در نهایت موفق هم میشود.
اگر به شخصیت پردازی اِما توسط فلوبر دقیق شویم، متوجه می شویم که اِما در دو سطح وجود دارد. از یک سو او به عنوان یک سوژه که کارهایی انجام می دهد، نشان داده میشود. اما ما هیچ گاه او را هنگام انجام کارها نمیبینیم، بلکه تنها از انجام آن کارها توسط اِما آگاه میشویم. از سوی دیگر به عنوان یک ابژه نشان داده میشود، موضوعی برای دیدهشدن. ما او را میبینیم. به ما فرصت داده میشود که او را همچون زمانی که به یک تابلوی طبیعت بیجان، یک مجسمه یا یک سبد گل نگاه میکنیم، نظاره کنیم.
به عبارت دیگر در سراسر رمانِ فلوبر شکافی وجود دارد. این نکته، شخصیت پردازی «اما بواری» را توسط فلوبر روشن میکند. سوژه و ابژه، فاعل و مفعول، کنشگر و بی کنش، زنده و بیحرکت. اگر خوب نگاه کنیم متوجه میشویم که اِما، به سان یک تصویر، فهم خواننده از اِما را چون یک قهرمان داستانی شکل میدهد. یعنی اِما بهعنوان یک ادراک حسی بر اِما بهعنوان عامل رفتارش غلبه میکند.
هنگامی که برای نخستین بار در کتاب سخن از اِما به میان می آید، بواسطهی برداشتهای بصری مردی است که اِما را می نگرد. ما اِما را از نگاه شخصیتی دیگر، مردهای داستان میشناسیم. بار اولی که اِما وارد کتاب می شود، مشاهدات شارل بواری را در مورد او می خوانیم؛ کسی که قراراست به زودی همسرش شود. برخلاف آقای بواری، اِما، در این صحنه ، داستان یا گذشتهای ندارد. تنها نامی است و نام خانوادگی اش که او را به پدرش نسبت می دهد و یک لباس آبی با سه والون پوشیده است.
شارل بواری برای درمان پدرش به عمارتشان آمدهاست. شارل در حین معاینه و درمان پدر، از گوشهی چشم نگاهی به اِما می کند که در حال دوختن چیزی است، سوزن در انگشتش فرو می رود، آن را در دهان می مکد و به دوختن ادامه می دهد. نگاه شارل به انگشتان اِما کشیده میشود، این منظره به تجربهای زیباشناسانه می انجامد که از ناخنها شروع شده و به چشمها ختم میگردد. فلوبر از نقل قول بدون استفاده از گیومه استفاده میکند. به درستی نمی توان دانست که اِما در نخستین دیدارش با شارل چه واژگانی را به کار بردهاست. فلوبر «شرح میدهد» که آنها دربارهی «هوا و سرمای شدید و گرگهایی که شبها در صحرایند» سخن گفتهاند. در واقع، واژگان به راوی تعلق دارند و نه یه اِما و شارل. وشیوههی بیان اِما برای شناختن او یاری نمیکند. ۵ فلوبر تنها اشارهای به گفتگوی پیشپا افتادهی میان آنها میکند اما مشروح از آنچه شارل می بیند، سخن می گوید.
… شارل از سفیدی ناخنهای دخترک تعجب کرد. براق بودند و تهشان کشیده و ظریف و تمیزتر از عاج «دییپ» و به کشیدگی بادام، با این وصف دستش هیچ زیبا نبود و شاید هم بیرنگ و رمق و در سربندهای انگشتان قدری خشک بود.
قدش هم خیلی بلند بود و بدنش نرمش و انعطاف نداشت. تنها عضو زیبایی که داشت چشمانش بود که اگرچه خرمایی بود ولی به سبب مژگانش سیاه می نمود و نگاهش جسارتی توام با صدق و صفا به دل می نشست. ۶
فلوبر چنان اِما را توصیف می کند که او به موضوع و شیئی اروتیک بدل می گردد. شارل بی آنکه خود متوجه باشد، عاشق شدهاست. به سفرهایش به خانهی آنها به بهانهی دیدار پدر ادامه می دهد و در یکی از این دیدارها هنگام خداحافظی با اِما (قرار است که فقط صحنهای را ببینیم اما حضور راوی را علیرغم خواست فلوبردر این صحنه به خوبی احساس می کنیم) چنین میخوانیم:
… او همیشه شارل را تا پای اول جلوخان عمارت مشایعت می کرد و وقتی هنوز اسب شارل را نیاورده بودند، در آنجا می ماند. چون با هم وداع می کردند. دیگر حرفی نمی زدند. باد او را در بر میگرفت و موهای کوتاه پس گردنش را پریشان میکرد و یا بندهای پیش بندش را که مانند نوارچسب به هم و دور ران هایش می پیچیدند، تکان میداد. یک بار که هنگام آب شدن یخها از پوست درختان حیاط شیره می تراوید و برف روی بام ساختمانها آب میشد، دخترک در آستانه در ایستاده بود. به سراغ چترش رفت و آن را باز کرد. چتر ابریشمین سینه کفتری که نور خورشید از ورای آن می تابید، با انعکاس لرزان شعاعهای خود، پوست سفید صورت او را روشن میساخت. دخترک از آن گرمای مطبوع لذت میبرد و لبخند میزد و به صدای ریختن قطرات آب که چکهچکه بر پارچه گسترده چترش فرو میریخت، گوش میداد. ۷
اِما چون تابلوی نقاشیِ طبیعت بی جانی است. راوی او را تبدیل به ابزاری برای توصیف یک کنش میکند، «باد او را در بر می گرفت و موهای کوتاه پس گردنش را پریشان میکرد، … و یا بندهای پیش بندش … دور رانهایش می پیچیدند.»
باد حرکت می کند، عمل می کند، اما اِما نه؛ و هرگاه فلوبر اشیا بیجان را به این شکل به حرکت وا می دارد، باید در انتظار صحنهای اروتیک باشیم. اِما تنها حضور دارد و اشیای بی جانی که اطراف او در تصویر حضور دارند، باد، برفهایی که آب میشوند و می چکند، چتر آفتابی ابریشمی که روی صورتش سایه میاندازد و سفیدی پوست صورتش را می نمایاند، همهی صداها و تصویرها به چشم و گوش شارل میرسند. تا اِما را تبدیل به شیئی الهام بخش و سکسی کنند. اما اِما تنها زمینه است، یک عنصر زیبایی تا تابلوی فلوبر کامل شود.
سرچشمهی تجربهی زیباشناسانهی شارل اِماست که تنها آنجا ایستاده تا شارل با او خداحافظی کند. این صحنه قابل دیده شدن و شنیده شدن می شود، همین. نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. حرکات اِما ناچیز و پیشپا افتادهاند، موضوع این پاراگراف حرکاتِ اِما نیست. مثلا تا چتر آفتابیاش را تکان میدهد، تبدیل به زمینهای می شود برای یک نمایش زیباشناسانه. فلوبر، اِما را در درگاه خانه اش نگه داشته تا او را ابزاری برای تصویرسازی کند، صحنه ای که هم برای شارل، هم راوی و خوانندهی سطور، قابل دیده و شنیده شدن شود.
انگار که اِما در نقاشی طبیعت بیجانی خشکش زده. این شعاعهای خورشید هستند که بر صورتش تاثیر میگذارند. در توصیف، پوست اِما و چتر آفتابی، کارکردی مانند یکسان دارند، هر دو سطحی هستند که روی آنها عملی اتفاق میافتد.
در جاهای دیگر کتاب هم، هرگاه قرار است حضور اِما توصیف شود، انگار راوی از سرعتش در داستان می کاهد تا از این فرصت استفاده کند، صحنه در آن لحظه بزرگ میشود انگار که زیر ذرهبینی گذاشته شده تا به خوبی دیده و شنیده شود. اشخاص، اشیا، منظرهی بیرون همه در خود فرو رفته، مشغول به خودند. بدون هیچ پیامی فقط توصیف می شوند. مفهوم آنها به ما توضیح داده نمی شود، راوی تنها می خواهد آنها را طوری که هستند، ببینیم. توصیف دقیق «خود چیزها» که بارت آن را «کاربرد زبانی نامستقیم» میخواند. «برای نامستقیم شدن زبان، بهترین روش آن است که به خود چیزها- تا آنجا که امکان دارد- اشاره کنیم و نه به مفاهیم چیزها. چرا که همواره معنای هرچیز اهمیت دارد و نه مفهومش». ۸
مادام بواری به آشپزخانه رفت ونزدیک بخاری ایستاد: با نوک انگشتانش پیراهن خود را تا سر زانو بالا برد و پایش را که چکمهی سیاهی پوشیده بود، جلوی آتش بخاری گرفت. نور آتش همهجای او را نمایان میساخت و در تار و پود پیراهنش نفوذ کرده پوست سفید حتی پلکهای چشمش را که هر لحظه باز و بسته می شد، روشن کرده بود. بادی که از لای در نیمه باز به درون می وزید و شعلههای آتش را تیزتر میکرد، سرخی مخصوصی به چهره اِما می بخشید. آن طرف بخاری جوانی موبور ساکت و خاموش او را نگاه می کند. ۹
مردی ساکت و خاموش اِما را می نگرد. نور آتش، همه جای اِما را نمایان و پوست سفیدش را روشن میکند و این باد است که با تیزتر کردن شعلههای آتش، سرخی مخصوصی به چهرهی اِما می بخشد. اِما و مرد بی حرکت هستند. نور، باد و گرمای آتش در حرکت و در صحنه تاثیر گذارند.
جان بخشیدن به اشیا (و به قول پروست در کتابهای فلوبر «اشیا جان میگیرند و دست به عمل میزنند»)، از شگردهای خاص فلوبر بود. دوگانهای در سبک فلوبر، اشیایی که انسانی میشوند ، و انسانهایی که تبدیل به اشیا می شوند، به ویژه شخصیتهای زن و الاخص اِما در «مادام بواری».
اِما، خواندن و نوشتن
رمان فلوبر دربارهی زنی است که کتابهای رمانتیک یا سوزناکِ احساسی میخواند و کارش به خودکشی میکشد. اغلب دربارهی مادام بُواری گفته میشود که این سرنوشت زنی است که زیاد بخواند و خودش را به دست نشانههای سیاه روی کاغذهای سفید بسپارد، یا به گفتهی مادرشوهرش، به دست همان «چرندیات»، «تنبلی» و «زهر».
اما در حقیقت رمان به همین اندازه دربارهی نوشتن هم هست. اِما نامههای عاشقانه مینویسد، گاهی برای کسی، گاهی برای دل خودش. اِما آرزوی نویسنده شدن دارد.
این درونمایه در تمام طول رمان قابل مشاهده است. این تنها قهرمان زنِ داستان نیست که می نویسد، بلکه داروساز اومه هم در وقت آزادش در روزنامهی محلی در مورد اتفاقات مهمی که در روستا می افتد، می نویسد. درونمایهی نوشتن به شکلهای گوناگون از ابتدا تا پایان داستان وجود دارد.
اِما دوست دارد که نویسنده شود و از دید نَئُمی شُر ( Naomi Schor) موفق هم میشود. ۱۰ اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که در مورد موضوع نوشتن دو مدلِ نوشتاری نشان داده میشود: نوشتاری زنانه و نوشتاری مردانه. نوشتههای اِما و نوشتههای اومه.
از نظرشُر در رمان، تقابلی میان شارل و اِما، یا رودولف و اِما وجود ندارد بلکه کشمکش اصلی میان اِما و اومه است که هر دو میخواهند نویسنده و صاحب نام شوند. اومه موفق می شود مقالهای ۷۲ صفحهای در مورد تولید شراب سیب بنویسد. او خبرنگار محلی هم هست. او در کار خبرنگاریاش به موفقیتهایی دست می یابد. اما می خواهد از این هم جلوتر برود و صاحب کتابی شود.
معهذا او در چارچوب محدود روزنامهنگاری خفقان میگرفت و دیری نگذشت که خواست کتاب، یعنی «اثر» منتشر کند. لذا آمار عمومی منطقه یونویل و نکاتی چند از اقلیم شناسی تهیه کرد و از آمار، گریز به فلسفه زد و خود را داخل مسائل مهمی از قبیل مشکلات اجتماعی، تهذیب اخلاق طبقه فقرا، طرز پرورش ماهی، کائوچو، راه آهن و غیره کرد. (ص ۳۸۰)
اِما نیز آرزوی نوشتن کتابی را دارد. در ابتدایِ رمان از کسالت زندگیاش به ستوه آمده و در انتظار پیش آمدن اتفاقی است. در طول این زمان، رویاپردازی میکند، کتاب میخواند و به پیادهروی میرود. هم زمان تصمیم می گیرد که لوازم نوشتن برای خودش فراهم کند. در کسالت زندگی مشترکش تصمیم میگیرد تا معشوقی بگیرد و قهرمانِ زنِ کتابی رمانتیک شود. اما شاید دلیل اصلی او این است که کسی را بیابد تا برایش بنویسد. او به یک معشوق، به یک مخاطبِ نامه، به یک خواننده نیاز دارد. او نه تنها میخواهد قهرمان کتابی رمانتیک شود، بلکه میخواهد در دنیای ادبیات هم صاحب نام و اعتبار گردد و از تمام مزایای مادی که پس از آن برایش فراهم می آید، بهره ببرد. اما قصد دارد برای تضمین اعتبار اثرش را زیر نام همسرش به چاپ برساند.
وقتی اِما، رودولف، اولین معشوقش را ملاقات میکند و رابطهای عاشقانه با او آغاز می کند، شروع به نوشتن نامه می کند. او قهرمان داستان عاشقانهی خیالیای میشود و هر روز دهها صفحه مینویسد. بعد از دیدار با معشوق دومش، لئون، هم به نوشتن ادامه میدهد. حتی پس از تمام شدن رابطهشان، اِما دست از نوشتن نمیکشد. در این زمان نوشتنش از سطح نامههای عاشقانه فراتر رفته و چون یک نویسندهی واقعی برای خودِ نوشتن مینویسد و از این کار لذت هم میبرد. ۱۱
او همچنان به نوشتن نامههای عاشقانه برای لئون ادامه می داد؛ چه عقیده داشت که زن باید همیشه به عاشقش بنویسد. لیکن موقع نامه نویسی مردی موهوم و شبحی از گرمترین و خوشترین خاطرات خویش و قهرمان بهترین کتابهایی که خوانده بود و قویترین طغیان احساساتش را در نظر مجسم میکرد و آخر سر این شبح چنان صورت حقیقت بخود می گرفت که قلبش به خاطر او میتپید و اغلب نمی توانست این موجود خیالی را در مغز خود ترسیم کند یا همچون رب االنوعی که از کثرت خصائص و نشانهها قابل تصور نبود؛ دلدار او در شهر آبی رنگ پریان آنجا که نردبانهای ابریشمین از مهتابی آن آویخته است و عطر گلها در نور مهتاب موج میزند منزل داشت و اِما او را در کنار خود احساس میکرد امید داشت که بیاید و او را با بوسهای برباید و با خود ببرد. آنگاه خرد و خمیر روی زمین پهن میشد و جنب و جوش و هیجانهای این عشق مبهم و تخیلی بیش از هرزگی و عیاشی خسته و کوفتهاش میکرد.
تضاد میان اِما و اومه در اینجا بهتر قابل فهم میشود. اگر اِما برای تفریح و لذت مینویسد، اومه یک نویسندهی هدفمند جدی است. اگر نوشتههای اِما در جهت زیبا کردن دنیاست، نوشتههای اومه جهت تغییر آن است. طرحی که فلوبر در نوشتن رمانش استفاده میکند این تضاد و کشمکش را تایید میکند. اگر زندگی اِما با فاجعهای پایان مییابد، زندگی اومه نمونهی یک موفقیت اجتماعی است، و رمان تنها زمانی تمام می شود که شرح پیشرفتها و موفقیتهای اومه با جزئیات یکی یکی بیان شوند و او نشان لیاقت دریافت کند. رقابت میان اومه و اِما، رقابت میان دو روش از پیش تعیین شدهی جنسیتی در برخورد با نوشتن است. آیا زمانی که اِما فکر میکند اثرش را با نام شوهرش چاپ کند، به این دلیل نیست که راه را به خاطر زن بودنش دشوار و غیر ممکن میداند؟ آرزوی اِما پیدا کردن جایی است در دنیایی زیر سلطهی مردانه!
مرگِ اِما
خودکشی عملی اختیاری است. فردی که خودکشی میکند، عامل این عمل است. ولی در مورد خودکشی اِما، فلوبر طور دیگری عمل می کند. نمیگذارد اِما به یکباره بمیرد. او را در طی یک شبانهروز زنده نگه میدارد، میگذارد تا زجر بکشد و این روند را تا لحظهی مرگ او مو به مو توصیف میکند. در این احتضار و جان دادن، فردْ دیگر کنندهی کار نیست، بلکه تبدیل به ابژه می شود. تبدیل به چیزی می شود که مردن در روندی بینام بر او حادث میشود. هرچه اِما بیشتر زجر میکشد، فلوبر در کار نوشتنش بیشتر میدرخشد. «فلوبر اما بوواری را در زبان، و با زبان می کشد».
سپس شروع به ناله کرد. ابتدا ضعیف بود. لرزش شدیدی شانههایش را تکان میداد و رنگ صورتش از چلوار ملافه که انگشتان متشنجش زیر آن قرار داشت، پریدهرنگتر می نمود.
اکنون دیگر نبضش نامرتب میزد و تقریبا احساس نمیشد. قطرات عرق بر چهره کبودش همچون بخاری فلزی که منجمد شدهاند، می نشست. دندانهایش به هم میخورد و با چشمانش که درشتتر شده بودند نگاههایی بی حالت به اطراف میکرد. در جواب هر سوالی سرش را تکان میداد. حتی دو سه بار تبسم کرد. کمکم نالههایش شدیدتر میشد. زوزه خفهای از گلوی او بیرون آمد. وانمود می کرد که حالش بهتر شده و به زودی از جا بر خواهد خاست. لیکن تشنج شدیدی او را فراگرفت و فریاد کشید:
آه خدا! چقدر دردناک است! ۱۳
باز تصویرهایی از اعضای بدن اِما می بینیم، اعضایی چون: پوست، چشمها، دندانها، انگشتها، شانهها. در این جا با توصیفی روبرو هستیم که کارکردی خلاف توصیفهای پیشین دارد. توصیف اینکه چگونه شهوت و لوندی از تن اِما رخت میبندد، آن پوست سفید و گونههای چون سیب سرخ تبدیل به صورتی رنگباخته و تنی رو به تحلیل، میشود.
نگاه شهوتآلود جایش را به نگاهی پزشکی میدهد. فلوبر از همان تکنیکی که هنگام زندهبودن برای توصیف اِما به کارگرفته بود، برای توصیف اِمای در حال مرگ هم استفاده میکند. اگر عنصر شهوت و دیگر عوامل زنده چون باد، چشمهی نور (مثل ماه، خورشید یا آتش) و حرکت را از تصویر اِما بگیریم، اِما تبدیل به همانی میشود که همیشه برای فلوبر بود، یک جسم بیحرکت، تصویری دو بُعدی، یک تصویر «طبیعت بیجان».
ولی اِما در رمان فلوبر تنها اِمای لوند و شهوت انگیز و موضوع اروتیک کتاب نیست بلکه اهمیت دیگری دارد. تصویر «اِما» ابزاری است برای بیان آن نقشهی هنری که در کتاب جمله بندی شدهاست. اِما برای شعر تصویری فلوبر هم هدف است و هم ابزار. رمان با این شخصیت زن اوج می گیرد و فرود میآید.
فلوبر می خواست کتابی بنویسد دربارهی «هیچ»، کتابی که در آن، فرم و روش بیان از همه چیز مهمتر باشد. اِما، همان محتوایی است که فرم رمان را امکان پذیر میسازد. او بهانهای برای تصویرسازی منحصر به فردی است که کتاب ایجاد میکند. در این مقاله نشان داده شد که تصویرسازی اِما، مدل خاصی را دنبال میکند. تصاویر همه به دقت پرداخته شدهاند، اما تنوع و تفاوتها در آنها بسیار جزئی و کوچکند. همهی آنها پیرو یک نظم هستند. اساسا این تصویرها همچون یک زنجیره از تصاویر، ساخته شده بر اساس یک الگوی کلامی، خوانده میشوند، و همه یک شکل هستند، حتی زمانی که اِما می میرد، با این تفاوت که چیزها دیگر حرکتی ندارند.
بی شک این تکرارها از ارزش کار هنری فلوبر نمیکاهد، حتی زمانی که اِما در کارزار هوس مردانه پا به میدان می گذارد و تبدیل به نمایشی میشود، همچنان پرترهای زنده و موفق است. آنچه قابل توجه می نماید این است که شباهت این تصاویر ما را وارد عرصهی تازهای میکند: عرصهی زیبایی شناسی. این بدان معنی است که تصویر اِما ارتباط چندانی با شخصیتی که با این نام خوانده میشود ندارد، بلکه همهچیز مربوط به فضای تصویری فلوبر است. تصویر اِما یک متن در متن است و الگوی خود را دارد. اِما محتوای تصویرسازی کتاب نیست، بلکه فرم آن است.
۱ احمدی بابک، ساختار و تاویل متن، ص ۵۰
۲ Danius Sara, Den blå tvålen, s.252 (صابون آبی رنگ)
۳ در این زمان و همین طور از زمان آغاز انتشار رمان، زنها بیشترین مصرف کنندگان و خوانندگان این کتاب ها بودند و به خاطر اشتیاق زیاد به خواندن این کتابها دورهها و جلسات زنانهی کتابخوانی ترتیب میدادند. همزمان اغلب این زنان به خاطر اینکه وقت زیادی را صرف خواندن و بحث دربارهی این کتاب های به گفتهی مردان، داستان های عاشقانهی سوزناک، رمانتیک و احساسی میکردند، مورد سرزنش و انتقاد مردان قرارمیگرفتند. مردان اعتقاد داشتند، زنها توسط کتابهایی که می بلعند، بلعیده شدهاند. از دید مردان آن زمان، رمانها، زنان را از واقعیت دور و آنها را خیالپرداز و ناتوان در زندگی روزمره و انجام کارها و وظایف زنانهشان کردهبود.
۴Danius Sara, Den blå tvålen, s.238
۵ احمدی بابک، ساختار و تأویل متن، ص۱۱۱
۶ فلوبر گوستاو، مادام بواری، ترجمهی محمد قاضی، ص ۲۰
۷ فلوبر گوستاو، مادام بواری، ترجمه محمد قاضی، ص ۲۲-۲۳
۸ احمدی بابک، ساختار و تأویل متن، ص ۲۳۶
۹ فلوبر گوستاو، مادام بواری، ترجمه محمد قاضی، ص ۸۴
۱۰ Danius Sara, Den blå tvålen, s 279
۱۱ فلوبر گوستاو، مادام بواری، ترجمه محمد قاضی، ص ۳۱۵
۱۲ احمدی بابک، ساختار و تأویل متن، ص۲۳۰
۱۳ فلوبر گوستاو، مادام بواری، ترجمه: محمد قاضی، ص۳۴۷
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”