ریتم آهنگ

هنر بیزانس چگونه پدید آمد؟

هنر بیزانس چگونه پدید آمد؟

در سال 323 پس از ميلاد، کنستانتين ( قسطنطين ) کبير، امپراتور روم، تصميمي به اجرا گذاشت که نتايجش تا امروز نيز بر عرصه ي تاريخ مشهود است. اين تصميم عبارت بود از انتقال پايتخت امپراتوري روم به شهر يوناني بيزانس ( بيزانتوم ) که از آن پس به نام قسطنطنيه ( کنستا نتينوپل ) معروف شد. اين پايتخت تازه به سرعت به مظهر و مرکز ايمان نوين کشور روم شرقي، يعني بيزانس تبديل شد، زيرا در قلب خطه اي قرار داشت که سراسر آن به تدريج به مسيحيت گرويده بود. کنستانتين در آن زمان نمي توانست پيش بيني کند که انتقال مقر قدرت امپراتوري موجب شقه کردن کشور پهناور روم به دو نيمه ي غربي و شرقي خواهد شد.

امپراتوري روم غربي در کم تر از دويست سال بر اثر هجوم، کشتار و ويراني قبايل ژرمني متزلزل شد و هنوز قرن ششم پايان نيافته بود که آخرين بساط دولت مقتدر روم غربي از ميان برچيده شد. بر عکس، روم شرقي يا امپراتوري بيزانس از اين تاخت و تازها و هجوم ها درامان ماند و حتي در دوره ي فرمانروايي ژوستي نين (565- 527 ميلادي ) نيرو و ثبات تازه اي يافت.

« يکصد سال بعد با ظهور اسلام، نواحي افريقايي و خاورميانه اي امپراتوري بيزانس مورد حمله ي سپاهيان مسلمان قرار گرفت و در قرن يازدهم، ترکان عثماني قسمت بزرگي از خاک آسياي صغير را اشغال کردند و اين مقارن با زماني بود که آخرين متصرفات بيزانس در مغرب- در جنوب ايتاليا- نيز به دست نورمان ها افتاد... .

با اين همه امپراتوري بيزانس، يعني قلمرو محدود در سرزمين هاي يونان و بالکان، مدت ها به حيات خود ادامه داد تا ان جا که سرانجام در سال 1453 ميلادي، ترکان عثماني شهر قسطنطنيه را گرفته و بساط اين امپراتوري را برچيدند. »(1)

با تجزيه ي امپراتوري روم به دو بخش شرقي و غربي، در عالم مسيحيت نيز تجزيه اي ديني صورت گرفت تا جايي که اين انشقاق منجر به پيدايش دو کليساي غربي (کاتوليک) و شرقي ( ارتدکس ) شد. مذهب کاتوليک رومي استقلال خود را در برابر امپراتور يا هر نوع منبع سياسي ديگر تثبيت کرد و به صورت يک سازمان بين المللي، سجيه ي اصلي خود را در تشکيل کليساي جهاني جلوه گر ساخت. حال آن که کليساي ارتدکس بر اساس وحدت دو قدرت دولتي و ديني بر شخص امپراتور، که رأساً رهبران کليساي ارتدکس را تعيين مي کرد، مبتني ماند.

اين انشقاق ديني، حتي پيش از تجزيه ي سياسي کشور روم به دو بخش شرقي و غربي، بحث در تحول هنر مسيحي امپراتوري روم را به صورت موضوعي واحد و مشخص غير ممکن ساخته، زيرا دو هنر صدور مسيحيت و بيزانس را نمي توان با خط فاصلي مشخص، در آغاز، از يکديگر تفکيک کرد. به همين علت است که دوران امپراتوري ژوستي نين را نخستين عصر طلايي هنر بيزانس خوانده اند، زريا ويژگي هاي هنر بيزانس از دوره ي او نه تنها بر هنر امپراتوري روم شرقي دلالت مي کند، بلکه همچنن معرف جنبه ي خاصي از خصلت خاورمآبي، زينت بخش ديوارهاي پرستشگاه هاي سوريه و فلسطين، نيز بوده است.

در عصر ژوستي نين تقدم سياسي و همچنين هنري روم شرقي بر روم غربي، به حد کمال رسيد و قسطنطنيه نه تنها سلطه ي سياسي، بلکه سلطه ي هنري اش را هم بر دولت روم غربي تثبيت کرد.

اما شگفت اين جاست که غني ترين گنجينه ي يادگارهاي نخستين عصر طلايي هنر بيزانس اکنون در خاک ايتاليا، در شهر راونا کشف شده، نه در قسطنطنيه که بيش تر آثارش ويران شده اند!

معماري بيزانس

 

مهم ترين کليساي آن زمان يعني سن ويتاله که در فاصله ي سال هاي 547-526 ميلادي ساخته شده، معرف نوعي معماري است که به طور عمده از قسطنطنيه اقتباس کرده اند. از زمان ژوستي نين به بعد، کليساهاي گنبددار با نقشه اي متراکم در قسمت مرکزي بنا رواج يافت و اين طرح معماري بر دنياي مسيحيت ارتدکس حکم فرما شد. اما مهم ترين بناي باقي مانده از زمان ژوستي نين در قسطنطنيه، اياصوفيه است که در مقامي برتر از همه ي آثار ديگر قرار دارد. اين بنا که به حق بايد آن را شاهکار معماري آن عصر به شمار آورد، بين سال هاي 532 تا 537 ميلادي ساخته شده و نام دو معمار چيره دست آن، آنتيميوس، اهل ترالس، و ايسيدوروس، اهل ميلتوس، در حافظه ي تاريخ هنر ضبط شده است.

پس از تصرف قسطنطنيه به دست ترکان عثماني، اياصوفيه به صورت مسجد درآمد. چهار مناره بر چهار گوشه اش آن افزوده شد و قسمت اعظم تزيينات موزاييکي آن زير دو غاب گچ از نظرها پنهان شد.

نقشه ي ساختماني اياصوفيه نمايانگر ترکيبي منحصر به فرد از عناصرگوناگون است. اين بنا داراي محور طولي کليساهاي مستطيل شکل صدر مسيحيت است، ولي در قسمت مرکزي يا صحن، از محوطه ي چهارگوش واقع در زير گنبد عظيم تشکيل مي يابد، در حالي که بر دو جانب آن دو نيم گنبد ضميمه شده و صحن را به شکل بيضي بزرگي درآورده است.

معماري بيزانسي، ديگر اثري به عظمت و شکوه اياصوفيه به وجود نياورد. کليساهايي که در دومين عصر طلايي ( از اواخر قرن نهم تا قرن يازدهم ميلادي ) و پس از آن ساخته شدند، همه در مقياس محقري بودند و بيش تر حالت زاهدانه و کم تر، چون اياصوفيه، حالت شاهانه داشتند؛ نقشه ي عمومي آن ها به شکل صليب است و بزرگ ترين و پرزينت ترين کليساي باقي مانده از دومين عصر طلايي، کليساي سن مارک در ونيز ايتالياست که ساختمانش در سال 1063 ميلادي آغاز شد.

طي سال هاي دومين عصر طلايي، معماري بيزانسي نيز همراه با مذهب ارتدکس در سرزمين روسيه رواج يافت، اما در آن جا چون چوب مهم ترين مادهي ساختماني بود، نقشه ي اصلي کليساي بيزانسي دست خوش تغييري عمده شد. معروف ترين محصول آن، کليساي سن بازيل، در کنار کاخ کرملين مسکو است که در زمان فرمانروايي تزار ايوان چهارم، ملقب به ايوان مخوف، ساخته شده است.

نقاشي و پيکرتراشي بيزانسي

 

سير نقاشي و پيکرتراشي بيزانسي پس از عصر ژوستي نين با رواج يافتن نفاق شمايل شکني که به دنبال فرمان امپراتوري درباره ي تحريم تمثال هاي ديني (762م.) آغاز شده بود، دچار وقفه شد. اين نفاق ديني مدت يک قرن توفاني از خشم برپا و مردم را به دو گروه متخاصم تقسيم کرد. شمايل شکنان به رهبري شخص امپراتور و با پشتيباني عمومي ساکنان ايالات شرقي، خواستار تفسير نص کتاب مقدس بودند که با صراحت حک کردن تمثال آدمي را، به گناه آن که مي تواند وسيله اي براي ترويج بت پرستي باشد، تحريم مي کرد. آن ها مي خواستند هنر ديني را صرفاً به نشانه ها و رمزهايي انتزاعي نقش و نگارهاي گياهي و جانوري محدود سازند. دسته ي مقابل آنان يعني شمايل پرستان به رهبري گروهي از راهبان در ايلات غربي مجتمع شده بودند. نفاق شمايل شکني حقيقتاً نشانه ي بارزي بود از جدايي نهايي ميان دو فرقه ي ارتدکس و کاتوليک. اگر فرمان تحريم شمايل سازي در سراسر امپراتوري نافذ شده بود، مسلماً بر پيکر هنر ديني بيزانس ضربه اي مهلک وارد مي آورد، اما سرانجام در سال 843 ميلادي، شمايل پرستان بر شمايل شکنان چيره شدند. طي اين دوران نزاع، به نفع هنر غير ديني تمام شد، زيرا اين نوع هنر تحريم نشده بود.

مضمون برتر در نقاشي و پيکرتراشي اين دوره ي هنر بيزانس، مسيح مصيبت کشيده است که غالب آثار، وي را در حال رنج بردن از آلام عميق روحي و جسمي نشان مي دهد و چنين مي نمايد که اين مضمون پايدار در هنر مسيحيت، يکي از نتايج نفاق شمايل شکني بوده است. نمونه ي آن اثري ساخته شده از موزاييک به نام عيسي بر صليب، متعلق به قرن يازدهم، در کليساي دير دافني است.

از آن جا که شمايل قديسان و حواريون حضرت مسيح ( عليه السلام ) با حرمت ويژه روبه رو شد، طبعاً هنر شمايل سازي به تابعيت مقررات صوري سخت و تغيير ناپذير درآمد و در نتيجه يک سلسله ايده هاي اصلي آن متوالياً تکرار شد، نمونه ي آن تابلوي مريم بر تخت فرمانروايي متعلق به قرن سيزدهم ميلادي ( نقاشي روي چوب ) است. اما پيکرتراشي عظيم بيزانس از قرن پنجم بعد از ميلاد رو به زوال گذاشته بود. در هنر بيزانسي بساط پيکرتراشي در مقياس بزرگ، با آخرين تمثال هاي امپراتوران از ميان برچيده شد و از آن پس هنر سنگ تراشي تقريباً به کلي منحصر به زينت کاري ساختماني شد. در سال 1204 ميلادي، دولت بيزانس دچار شکست بدفرجامي شد. سپاهيان چهارمين جنگ هاي صليبي، به جاي نبرد با ترکان عثماني، به شهر قسطنطنيه هجوم آوردند و آن را تصرف کردند. در نتيجه براي مدتي بيش از نيم قرن هسته ي مرکزي امپراتوري بيزانس در دست اقوام لاتيني ماند. با اين حال، بيزانس از آن مهلکه جان به در برد و در سال 1261 ميلادي بار ديگر برتري سياسي خويش را بازيافت. به دنبال آن، قرن چهاردهم ميلادي شاهد آخرين هنر نقاشي بيزانس بود و اين شکوفايي پيش از آن بود که با تسلط عثمانيان بر قسطنطنيه، به سال 453 ميلادي، بساط آن امپراتوري برچيده شود. آثار نقاشي بازمانده از آن دوره، تابلوهاي آندري روبلوف، نقاش روسي، است که نقاشي روي چوب او با عنوان سه فرشته ي کتاب عهد عتيق اکنون در موزه ي ترتياکوف مسکو نگه داري مي شود. ( زندگي و آثار اين نقاش در سال 1966 در فيلمي به نام آندري روبلوف ساخته ي کارگردان معروف روسي، آندري تارکوفسکي، تصوير شده است. )

بررسي تطبيقي هنر بيزانس و ويژگي هاي آن

 

سرچشمه ي پيوند هنر درخشان بيزانس با سنت هاي هنري شرق از کجاست؟ اين سؤالي است که هنوز هم مورخان هنر و باستان شناسان در پاسخ به آن اختلاف نظر دارند، اما نتيجه ي اين اختلاف ديدگاه ها، همواره يکسان بوده است، زيرا به طور کلي در زمينه ي يافتن سرچشمه و منشأ هنر بيزانس، پيروزي با شرق بوده است. هر چه سوريه و آسياي صغير در صنعت نيرومندتر شدند و روم در اثر تهاجمات بربران ضعيف تر شد، آن موج هلنيستي ( يوناني گرايي ) که با افزايش قدرت اسکندر آسيا را فرا گرفته بود، رو به اروپا گذاشت. هنرهاي شرقي از ايران ساساني، از سوريه ي نسطوري و از مصر قبطي وارد بيزانس شدند و به ايتاليا و حتي فرانسه ( گل ) رسيدند. هنر يوناني مبتني بر نمايش طبيعي و واقعيت گرايانه اشيا به يک هنر شرقي مبتني بر تزيين نمادين و انتزاعي تبديل شد.

شرق، رنگ را بر خط، و طاق قوسي و گنبدي را به سقف تيري ترجيح مي داد. همان طور که امپراتوران روم، ديوکلتيانوس و کنستانتين، اشکال سلطنت را از ايران اقتباس کرده بودند، هنر قسطنطنيه نيز نظر خود را هرچه بيش تر از غرب بربر زده بر مي گرفت و ديدگاهش به نحو روز افزوني به آسياي صغير، ارمنستان، ايران، سوريه و مصر معطوف مي شد. « شايد پيروزي سپاهيان ايران در زمان سلطنت شاپور دوم و خسرو انوشيروان، انتقال انگيزه ها و اشکال هنري شرق را به غرب تسريع کرد. نصيبين در اين دوره مرکز شرقي فرهنگ بين النهرين بود که عناصر ايراني، ارمني و سوري را ممزوج ساخته بودند و اين عناصر را به ميانجي گري بازرگانان، راهبان و صنعت گران به انطاکيه، اسکندريه، قسطنطنيه و سرانجام به راونا و رم منتقل مي ساختند. »(2)

هنر بيزانس که به اين نحو پديد آمده بود، خود را وقف تبليغ آموخته هاي مسيحيت و نمايش جلال و جبروت کشور کرد. اين هنر بر روي جامه ها، فرش ها و موزاييک ها و نقوش ديواري، داستان زندگي مسيح ( عليه السلام )، اندوه هاي حضرت مريم و شرح زندگي حواري يا شهيدي را که در آن کليسا مدفون بود، مجسم مي کرد.

در تزيين داخل ساختمان، معمار بيزانس مهارت هاي چندين هنر را به حد افراط به کار مي برد، از مجسمه کمتر استفاده مي کرد و آن سان که به خلق زيبايي انتزاعي اشکال نمادين توجه داشت، در قيد نمايش اندم زن و مرد نبود. با اين حال، پيکرتراشان و مجسمه سازان بيزانس هنرمنداني توانا بودند. اينان ستون تئودوسيوسي را با توأم ساختن گوش هاي ايونيايي با برگ هاي سبک کرنتي تراشيدند و براي اين که نقش ها را پرتر و درهم پيچده سازند، بر اين ستون، که مجموعه ي مفصلي از ترکيب هاي مختلف بود، صورت حيوانات و گياهان بسياري نقش کردند. چون ستوني که به اين ترتيب پديد آمد براي نگاه داشتن ديواره يا قوس مناسب نبود، بين ستون و ديواره ي قوس يک سرستون گذاشتند که در قسمت فوقاني چهارگوش و پهن و در پايه گرد و باريک بود، و بعد در طي زمان اين سرستون را نيز به نقش گل آراستند. در اين مورد نيز، مانند مربع گنبددار، ايران بر يونان فايق آمد.

اما بعداً نقاشان مأمور شدند که ديوارها را با تصويرهاي آموزنده و عبرت انگيز بيارايند و موزاييک سازان معکب هايي از سنگ يا شيشه ي رنگين درخشان با زمينه ي ابي يا طلايي بر کف ها يا ديواره ها، يا روي محراب ها، يا در مثلث ميان قوس ها يا هر جايي که يک فضاي خالي با چشم شرقي معارضه داشت، کار گذاشتند. جواهر سازان بر لباس ها، محراب ها، ستون ها و ديوارها جواهر مي نشاندند، چوب کاران منبرها و نرده هاي محراب را کنده کاري مي کردند، بافندگان منسوجات و فرش هاي کليسا را فراهم مي آوردند و محراب و منبر را با پارچه هاي نقش دار ابريشمين مي پوشاندند. پيش از آن هرگز هيچ هنري در رنگ آميزي به اين غنا، در نمادگرايي به اين ظرافت، در تزيين به اين کمال و در هماهنگي به اين جامعيت دست نيافته بود.

پي‌نوشت‌ها:

 

1- تاريخ هنر، صص 166-165.

2- تاريخ تمدن، ( بخش اول، عصر ايمان )، ص 58.

 

منبع مقاله :

ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”