ریتم آهنگ

روايتي از رمانِ ماهِ دل‌انگيزِ مه، نوشته جيمز جونز

روايتي از رمانِ ماهِ دل‌انگيزِ مه، نوشته جيمز جونز

مهدی یزدانی خرم | رمانِ «ماهِ دل‌انگيزِ مه» نوشته‌ي جيمز جونز روايتي‌ست از روزهاي انقلابِ مه ۱۹۶۸ در پاريس و داستانِ زندگي خانواده‌اي در اين روزها. در واقع رمان با تأکيد بر منشي امپرسيونيستي نوشته شده و مشاهده‌گري در بافت‌اش مهم‌ترين استراتژي نويسنده محسوب مي‌شود، هرچند اين امر در تقابلِ دو نسل شکل گرفته، نسل‌هايي که راوي رمان، که نويسنده‌اي آمريکايي و ساکنِ پاريس است گزارش مي‌دهد آن را. جونز با اين رويکرد شورشِ مه ۱۹۶۸را به مثابه پس‌زمينه‌اي براي روايتِ خود انتخاب مي‌کند و لحظه به لحظه، از روياي هيستريکِ دانشجويان تا سقوط و اضمحلالِ اين روياي خام‌دستانه و شکستِ چپ‌ها و آنارشيست‌ها از اصول ليبرالِ پمپيدو گزارش مي‌دهد. به همين دليل رمان ارزشِ دو‌چنداني دارد و شايد يکي از اولين آثاري باشد که با رويکردي غيرِ چپ و حماسه‌ساز در ‌اين‌باره به فارسي برگردانده شده.(هر چند فارسي متن بسيار نيازمندِ ويراستاري‌ست!) دولوز و گتاري در مقاله کوتاه‌شان در‌باره‌ي مه ۶۸ از آن به عنوانِ رويدادي نام بردند که بايد گذشت از آن.

هرچند در ظاهرِ امر از قضيه استقبال مي‌کنند، اما در نگاه‌شان بيانِ نوعي آماتوريسم وجود دارد که اين شورش به آن دچار بود. نوعي انقلاب جنسي و ضدِ اخلاقي که براي بسياري از جريان‌هاي فرصت‌طلبِ چپ‌گرا تبديل شد به نقطه عطفي براي مدح‌نويسي. مه ۶۸ با تمامِ حمايتي که از سوي بسياري روشن‌فکرانِ چپ آن دوران شد و حالتِ سمپاتيکي که به کف آورد چه دستاوردي داشت؟ جونز در صحنه‌ي پاياني رمان‌اش دو دانشجو را نمايش مي‌دهد که در حالِ فلوت نواختن هستند از روي نُت‌هاي قديمي. نويسنده‌ي قهرمانِ رمان يک اسکناسِ ده فرانکي در بساطِ اين دانشجويان مي‌گذارد و بعد از نگاه کردن به نُت‌هاي قديمي و محزون دور مي‌شود…با اين تلقي بايد اذعان کرد که رمان هرچند تلاش داشته موقعيتِ مشاهده‌گري‌اش را حفظ کند، اما ناگزير از قضاوت‌هايي نيز بوده، به‌خصوص در بيانِ ريشه‌هاي اين آشوب، ريشه‌هايي که به تمايلاتِ تند و جنسي دانشجويان و حماقتِ رئيس دانشگاهِ سوربون در وارد کردنِ پليس به محوطه‌ي دانشگاه داشت.

اصلاً يکي از اصلي‌ترين شخصيت‌هاي متن پسرِ جواني‌ست که در شوقِ انقلاب است و نمادِ ايده‌آليسم و دشمنِ بي‌دانش و خامِ پدرانِ خود…جونز در آغازِ فصلِ چهارمِ خود مي‌نويسد: «اگر آن سال در ماهِ مه هوا آن‌قدر خوب نبود، يقين دارم که انقلابي در نمي‌گرفت. شايد فقط درگيري‌هاي بي‌اهميتي پيش مي‌آمد. چون هيچ چيز مثلِ رگبار خيلي سرد شور و حرارتِ يک شورشي را فرو نمي‌نشاند…» اين آغازي‌ست بر روايتِ شروعِ درگيري‌ها و چنين روايتِ طنزآلودي در بافتِ رمان به واسطه‌ي آنچه از جهان بيرون به متن مي‌رسد و شايد به مذاقِ سينه‌چاک‌هاي مه ۶۸ خوش نيايد که اين جور شوخي‌هايي شود با بخشي از تاريخِ حماسه‌شان. جالب اينکه در اين بازنُمايي از مه ۶۸ ردِ پاي شکلي از عصيان ترسيم مي‌شود که برآمده است از نسلِ بعد از جنگ. نسلي که زيرِ سايه و تجربه‌هاي منحصر به فردِ پدران‌اش تحقير شده و حالا فرصتي يافته که پاريس را و بعد کل فرانسه را نيمه‌تعطيل کند.

دانشجويانِ رمان مُدام از اين تعطيلي و برهم زدنِ وضعِ موجود مي‌گويند و عيشي را تصور مي‌کنند در رفتارهاشان. شورشي عليه پدران براي به دست آوردنِ ماجرايي بزرگ، ماجرايي که بتواند هويتِ ايشان را برجسته کند مقابلِ نسلِ جنگ‌ديده‌ي قبلي. اصلاً يکي از مهم‌ترين گره‌هاي رمان نيز رابطه‌ي اين‌گونه‌ي پسرِ انقلابي با پدرِ خود است، پدري روشن‌فکر و فيلمنامه‌نويس که کلي ستاره‌ي افتخار دارد بر شانه‌هايش و قهرمانِ رمان، راوي اين رابطه مي‌شود. کبودي ناشي از باتوم مي‌شود سندِ افتخار براي اين دانشجوها و ولگردي در شهر و حمله به پليسِ خشن‌شده تفريح…آنها مي‌دانند که کسي کشته نمي‌شود، براي همين بازي را پيچيده‌تر مي‌کنند و از شورِ خود براي دستيابي به وضعيتي ديگر که در رمان بارها بر مشخص‌نبودن و ندانستنِ آن تأکيد مي‌شود، استفاده مي‌کنند… بازخواني نفسِ ماجراي مه ۶۸ نمي‌تواند به سرعت و صرفاً تاريخ‌نگارانه باشد و کاري که جيمز جونز نوشته نيز متضمنِ همين نکته است که اين شورشِ بي‌دليل يا حداقل کم‌دليل، چگونه سيماي روابطِ ميانِ دو نسل را تغيير داد و باعث شد پاره‌اي الگوهاي کلاسيک مضمحل شوند.

در واقع مه ۶۸ سوء تفاهمي بود در عمل اما بازخوردهاي بعدِ آن و سال‌هايي که پس از آن آمدند نشان داد که چگونه يک رخ‌دادِ هيستريک و ناگهاني(هرچند اين غيرِ مترقبه بودنِ امر رُخ‌داد جزو ذاتِ آن است و به قولِ آلن بَديو يکي از مهم‌ترين عناصرِ سازنده‌اش به‌شمار مي‌آيد) و در نهايت شکست‌خورده مي‌تواند راه را براي گسست‌هاي اجتماعي و سياسي بعدي باز کند. اکثرِ ما مه ۶۸ را با تصويرِ پاريس در گازِ اشک‌آور، حضور سارتر بينِ دانشجوها و عقب‌نشيني دوگل مي‌شناسيم. در واقع نمادهايي که مه ۶۸ را براي اکثرِ مخاطبان ساخته‌اند، نُِماد‌هاي حماسي و متراکمي هستند و بيشترشان هم ارزشِ تاريخي ندارند. جونز در رمان‌اش به همين نُمادها اشاره مي‌کند و اصلاً بخشِ عمده‌اي از اثر نمايشِ اين نُمادها است.

مولفه‌هايي که در آني احساس برمي‌انگيزانند، اما ناگهان دود مي‌شوند و به هوا مي‌روند. سيرِ تطورِ ساخته شدنِ اين نُمادها به شکلي گزارشي در رمان روايت شده. دقيقاً با تئوري « رُخ‌داد» مي‌توان اين روند را تماشا کرد، امري که ناگهان همه چيز از مدل لباس گرفته تا لحنِ حرف‌زدن را زير و رو کرده و مي‌شود در آن نشانه‌هايي ديد از اضمحلالي که در رمان هم با فروپاشي خانواده‌اي نمايش داده مي‌شود. فارغ از اينکه بخواهيم براي مه ۶۸ تقدس قائل شويم يا به آماتور بودن و بي‌نظريه‌گي‌اش خرده بگيريم، بايد به آنچه که اين رُخ‌داد براي وضعيتِ زيستي انسانِ اروپايي رقم زد بيانديشيم. مه ۶۸ روندِ بسياري چيزها را عوض کرد. شورش شکستِ مفتضحانه‌اي خورد و بعدِ دوگل پمپيدو سرِ کار آمد و فرانسه را به يکي از مهم‌ترين پايگاه‌هاي فکر و عملِ ليبرال تبديل کرد، اما فاصله‌ي زيادي بينِ نسل‌ها به‌وجود آمد و پسراني که گمان مي‌کردند هنوز هم از پدران خود خيلي عقب هستند، با استعانت از ايده‌هاي تازه شروع کردند به ساختنِ فکرهاي تازه‌اي که در آن نوعي آنارشيسمِ رفتاري وجود داشت.

مه ۶۸ براي ادبيات و سينماي بعدِ خود بسيار نويد‌بخش بود ولي اين، امري نبود که بتواند آتشِ پسرانِ شکست‌خورده را التيام دهد. شايد بي‌راه نباشد اگر شباهت‌نگاري‌اي داشته باشيم بينِ کمونِ پاريس در سال ۱۸۷۱ و مه ۱۹۶۸، هرچند اولي خون‌بار و بسيار خشن بود ولي در نهايت و با وجودِ شکستِ انقلابيون باعثِ عوض شدنِ خيلي ارزش‌ها و کلان‌مفاهيمي شد که حتا انقلاب ۱۷۸۹ نيز نتوانسته بود تغييرشان دهد. نسلِ بعدِ کمون را مي‌توان در رمان‌هاي زولايي ديد که راوي سقوطِ تاريخ است در فرانسه. مه ۶۸ از اين منظر به شوخي مي‌ماند اما جيمز جونز نشان مي‌دهد که آرمان‌گرايي خام و حتا ماجراجويانه‌ي بخشي از دانشجويان دانشگاهِ سوربون چطور ارزش‌هاي قديم را بايگاني مي‌کند، امري که به دستِ پدران آغاز مي‌شود، به‌نوعي پدران از حماسه‌ي پسران سود مي‌برند و پمپيدو به عنوانِ يک نُمادِ سياسي شروع مي‌کند به اصلاحاتِ عميقِ اجتماعي.

اين احتمالاً تلخ‌ترين رئاليته‌اي‌ست که پسران با آن برخورد مي‌کنند و چاره‌اي ندارند جز پذيرفتن‌اش. مه ۶۸ از منظرِ انقلابي و ريشه واقعاً کوچک و حقير به نظر مي‌رسد اما آنچه از فرآيندِ شکست اين جريان به دستِ ما مي‌رسد کاملاً به اين شورشِ جنسي اهميتي پراگماتيک و نظري مي‌بخشد. بنابراين برخوردِ حماسي و نوستالژيک با مه ۶۸، کاري که چپ‌هاي وطني خيلي ارادت دارند به آن!!! نازل‌ترين و ناآگاهانه‌ترين رفتاري‌ست که مي‌شود در قبالِ اين رُخ‌داد انجام داد. مه ۶۸ از دنده‌ي چپ برآمد اما پيروزي و تحول راست را به ارمغان آورد. بخشي از تاريخِ هنر و نظريه‌ي بعد از مه۱۹۶۸ وام‌دار اين شورش است. رمانِ « ماه دل‌انگيز مه» با اين تلقي روايتي‌ست جذاب و گزارشي از چند خُرده‌روايت که کنار هم در بسترِ روزهاي انقلاب جلو مي‌روند. لحظه‌هاي پاياني به شدت روحِ شکست را نشان مي‌دهند.

جملات آخر فصلِ بيست و دوم اين‌طور روايت مي‌کنند«چهارشنبه ۵ ژوئن رابرت کندي به قتل رسيد. طبعاً به علتِ اختلافِ ساعت با آنجا، ما در پاريس اواخر پيش از ظهر از اين حادثه با خبر شديم. به جز اين، اعلام شد که پست و حمل‌ونقل عمومي از فردا پنج‌شنبه شروع به کار خواهند کرد. کارگران ذوب فولاد و اتومبيل‌سازي هنوز تسليم نشده بودند، اما معلوم بود به همين زودي‌ها آنها هم سر کارهاشان بر‌مي‌گردند، اقتصاد فرانسه بار ديگر روي پاهايش مي‌ايستد. کاملاً مشخص بود که دوگل يک بار ديگر برنده شده است.» هرچند اين، تمام ماجرا نيست. شکست مه ۶۸ آغازِ روزهايي تازه بود که جونز هم به آن اشاره کرده. روزهاي سرگرداني پسران و دوره‌ي تازه‌اي براي پدران.

 

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”