شاید هنگامی که مک سِنت در سال ۱۹۱۲ استودیوی کی استون را بنا نهاده بود و در حال مطرح کردن گونهی کمدی اسلپ استیک مونتاژی خود بود، هیچگاه تصور نمیکرد که شاگرد با استعدادش چارلی چاپلین روزی بزرگترین شمایل سینمایی در جهان لقب بگیرد. چاپلین جوان از همان ابتدا استعداد شگرفی در پانتومیم و طنز از خود نشان میداد و پس از بازی در تعدادی از فیلمهای استودیوی کی استون، با کارگردانی فیلم «ساختن یک زندگی» (۱۹۱۴) به دنیای فیلمسازی معرفی شد.
در همین سال بود که او برای نخستینبار در فیلم «مسابقهی ماشینهای کوچک در ونیز» (۱۹۱۴) شمایل «ولگرد» را برای خود برگزید. یک شلوار گشاد، کتی تنگ، کلاهی کوچک، کفشی بزرگ، عصایی باریک و سبیلی عجیب همهی آن چیزی بود که چاپلین برای شمایلسازی خود نیاز داشت. این شمایل به قدری بر سینما و مخاطبان و حتی فیلمسازان دیگر – مانند ژاک تاتی – تاثیرگذار بود که شاید در کنار صورت سنگی باستر کیتون مهمترین تصویری باشد که با شنیدن اسم «کمدی» به ذهن سینما دوستان خطور کند.
چارلی چاپلین
ولگردی برای تمام فصول
آثار چاپلین از لحاظ سیر روایتی بیشتر از آنکه کمدی باشند به تراژدی پهلو میزنند. او همواره مرز باریکی بین کمدی و تراژدی قائل بود و باور داشت که لانگ شات برای کمدی و کلوزآپ برای تراژدی مناسب است. چاپلین در اوایل دهه ۲۰ یکی از مطرحترین نمونههای تلفیق تراژدی و کمدیاش را در فیلم «پسر بچه» (۱۹۲۱) به تصویر میکشد. فیلمی که به عنوان اولین فیلم بلند او شناخته میشود و این طور که اطرافیانش میگویند، در هنگام ساخت آن به شدت تحتتاثیر فیلم «تولد یک ملت»(۱۹۱۵) گریفیث بوده است.
چاپلین این تلفیق تراژدی و کمدی را در «جویندگان طلا»(۱۹۲۵) ادامه میدهد و در یک بستر شبه سورئالیستی از هجوم برای یافتن طلا با به تصویر کشیدن حرص و طمع انسانها، کمدی درخشانی میسازد. او سپس در دهه ۳۰ دو اثر مهمش را جلوی دوربین برد. اول به سراغ یکی از نمایشنامههای برتولت برشت به نام ارباب پونتینلا و نوکرش رفت و کمدی رمانتیک «روشناییهای شهر» (۱۹۳۱) را بر اساس آن ساخت.
سپس در نخستین اثر نیمه ناطقش «عصر جدید» (۱۹۳۷) به نوعی سینمای انتقادی با رویکرد هجو ماشینیسم روی میآورد که بعدها تبدیل به معروفترین فیلم او میشود. چاپلین در این فیلم برای واپسین بار با شمایل ولگرد جلوی دوربین ظاهر میشود و از این نقطه به بعد نگرش سینمایی او با تحولی تدریجی به سمت سینمای انتقادی و هجوگونه میرود.
چارلی چاپلین
خالق دیکتاتور بزرگ
با ورود عنصر صدا به سینما، چاپلین نیز به عنوان هنرمندی پیشرو خود را با این تکنولوژی جدید وفق میدهد و تبدیل به یکی از معدود هنرمندان سینمای صامت میشود که کیفیت آثارش در گذار از سینمای صامت به ناطق ضربه نمیبیند. نخستین فیلم ناطق چاپلین فیلم ضد نازی «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۰) است که در آن به هجو نازیسم، هیتلر و موسولینی میپردازد. سپس در فیلم بدبینانهی «موسیو وردو» (۱۹۴۷) به نقدی تند علیه جهان سرمایهداری میپردازد.
سپس فیلم «روشنایی صحنه»(۱۹۵۲) را با محوریت ادای دین به تئاتر و نمایشهای صحنه میسازد و در آن برای اولین و آخرین بار با باستر کیتون همبازی میشود. آخرین فیلم چاپلین «کنتسی از هنگ کنگ» (۱۹۶۷) با بازی سوفیا لورن و مارلون براندو بود که در آن نشانی از طراوت و خلاقیت پیشین خود نداشت.
چارلی چاپلین
از سینمای کمدی به سینمای عاشقانه
شاید بتوان سینمای چاپلین را به دو دوره تقسیم کرد. در دورهی اول او با استفاده از برخی المانهای کمدی اسلپ استیک – که آنها را بیشتر مدیون استادش مک سنت بود – آثاری چون روشناییهای شهر و پسر بچه میساخت که گرایش به نوعی رمانتیسیسم افراطی داشتند. در این آثار مفهوم عشق همواره حرف اول و آخر را میزد؛ خواه این عشق از نوع عاشقانههای چاپلین به یک زن باشد و خواه نسبت به یک کودک. در واقع این عشق بود که هم نقش پیشبرندهی داستان را ایفا میکرد و هم اینکه خود به عنوان مفهومی قائم به ذات محوریت اساسی پیرنگ را تشکیل میداد.
در دورهی دوم چاپلین همچنان عنصر عشق را در آثارش حفظ میکند، با این تفاوت که این بار عشق در نقشی فرعی به کار بسته میشود و فیلمها از حال و هوای رمانتیک صرف به دنیایی هجوآمیز و پارودیگونه نزدیکتر شدند. مهمترین فیلم در دورهی دوم فیلمسازی او عصر جدید بود که موفق شد در آن با ایجاد تقابلی دو سویه بین سنت (ولگرد) و مدرنیته (ماشینیسم) موقعیتهای درخشانی خلق کند. چاپلین از روندی که در آن جهان پیرامونش رو به سوی ماشینیزه شدن داشت، وحشت میکرد. او را باید از آن دسته فیلمسازانی دانست که اساساً نسبت به پیشرفت تکنولوژی نگاهی بدبینانه داشتند و رستگاری را در پایبندی به سنت میدیدند.
غذا خوردن یکی ازموتیفهای مهم چاپلین است. این غذا خوردنهای متوالی در آثار مختلف او به تبع نگرش پشت اثر کارکردهای نمادین گوناگون مییابند. این موتیف در فیلم پسر بچه برای نشان دادن رابطه شبه پدر و پسری کاراکتر ولگرد و پسر و تاکید بر رابطهی عاطفی بین آنها در فیلم گنجانده شده بود. همچنین ممکن است غذا خوردن برای او کارکردی سورئالیستی داشته باشد؛ مانند صحنهای معروف از فیلم جویندگان طلا که در آن ولگرد طی سکانسی درخشان کفشهایش را میپزد و میخورد.
چارلی چاپلین
چاپلین نمونه یک مولف تمام عیار
بهترین استفاده از این موتیف مهم را در فیلم عصر جدید میبینیم، هنگامی که ولگرد مجبور به استفاده از یک دستگاه مکانیکی عجیب برای غذا خوردن میشود. در این جا چاپلین انتقاد خود از ماشینیزه شدن را تا آنجا پیش میبرد که انسانها را در تقابل با تکنولوژی موجوداتی منفعل و بیاراده میبیند که حتی برای غذا خوردن خود نیز محتاج آن هستند. در واقع این شناخت درست چاپلین از مقولهی کارکرد بود که سبب میشد تا یک موتیف ثابت مثل غذا خوردن از سطح ظاهری عبور کند و در موقعیتهای متفاوت کارکردهای مختلف ایفا کند.
اگر قائل به تئوری مولف مورد نظر اندرو ساریس باشیم، چارلی چاپلین نمونهی یک مولف تمام عیار است. کمالگرایی افراطی چاپلین سبب میشد تا او از نویسندگی، بازی و کارگردانی گرفته تا حتی آهنگسازی آثارش را نیز خودش انجام دهد. از سوی دیگر سبک فیلمسازی و شمایلسازی و نگرشهای خاصش موجب میشد که نوعی امضای شخصی در تمام آثارش وجود داشته باشد. چاپلین در تمام سالهای فعالیتش آثاری با لحظاتی درخشان و سرشار از خنده و اشک ساخت. بیجهت نیست اگر امروز او را یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ میدانند
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”