آن دیگری
حسین رسولزاده
تاریخ حیوانات
اکساناتیمو فیوا
قاسم مؤمنی
انتشارات دمان
۱۳۹۸
همیشه میخواستم کتابی دربارهٔ حیوانات بنویسم: «تاریخ تمدن حیوانات». اطلاق عنوان «تمدن» به زیستارهای حیوانی، به گمان، اغراقآمیز میرسد اما همانگونه که تکامل حیات انسانی، موجب نمیشود وجود حیات در حیوانات را انکار کنیم، پیچیدگی تمدن انسانی نیز نمیتواند سطح خاصی از تمدن ابتدایی(یا طبیعی=طبیعت پیوند) در نزد حیوانات را نادیده بگیرد.«طی دو قرن اخیر، حیوانات تدریجاً ناپدید شدهاند». ( ۱ )
و هر روز بیش از پیش، حیوانات بیشتری از زیستگاههای خود، رانده شدهاند، محو شدهاند و « تصویر خود را در پیکرهٔ عروسکها و حیوانات خانگی» ( ۲ ) جا گذاشتهاند.حتی دیگر مدتهاست حیواناتی که به صورت بیسکوییت تولید میشوند برای مصرفکنندهها قابل شناسایی نیستند.
چه باید کرد؟
پیش نهادهی مؤلف کتابِ « تاریخ حیوانات» آن است که «تاریخ فلسفه را چونان تاریخ حیوانات بخوانیم؟» ( ۳ )
اما فلسفه دربارهٔ حیوانات چه چیزی برای گفتن دارد؟
فیلسوفان، همواره به مرز میان انسان و حیوان اندیشیده و سهگانهی تفکر، زبان و مرگ آگاهی را وجوه تمایز انسان و حیوان دانستهاند.
اساساً بنا به یک رویکرد، در تاریخ فلسفه
«دو گونه گفتمان» قابل شناساییست:
«گفتمان طرد، که بر برتری هستی شناختی و اخلاقی انسانی استوار است و گفتمان ادغام که اصل را بر پیوستگی تمام مراتب وجود قرار میدهد» ( ۴ )
از این منظر رویکرد ارسطو که انسان را « حیوانی» ناطق دانسته به گفتمان « ادغام» و پیوستگی تعلق دارد همانگونه که تلقی افلاتون که میان انسان و حیوان گسستی بنیادین قائل است بر گفتمان طرد و انفصال استوار است.
با این حال به رغم گسستی که افلاتون میان انسان و حیوان قائل بود، بر جرم انگاری افعال حیوانات، بینظر نبود چنان که در « نوامیس» نوشته است اگر حیوانی، کسی را به هلاکت برساند، با دعوای خویشان مقتول، چنانچه خطای حیوان در محکمه اثبات شود، حیوان را باید کشت و لاشهی او را به آن سوی مرزهای کشور افکند.
در قرون وسطی دو نوع دادگاه برای رسیدگی به جرایم حیوانات تشکیل میشد. دادگاههای دولتی که به جرایم حیوانات اهلی و خانگی رسیدگی میکرد، و دادگاههای کلیسایی که در خصوص خطاهای حیوانات غیراهلی حتی حشرات بر پا میشد! حیوانات خطاکار دارای وکیل مدافع بودند و وکلا با جدیت لوایح مفصلی در اثبات برائت موکلین خود تنظیم و تقدیم محاکم میکردند.
« در سال ۱۳۸۶ میلادی، دادگاه فالز حکم داد که سر ماده خوکی را بشکنند، هر دو پای جلوی آن را چلاق کنند و سپس به دار بیاویزند. جرم حیوان این بود که صورت کودکی را مجروح کرده دستهای او را شکسته و منجر به مرگ او شده بود… خوک را لباس انسان پوشاندند و در میدان عمومی مجاور ساختمان شهرداری به دار آویختند. ( ۵ )
این وقایع چنان رایج بود که اخیراً اسکارکوپ فان رماننویس معاصر را وا داشته رمان «محاکمهی خوک» را برا اساس وقایع آن دوران بنویسد. ( ۶ )
جالب است انگارهای که زبان و عقل را مرز تمایز انسان از حیوان میدانست و حیوانات را فاقد منطق و عقلانیت میانگاشت، در مقام مجازات، با آنها همچون انسانهای ناطق و عاقل رفتار میکرد! و این در حالیست که دیوانگان را به دلیل فقدان عقل، مجازات نمیکرد بلکه آنان را همچون جذامیان از اجتماع جاری و زندهٔ انسانی، جدا میکرد. ( ۷ )
از میان فیلسوفان معاصر هایدگر به گسست بنیادین میان انسان و حیوان معتقد بود. او «سنت پهناور متافیزیکی که انسان را حیوان به علاوهٔ چیزی دیگر مثلاً حیوان به علاوهی عقل میانگارد… کنار میگذارد و بر این ادعا پای میفشارد که انسان بههیچوجه حیوان نیست و انسان و حیوان دو شکل متفاوت هستیاند و تمایز آنها هستی شناختی است ( ۸ )
به گونهای که حتی « بدن انسان اساساً چیزی غیر از ارگانیسمی حیوانی است» ( ۹ )
به گمان هایدگر انسان واجد چنان بودیست که او آن را «برون ایستی» مینامد. به زعم هایدگر میان انسان و حیوان «ورطهای» است و هر چند که حیوانات نیز زندگی میکنند اما « برون ایستایی» ندارند. آنها آمیختهٔزیستگاه طبیعی خود هستند و خارج از چرخهٔ نیازهای محدود همچون تشنگی و گرسنگی، چشماندازی ندارند. «جهان حیوان، فقیر است» او نمیتواند به «چنان استیِ» جهان و حقایق، دست بیابد زیرا اساساً در خانهٔ زبان نمیزید. « نه این که حیوانات جهان ندارند، زیرا زبان ندارند. برعکس؛ زبان ندارند زیرا جهان ندارند» ( ۱۰ )
با این گمان انسان به مثابه دازاین «در بودنی سخنگوست که دارای زبان است» ( ۱۱ )
و «انسان با پاسخگویی به زبان است که سخن میگوید. این پاسخ گفتن، یک شنیدن است» ( ۱۲ )
اما به اندیشهٔ جورجوآگامبن حیوانات «از زبان بیبهره نیستند، برعکس، آنها همواره و یکسره زباناند» زیرا آنها « به زبان وارد نمیشوند بلکه پیشاپیش درون زباناند. در مقابل، انسان به سبب کودکی، به دلیل تقدماش بر گفتار، این زبان واحد را دو پاره میکند و برای آن که بتواند سخن بگوید، مجبور میشود خود را به مثابه سوژهٔ زبان قوام بخشد؛ مجبور میشود بگوید من» ( ۱۳ )
حیوانات با زبان متولد میشوند و در زبان، زبانی بیوقفه و معطوف به خود، رشد مییابند اما انسان باید رهسپار آموختن گرامر گردد. آگامبن میپرسد: «آیا آوایی انسانی وجود دارد، آوایی که صدای انسان باشد همانطور که جیرجیر صدای جیرجیرک یا عرعر صدای خر است؟ و اگر چنین آوایی وجود دارد، آیا این آوا همان زبان است؟ رابطهٔ میان آوا و زبان، میان فونه و لوگوس چیست؟ و اگر چیزی به عنوان آوای انسانی وجود ندارد، به چه معنا انسان را همچنان میتوان به عنوان یک موجود زندهی دارای زبان تعریف کرد؟» ( ۱۴ )
انگارهای که در حیوانات به دنبال کشف زبانیست که انسان بدان چنگ انداخته و به تعبیر هایدگر در آن سکنا گزیده، ریشه در متافیزیک انسان محوری دارد. حیوانات فاقد زبان هستند. آنها وجود دارند از آن رو که انسان به آنها دست یازیده است!! به گفتهٔ الیزابت کولبرت در کتاب «انقراض ششم، تاریخ غیرطبیعی»: «ارسطو کتاب ده جلدی دربارهٔ تاریخ حیوانات را نوشت بیآنکه این احتمال را در نظر بگیرد که جانوران هم واقعاً تاریخی دارند» ( ۱۵ )
این در واقع به ادعای «کشف قارهٔ آمریکا» میماند و حال آن که همان موقع، سرخپوستان در آن جا زندگی میکردند. و اگر زبان، چیزیست که منشأ سوتفاهم است چرا و چگونه باید پذیرفت، چنین چیزی، انسان را برتر از حیوان قرار میدهد؟
و « دیگری» کیست؟ آن که مینگرد یا آن که نگریسته میشود؟ امانوئل لویناس در خاطرهای که از دوران اسارتش در اردوگاههای نازیها نقل میکند، از سگی یاد میکند که آنها نامش را «بابی» گذارده بودند. آنها در این اردوگاه «پستتر از انسان» بودند. موجوداتی «به دام افتاده» که وجود نداشتند. اما در همین ایام دردناک، سگ سرگردانی وارد زندگی آنها میشود. و طولی نمیکشد ارتباطی میان اسرا و آن سگ برقرار میشود. سگ منتظر دیدار آنها میماند تا از مراسم صبحگاه و غیره بیایند و او با خوشحالی برای آنها بالا و پایین میپرید.
در آن لحظات، برای سگ هیچ شکی وجود نداشت که این اسرا که در نظام سلطه، انسان محسوب نمیشدند انسان بودند.
در چنین وصفی این یک حیوان بود که به آنها به مثابه دیگری همچون انسان مینگریست و مغایر با نظام سلطه، جایگاه انسانی آنها را به آنان باز میگرداند. رکسانا تیموفیوا در آخرین فصل کتابش به رمان «باد آشغالی» اثر آندری پلاتونوف میپردازد: «آلبرت لیختنبرگ پزشکی است که در آلمانِ دورهی فاشیستی نمیتواند انسان بماند و به همین علت اندک اندک به حیوانی ناشناخته بدل میشود. او به این پیکرهٔ ناشناختهٔ حیوانی پناه میبرد تا دیگر کسی نتواند او را بشناسد. بدنش به تدریج از پشم و مو پوشیده میشود، عقل از کف میدهد و در وضعیتی که دیگر هیچ شباهتی به انسان ندارد، روانهی اردوگاههای کار اجباری شده و در آنجا به تیرباران، محکوم میشود. او قبل از تیرباران، به زن یهودی کمونیستی کمک میکند تا از اردوگاه فرار کند و بدین ترتیب « امکانات وجودیاش را چنان تا ته مصرف میکند که وقتی زنش با افسر پلیس جنازهاش را مییابد، اثری از انسان بودن در او نمیبیند»
و در نهایت در این رمان آن که روایت میکند «حیوان» است . در جهانی که به واسطهٔ جنایات انسان، معصومیت خود را از دست داده: شاید بهتر باشد انسان به قول نیچه به روزهای نبودنش باز گردد. در رمانی از میخائیل بولگاکف با عنوان «تخم مرغهای شوم» که او آن را در سال ۱۹۲۴ در روسیهٔ بلشویکی نگاشته است در آیندهای نزدیک، در حدود سال ۱۹۲۸ واقعهای هولناک را تصویر میکند که طی آن دخالت «انسان خردمند» باعث جهش سرطانی در جهان حیوانات شده تا زیست طبیعی آنان را علیه هارمونی طبیعت قرار دهد و مرگ را به آنان هدیه دهد. ( ۱۶ )
آیا «مرگ آگاهی» آخرین مرز میان انسان و حیوان است؟ در واقع به گفتهٔ آگامبن « انسان در سنت فلسفی غرب، هم به عنوان موجودی میرا مطرح شده و هم به مثابه موجودی سخنگو. انسانها یک قوهٔ زبانی دارند و یک قوهٔ مرگ» ( ۱۷ )
به گمان هایدگر مرگ «خویشمندترین امکان دازاین» ( ۱۸ )به معنایی مشخص و ممتاز متعلق به هستی و دازاین است. ( ۱۹ )
به زغم او در «گوهر زبان» انسان، یگانه موجودی است که میتواند مرگ را همچون مرگ تجربه کند. «حیوانات نمیتوانند چنین کنند. حیوانات نمیمیرند بلکه «هلاک» میشوند. اما آیا به راستی چنین است؟
آیا «تنها موجوداتی که به راستی میمیرند انسانها هستند که به مرگ آگاهی دارند؟»
چنان که سایمون کریچلی گفته است « این اشتباه بزرگی» است که هایدگر مرتکب شده است زیرا « حیوانات و او میگوید برخی حیوانات نیز از مرگ خود آگاهی دارند: دلفینها، فیلها و حتی شاید سگها و گربهها» ( ۲۰ )
و بر اینها باید میمونها و گوریلها و بسیاری پرندگان را افزود. گفته شده است حتی حیواتاتی از قبیل نهنگها و عقربها، خودخواهانه به سراغ مرگ میروند، در واقع «در ادبیات غرب، تاریخی طولانی وجود دارد که خطی جعلی بین ما و حیوانات ترسیم کرده است(و مطابق آن) تنها انسانها میدانند که خواهند مرد و به گفتهٔ بلزپاسکال: مرگ امریست که بقیهٔ موجودات جهان چیزی دربارهاش نمیدانند» ( ۲۱ )
آلن کلهیر در کتاب بسیار مفید خود ( تاریخ اجتماعی مردن) نمونههای بسیار تکاندهندهای از حیوانات را شرح میدهد که نشان از آگاهی آنها از مرگ خود و اطرافیانشان دارد: سگها، نخستیها، فیلها و آبزیان و حتی حشرات. حشرات و بسیاری از حیوانات در مواقع خطر، خود را به مرگ میزنند در واقع مرگ خود را «شبیهسازی» میکنند. فیلها برای مردگان خود، سوگواری میکنند. هرچند که به گمان نوربرت الیاس «میمون ماده ممکن است فرزند مردهٔ خود را قبل از آن که در جایی بیافکند و ترکش کند با خود حمل کند، او چیزی از مرگ نمیداند» ( ۲۲ )
اما جانورشناسان ثابت کردهاند میمونها و کلاً نخستیها در مرگ فرزندان خود در اندوهی عریان فرو میروند و همین رفتار که به راحتی حاضر به ترک مردگان خود نمیشوند و حکایت از آن دارد که آنها مرگ عزیزانشان را به راحتی باور نمیکنند. به قول مونتنی «حتی بسیاری از حیوانات به مانند ما تحت غلبهٔ قدرت تخیل قرار دارند. شاهد مثال سگها هستند، که هنگام از دست دادن صاحبشان به حالت مرگ میافتند…» ( ۲۳ )
بگذارید دوباره به هایدگر باز گردیم. به گفته آگامبن «تز هایدگر در مفاهیم بنیادین متافیزیک این است که انسان یا دازاین جهان ساز است در حالی که حیوانات، فقیر در جهاناند» ( ۲۴ )
هایدگر سه نحوهٔ «بودن در جهان» را بر میشمارد و دریدا این سه گونه بودن را چنین « یادآوری» میکند:
۱- سنگ را عالمی نیست
۲- حیوان در جهان بی نواست
۳- انسان عالم ساز است.» ( ۲۵ )
اما فقیر بودن حیوان هیچگاه به منزله بی نصیبی او از جهان نیست. به گفتهٔ دریدا اگر حیوان در جهان فقیر است، به طور حتم باید جهانی و از رو، روحی داشته باشد، برخلاف سنگ که فاقد جهان است» و اگرچه «حیوان به اندازه کافی دارای جهان نیست» اما « ارتباط او از نوع دیگری است» حیوانات در جهان و دارای جهاناند زیرا به موجودات دسترسی دارند و در عین حال « بینصیب از جهاناند زیرا به موجودات از آن رو که موجودند و از حیث هستیشان دسترسی ندارند» ( ۲۸ )
کتاب «تاریخ حیوانات» را در حالی به پایان میبرم که پایان آن، خواننده، خوانندهی جستجوگر، را به جستجوی کتابهای دیگری در همین زمینه، ترغیب میکند. شاید از همین روست که کتاب به طرز بیان ناپذیری، گویی که بخشی جدا افتاده از همان کتابهایی که او خود، باعث شده خواننده به جستجوی آنها برخیزد، ناتمام است! و عجیب است که در کتابی چنین، به کتابی چنان از ژان ژاک روسو اشارهای نشده است: « گفتاری در باب منشأ نابرابری» که آن را در سال ۱۷۵۵ منتشر کرده و در بخشی از آن به حقوق همگون حیوانات پرداخته بود؛ همان که لوک فری دربارهاش نوشت:
«اگر اجازه داشتم که تنها یکی از متون فلسفهٔ مدرن را به خود به جزیرهای متروکه ببرم، آنگاه بیشک متنی از گفتاری در باب منشأ نابرابری روسو را با خود میبردم.» ( ۲۷ )
پینوشتها:
۱ و ۲ و ۳) تاریخ حیوانات، اکسانا تیموفیوا، قاسم مؤمنی، دمان،ص۱۲
۴) همان، ص۱۴
۵) همان، ص۵۰
۶) محاکمهٔ خوک، اسکارکوپ فان، ابوالفضل اللهدادی، نشر نو
۷) تاریخ جنون از عهد باستان تا عصر مدرن، روی پورتر، سما قرایی، هنوز، ص۹۳
۸) تاریخ حیوانات، ص۱۳۱
۹) راه مارتین هایدگر، پاتریشیا آ. جانسون، سید مجید کمالی، مهر نیوشا، ص۱۰۶
۱۰) تاریخ حیوانات، ص۱۳۴
۱۱) هستی و زمان، مارتین هایدگر، سیاوش جمادی، ققنوس، ص۴۰۱
۱۲) زبان، مارتین هایدگر، عباس منوچهری، مولی، ص۱۰۱
۱۳) کودکی و تاریخ: دربارهٔ ویرانی تجربه، جورجور آگامبن، پویا ایمانی، مرکز، ص۱۱۸
۱۴) همان،ص۴۱
۱۵) الیزابت کولبرت، انقراض ششم، شهربانو صارمی، ققنوس، ص۳۵
۱۶) تخم مرغهای شوم، میخائیل بولگاکف، پونه معتمد، مروارید
۱۷)زبان و مرگ، جورجو آگامبن، پویا ایمانی، مرکز، ص۵۲
۱۸) هستی و زمان، ص۵۶۹
۱۹) همان،ص۵۵۳
۲۰) چگونه از زندگی دست بشوییم و دلشوره آغاز کنیم، سایمون کریچلی، مهرداد یاری، شوند، ص۵۹
۲۱)تاریخ اجتماعی مردن، آلن کلهیر، قاسم دلیری، ققنوس، ص۲۹
۲۲) مرگ، ارغنون ۲۶ و ۲۷، مقالهٔ تنهایی محتضران،ص۴۵۰
۲۳) درباب خلوتگزینی، میشل دومونتنی، مرضیه خسروی، روزگار نو، ص۵۴
۲۴) فلسفهٔ آگامبن، کاترین میلز، پویا ایمانی، مرکز، ص۱۶۷
۲۵) درباره روح، هایدگر و این مسئله، ژاک دریدا، ایرج قانونی، ثالث، ص۹۲
۲۶) همان، صص۹۲ تا ۹۵
۲۷) راهنمای فلسفی زیستن، لوک فری، افشین خاکباز، نشر نو، ص۱۰۸
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”