خانم ژولیا کریستوا (زاده ٢۴ژوئن ١٩۴١) منتقد و پژوهشگر لهستانی مهاجر در فرانسه از نظریه پردازانی است که با در هم آمیختن ادبیات و زبانشناسی و روانکاوی توانسته است مسیری تازه برای بررسی آثار ادبی و تطبیق نظریه خود با آنها پیدا کند. «آلوده انگاری» یکی از نظریات این بانوی منتقد پساساختارگرا است که براساس آن شاعر و یا نویسنده ،پلیدی ها و ناهنجاری های روحی انسان را در متن برون فکنی میکند. در بررسی شخصیّت اصلی اینگونه آثار نتایج این برون فکنی را در رانه ها و آلودگیهای زمینهای با نمودی آشکار در رقم خوردن سرنوشت او تحلیل میکند.
باتوجه به تبیین این نظریه در بررسی میتوان انواع آلودگیهای روحی و روانی را عامل تغییر مسیر شخصیّتها دانست نمونهای قابل تامل از این تأثیرگذاری ها را میتوان در داستان سیاوش از شخصیّت های مثبت «شاهنامه »شاهکار فردوسی در قرن چهارم هجری پیدا کرد آلودگی عشق ممنوعه سودابه بعنوان نامادری به فرزند خواندهاش سیاوش که در به قضاوت گرفتن معصومیّت او در شاهنامه، موجب آزمایشی دشوار (عبور از آتش) از سمت پدر میشود.
این جهت گیری منفی موجب دلسردی پدر نسبت به تصمیمات پسر درآینده شده و منجر به جدا شدن سیاوش از پدر میشود و در نهایت با پیوستن او به دشمن و با آنچه شاهنامه خوانان میدانند در انتها موجب مرگ دلخراش سیاوش بدست افراسیاب با حیلهگری گرسیوز برادر او میشود.که با کاربست این نظریه در افشای بحرانهای روحی سیاوش میتوان رویکردی جدیدی در تحلیل مرگ او یافت. در این رویکرد جدید به مناسبات و تعاملات رفتار سیاوش با سودابه پرداخته و میتوان عشق را در بین آن دو به بررسی گذاشت ،که تشابه این گونه عشق های ممنوع در آثار غربی چون «فدر و هیپولیت »هم دیده میشود.
آلوده انگاری
كريستوا آلوده انگاری را پديدهای ميداند كه پيش از شش ماهگي _به دوره آينـهای معروف است _ در روان كودك شكل ميگيرد. در اين مرحله، كودك كم کم هويّـت خـود را به عنوان موجودي جدا از مادر تجربه ميكند. از آنجا كه مادر اوليّن وجـود خـارجي اسـت كه كودك بيش از همه با او در ارتباط است، مادر و هر آنچه كه به او وابسـته اسـت ماننـد لباس، شير و حتي آغوش گرم او آلـوده انگاشـته مـيشـود .حضور امر آلوده، آرامش سوژه( در اینجا به معنی انسان است) از پاك بودن خود، متزلزل ميكند و اين نگراني، ترسـي را در او ايجاد ميكند كه هيچ كجا و هيچ وقت نميتوان از آلودگي در امـان مانـد دليل كاربست اين پديده رواني در مطالعات ادبي، نقش پالايندگي ادبيـات اسـت. بـه باوركريستوا، ميان آلوده انگاری و ادبيـات، رابطـه متقابـل وجـود دارد؛از سـويي نظريـهآلوده انگاری نوعي رويكرد براي شناخت هنر، زبان و ادبيات است و از سوي ديگر، هنر و ادبيات نيز به نوبه خود، زمينه مطرح کردن و نمايان سازی آلودگي را براي سوژه فراهم ميكنند و اين امر نشـان دهندهی نقـش ادبيات و هنر در پالايش روان انسان است. كريستوا آلوده انگاری را در مورد مرگ نيـز بـه كار ميبرد. البته علاوه بر مرگ، كه به نوعي به دليل انحراف از ماهيت زندگي و پويـايي، در سوبژكتيويته فاعل سخنگو ( همان راوی ) امري آلوده به شمار ميآيد، موارد ديگري از آلوده انگاری نيز با افشاي نابساماني و آلودگي نهادها و نظام های اجتماعي مطرح ميشـوند.
از نظر کریستوا زبان نوعي فرآيند دلالتي پويا است كه مجموعه ای از معاني يا نيروها در آن حضور دارند. وي از اين معاني يا نيروها، به امر نمادين و نشانهای تعبيركرده است. از نظر او، كل زبان، تركيبي از اين دو امر است. او براي تشخيص و شناخت بهتر تمايز ميان امر نمادين و امر نشانهای بـه تفـاوت ميـان طبيعـت و فرهنـگ، تـن و ذهـن، خـودآگـاه و ناخودآگاه و عقل و احساس اشاره ميكند. رابطه ميان اين دو قطب از نظر كريسـتوا، بـه اين ترتيب است كه نيروهاي امر نمادين، ميل به سركوب نيروهاي امر نشـانه ای و ايجـاد روابط ثابت ميان دال و مدلولهاي زباني دارند. در مقابل نيروهاي امر نشانهای نيز در پي ايجاد اخلال و بينظمي در قواعدي است كه امر نمادين طلـب مـيكنـد. ويژگـي عمـدة فرآيند دلالتي زبان، جمع اضداد است. از نظر كريستوا، فرايند دلالتي زبان، سوژه سخنگو (راوی )را در درون خود ميسازد و متن، حاصل فعاليـّت زبـاني سـوژه اسـت. بنـابراين سـوژه ازكشمكش اين دو نيرو ساخته ميشود. داستان سياوش از جمله داستانهاي تراژيك است كه در آن برخي از پيامهاي اصلي شاهنامه، يعني نبرد هميشگي ميان خير و شر و ايران و توران و مبـارزه بـا پليـديهـا و پلشتيها و پيمانشكنیها و بدعهدیها ، جريان دارد.
يكي از پرسشهاي اساسي در ايـن بررسی داستان سياوش بر اساس نظريه «آلوده انگاری»كه تا كنون كمتر به آن پرداخته شده است، چيستي و چرايي نوع رفتار سياوش در برخورد با عشق سودابه است. كه در نهايت به موازات رقم زدن حوادث ديگر، به مـرگ او ميانجامد.گناه آلود بودن و در مرحلهای كينه توزانه بودن عشق سودابه از يك طـرف و بهره گیری كيكاووس، افراسياب، گرسيوز و… از اين ماجرا در جهت منافع شخصـي خـود، از جمله رانههایآلوده در اين داستان است كه در نهايت به مرگ سياوش ميانجامد.
در بيشتر پژوهش های صورت گرفته پيرامون اين داستان، جنبه های اسـطوره ای و ابعـاد شخصيّتي سياوش، سودابه، و يا ديگر شخصيّتهاي مطرح در اين داستان بازنمايي شـده است. درحالي كه با استفاده از نظرية ژوليا كريستوا و كشف رانه های آلـودگی در مـاجراي عشق سودابه به سياوش، زمينه براي آشنايي با ابعادي متفـاوت از شخصـيّت سـياوش و سودابه و ديگر شخصيّتها فراهم ميگـردد و اهـداف و اغـراض شـاعر بـه عنـوان سـوژه سخنگو از پيوستن اين داستان كـه تـاكنون پوشـيده مانـده ـ بـراي مخاطـب روشـن ميشود و به تبع آن پيام هايي نو به مخاطبان عرضه ميدارد.
نظریه ی آلوده انگاری که ارتباط مستقیمی با سوژه یا همان انسان که در این نظریه به «سخنگو »اطلاق شده دارد. با نظریهی فروید در دستگاه روانی انسان و تقسیم آن (نهاد ، خود ، فراخود )که تمایلات انسانی را برگرفته از ناخودآگاه انسان میداند نیز تشابهاتی دارد. حتی بایدتاثیر انکار ناپذیر روانکاوی لکان را نیز در شکل گیری این نظریه و بسط و گسترش آن قبول کنیم. گرچه لکان آلودگی را بعد از هویّت یابی انسان که در دوران کودکی با نام «دوران آینه ای »یاد کردیم میداند. اما کریستوا این امر را مستمر دانسته و معطوف به دوران کودکی نمیداند.
کریستوا در نظریه ی خود سوژه را به جای «خود» قرار داده و بی ارتباط از عوامل شکل گیریش در فرآیند هویّتی و بدلیل استقلال مفهومی که دارد آن را در مسیر تجربیات وکسب آگاهی به اشکال گوناگون که سوژه از آن آگاه نیست قرار میدهد و زبان که جنبه های دو عامل روحی و جسمی سوژه را با فاعل سخنگو نشان میدهد موکد تقابل مبنایی میان خود و سوژه میشود. و بطور کلی سوژه را نتیجه ی فرایند زبانی میداند.
از جمله مهمترين عناصر آلوده انگار در داسـتان سـياوش بـا ابـراز عشـق و دلـدادگي ازسوي عنصر آلوده (سودابه)به سوژه رخ مينمايد. سودابه كه همسر كاووس و نامادري، (بـه روايتي مادر)سياوش است، با ديدن او يكباره دل به عشق وي ميسپارد و سعي مـيكنـد پرده از اين عشق بردارد و آشكارا به او ابراز علاقه كند. اما با پذيرفته نشـدن ايـن عشـق از سوي سوژه، دچار كينه و نفرت ميشود و ايـن خشـم و غضـب، او را بـه ارتكـاب خطـايي ميكشاند كه به زعم همسرش، كاووس، گناهي نابخشودني است. او براي اثبات بـيگنـاهي خويش، به انواع ترفندها و فريبكاريها دست مييازد، اما در نهايت رسوا ميشود. طبق خوانش كريستوايي داستان سـياوش، مـيتـوان گفـت كـه فردوسـي در نقـش سوژهاي كه دغدغة حفظ هويّت ايراني – به منزلهي هويّت ملي – را دارد و خواستار دوام و پايندگي آن است، در داستان سياوش، مجموعـهاي از بحـرانهـاي روحـي، كمبودهـا، نارساييهاي اخلاقي و به تعبيري كلي تر ويژگيهاي يك (خود)يـا يـك انسـان را، همـان گونه كه هست، به تصوير ميكشد.
او ضمن بيان ماجراي سياوش، ميكوشد ضـعفهـا و نارساييهاي«من یا خود» بشري را به عنوان عناصري آلوده كـه مـيتوانـد تـا نهايـت تـاريكي« مرگ»گسترش يابد براي مخاطب خويش، كه او نيز انساني عـادي اسـت، ملمـوس وعيني سازد. ميتوان گفت: مرگ سياوش نقطة اوج تنشها و كشـمكشهـايي اسـت كـه يكي پـس از ديگـري، از وراي رفتارهـا و كـنشهـاي بـيقاعـده و نامتعـادل و ناهنجـار شخصيّتهاي داستان از جمله سودابه و كيكاووس، به ناگهان نمايان ميشود. بدين روي، بيشك هدف فردوسي يا يكي از اهداف او در بيان داستان سـياوش تطهيـر وجود سياوش از آلودگي و در مرحلهاي فراتر تطهير وجود خويش و سـپس تطهيـر وجـود بشر از بسياري آلودگيهايي است كه پيوسـته در كمـين اوسـت. مـرگ اگرچـه خـود عنصري آلوده در داستان سياوش تلقي ميشود اما سرانجام باعث ميشود تـا سـياوش از قرار گرفتن در معرض عشقي ناپاك و رسواييها و خطرات متعاقـب آن در امـان بمانـد.
در خوانش كريستوا، امور و عناصر آلوده بايد از بين برونـد امـا، در ايـن داسـتان، آلودگـان تـا مدتي برجايند و سوژه، كه پاك و ناآلوده است، بـه مرگـي كـه سـزاوار آن نيسـت محكـوم ميگردد. دليل اين امر را از يك سو بايد در اساطير و حماسه ملي ايران و دخالت تقـدير در وقايع و رخدادها جستجو كـرد و از سـوي ديگـر در فرجـام آلودگـاني چـون سـودابه و افراسياب، كه پس از مرگ سياوش به دست رستم و كيخسرو كشته ميشوند.
طبق نظريه ژوليا كريستوا، روند آلودهانگاري در ايـن داسـتان را مـيتـوان بـه سه بخش تقسیم کرد:
مادر به عنوان مصداق آلوده انگاری (اشاره به دوران آینهای)
حضور امر آلوده(عشق ممنوعه)
دفاع سوژه از حريم سوبژكتيويته خود در مقابل امر آلوده
پژوهشگران براین اعتقادند :بی نشانی بودن مادر دلیل بر عدم وجود اوست و سودابه میتواند همان مادر تنی سیاوش باشد که بدلیل ناپسندی این امر فردوسی سودابه را نامادری سیاوش میخواند و برای سیاوش مادری را خلق میکند که اصالت او مورد تاییدنیست در خود داستان نیز تنها در يك مورد، آنگاه كه سودابه در شبستان او را به خود فرا ميخواند، چنين ميگويد:
ســــر بــــانواني و هــــم مهتــــري
مـــن ايـــدون گمــانم مـــرا مـــادري
با توجّه به آنچه گفتیم سودابه مادر حقيقي سياوش فرض شـده و نه مادر ناتني او. اگرچه بدون در نظر گرفتن اين امر نيز، موارد آلودهانگار در اين داسـتان كاملاً مشهود و پرشمار است.
اولین امربرون ریزی آلودگی در داستان جداسازی سیاوش از مادرتوسط رستم است که مرز میان کودک و مادر را موجب می شود. فردوسی به عنوان سوژه سخنگو (راوی)از هر دو وجـه نمـادين و نشـانه ای زبان، براي معرفي شخصيّتهاي داسـتان و نشـان دادن امـور آلـوده اسـتفاده كـرده است و از بحرانهاي روحي و دروني انسان و جهان پيرامون او پرده برداشته است. مرگ سـياوش، مرگي تراژيك و نقطه مقابل حيات و زندگي است و اين همان عـاملي اسـت كه مرگ را عنصري آلوده و از بين برنده نشان ميدهد كه باعث حذف شخصيّت نيـك و قهرمان ميگردد. مرگ سياوش از سويي باعث رهايي از آلودگي اسـت و از سـوي ديگـر، خود عنصري آلوده است. زیرا موجب برون فکنی آلودگی و مقدمه سازی برای انتقام میشود.
بنا به آنچه در ادامه و پایان داستان سیاوش است نقطه شروع کین خواهی مرگ سودابه بدست رستم میباشد که به شکلی بسیار دلخراش رخ میدهد .فردوسی راه حل برون رفت از آلودگي، را همـان مـرگ سياوش میداند كه در حالتي نمادين، بيانگر نوعي شهادت طلبي براي حفظ ارزشها و دورماندن از زشتيها و پليديها است كه انسان را از هر سو احاطه كرده است؛ تلاشي بـه هدف رهايي از عناصر آلـوده و دفـاع ازمرزهـاي سـوبژكتيويته (آن گونـه كـه در نظريـه كريستوا مطرح است)
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”