مقدمه
رابطه بین هنر و سیاست مقوله جدیدی نیست. رد روشنی از آن را میتوان در آثار افلاطون یافت . این لیست میتواند طولانی شود که البته هدف بحث حاضر نیست و شامل اندیشمندانی چون متفکران مکتب فرانکفورت و بخصوص تئودور آدورنو، مارکسیسم و به خصوص آراء لوکاچ ؛ مارکسیست مجاری و نیز ژان پل سارتر که هم در نوشتن عقاید فلسفی سیاسی خود و هم در نوشتن رمان، دستی داشته است. اما با وجود تمام ابهامات در مورد رابطه بین ادبیات و سیاست، پرسش اصلی و البته بسیار تکرار شدهای را میتوان از خلال این مبحث مطرح کرد:
هنر برای هنر یا هنر برای اجتماع و سیاست ؟
یافتن پاسخ این پرسش، پیش فرض ورود به بحث اصلی رابطه بین هنر- ادبیات و سیاست است و برای آنان که حتی اندکی در این زمینه مطالعه کردهاند پر واضح است که یافتن پاسخ این پرسش خود چالش پردامنهای است که از حدود و حوصله این مقاله کوتاه خارج است.
اگر از منظر ادبیات به مباحث اجتماعی و سیاسی توجه شود باید سه محور اساسی مورد توجه قرار گیرد :
۱) وضع نویسنده و خاستگاه و منزلت اجتماعی وی
۲) محتوای اجتماعی و مقاصد اجتماعی خود آثار ادبی.
۳) مسئله خود خوانندگان و تاثیر اجتماعی ادبیات.
در مقابل اگر تاکید بر وجه سیاسی باشد ادبیات در جنبههای مختلف قابل بحث و بررسی است:
۱) ادبیات به عنوان توضیح: در این رهیافت موضوعات سیاسی در ادبیات مورد بررسی قرار میگیرند و نوعی انتقادگرایی ادبی سیاسی مطرح میشود.
۲) ادبیات به عنوان آموزش اخلاقی: این نوع نگاه به ادبیات از زمان افلاطون رایج بوده است. در این رهیافت، مقوله ادبیات به عنوان توضیح یا بصیرت برای آموزش سیاسی و اخلاقی و چگونگی تطبیق زندگی بیرونی بر اساس زندگی خوب مطرح است.
۳) جامعه شناسی سیاسی ادبیات: این رهیافت به سیاست و ادبیات به طور مشترک به عنوان کار نویسندگی سیاسی نظر دارد و برای بیان نقطه نظرات سیاسی خود هم از مباحث سیاسی و هم محتوای ادبیات سیاسی استفاده میکند
۴) ادبیات به عنوان منبع مطالعات سیاسی: این رهیافت از نکته نظر سیاست ادبیات به مسائل مینگرد و ادبیات میتواند به عنوان منبع فهم نظریات سیاسی مطرح باشد.
۵ ) مباحث جدید روایت و هویت: این رهیافت رویکردی جدیدتر است و به رمان به عنوان منبعی برای فهم رفتار بشری مینگرند. رمان، افراد را در روابط با یکدیگر و در بستر اجتماعی و محتوای سیاسیشان بررسی میکند و افراد در این روند میتوانند بر اساس نظریات سیاسی اجتماعی خود، سیاست خودسازی، رابطه بین خود و هویت و مسئولیت سیاسی را در بستری روایی مورد بررسی قرار دهند. ( غریاق زندی، ۱۳۸۱، شماره ۳ و ۴ ).
در این تقسیم بندی، کتاب ماندارینها (به فرانسوی: les Mandarins) متعلق به گروه پنجم است. این کتاب در سال ۱۹۵۴ توسط سیمون دو بووار نوشته شد. این رمان یکی از معروفترین رمانهای سیمون دو بووار است. در سال ۱۹۵۴ جایزه گنکور را به خود اختصاص داد. در این رمان سیمون دوبوار طرز فکر گروهی از روشنفکران فرانسوی را که خود نیز مدتی در میان آنان بوده است را بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و جنگ الجزایر به نمایش میکشد و موجبات انتخاب راه سیاسی آنان را شرح میدهد.
هدف از انجام این پژوهش کوتاه، مطالعه گفتمانهای موجود( مسلط و غیر مسلط) در اثر با تاکید بر رویکرد تاریخ گرایی نوین است.
از جمله سوالاتی که میتوان در پی پاسخ دادن به آن بود این است که گفتمان مسلط کدام است و چه نسبتی با گفتمان (های غیر مسلط ) در اثر برقرار میکند؟ در واقع در پی کشف این نکته است که صداهای مخالف چگونه توسط گفتمان مسلط به حاشیه رانده شده است.
برای مطالعه دقیق وجوه بیشتری از مساله یافتن چارچوب نظری مناسب به اندازه انجام صحیح عملیاتی کردن تفسیر داده ها مهم است. روش تاریخگرایی نوین روش منتخب برای مطالعه اجمالی حاضر است که در ادامه مختصری از اصول کلی آن میآید.
در مورد پیشینه این مبحث در بین آثار فارسی، نکته بسیار جالب کمبود منابع و مقالات است بهطوری که میتوان تنها به موارد اندکی چون ” ماندارن ها و پرسش های بی پاسخ ” است که در قالب گفتگویی بین ژاله کهنمویی پور و پرویز شهدی ( ۱۳۸۴) است. البته متنون انگلیسی چندی موجود است که ترجمه زیادی از آن در دسترس همگانی نیست.
بحث و نظر
پرسش دربارهی تصویر روشنفکران چپ بعد از جنگ جهانی دوم و برجسته ساختن مسئله تعهد برای نویسندگان و روشنفکران هسته اولیه داستان را می سازد. سوال اصلی در واقع اینجاست که آیا نویسنده باید اسلحه به دست بگیرد و وارد جنگ شود و یا نه؟ حال اگر اسلحه به دست بگیرد آیا هنوز هم روشنفکر باقی میماند؟ و در صورتی که وارد جنگ نشود آیا میتواند وجدان آرامی داشته باشد؟ همه این مسائل به اقتضای شرایط و حال و هوای زمانه، از دغدغههای اصلی نویسنده داستان است.
نویسنده در این رمان در پی پاسخ به این پرسش اساسی نیست بلکه در پی نشان دادن وضعیت و نه یافتن پاسخ قطعی برای آن است، به همین دلیل و در این راستا است که این رمان نمونه بارزی از رمان پلیفونیک[۲] به تدبیر باختین است که در آن گفتمانهای مختلف ( مسلط و غیر مسلط) در کنار هم نمایش داده میشوند. این گفتمانها در هر کدام از شخصیتهای کلیدی یا غیرکلیدی رمان تبلور مییابند و به این ترتیب گفتمانهای زمانه تولید اثر به خوبی نمایان است.
با این حال و با وجود ویژگی چند صدایی در رمان، گفتمان روشنفکر اگزیستانسیالیست از صداهای غالب است که سیمون دوبوار به دلیل زیست جهان خود به خوبی از عهده نمایش آن بر آمده است. این روشنفکر اگزیستانسیالیست، سارتر و یا کامواست. حتی این رمان را به دلیل دقت نویسنده در توصیف جزئیات میتوان به گونه ای ادامه زندگی نامه شخصی نویسنده و حتی در مواردی به دلیل محدودیتهای روش زندگی نامه نویسی آن را حتی دقیقتر نیز دانست.
چهارچوب نظری
نوتاریخیگری یا تاریخگرایی نوین یا نوتاریخیباوری (New Historicism) مکتبی در نظریه ادبی است که در دهه هشتاد قرن بیستم میلادی و عمدتاً بر پایه اندیشههای استیون گرینبلت ادیب آمریکایی شکل گرفت. گرینبلات خود اعتقاد دارد باید به نوتاریخیگری به مثابه یک نوع خوانش متن نگریست و نه یک مکتب نقد. او عمل خوانش خود را «سخنشناسی فرهنگبنیاد» (Cultural Poetics) مینامد. لویی مونتروز (Louis Montrose) یکی از منتقدان برجسته این رویکرد نقد ادبی معتقد است نوتاریخیگری بر «تاریخیّت متن و بر متنیّت تاریخ» تأکید میکند. این مکتب نخست در حوزهی مطالعات رنسانس پاگرفت و به مجموعه متنوعی از نوشتههای ناهماهنگی اشاره دارد که طرفداران این رویکرد ارائه کردهاند و مشترکاتی در میان آنها وجود دارد: مقابله با تفکیک رشتهها از یکدیگر؛ توجه به بسترهای اقتصادی و تاریخیِ فرهنگ؛ این باور که منتقد هم هنگامی که درباره فرهنگ مینویسد، خودش یک پای قضیه است؛ و توجه به بینامتنی بودنِ متون و گفتمانها.
هدف تاریخگرایان نوین از مطالعه آثار ادبی دورانهای گوناگون تاریخ، آشکارسازی روابط قدرت و برساختهای اجتماعی و ایدئولوژیکی هر دوره تاریخی است. از دیدگاه آنان هیچ تفاوتی میان متون ادبی و غیرادبی وجود ندارد. آنها میکوشند تا گونهای تفسیر انتقادی ارائه دهند که روابط قدرت را به منزله مهمترین بافت موجود در متون گوناگون بررسی میکند و در واقع، متن را فضایی میبینند که در آن، روابط قدرت خود را آشکار میکنند.
این روش، گفتمانهای غالب در اثر ادبی را مشخص میسازند.صداهای مخالف، تخطی از معیارهای وضع شده توسط گفتمان (های) غالب و اغیار اهریمنی جلوه داده شده و به حاشیه رانده شده را مییابند.تناقضات موجود در گفتمانهای حاکم را پیدا میکنند.رابطه بین صاحبان قدرت و اغیار (مخالفان آنها) را توصیف میکنند و نشان میدهند که چگونه صاحبان قدرت با اهریمنی جلوه دادن اغیار، روابط قدرت را دوباره تصریح و تحکیم میکنند.( ویکی پدیا، بارگیری شده در شهریور ماه ۱۴۰۰)
بحران موجود در رمان که تداعیکننده بحران جامعه فرانسه پس از جنگ جهانی دوم است، مختص آن جامعه و زمانه نیست و حتی میتوان شکلهای مختلف دیگری از آن را در باقی فرهنگها و جوامع و حتی در زمانی نزدیک در زیست جهانی ایرانی و در میان مسایل جامعهشناسیک این جامعه به گونه مشابهای یافت. به این ترتیب که سوال اخلاقی مهم مطرح شده توسط نویسنده (که در نهایت نیز بیپاسخ میماند و البته که باید بیپاسخ بماند تا نویسنده مدافع تز خاصی نباشد) آشکارا میتواند پرسش مهم ما نیز باشد. همانگونه که گفته شد مساله مهم این است که مسئولیت اخلاقی نویسنده و روشنفکر در زمانه چیست؟ آیا او باید قلم را کنار بگذارد و آشکارا وارد مبارزات سیاسی شود و در پی تغییر وضعیت جامعه برآید؟
مثلاً مواردی دررمان وجود دارد که روشنفکر -نویسنده مجبور است به خاطر دفاع از حزب کمونیست چشمش را بر روی پاری از اخبار مربوط به جنایتهای و بازداشتهای حزب ببندد و این دوراهی بسیار سختی برای تصمیم گیری است. از سوی دیگر اگر روشنفکر- نویسنده آشکارا وارد بازی سیاسی نشود و تنها دست به نوشتن بزند آیا مسئولیت سیاسی و اجتماعی و انسانی خود را به درستی به انجام رسانده است؟
این دوراهی از از آن جمله موقعیتهایی است که شاید نتوان پاسخ قطعی به آن داد اما نمایش آنچنان دقیق آن در خلال گفتگوهای مطرح شده در بین شخصیتهای داستانی و بیان موقعیتهای بغرنج در داستان، آنچنان به روشنی و قدرت به تصویر کشیده شده است که توان دوچندان نویسنده را نشان میدهد. این مسئله به همراه مسائل دیگری که در کتاب وجود دارد به خوبی روشنگر و نمایش دهنده سرگردانی روشنفکر بعد از جنگ جهانی دوم در غرب است.
رابطه تاریخگرایی نوین و ادبیات
نقد تاریخی سنتی که در قرن نوزده و سالهای ابتدایی قرن بیست رواج داشت و بر مطالعات ادبی حاکم بود عمدتاً محدود به بررسی زندگی مولف برای کشف نیت او و یا بررسی دوره تاریخی که اثر در آن نوشته شده بود اختصاص داشت.( برای آشکار ساختن روح دوران اثر ادبی)
از نظر منتقدان تاریخی سنتی ادبیات به قلمرو کاملاً ذهنی ارتباط داشت پس ادبیات نمیتوانست به گونهای تفسیر شود که معنایی مخالف معنای مورد تایید تاریخ داشته باشد. نقدنو، سلطه نقد تاریخی سنتی را پایان داد. از نظر منتقدان نقدنو، یگانه کاری که تاریخنگاران سنتی میتوانستند ارائه دهند مطالب جانبی جالبی درباره پسزمینهی آثار ادبی بود. اما درک معنای یک متن هیچ گونه ارتباطی با تاریخ ندارد. چون آثار ادبی بزرگ، اشیاء هنری بیزمان و خودبسنده هستند که در قلمروی خارج از تاریخ وجود دارد. در نتیجه فعالیت منتقدان نقد نو، مطالعه تاریخ ادبیات حضوری کمرنگ یافت و به کار اصلی آن قناعت شد.
تاریخگرایی نوین در اواخر ۱۹۷۰ پدیدار شد. این مکتب، هم به حاشیه رانده شدن ادبیات به سمت تاریخ و به دست تاریخگرایی سنتی را ترک کرد و هم محفوظ داشتن متن ادبی بدون زمان و تاریخ به دست نقد نو را. به نظر منتقدان تاریخگرایی نوین، متن ادبی بر خلاف آنچه تاریخ گرایان سنتی میگفتند نیت مولف خود را در برندارد یا روح دورانی که اثر در آن پدید آمده را نشان نمیدهد. همچنین بر خلاف اعتقادات پیروان نقد نو متون ادبی اشیاء هنری و خودبسندهای نیستند که از زمان نگارش خود فراتر میروند، بلکه متون ادبی فرآوردههای فرهنگی هستند که میتوانند در مورد تاثیر متقابل گفتمان و شبکه معانی اجتماعی که در زمان و مکان نگارش متن دست اندرکار بودند، چیزهایی به ما بگویند. دلیل این امر این است که متن ادبی خود بخشی از تاثیر متقابل گفتمان هاست. در ارتباط با شبکه پویای معنای اجتماعی متن ادبی و شرایط تاریخی که متن در آن پدید آمده است قرار دارد و این هر دو به یک اندازه اهمیت دارند. چون متن و زمینه (شرایط ایجاد اثر) به طور دوجانبه سازنده اثرند.آنها یکدیگر را خلق میکنند. متون ادبی زمینه های تاریخی خود را شکل میدهند و از آنها شکل میپذیرد. از این روست که قرائت آثار از طریق رویکرد تاریخگرایی نوین و سنتی به طور آشکاری متفاوت است.
پرسش های زیر خلاصهای از رهیافت های تاریخ گرایان نوین و منتقدان فرهنگی است.
۱) عملکرد این متن ادبی به عنوان جزئی از طیفی از متون تاریخی فرهنگی همان دوره چگونه است؟ بدین معنا که این اثر ادبی به عنوان توصیفی انبوه از فرهنگ معین در زمان معین در تاریخ، چه چیزی بر برداشت غیر قطعی ما از تجربه بشری در آن زمان و مکان مشخص میافزاید؟
۲ ) چگونه می توان از اثری ادبی برای تبیین تاثیر متقابل گفتمانهای سنتی و غیر نظامی استفاده کرد که در فرهنگی که اثر در آن پدید آمده و فرهنگ هایی که در آن تفسیر شدهاند در گردش بودهاند؟ ( نقش متن در ترویج ایدئولوژیهایی که ساختارهای قدرت حاکم را در زمان و مکان نوشته شدن و یا تفسیر اثر، تحکیم و یا تضعیف میکردهاند چیست؟)
۳ ) متن ادبی چه چیزی به شناخت ما از راه گفتمان های ادبی و غیر ادبی مانند نظریههای سیاسی، علمی، اقتصادی، آموزشی در یکدیگر و تداخل و رقابت آنها با یکدیگر در برهههای تاریخی مشخص میافزاید؟
۴) این اثر ادبی درباره تجربه گروههایی از افرادی که نادیده گرفته شدهاند یا به آنها کم پرداخته شده است از جمله کارگران، زندانیان، زنان، رنگینپوستان، دیوانگان و غیره چه چیزی برای گفتن دارد؟
۵ ) برخورد منتقدان ادبی و عموم خوانندگان اثر شامل برخورد با آن در نقطه شروع و برخوردهای متغیر با آن در طول زمان و نیز آینده چگونه از فرهنگی که برخورد در آن اتفاق افتاده شکل گرفته و با آن شکل داده است؟
بسته به متن، یکی از این پرسشها و یا ترکیبی از آنها را میتوان به کار گرفت. البته پرسشهای مفید دیگری نیز وجود دارند که در این خلاصه نیامدند و بر حسب ضرورت میتوان از آنها استفاده کرد. ( نقل به مضمون تایسن، ۴۶۰-۴۸۲)
مطالعه گفتمانهای موجود در رمان ماندارین ها
سیمون دوبوار زاده ۱۹۰۸ در پاریس و وفات ۱۹۸۶ در همان شهر است . در خانواده مرفهای به دنیا آمد و بزرگ شد اما به سن کمال که رسید بر علیه فرهنگ متعارف همین طبقه سر به طغیان بلند کرد. اتفاق مهم زندگی او آشنایی با سارتر و زندگی مشترکشان تا ۱۹۸۰ با او بود. شاید ریشه نقد گزندهای که او از طبقه مرفه تحصیلکرده آن زمان فرانسه داشت، زیستن در بستری بود که تمام جزئیات آن را میشناخت. هرچند که خود نویسنده چپگرا است اما آثارش تقریبا بر خلاف نظر نظریات متداول زمان است.
برای یافتن گفتمان مسلط در زمانه تولید اثر( اپیستمه یا الگوی معرفتی برگرفته از مفاهیم فوکو) باید با دقت، عوامل سازنده این گفتمان را شناخت و به رابطه بین این عناصر دست یافت.
اگر بتوان این رمان را در تقسیم بندی متعلق به انواع رمانهای تاریخی سیاسی دانست باید به صراحت بیان کرد که نویسنده در این رمان نه به بیان علت و چرایی ماجرا و نه به بیان جزئیات واقع می پردازد بلکه نتایج وقایع پیش آمده را در جامعه با جزئیات مورد بررسی قرار میدهد. جامعه هدف در این مطالعه، جامعه روشنفکرانه سرخورده پس از جنگ جهانی دوم در جامعه وامانده از ارزشهای انسانی و نیز در تلاش برای تغییر است.
سبک زندگی شخصی سیمون دوبوار که تبلور آن را میتوان در یکی از شخصیتهای محوری داستان (آن) یافت، خود یکی از علل موفقیت نویسنده در نمایش جزئیات و موفقیت نهایی اثر است. رابطه شخصی سیمون و سارتر واقعیتی است که بر کل رمان سایه افکنده است. میتوان برای حداقل چهار شخصیت کلیدی رمان موارد متناظری را در زندگی شخصی سیمون یافت، “آن” مورد متناظر سیمون، “هانری” متناظر با کافکا، “لوئیس” در نقش معشوق آمریکایی سیمون، (نلسون الگرن) و “روبر” در نقش سارتر قرار دارند. نمایش جزئیات روابط شخصی جنسی، عاشقانه شخصیتهای داستانی آن و لوئیس، خشم بسیار زیاد این نویسنده آمریکایی (نلسون آلگرن) را برانگیخت تا جایی که سارتر و دوبوار را جاکش و فاحشه خواند.
گفتمان مسلط
بازنمایی نحوه تفکر و سبک زندگی و دغدغه گروهی از روشنفکران فرانسوی بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و جنگ الجزایر که موجبات انتخاب راه سیاسی آنان را به وجود می آورد گفتمان مسلط رمان است. می توان تبلور بحثهای روشنفکری مختص طبقات بالای اجتماع را از همان صفحات نخست در بین گفتگوهای شخصیتها یافت. در صفحه ۶۷_۶۸ در خلال گفتگوی شخصیتها میخوانیم:
سکریاسین میگوید: اگر روسیه شوروی برنده شود تکلیف روشن است. باید فاتحه تمدن و فاتحه همه ما را خواند. در صورت پیروز شدن آمریکا فاجعه کمتر جبران ناپذیر خواهد بود. اگر موفق شویم بعضی از ارزشها را به آمریکا بقبولانیم و پارهای از نظرهایمان را پا بر جا نگه داریم میتوانیم امیدوار باشیم که نسل های آینده روزی به فرهنگ و سنتهای ما خواهند پیوست.
_ قصدتان این نیست که بگویید در صورت درگیری جدید آرزو میکنید آمریکا پیروز شود ؟
_در هر حال تاریخ به شکل چون و چرا ناپذیری باید به روی کار آمدن جامعه بدون طبقه منجر شود. این کار دو یا سه قرن زمان لازم دارد.
و یا در گفتگویی که در صفحه ۷۶ و ۷۷ میخوانیم:
_ ما همیشه بر این عقیده بودهایم که آدم نباید فقط برای نوشتن، چیزی بنویسد. در بعضی لحظات روشهای دیگری برای مبارزات سیاسی ضروری تر است.
_ نه برای تو. تو بیش از هر چیز یک نویسنده ای .
رو بر سرزنش کنان گفت: خوب میدانی که اینطور نیست آنچه برای من در درجه اول اهمیت قرار دارد انقلاب است.
_ درست، ولی بهترین وسیله برای خدمت به این انقلاب نوشتن کتاب هایت است.
روبر سری تکان داد و گفت: بستگی به موقعیت ها دارد. اما در لحظه سرنوشت سازی هستیم. اول باید در در زمینه سیاسی برنده شویم.
و از این دست گفتگوها در سرتاسر دو جلد کتاب فراوان است.
گفتمان های غیر مسلط
اما در عین حال جهت گیری جنبش چپ گرای روشنفکری به سمت دیکتاتوری پرولتاریا از صداهای مخالفی است که گفتمان مسلط زمانه به دنبال مخفی کردن آن است. اما نویسنده با فراهم ساختن موقعیتهای روانی و چالش های اجتماعی به نقد آن میپردازد.
در خلال گفتگوی دوبروی و هانری درباره حزب کمونیست، میتوان تردیدها و دوگانگی ها را دید که در چند موقعیت دیگر نیز به وضوح دیده می شود. در ۷۱۷_۷۱۹ می خوانیم: هانری به برانداز کردن دوبروی پرداخت . اگر او کمونیستی چهره پنهان کرده باشد جز این حرف دیگری نخواهد زد. مقاومت به خرج دادنش نظر هانری را تایید میکرد: اگر کمونیست ها هدفشان این است که جناح چپ خنثی بماند پس معلوم میشود از آن چشم میزنند. در نتیجه دخالتش میتواند موثر واقع شود. به همین علت گفت: به طور خلاصه شما موقعیتی را که حالا پیش آمده تا بشود کمونیست ها را زیر فشار قرار داد رد میکنید به این دلیل که این موقعیت روزی فراهم خواهد شد. به عبارت دیگر وقتی به ما اجازه مخالفت ورزیدن داده می شود که هیچ تاثیری نداشته باشد.
بعد با لحن مصممی افزود : خیلی خب من این را قبول ندارم. فکر این که کمونیست ها به صورت ما تف خواهند انداخت به همان اندازهی شما ناراحتم میکند ……
چون دوبروی میخواست حرف بزند با حرکت دست او را متوقف کرد و ادامه داد: غیرکمونیست بودن یا مفهومی دارد یا ندارد اگر مفهومی ندارد یا کمونیست شویم و یا برویم کشکمان را بسابیم و اگر هم مفهومی دارد پس وظیفههایی را ایجاب می کند و از جمله بدانیم چگونه با کمونیستها به هم بزنیم. مراعاتشان را کردن بدون پیوستن قاطعانه به آنها مفهومش آسانترین آسایش اخلاقی را انتخاب کردن است. یعنی زبونی و پست فطرتی….. و این بحث ادامه مییابد.
از جمله گفتمانهای غیر مسلط دیگر در رمان بازنمایی فقر و فلاکت در جامعه پس از جنگ و تلاش بی ثمر روشنفکرانه برای کمک به بهبود اوضاع است که نمود آن را در مسافرت یک ماهه هانری و نادین به پرتغال بارز است:
سرانجام نادین میتواند هانری را راضی کند تا با او به مسافرت به پرتغال رود. مسافرتی که در ذهن نادین نوجوان پرشور و هیجان مینماید. اما دیدن صحنههایی از فقر و فلاکت در سرزمین جنگ زده پرتغال او را متعجب و دلزده میکند. در صفحه ۱۶۷ _۱۶۸ میخوانیم:
در طول سواحل خارایی و نیز روی جادههای سوزان آلگارو دهقانها پابرهنه راه میرفتند ولی تعدادشان خیلی کم بود. در پرتو لاروژ که فقر و تیره روزی رنگ خون داشت جشن به پایان رسید. روی دیوار زاغه ها که تیره تر و مرطوب تر از لیسبون بود و بچههای پابرهنه در آنها وول میزدند تابلو نوشته هایی نصب شده بود: غیربهداشتی. سکونت در اینجا ممنوع! دختربچههای ۴_۵ سالهای که گونیهای سوراخ دار به تن داشتند توی خاکروبه ها دنبال خوردنی میگشتند. هانری و نادین برای ناهار خوردن به انتهای رستوران نیمهتاریک ای پناه بردند نادین با خشم گفت: از شهرها متنفرم. او تمام روز را در اتاقش در هتل ماند…..
آنچه در رمان به وضوح مشخص است درگیری بین نسلی است. دو نسل که یکی قبل از جنگ بالیده است و دیگری متعلق به دنیای پس از جنگ است هم در شیوه اندیشه ورزی و هم در انتخاب سبک زندگی با هم تفاوت دارند. نمودی از این مساله در روابطه بین نادین و لمبر با اطرافیانشان دیده میشود.
در نتیجه می توان گفت که بیان این آشفتگی و بی نتیجه ماندگی در روابط بین نسل جوان و نسل سالخوردهتر یکی از گونههای غیر مسلط گفتمانهای بازنمایی شده در رمان است. در صفحه ۱۱۳ درخلال گفتگوی و مجادله بین آن و دخترش نادین در رابطه با ماجرای مسافرت نادین با هانری که اختلاف سنی بسیار زیادی با او دارد میخوانیم :
نادین میگوید: شاید دوستش ندارم ولی میخواهمش.
کاغذهایی را که گلوله کرده بود انداخت توی بخاری. با او زندگی خواهم کرد میفهمی!
با اوقات تلخی گفتم : برای زندگی کردن آدم به کسی نیاز ندارد .
نگاهی به دور و برش کرد. به این میگویی زندگی کردن؟ به راستی مامان بینوای من. تو تصور میکنی زندگی کردهای؟ نصف روز را با پدر گپ زدن و نیمه دیگر را با خل و چلها سر کردن. تو این را زندگی کردن میدانی؟
از جا برخاست و سر زانوهایش را تکاند. شده برایم پیش بیاید حماقتهای مرتکب شوم. انکار نمیکنم ولی بیشتر دوست دارم عاقبت کارم به یک روسپیخانه ختم شود تا اینکه با دستکشهای چرمی براقی در زندگی راه بروم. هرگز دستکش هایت را در نخواهی آورد. وقتت را به دادن توصیه ها میگذرانی. از مردها چه میدانی؟ مطمئنم که هیچ وقت توی آینه خودت را نگاه نمیکنی و هرگز هم کابوس نمیبینی.
مساله بسیار برجسته دیگر در اثر که حتی آن را مستعد انواع نقدهای فمنیستی هم میکند وضعیت زنان در آن است. با دقت در شخصیت های اصلی زن در رمان ( پل، آن، نادین ) و شخصیت های فرعی تر ( ژوزت، لوسی و باقی زنان متعلق به محافل اشرافی ) و واکاوی روابط بین آنان و نیز روابط بین زنان و مردان در رمان میتوان به وضعیت اجتماعی زنان در رمان پی برد که نه به صورت قطعی اما با درصد بالایی از اعتبار، می توان آن را بازنمود جامعه روشنفکری آن زمان فرانسه دانست.
از این میان ماجرای عشق پل و آن به خصوص برجسته تر است که میتوان تحلیلهای طولانیتری از ان را ارایه نمود:
آشفتگی روابط شخصی بین زنان و مردان در رمان که بازنمودی از آشفتگی روابط انسانی در جهانی آشفته حال و بی قرار و آماده هر لحظه دگرگونی است نیز به گونه بسیار روشنی دیده میشود.
رابطه سرد و خالی از احساس آن و روبر( سیمون و سارتر) و در ادامه رابطه ناموفق آن و لوئیس نویسنده آمریکایی، رابطه شکست خورده هانری با زنی مجنون و مطالبه گر وکنترل کننده و در ادامه رابطه اش با نادین و ژوزت، رابطه نادین با لامبر از آن نمونه است. از این بین رابطه آن و لوییس با جزئیات بیشتر شرح داده شده است و حجم بیشتری از رمان را هم به خود اختصاص داده است. آن در جریان مسافرت به آمریکا با نویسنده ای به نام لوییس آشنا می شود و به شرح جزییات روابط عشقی و جنسی با او می پردازد. این رابطه در نهایت از طرف مرد به پایان میرسد :
در صفحات پایانی رمان به دنبال دروغی که لوییس به آن برای برگشت به نیویورک میگوید آمده است:
آن میگوید: چرا به من نگفتی از ماندن در مکزیک خسته شده ای؟ این دسیسه چینی ها برای چی بود ؟
-چون نمی گذاشتی بیایم اینجا. مجبورم میکردی آنجا بمانم.
چنان ناراحت شدم که انگار سیلی بدی خوردم. درلحن صدایش چه نفرتی وجود داشت.
-هیچ فکر میکنی چی داری میگویی؟
_ بله
_ولی ببین لوئیس… درست است که همواره سعی کرده ای به من خوش بگذرد ولی به نظر من این طور میآمد که خودت هم لذت میبری. هیچ وقت به فکرم نرسید که دارم به تو زور میگویم …
آدم فکر کند در پس مهربانیهای لوئیس پنجه هایش آماده برای چنگ زدن است.
گفت: چون آن قدر لجوجی که حتی متوجه این چیزها نمیشوی. مسائل را در ذهن خودت برنامهریزی میکنی و دست بردار نیستی و باید همان کاری را انجام داد که تو میخواهی و این وضع ادامه پیدا میکند.
یا در صفحات بعدی لوئیس به آن میگوید رابطه شان تمام شده است و دیگر او را دوست ندارد:
در صفحه ۹۷۷ می خوانیم:
آن به لوییس میگوید:
پس قضیه از این قرار است که دیگر دوستم نداری.
سکوتی برقرار شد. سکوتی سرنوشتساز و من مات و مبهوت ماندم . تمام شب ترس این را داشتم ولی هرگز به طور جدی باور نمیکردم که این ترس بتواند به واقعیت بپیوندد و ناگهان دیگر جای هیچ شکی باقی نماند .
تکرار کردم: دیگر دوستم نداری؟
لوئیس با لحن تفکر آمیزی گفت : خیلی به تو دل بستم . علاقه زیادی به تو دارم ولی این دیگر عشق نیست .
پس حقیقت را گفت. این کلمه ها را به گوش خودم شنیدم . هیچ چیز هم نمیتواند آنها را از ذهنم بیرون افکند هرگز. ساکت ماند.
رابطه پرماجرا و مهم دیگر در رمان ارتباط چندین ساله هانری نویسنده موفق با پل است. پل عاشق پیشه ای است که تاب دیدن واقعیت را ندارد و متوجه تغییرات به وجود آمده در زندگی شخصی اش نیست. هانری به دنبال راه حلی برای رهایی از دست اوست. در نهایت پریشان حالی پل در نتیجه شکست در رابطه، او را به مرز جنون میکشد و نیاز به درمان روانپزشکی پیدا میکن
اگر بخواهیم نگاه ریز بینانهای داشته باشیم توضیح و تحلیل روابط میتواند پیچیده باشد، اما شکست روابط شخصی و آسیب های زنان در بطن حوادث روشن است. آن، زن منطقی تحصیلکردهای است که در رابطه عشقی با لوییس آماج سختترین حملات احساسی قرار میگیرد و در نهایت هم مجبور به قبول واقعیت میشود و اگر چه در صفحات پایانی میل به خودکشی دارد اما به نظر میرسد او به شیوه خود به صورت منطقی مسئله را پذیرفته و ادامه میدهد. پل شخصیت دیگر رمان به جنون می رسد اما او نیز سرانجام واقعیت متفاوت از خواستهاش را میپذیرد و به دنبال یافتن راهحلی برای نجات خود سعی در فرار از موقعیت دردآور و رسیدن به آرامش است. نشان دادن این موقعیت های بغرنج انسانی توسط نویسنده که آشکارا به دنبال راه حل نیز نیست از ویژگی های برجسته کتاب است.
اگر چه ممکن است زنان در کتاب همیشه در سایه مردان به تصویر کشیده شده باشند اما به نظر می رسد هر کدام در یافتن راه حل شخصی خود تا حدی موفق بوده اند و نمیتوان برچسب انفعال به آنان زد.
از دیگر ماجراهای عشقی در رمان ماجرای رابطه کوتاه مدت هامری با ژوزت دختر زیبا و جوانی است که مدتی با سربازان آلمانی نیز در ارتباط بوده است و آشکارا از طرف مادر برای اهدافشان فروخته شده است. این رابطه نیز پر دامنه است و حتی در پایان نمایانگر خیانت هانری به خود و آرمانهای حزب و ایراد قسم دروغ در دادگاه برای حفظ جان ژوزت است.
روابط هانری و نادین نیز که در انتها به ازدواج و بچه ختم میشود بسیار پر ماجرا و جالب توجه است.
تلاش نویسنده برای نقد رویکرد تجمل گرایانه در طیقات سطح بالای جامعه از جمله تلاش دیگری از بر ای نقد این جریان است . تبلور این تجمل گرایی در توصیف صحنه مهمانی مادر ژوزت که پل و آن نیز به آن دعوتند را می توان دید.
همانگونه که به شکل مختصری آمد بازتاب وقایع تاریخی، از جمله( و به عنوان مهم ترین واقعه) جنگ جهانی دوم وتبعات سیاسی اجتماعی و فرهنگی آن و نیز تاثیر این وقایع بر روابط میان فردی در رمان مشهود است. رابطه بین صاحبان قدرت با اغیار ( صداهای مخالف) به روشنی و با تفضیل توصیف شده است. گفتمان غالب نیز دست به تصریح و تحکیم اعمال فشار بر اغیار میزند که اثر از نشان دادن بی سانسور آن ابایی ندارد.
[۱] دانش آموخته پژوهش هنر دانشگاه هنر شیراز
[۲]چندآوایی به معنای وجود چندین صداست. باختین حضور همزمان دیدگاهها و صداهای متعدد و متنوع با قدرت و توان یکسان در یک اثر ادبی را چندصدایی نامید.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”